چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

پایداری بر اندیشه دینی


پایداری بر اندیشه دینی
● نگاهی به زندگی مرتضی صمدیه لباف
مرتضی صمدیه لباف در سال ۱۳۲۵ در یک خانواده کاملا مذهبی در شهر اصفهان به دنیا آمد. وی که دانشجوی مهندسی دانشگاه صنعتی بود در سال ۱۳۵۰ به عضویت سازمان مجاهدین درآمد.
صمدیه خود در یکی از برگه های بازجویی اش می گوید؛ من از سال ۱۳۵۰ به عضویت سازمان مجاهدین درآمدم. در آن موقع این گروه دارای اعتقادات اسلامی بود و هدفش ایجاد یک جامعه توحیدی و برقراری حکومت اسلامی بود.
به همین دلیل من که دارای انگیزه های مذهبی و اعتقادات اسلامی بوده بوسیله یکی از اعضای همین گروه عضو گیری شدم و پس از مطالعات اولیه در سال ۱۳۵۱ و برای اینکه دستگیر نشوم متواری شده و زندگی مخفی را آغاز نمودم.
وی بعد از ضربه سال ۵۰ تعداد زیادی از اعضای سازمان دستگیر شدند در بسیاری از عملیات های این سازمان شرکت داشت اما ساواک تا سال ۵۳ از مخفی شدن وی اطلاعی نداشت و گفته می شود در مدت دو سال (۵۰ - ۵۲) مجبور بوده است ۱۱ بار خانه خود را تغییر دهد. نمونه هایی از برخوردهای نظامی وی با عناصر ساواک، صمدیه را به یک چهره شجاع تبدیل ساخت.
وی که به اطرافیان خود آموزشی نظامی می داد در مسائل اقتصادی و استفاده از امکانات سازمان بسیار صرفه جو بود. در عملیات نظامی دقت زیادی داشت و در اعتقاداتش بی نظیر بود. وی در پی مشکلات مالی با روزی ۲۰ ریال صبحانه و ناهار می خورد که در اثر آن زخم معده گرفت .
بسیاری از همرزمان وی که حتی بعدها در مقابلش ایستادند، معتقد بودند؛ صمدیه انسانی شجاع و نترس است. هرگاه در مسائل امنیتی تردید و دودلی پیدا کردید و در انتخاب راه دچار مشکل شدید از صمدیه کمک بگیرید. اگر بگوید فلان کار خطرناک است باید پذیرفت و آن را به حساب محافظه کاری نگذاشت. گویا وی در مسوول نظامی و امنیتی ملاک تشخیص درست از نادرست شده بود و آرامش وی باعث گردیده بود کسی به وی شک نکند.
عملیات نظامی چریک های فدایی خلق در سال ۵۳، سازمان مجاهدین را نیز به تدارک یک سری ترور وادار کرد. نخستین تروری که سازمان در این مرحله بدان دست زد، ترور سرتیپ زندی پور رئیس کمیته مشترک بود. بهرام آرام که طراح ترور بود، وحید افراخته را فرمانده تیمی ساخت که مرتضی صمدیه لباف نیز علی رغم اختلافات تشکیلاتی و ایدئولوژیک با سازمان، در آن عضویت داشت. مرتضی را به دلیل سرعت عمل و قاطعیت نظامی اش به ناچار انتخاب کردند، ولی بعد از این ترور او دیگر حاضر به کار با سازمان نشد و عبارتی را گفت که معروف شد؛ من دیگر نمی خواهم تفنگ شما باشم.
صمدیه پس از بستن راه اتومبیل زندی پور توسط اتومبیل سازمان طبق برنامه تعیین شده به سمت زندی پور شلیک کرد که پس از یک گلوله اسلحه گیر کرد. همان گلوله اول به سر زندی پور خورد و وحید پس از زدن راننده در همان لحظات اول، زندی پور را مجددا هدف قرار داد. بدنبال این ترور بود که حذف آیه فضل الله المجاهدین علی القاعدین اجرا عظیما در آرمان سازمان، موجب بروز واکنش هایی از سوی تعدادی از اعضای سازمان و هوادران آن گردید و عده زیادی از هوادران فعال و صمیمی سازمان از آن کناره گرفتند.
