چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا


میلتون فریدمن کیست؟


میلتون فریدمن کیست؟
پل كراگمن استاد دانشگاه اقتصاد پرینستون و نویسنده كتاب «اقتصاد بین‌الملل: نظریه و سیاست» كه یكی از مشهورترین كتب موجود در زمینه اقتصاد بین‌الملل بدون توسل به محاسبات ریاضی است، در سال ۱۹۹۱ جایزه جان بتیس كلارك را از سوی انجمن اقتصادی آمریكا دریافت كرد. فلسفه اقتصادی كراگمن می‌تواند در مكتب نئوكینزی قرار گیرد. وی همچنین یكی از منتقدین سیاست‌های داخلی و خارجی جورج بوش است. نوشته زیر كه حدود یك ماه پیش توسط كراگمن منتشر شده است ضمن تجلیل از فریدمن و بیان توانایی‌های علمی و اقتصادی او به انتقاد از برخی نظرات وی پرداخته و معتقد است همانطور كه فریدمن علیه كینز قیام كرد و دست به انجام اصلاحات زد درحال حاضر نیز علم اقتصاد نیازمند یك اصلاح طلب دیگر است.
تاریخ تفكر اقتصادی قرن بیستم بی‌شباهت به تاریخ مسیحیت قرن شانزدهم نیست. پیش از انتشار كتاب تئوری عمومی اشتغال، بهره و پول توسط جان مینارد كینز در سال ۱۹۳۶، مذهب رسمی علم اقتصاد – به خصوص در زبان انگلیسی- تفكر بازار آزاد بود. اگر چه گهگاه ارتدادهایی در این مذهب صورت می‌گرفت اما این موارد همیشه ناكام مانده و متوقف می‌شد. كینز در سال ۱۹۳۶ نوشت كه اقتصاد كلاسیك « - همچنانكه تفتیش عقاید مقدس، اسپانیا را تحت سلطه خویش درآورده- انگلستان را تسخیر كرده است». ادعای اصلی اقتصاد كلاسیك این بود كه تقریبا پاسخ همه مسائل و مشكلات باید به نیروهای عرضه و تقاضا واگذار شود.
اما در زمان وقوع ركود بزرگ، اقتصاد كلاسیك هیچگونه تفسیر و راه‌حلی برای گذار از ركود ارائه نكرد. در اواسط دهه ۱۹۳۰ چالش‌های پیش‌روی مذهب مرسوم اقتصاد تاحدی زیاد بود و نمی‌توانست بیش از این به درازا بكشد. در این هنگام كینز نقش مارتین لوتر را ایفا نمود و با نگاه تیزبینانه خود ارتداد قابل احترامی را از مذهب رایج علم اقتصاد انجام داد. اگر چه كینز به معنای واقعی یك چپ‌گرا نبود اما برای نجات سرمایه‌داری قیام كرد، نه برای تسخیر آن بلكه نظریه او بیان می‌كرد بازارهای آزاد متضمن دسترسی به اشتغال كامل نیستند و بدین ترتیب منطق دخالت گسترده دولت در اقتصاد را فراهم نمود.
كینزینیسم یك اصلاح بزرگ در تفكر اقتصادی بود و به طور غیر قابل اجتنابی توسط یك ضد انقلاب بنیان‌گذاری شد. اما در این میان تعداد زیادی از اقتصاددانان در فاصله سال‌های ۱۹۵۰ تا ۲۰۰۰ تلاش‌های زیادی برای احیا، بقا و زنده نگه داشتن اقتصاد كلاسیك ایفا نمودند، اما هیچیك از آنها به اندازه میلتون فریدمن تاثیرگذار نبودند. اگر كینز مارتین لوتر بود، فریدمن هم ایگناتیوس لویولا، موسس یسوعیون بود. همانند یسوعیون، پیروان فریدمن نیز همانند یك ارتش وفادار به آرمان‌های او عمل كردند و بهتر بگوییم - به طور ناقص- در برابر ارتداد كینزینیسم جنگیدند. با پایان قرن بیستم اقتصاد كلاسیك دوباره بسیاری از نواحی تحت قلمرو سلطنتی خود را باز پس گرفت و به‌راستی بخش اعظم این اعتبار را مدیون میلتون فریدمن بود.
غایت آرزوی اقتصاد این است كه علم باشد نه الهیات؛ چرا كه اقتصاد مربوط به زمین است نه آسمان. نظریه كینز در ابتدا به طور گسترده‌ای انتشار یافت چرا كه بهتر از اقتصاد كلاسیك به شناسایی جهان اطراف ما پرداخت و در این راه نیز موفق بود. انتقاد فریدمن از كینز نیز كاملا موثر واقع شد بدلیل اینكه به درستی نقاط ضعف كینزینیسم را شناسایی نمود. در این نوشته به برخی از اشتباهات فریدمن نیز اشاره خواهیم كرد. برای مثال در مواردی چنین به نظر می‌رسد كه فریدمن با خوانندگان خود رو راست نبوده است. اما من او را همانند یك اقتصاددان بزرگ می‌ستایم.
