پنجشنبه, ۳۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 18 April, 2024
مجله ویستا

مناسک حج عاشقان‏


مناسک حج عاشقان‏
● نیّت خالص‏
ای دل اگر عَزْم دیار یار داری‏ قصد حجاز و كعبه دیدار داری‏ شوق شهود حضرت دلدار داری‏ اوّل زدل نقش سِوَاللَّه پاك گردان‏ چون سوی صحرای حجاز عشق رفتی‏ اوّل به میقات وفا لبّیك گفتی‏ چون‏بلبل افغان‏كردی و چون‏گل شكفتی‏ از شوق روی گُلْ رخی در طرف بستان‏ باید نخست از جامه عصیان برآیی‏ با جامه طاعت بكوی دلبر آئی‏ بشكست اگر پایت در این رَهْ با سرآیی‏ تاگام بتوانی زدن در كوی جانان‏ احرام بستی در رهش از جان گذشتی؟ وز دنیی دُون در رَهِ ایمان گذشتی؟ از هر چه جُز یاد رخ جانان گذشتی؟ كانجا شوی در باغ حسن‏دوست مهمان؟ لبّیك گویان آمدی در كوی یاری؟ كردی در آن درگاه عزّت آه و زاری‏ گشتی ز اشگ شوق چون ابر بهاری‏ تا خار زار دل شود باغ و گلستان‏ دادی در آنجا بینوائی را نوائی‏ یا تشنه را آبی مریضی را دوائی‏ كردی رها مظلومی از رنج و بلایی؟ بودی به خَلْقان مهربان چون مهر تابان؟ با زیردستان همچو سلطان داد كردی؟ ویرانه دلهارا ز مهرآباد كردی؟ دلجوئی از همسایه ناشاد كردی؟ بنواختی محزون یتیمی را به احسان؟ احرام چون بستی بكوی عشق ایزد؟ لبّیك گفتی دعوت آن یار سرمد؟ گشتی چو محو جلوه آن حُسنِ بی حدّ دیدی درون كعبه دل، نور سبحان؟ ای حاجیان رفتید چون در كوی دلبر دلبر پسندد قلب پاك و دیده تر یاد آورید از عهد وصل و روز محشر هنگام پاداش و جزای عدل و احسان‏ ای حاجیان بوسید چون خال جمالش‏ مدهوش گردید از تجلای جلالش‏ از طور عشق آیید در كوی وصالش سرمست و مشتاقانه چون موسیِ عمران‏ چون جان شود محرم به تن احرام گیری‏ كز وعده دیدار جانان كام گیری‏ وز زمزم چاه زنخدان جام گیری‏ بوسی حَجَر خال لَب لعل نگاران‏ كار تن و جان را به ایزد واگذاری‏ زادی بجز مهرش در این ره برنداری‏ گامی مزن جز بر رضای ذات باری‏ جُز طاعتش باش از همه كاری پشیمان‏ رنج ار به پیش آید شمر گنج نهانی‏ رنج ره عشق است فیض آسمانی‏ جور از رفیقان بینی و نامهربانی‏ افزای بر حلم و سخا و جود و اِحسان‏ تا میتوان بخشا نوائی بینوا را بر خلق بگشا درگه صلح و صفا را از پای مظلومی بكش خار جفا را خار جفا بركَن درخت عدل بنشان‏
ورود به مسجد الحرام‏ چون در حریم قدس عزّت پانهادی‏ كردی هم از روز لقای دوست یادی؟
دل زین سفر از مهر خوبان یافت زادی؟ تا ایزدت منزل دهد در بزم خاصان؟ محرم چو گشتی در حریم قدس داور رفتی در آن درگاه عزّت زار و مضطر؟ شد دامنت گلگون زاشك دیده تر؟ مقبول آن درگه شُدی زانعام سلطان؟ بر سفره احسان خود خواندی فقیری؟ كردی زپای افتاده‏ای را دستگیری؟ خشنود و شادان ساختی قلب اسیری؟ تا ملك و عزّت بخشدت سلطان خوبان‏