تاثیرات منفی ترور یاد شده و یا ترور ترور مستشاران آمریکایی، خیلی بیش از فواید آن بود. رژیم تمامی امکانات خود را بسیج کردند و به طور گسترده ای در سطح تهران فعال شدند. از جمله نتایج این بسیج بی سابقه، دستگیری دهها تن از اعضای سازمان و وابستگان و سمپات های آن بود که شاید در نوع خود، از ضربه شهریور ۵۰ به کادرهای اصلی سازمان سهمگین تر بود.
از جمله این ضربات دستگیری عاملان ترور بود. این خبر در مرداد ماه ۱۳۵۴ در روزنامه های رژیم بدین شکل چاپ شد که عاملین ترور دو سرهنگ آمریکایی و شهید زندی پور و راننده اش و مترجم ایرانی سفارت آمریکا حسن حسنان، شامل وحید افراخته از گردانندگان گروه مارکسیست های اسلامی، محسن خاموشی و صمدیه لباف دستگیر شدند.
اما بی تردید رویدادی که موجب مطرح شدن صمدیه به عنوان یکی از مطرح ترین عنصر سازمان گردید ایستادگی وی در مقابل جریان مارکسیسم و تاکید وی بر اندیشه دینی بود. در اواخر شهریور ۵۲ به پیشنهاد تقی شهرام قرار شد فرد سومی نیز به مرکزیت اضافه شود و بدین منظور شاخه های سیاسی و کارگری تفکیک گردید .. شهرام، مجید شریف واقفی را پیشنهاد کرد که در نهایت شریف واقفی به عضویت مرکزیت در می آید و صمدیه لباف یکی از افرادی بود که در دوره هایی تحت مسوولیت شریف واقفی قرار داشت بدنبال علنی شدن تغییر ایدئولوژی در سطح این سازمان، شریف واقفی که تا آن زمان با وجود حضورش در مرکزیت سازمان موضع فعالی اتخاذ نکرده بود به موضع گیری علنی و فعالیت مخفی علیه مرکزیت سازمان پرداخت.
این جریان تا آنجا پیش رفت که از حدود تابستان ۵۳ شاخه تحت مسوولیت شریف واقفی منحل شد و در پاییز ۵۳ با تغییرات وسیعی که در این سازمان به وجود آمد، شریف واقفی که عملا فعالیت قابل توجهی در سطح مرکزیت نداشت به طور رسمی از مرکزیت تصفیه و در مقاله پرچم مبارزه ایدئولوژیک را برافراشته تر سازیم به میکرب خانگی تشبیه شد.
صمدیه که در آن موقع ابتدا تحت مسوولیت شریف واقفی بود، ولی بعدا به ترتیب وحید افراخته و محمد طاهر رحیمی مسوول او شدند، مخالف خود را با مارکسیست شدن سازمان و مرکزیت. آن را با شریف واقفی در میان گذاشت و در واقع محرک تشکیل جریان دیگری شد، قرار بر این شد این دو نفر نیروهای هم فکر خود را بیابند و در ضمن به مصادره سلاح های سازمان که نزد آنها بود دست بزنند.
در اوایل سال ۵۴ زمان لیلا زمردیان که همسر شریف واقفی بود و در اقدامات او نیز شرکت داشت به دلیل اختلافاتی که با همسرش پیدا کرده بود، مرکزیت سازمان را از تشکل مخفی شریف واقفی و صمدیه لباف و نیز اقدامات آنها مطلع نمود. همچنین انبار اسلحه ای که در اختیار سیف الله کاظمیان (از افراد تحت مسوولیت صمدیه لباف) قرار داشت، تصاحب نموده، مانع از تحویل کلید آن به بهرام آرام می شوند. دو عنصر مرکزیت یعنی تقی شهرام و بهرام تصمیم می گیرند که این دو نفر را به هر ترتیب که شده از سد راه بردارند و مانع از آن گردند که آنها بتوانند برای خود دسته و گروه متشکلی دست و پا کنند.