میلتون فریدمن سه نقش عمده را در اندیشه اقتصادی قرن بیستم ایفا نمود. فریدمن اقتصاددان بود، مطالب خود را به صورت تكنیكی می‌نوشت و تحلیل‌های وی در خصوص رفتار مصرف‌كننده و تورم كمتر سیاسی بود. فریدمن كارآفرین سیاستی بود و حاصل چند دهه تلاش او اكنون به نام مانیتاریسم (پول‌گرایی) شناخته می‌شود كه سرانجام فدرال رزرو و بانك مركزی انگلستان در اواخر دهه ۱۹۷۰ این رویكرد را در اجرای سیاست پولی خود پذیرفتند و البته چند سال بعد نیز آن را كنار گذاشتند. فریدمن یك ایدئولوگ هم بود، مروج بزرگ دكترین بازار آزاد.
فریدمن تمامی این نقش‌ها را با ایمان به واقعیت‌های كلاسیك اقتصاد بازار ایفا نمود. تاثیرگذاری فریدمن به عنوان یك مروج و مبلغ بازار آزاد تا حدی به دلیل شهرت او به عنوان یك نظریه پرداز اقتصادی با بینشی عمیق و دقیق بود. اما تفاوت‌های عمده‌ای میان دقت كارهای او به عنوان یك اقتصاددان حرفه‌ای و دمدمی مزاج وجود دارد و همین امر گاهی اوقات منطق نوشته‌های او را در جایگاه یك متفكر عمومی با سوال روبه‌رو می‌سازد. در حالی‌كه كارهای نظری فریدمن توسط اقتصاددانان جهان مورد ستایش واقع شده است اما یك دو سویه‌گرایی در نظرات سیاستی و به‌ویژه ترویجی او در خصوص بازار آزاد وجود دارد.
۱ - ابتدا به بررسی نظریه‌های اقتصادی فریدمن می‌پردازیم. در طی دو قرن گذشته تفكر علم اقتصاد همواره تحت‌سیطره مفهوم انسان‌اقتصادی (Homo economicus) بوده است. انسان اقتصادی فرضی، می‌داند كه چه می‌خواهد و ترجیحات او می‌تواند در قالب تابع مطلوبیت و به شكل ریاضی بیان می‌شود و انتخاب‌های او در نتیجه محاسبات عقلایی ناشی از حداكثر ساختن تابع مطلوبیت به‌دست می‌آید. مصرف‌كننده تصمیم می‌گیرد كه كدام كالا را مصرف نماید، سرمایه‌گذاران تصمیم می‌گیرند كه پول خود را در كجا سرمایه‌گذاری نمایند: به بازار سهام بروند یا اوراق قرضه دولتی بخرند. بنابراین تصمیمات همه آنها بر پایه این فرض اتخاذ می‌شود كه آنها به مقایسه مطلوبیت نهایی گزینه‌های مختلف در دسترس خود می‌پردازند.
«به راحتی می‌توان به این قصه خندید». هیچكس و نه حتی برندگان نوبل اقتصاد واقعا تصمیمات خود را بر مبنای این روش اتخاذ نخواهند كرد. اما بیشتر اقتصاددانان و حتی خود من، معتقدند كه فرضیه انسان اقتصادی بسیار مفید است، چرا كه انسان اقتصادی مورد نظر اقتصاددانان، شكل ایده‌آل آن چیزی است كه به آن فكر می‌كنند. افراد ترجیحاتی دارند، حتی اگر ترجیحات آنها واقعا به طور دقیق توسط تابع مطلوبیت بیان نشود و حتی اگر آنها مطلوبیت خود را نیز حداكثر نكنند با اینحال معمولا تصمیمات معقولی اتخاذ می‌كنند. البته ممكن است این سوال پیش آید كه چرا اقتصاددانان انسان را آنگونه كه هست مطالعه نمی‌كنند؟ پاسخ این است كه انتزاع و ساده‌سازی استراتژیك تنها روشی است كه اقتصاددانان می‌توانند برخی نظم‌های فكری را بر پیچیدگی زندگی اقتصادی واقعی تحمیل نمایند و در این راه فرضیه رفتار عقلایی یك ساده‌سازی كاملا پر ثمر است.