غسل اِحرام‏ چون غسل كردی تن به آب توبه شستی‏ با عاشقان در كوی یار اِحرام بستی؟
هر عهد بستی غیر عهد حق شكستی؟ تا در صف پاكان شوی زین عهد و پیمان‏ شستی تن از زمزم دل از آب محبّت؟ در بزم مشتاقان زدی ناب محبّت؟ از وزن دل تافت مهتاب محبّت؟ روشن روان گشتی بنور عشق و ایمان؟
ورود به عرفات‏ در وادی عرفات و مشعر محفل راز خواندی دعا وزپرده دل كردی آواز؟
گشتی بدان سلطان گل با ناله دمساز؟ چون بلبلان چیدی گلی با آه و افغان؟ دیدی قیامت را در آن اَعراف و مشعر؟ دیدی در آن صحراعیان‏غوغای محشر؟ دیدی خلایق را كفن‏ها كرده در بر؟ یاد از قیامت كن درآن دشت و بیابان‏
مشعر الحرام‏ شب چون بمشعر رفتی و بیدار ماندی‏ ذكر و دُعا با اشك و آه و ناله خواندی؟
از دیده بر خاك رهش گوهر فشاندی؟ بگرفتی از دست دُعا زان یار دامان؟ شب تا سحر كردی تماشای سماوات؟ دیدی خدای انجم آرای سماوات؟ گشت از عنایت باز درهای سماوات؟ آگه شُدی زآه دل شب زنده‏داران؟ از روز سخت مرگ آنجا یاد كردی؟ غمگین فقیری را به احِسان شاد كردی؟ جانی زرنج و درد و غم آزاد كردی؟ تا ایزدت شادان كند در باغ رضوان‏ آگاه گشتید از هیاهوی قیامت؟ شُستید زاب دیده گَرد حِرص و غفلت؟ ترك هوای نفس كردید از ندامت؟ تا دل شود مِرآت حُسن پاك یزدان‏
ورود به مِنی‏ چون در مِنی‏ رفتی زخود بینی حذر كن‏ بتراش سر یعنی غرور از سر بدركن‏
اِحرام بشكن جامه تقوا بِبَر كن‏ نفس بهیمی ذبح كن هنگام قربان‏ بهر خدا كردی فقیری را زغم شاد؟ در مانده‏ای از دام رنج و محنت آزاد؟ بر جان مظلومی ترحّم كردی و داد؟ تا شاد گردد جانت از الطاف رحمان‏ همسایه را كردی نوازش با عطائی؟ مظلومی از جور و ستم دادی رهائی؟ خواندی بمهمانی فقیری بینوائی؟ تا خواندت ایزد بباغ خلد، مِهمان؟
طواف و نماز طواف‏ آنكه نمازی بانیاز و سوز و اخلاص‏ بگذار و شو در قلزم توحید غوّاص‏
تا چون خلیل اللَّه شوی در محفل خاص‏ بعد از طواف هفت شوط حكم یزدان‏ سعی صفا و مروه مشتاقانه كردی؟ با هَروله ذكر و دُعا مستانه كردی؟ وجدی زشوق روی صاحبخانه كردی؟ با دوست دست افشان بعالم پای كوپان‏
ركن مستجار رفتی بر كن مستجار و دامن یار؟ بگرفتی آنجا بافغان و ناله زار؟
از دل برون كردی دو عالم را به یكبار؟ تا دل شود عرش خدای فرد سبحان‏ جان از صفا آئینه جانان نمودی؟ دِل از وفا خلوتگه سبحان نمودی؟ بر نفس كافر عرضه ایمان نمودی؟ دل ساختی آئینه حقّ كعبه جان؟
دخول به كعبه‏ در كعبه بشكستی بُت نفس و هوی را؟ بگزیدی از جان طاعت و عشق خدا را؟