حسین احمدی روحانی عضو مرکزیت سازمان در رابطه حکم ترور این دو مدعی است؛ تصمیم به اقدام ترور شریف واقفی و صمدیه لباف - تا آنجا که نگارنده اطلاع دارد - توسط دو عنصر مرکزی، یعنی تقی شهرام و بهرام آرام، اتخاذ شد و به جز این دو نفر و افرادی چون وحید افراخته و محسن خاموشی که در عملیات ترور دست داشتند، کس دیگری نه از این تصمیم و نه از اجرای آن تا مدتی اطلاع نداشتند.
در این مورد حتی همسر شریف واقفی یعنی زمردیان نیز از این موضوع بی اطلاع بود. وی همچنین ادامه می دهد؛ بهرام آرام اظهار می داشت اینها یک عده خائن بودند و می خواستند تشکیلات را نابود کنند و می بایست به هر ترتیب و شکلی که شده در برابر توطئه آنان ایستادگی می کردیم. آنها نمایندگان تفکر ارتجاعی مذهبی هستند که می خواهند سازمان را به دوران گذشته و اشتباهات و انحرافات آن بازگردانند .
حکم ترور شریف واقفی توسط تیمی متشکل از وحید افراخته، لیلا زمردیان، منیژه اشرف زاده (مامور علامت)، حسین سیاه کلاه و محسن خاموشی ساعت ۴ بعد از ظهر ۱۶ اردیبهشت ۵۴ اجرا گردید و حکم صمدیه ساعت ۶ توسط تیمی متشکل از وحید افراخته (فرمانده مستقیم عملیات)، حبیب (شلیک کننده که از شاخه تقی شهرام قرض گرفته شده بود)، طاهر رحیمی (راننده) و منیژه اشراف زاده (علامت دهنده) به اجرا درآمد.
وحید افراخته و صمدیه در خیابان گرگان یکدیگر را دیدند و از آنجا به خیابان فرعی سلمان فارسی وارد شدند. پس از طی مسافتی، صمدیه که از حدود ۵۰ متری یک نفر را دیده بود که از داخل کوچه ای به این سو سرک می کشید به وحید افراخته گفت؛ منطقه پلیسی است برگردیم. وحید قبول نکرد بالاخره صمدیه گفت؛ من بر می گردم.هنگام برگشتن وحید افراخته برای از دست ندادن فرصت، اسلحه اش را کشید و به سوی او شلیک کرد. تیراندازی وحید در سازمان شهرت داشت ولی سرعت انتقال صمدیه لباف فرصت های دیگر را از وحید گرفت. صمدیه خود در این زمینه می گوید؛ در همان تاریکی، دیدم وحید دست به اسلحه برد. من هم پیش دستی کردم و تیراندازی کردم و چون صدای شلیک تیر بلند شد، او فرار کرد. در این ماجرا فک و صورت مرتضی صمدیه تیز خورد. وحید بعدا در کمیته مشترک گفت؛ مرتضی می توانست مرا بزند، ولی به دور بر من شلیک می کرد.
وقتی ماموران از صمدیه پرسیدند که چرا وحید را نزدی؟ پاسخ داد؛ تیراندازی ام فقط برای ترساندن او بود. مرتضی پس از مجروح شدن، سوار یک وانت شد سلاح خود را ضمن حرکت در جوی خیابان انداخت و به منزل برادرش رفت. چون وضع جسمانی اش وخیم بود، برادرش او را به بیمارستان سینا رساند و طبق قراری که با مرتضی گذاشت، منطقه را ترک کرد.
مرتضی وانمود کرد که خودش به بیمارستان آمده است. صمدیه با این ترفند که سارق مسلح بوده و با همکارانش اختلاف پیدا کرده و آن ها او را زده اند در آنجا بستری شد. پلیس مستقر در بیمارستان به وی مشکوک شده، به ساواک اطلاع داد. ساواک که عکس های فراری ها را در اختیار داشت، وی را شناسایی و پس از معالجات اولیه صمدیه را به کمیته مشترک منتقل کرد. صمدیه در آنجا اعلام داشت که عده ای در سازمان مارکسیست شده اند و چون من دیگر نمی خواستم کار کنم و به دنبال زندگی بودم قصد ترور مرا داشتند .