اما سوال این است كه چگونه باید این فرضیه را به كار گرفت. كینز به طور همه جانبه انسان اقتصادی را مورد حمله قرار نداد و به جای اینكه نظریه‌پردازی خود را بر مبنای تحلیل دقیق آنچه یك تصمیم‌گیر عقلایی انجام می‌دهد، بنابر این نظریه خود را بر اساس فروض روانشناسانه معقولی بنا كرد. از دیدگاه كینز تصمیمات تجاری از روحیات حیوانی (animal spirits ) ناشی می‌شدند از جمله اینكه تصمیمات مصرف كننده بر اساس یك مبنای روانشناسانه اتخاذ می‌شود و مصرف‌كننده تنها بخشی از افزایش درآمد و نه همه آن را به مصرف اختصاص می‌دهد.
اما آیا واقعا ایده كینز برای كاهش نقش انسان اقتصادی مفید بود؟ پاسخ فریدمن این بود كه خیر، در مقاله ۱۹۵۳ خود با نام «روش‌شناسی اقتصاد اثباتی» بحث كرد كه «نظریه‌های اقتصادی باید مورد قضاوت قرار گیرند اما نه با واقع‌گرایی روانشناسانه بلكه با توانایی آنها برای پیش‌بینی رفتار عوامل اقتصادی. دو مورد از بزرگترین پیروزی‌های فریدمن به عنوان یك نظریه‌پرداز اقتصادی از كاربرد فرضیه رفتار عقلایی و مباحثه با اقتصاددانانی كه در ماورای این فرضیه می‌اندیشیدند بدست آمده است.
فریدمن در كتاب ۱۹۵۷ خود به نام «نظریه تابع مصرف» بحث می‌كند كه بهترین روش برای پس‌انداز و مصرف، روش كینز یعنی توسل به نظریه‌پردازی روانشناسانه نیست بلكه بهترین روش این است كه افراد را به گونه‌ای در نظر بگیریم كه ببینیم آنها ثروت خود را در طول زندگی چگونه هزینه می‌كنند و در این مسیر تصمیمات عقلایی اتخاذ می‌كنند. این ایده لزوما ضد كینزی نبود – در واقع بزرگترین اقتصاددان كینزی یعنی فرانكو مودیگیلیانی به همراه آلبرت آندو همزمان و مستقل از فریدمن ایده مشابهی را ارائه كرد كه حتی در مورد رفتار عقلایی محتاط‌تر از نظریه فریدمن بود. «فرضیه درآمد دائمی» فریدمن و «الگوی سیكل زندگی» مودیگیلیانی چندین پارادوكس آشكار در مورد رابطه میان درآمد و مخارج را حل نمودند و در واقع به عنوان بنیان و پایه تفكر اقتصاددانان در خصوص مسائل مربوط به مصرف، مخارج و پس انداز تا به امروز باقی مانده‌اند.
تلاش فریدمن در مورد رفتار مصرفی فرد عقلایی به خودی خود باعث شهرت آكادمیك وی شد. با این حال پیروزی بزرگتر او از كاربرد فرضیه انسان اقتصادی در خصوص نظریه‌پردازی در مورد تورم بدست آمد. در سال ۱۹۵۸ فیلیپس اقتصاددان متولد نیوزلند اشاره كرد كه یك همبستگی تاریخی میان بیكاری و تورم وجود دارد به گونه‌ای كه تورم بالاتر با بیكاری كمتر همراه بوده و هست. مدتی اقتصاددانان این رابطه را به عنوان یك رابطه باثبات و قابل اعتماد پذیرفتند. بر اساس مباحث اصلی مطرح در مورد منحنی فیلیپس دولت ناگزیر از یك انتخاب سیاستی بود. برای مثال دولت باید تورم بالاتر را در ازای دستیابی به بیكاری كمتر بپذیرد؟
در سال ۱۹۶۷ فریدمن در یكی از جلسات انجمن اقتصادی آمریكا عنوان كرد «حتی اگر طبق داده‌های اقتصادی، وجود رابطه میان تورم و بیكاری تائید شود، در بلند مدت چنین رابطه‌ا‌ی وجود ندارد. او گفت «همواره یك مبادله موقت میان تورم و بیكاری وجود دارد اما این یك مبادله همیشگی و دائمی نیست». به عبارت دیگر اگر سیاست‌گذار بخواهد از طریق سیاستی كه تورم بالاتری ایجاد می‌كند بیكاری كمتری به‌دست بیاورد تنها در كوتاه مدت و به طور موقت موفق به انجام این كار خواهد بود. بر اساس نظرات فریدمن بیكاری دوباره افزایش خواهد یافت حتی اگر تورم همچنان در سطح بالایی باقی بماند. به عبارت دیگر اقتصاد چنانكه بعدها ساموئلسن آن را نام‌گذاری كرد در شرایط ركود تورمی قرار (stagflation ) دارد.