بگرفتی آنجا عز تسلیم و رضا را؟ تا یار بنوازد ترادر باغ رضوان‏ آنجا زغیر حقّ دل و جان پاك كردی؟ اخلاص خاص عاشقان ادراك كردی؟ شرك و نفاق و شید را در خاك كردی؟ درد ترا كرد آن طبیب عشق، درمان؟ از كعبه تن رَهْ به كوی دِل گرفتی؟ دَر عرش رحمان از صفا منزل گرفتی؟ زنگ گناه از این دل غافل گرفتی؟ در گلشن رضوان شدی زین تیره زندان؟ از كعبه جسم آمدی در كعبه دل؟ چون‏عاشقان‏كردی‏به‏كوی‏دوست منزل؟ آئینه دل گشت با رویش مقابل‏ تا سازدتْ حسن ازل چون ماه كنعان‏
وداع بیت‏اللَّه‏ وقت وداع خانه صاحب خانه دیدی؟ وز دیده جان، طلعت جانانه دیدی؟
در بحر عشق آن گوهر یكدانه دیدی؟ عهدش دگرمشكن به‏مشگین موی جانان‏
مسجد خیف‏ در مسجد خیف وصال یار رفتی؟ از خوف حقّ بادیده خون بار رفتی؟
چون عاشقان آنجا پی دیدار رفتی؟ با حمد و تسبیح و دُعا و ذكر سُبحان‏
رمی جَمَره‏ رمی‏جمركردی زدی بردیو دون سنگ؟ هم برسر نفس شریر پُر فسون سنگ؟
انداختی بر فرق دنیای زبون سنگ؟ تا جانت ایمن گردد از آفات دوران‏ ابلیس را راندی بدان سنگ ریاضت؟ كردی براه دوست آهنگ ریاضت؟ دادی زمان نفس در چنگ ریاضت؟ كز نفس اهریمن رهی با لُطف یزدان‏ گِرد حَرم كَردی طواف عاشقانه؟ چون قدسیان بر عرش سلطان یگانه؟ با یاد حق كردی به فردوس آشیانه؟ بوسیدی آن سنگ نشان كوی جانان؟ غسلی به آب زمزمِ اخلاص كردی؟ ذكر و نمازی در مقام خاص كردی؟ روشن‏دل‏ازتوحید خاص‏الخاص‏كردی؟ همچون خلیل‏اللَّه عشق پاك ایمان؟
ورود به مدینه‏ بعد از وداع كعبه رفتی در مدینه؟ پر نور از آن سینای عشقت گشت سینه؟
شستی به آب توبه حرص و حقد كینه؟ تا جام می‏نوشی ز دست حُور و غلمان‏ رفتی چو در یثرب بَرِ پیغمبر۱ عشق؟ كردی شهود حسن یكتا دِلبر عشق؟ آنجا زدی ناب طهور از كوثر عشق؟ كردی دل‏ازاشراق آن‏شه عرش رحمان؟ از زهره زهرا دلت گردید روشن؟ از حُسْن روی مجتبی جان گشت گلشن؟ بگرفتی از سجاد ذكر و حرز و جوشن؟ تا ایمن آئی از فریب نفس و شیطان‏
ائمه بقیع - علیهم‏السلام - دیدی امام مجتبی سلطان جان را؟ و آن سیّد سجاد فخر انس و جان را؟
و آن باقر و صادق امام راستان را؟ و آن حمزه عمّ مصطفی شاه‏۲ شهیدان؟
شُهدای اُحُد آنجا شهیدان احُد را یاد كردی؟ از هجر خوبان ناله و فریاد كردی؟
جان را ز قید آب و گل آزاد كردی؟ كزدام اركان پرفشاند طایر جان؟ با آن دو۳ دلبند پیمبر راز گفتی؟ راز دلی با آن دو طفل ناز گفتی؟ یعنی به ابراهیم و قاسم بازگفتی؟ از روزگار امّت و حال پریشان؟ با آن دو طفل مصطفی همراز گشتی؟ نالان تذرو آن دو سرو ناز گشتی؟ با مادر۴ شیر خدا دمساز گشتی؟ گفتی غم دل را به آن بانوی امكان؟ بازآمدی چون از حریم حضرت یار عهد خود و صدق و صفای دل نگهدار تا دل شود آئینه آن ماه رخسار چشم مَلَكْ گردد در آن آئینه حیران‏ باز آمدید ای جاجیان هرگه ز كویش‏ باشید در بیت‏اللَّه دل یاد رویش‏ سازید دل آئینه روی نكویش‏ تا شام تار هجر یار آید به پایان‏