با دستگیری وحید افراخته در مرداد ماه ۱۳۵۴ وضع صمدیه لباف به عنوان ورزیده ترین عنصر نظامی سازمان که در دهها عملیات نظامی شرکت داشت، بکلی تغییر کرد. وحید تمام اطلاعاتی را که از او داشت، لو داد و ساواک را شوکه نمود. به دنبال اعترافات وحید افراخته صمدیه لباف بشدت تحت فشار و شکنجه قرار گرفت. یک بار هم دست به خودکشی زد و خود را در میان جدار نرده های پله های زندان کمیته مشترک انداخت که گیر کرد و زنده ماند. از این رو تا آخرین روزی که زنده بود پاهایش را زنجیر می کردند.
در حالی که صمدیه تحت شدیدترین شکنجه های رژیم بود تقی شهرام در چاپ اول بیانیه اعلام مواضع، به شکلی وقیحانه به مخالفین خود تاخته بود و حتی صمدیه را همکار پلیس معرفی کرده بود و صمدیه را خائن نامیده و نوشته بود؛ خائن شماره ۲ مرتضی صمدیه لباف نام دارد که توانست در حین اجرای حکم اعدام از دست ما بگریزد، اما به چنگ پلیس افتاد.
وی به احتمال زیاد از طرف دشمن نیز محکوم به اعدام خواهد شد، چرا که علی رغم اطلاعات بسیاری که تاکنون در اختیار پلیس قرار داده و تا حد همکاری کامل با این مزدوران علیه سازمان ما به آنها خدمت کرده است. که البته در چاپ بعدی از این مطلب عذر خواست.
طاهره سجادی (همسر غیوران) در کتاب خاطراتش (خورشید واره) در رابطه با صمدیه می نویسد؛ من را که به داخل اتاق بازجویی بردند حسینی و عضدی نشسته بودند. شروع کردند به هتاکی کردن، فحش های رکیک دادن، حرف های زشت زدن و بعد گفتند صمدیه لباف را بیاورند. صمدیه فقط یک پیژامه پایش بود، صورتش آن قدر زرد شده بود، مثل اینکه آن را داخل زردچوبه کرده اند، زنجیر به دست ها، پاها و گردنش بود.
با این وضع و صدای زنجیر او را داخل آوردند. صمدیه با اینکه در آن وضعیت بود، اما مشخص بود از روحیه بسیار بالایی برخوردار است، برقی را در چشمانش می شد دید. من چند بار که صمدیه لباف را در بازجویی و شکنجه دیدم، حالت خاصی داشت، بسیار صبورانه شکنجه ها را تحمل می کرد و نسبت به بازجوها با بی اعتنایی و تمسخر رو به رو می شد.
وی در بخش دیگری از خاطراتش می نویسد؛ بعد از دو روز مرا به قسمتی از کمیته که عکاسی در آن قرار داشت بردند. در گوشه ای از این محل بر روی یک تخت فلزی فنری، مرد برهنه ای (از کمر به بالا) را بسته بودند و بازجو چراغ الکلی لوله بلندی را در دست داشت که شعله آن را زیر تخت می گرفت. با حرارت چراغ، فنر داغ می شد و بدن او را می سوزاند، قلبم فشرده شد، نمی دانم کی بود، به نظرم رسید صمدیه لباف است.
صمدیه در یکی از برگه های بازجویی خود ریشه حوادث سال ۵۴ سازمان را چنین توضیح می دهد؛ مطالعات تئوریک نیز داشتیم. این مطالعات شامل کتاب های مذهبی و نیز مارکسیستی بود که تواما می خواندیم در حالی که ما به فلسفه اسلامی معتقد بودیم، کتاب های مارکسیستی را بدون اینکه از دید فلسفی الهی مورد بررسی قرار داده می خواندیم و حتی در بعضی موارد آنها را تایید می کردیم.