رجوع به وطن‏ چون در وطن بازآمدی ای جان هشیار پیوسته نقش دیده دل كن رُخ یار
عهد خدا را ای بنی آدم نگهدار مشكن تو عهد دوست را از امر شیطان‏ چون از مسافرخانه دنیای فانی‏ خواهی سفر كردن به ملك جاودانی‏ بر شاخه طوبای جنّت پَرفشانی‏ ای مرغ لاهوتی ببال علم و ایمان‏ خواهی شوی در هر دو عالم از غم آزاد ساز آنچه بتوانی دل غمدیدگان شاد بسیار كن از رفتگانِ این سفر یاد تا یوسف جانت رهد زین تیره زندان‏ چندانكه با خلق خدا كردی نكویی‏ پاداش نیكو در دو عالم بازجویی‏ بگزین چون پاكان جهان افرشته خویی‏ تا چون ملك در باغ خلد آیی خرامان‏ گفتند رو نیكی كن و در دجله انداز تا پاك ایزد در بیابانت دهد باز آموز ز اهل معرفت این گوهر راز پند حكیمان بهتر از لعل بدخشان‏ دایم كنید ای غافلان یاد از قیامت‏ وز گیر و دار برزخ و روز ملامت‏ ریزید بر خط خطا اشك ندامت‏ شوئید ز آب دیدگان اوراق عصیان‏
حجّ مشتاقان‏ گفتار كوته حجّ مشتاقان همین است‏ آداب و حكم كعبه جانان همین است‏
سجادوصادق راحدیث‏ای‏جان‏همین است‏ عشق این مناسك گفت و شرع عرش بنیان‏ اسرار حج عاشقان نظم «اِلهی» است‏ سِرِّ ازل وحی ابد بروی گواهی است‏ صیت شرف زین خانه از مه‏تا به‏ماهی است‏ بگرفته ز آدم تا به خاتم عشق پیمان‏
مناجات با خدا یا ربّ بسرالسر ذات بی‏مثالت‏ روشندلم گردان به اشراق جمالت‏
عمری است دل دارد تمنّای وصالت‏ با یك نظر درد فراقم ساز درمان‏ لبّیك گویان آمدم تا محفل یار طی كرده مشتاقانه راه منزل یار با دست جان یا رب نچیده نوگل یار پای دلم پرخون شد از خار مغیلان‏ نالم بكویت حالی از درد جدایی‏ گریم كه شاید پرده از رخ برگشایی‏ تو افكنی بر من نگاه دلربایی‏ من بنگرم آن حسن كل با دیده جان‏ ما جُز تو یا ربّ یاور و یاری نداریم‏ با حضرتت حاجت به دیّاری نداریم‏ جز رحمتت با كس سرو كاری نداریم‏ باز است بر بیچارگان درگاه سلطان‏ مائیم و درگاه تو ای سلطان هستی‏ نوشیم با یادت می ناب الَستی‏ چون عندلیبان از نوای عشق و مستی‏ عالم كنیم آگه ز حُسن روی جانان‏ یا رب «اِلهی» را مقامی ده بكویت‏ شام سیاهم روز روشن كن برویت‏ جان می‏دهم ای جان جان! در آرزویت‏ چشم روانم بر جمالت ساز حیران‏
مرحوم آیهٔاللَّه الهی قمشه‏ای‏
پاورقی‏ها:
۱ - یعنی پیغمبر ملقّب به حبیب‏اللَّه.
۲ - حمزه ملقب به سیّدالشهدا بود.
۳ - ابراهیم و قاسم.
۴ - فاطمه بنت اسد.
منبع : فصلنامه الکترونیکی میقات حج


همچنین مشاهده کنید