این مسئله به اضافه آمدن فردی در کادر رهبری گروه که فردی مارکسیست بود و به دروغ وانمود می کرد مسلمان است، برای ما قرآن می خواند، در حالی که به آن اعتقاد نداشت و همچنین پائین بودن سطح تئوریک و کمی آگاهی اعضای گروه باعث مارکسیسم شدن گروه گردید. گروه بعد از این با افراد مذهبی چنین برخورد می کرد.
بدون اینکه به آنها بگوید که ما دارای چه نوع اعتقادی هستیم و چه فلسفی ای مورد پذیرش ماست. ابتدا آن فرد مذهبی را که نسبت به گروه دارای اعتقاد بود و مورد قبول او بود، عضو گیری می کردند، سپس سعی می کرد انگیزه های مذهبی او را سست کرده و بعد با دادن کتاب های مارکسیست از قبیل ماتریالیست دیالکتیکی، تضاد و غیره فردی که قبلا مذهبی بود، به یک فرد ضد مذهب و کمونیست تبدیل شود.
وی همچنین می افزاید؛ هیچ کس حق نداشت بجز کتاب مارکسیستی کتاب دیگری بخواند و یا کتاب های مذهبی را مطالعه کند مگر بصورت انتقادی و کوبیدن تفکر ایده آلیستی. من از مسوول آموزشم چند بار خواستم بعضی از نشریات قبلی گروه را که مذهبی بودند برای من بیاورد.
ولی او کم ترین توجهی نمی کرد و آنها اجازه نمی دادند با کادرهای پائین در زمینه مسائل ایدئولوژی اسلامی و فلسفه الهی صحبت کنیم. بی تردید صمدیه یکی از افراد مذهبی سازمان بوده است و گفته می شود روزی آیت الله طالقانی که همان موقع در کمیته مشترک بازداشت بود بدون اجازه به بالین صمدیه می رود و می پرسد؛ صمد چه شد؟ چرا این طور شد؟
صمدیه نیز جواب می دهد حاج آقا از قرآن جدا شدیم، به این روز افتادیم. تقی شهرام نیز معتقد بود که صمدیه از نظر ایدئولوژی، از ابتدا سازمان را قبول نداشت. وی در وصیت نامه اش که بر خلاف همه اعضای سازمان، خانواده اش را به پیروی از قرآن و عترت دعوت کرده و چنین می گوید؛ وصیت من به مادر و برادر و خواهرانم این است که هرگز از قرآن و خاندان عصمت و طهارت فاصله نگیرید زیرا سعادت و رستگاری در همین است. از برادران و خواهرانم خواهش می کنم برای من ۱۰ ماه روزه قرضی بگیرند، چون وضع مزاجی من سالم نبود که بتوانم خودم بگیریم و خواهش دیگرم این است که من را اگر گناهی در حق شماها کرده ام ببخشید، مخصوصا از مادرم طلب بخشش دارم. به من دعا کنید. امیدوارم رستگار باشید.
دادگاه و محاکمه صمدیه لباف به همراه وحید افراخته، منیژه اشرف زاده، محسن خاموشی، منیری جاوید، ساسان صمیمی، لبافی نژاد، طاهر رحیمی، مهدی غیوران و طاهره سجادی در ۱۰/۱۰/۱۳۵۴ برگزار و بجز دو نفر آخر که به حبس ابد و ۱۵ سال زندان محکوم شدند بقیه افراد به اعدام محکوم شدند. حکم اعدام در ۵ بهمن اعلام و در ۱۱/۱۱/۱۳۵۴ اجرا گردید.
منابع؛
- شرح تاریخچه س. م. خ. ا، کریمی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی .
- خورشید واره، خاطرات طاهره سجادی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی .
- بررسی تغییر ایدئولوژی س. م. خ. ا، مهر آبادی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی .
- س. م. خ. ا، حسین احمدی روحانی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی .
- خاطرات لطف الله میثمی، جلد اول، نشر صمدیه .
محمود فاضلی
منبع : روزنامه کارگزاران


همچنین مشاهده کنید