فریدمن چگونه به این نتیجه رسید؟ (البته ادموند فلپس كه جایزه نوبل اقتصاد را در سال ۲۰۰۶ برد همزمان و به طور مستقل از فریدمن به همین نتیجه دست یافته بود). در مورد نظریه مصرف، فریدمن فرضیه رفتار عقلایی را به خدمت گرفت. او معتقد بود كه بعد از یك دوره تورم دائمی، افراد انتظارات تورمی خود را در تصمیمات آینده خود دخیل نموده و تمامی اثرات مثبت تورم بر اشتغال را خنثی می‌كنند. برای مثال، یكی از دلایلی كه تورم ممكن است منجر به اشتغال بیشتر شود این است كه زمانیكه قیمت‌ها سریعتر از دستمزدها افزایش می‌یابند استخدام بیشتر كارگران سودمندتر خواهد بود. اما كارگران می‌دانند كه قدرت خرید دستمزدهای حقیقی آنها با توجه به وجود تورم كاهش خواهد یافت، بنابراین آنها دستمزدهای بالاتر و متناسب با رشد قیمت‌ها را مطالبه می‌كنند. در نتیجه بعد از افزایش تورم، اشتغال افزایش نخواهد یافت.در زمانی‌كه فریدمن و فلپس ایده‌های خود را مطرح نمودند، آمریكا تا حدی تورم دائمی را تجربه می‌کرد. تورم پایدار دهه ۱۹۷۰، آزمونی را برای فرضیه فریدمن- فلپس فراهم نمود. با اطمینان کامل همبستگی تاریخی میان تورم و بیکاری براساس پیش‌بینی فریدمن – فلپس نقض شد: در دهه ۱۹۷۰ در حالی كه برخلاف ثبات قیمتی دهه ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ نرخ تورم دو برابر شد، نرخ بیکاری بالا و بالاتر رفت. اما تورم بعد از یک دوره بیکاری شدید یعنی رکود بزرگ، تنها در دهه ۱۹۸۰ تقریبا تحت کنترل بود. فریدمن و فلپس با پیش‌بینی پدیده رکود تورمی یکی از بزرگ‌ترین موفقیت‌های اقتصاد بعد از جنگ را بدست آوردند. این موفقیت و پیروزی بیش از هر چیز وضعیت میلتون فریدمن را به عنوان یک اقتصاددان بزرگ تثبیت کرد.
نکته جالب توجه‌اینکه اگرچه فریدمن با به كارگیری فرضیه عقلانیت فردی گام‌های بزرگی در اقتصاد کلان برداشت اما او می‌دانست که در کجا توقف نماید. در دهه ۱۹۷۰ برخی اقتصاددانان تحلیل فریدمن را جلوتر بردند و چنین بحث کردند که حتی در کوتاه مدت نیز رابطه‌ای میان تورم و بیکاری وجود نداردبه دلیل اینکه عاملان اقتصادی، رفتار دولت را پیش‌بینی می‌کنند و انتظارات خود را بر مبنای آن شکل می‌دهند. این دکترین اکنون با نام انتظارات عقلایی (از سوی مکتب کلاسیک جدید) شناخته می‌شود. اما فریدمن هرگز به سوی این گروه نرفت. احساس واقعی او این بود که دکترین انتظارات عقلایی ایده انسان اقتصادی را در حالت حدی آن به کار گرفته است. فریدمن در سال ۱۹۶۷ آزمون زمان را متوقف نمود در حالی كه بینش‌های وسیع‌تری در دهه‌های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ توسط نظریه پردازان انتظارات عقلایی مطرح شد. در طی چندین دهه تصویر و شهرت میلتون فریدمن تحت تاثیر بیانات او در زمینه سیاست پولی و دکترین او یعنی پولگرایی (مانیتاریسم) بود. البته اکنون تا حدی عجیب می‌نماید که مانیتاریسم و همینطور برخی از نکاتی که فریدمن در مورد پول و سیاست مطرح می‌کرد، اکنون به عنوان یک شکست مورد توجه می‌باشد. برخلاف آنچه او در مورد مصرف یا تورم گفته بود، آشکار است که پول گرایی گمراه‌کننده بوده و شاید هم این امر عمدی بوده است.
۲ - برای درک اینکه بدانیم مانیتاریسم چه بود در ابتدا لازم است بدانیم که تعریف پول در اقتصاد چیست؟ زمانی كه اقتصاددانان در مورد عرضه پول صحبت می‌کنند منظور آنها ثروت افراد نیست. منظور آنها تنها بخشی از ثروت است که به طور مستقیم می‌تواند برای خرید کالا و خدمات مورد استفاده قرار گیرد. پول رایج در گردش – کاغذهای سبزی که عکس فرد محبوب در هر کشور یا رییس‌جمهور متوفی بر روی آن حکاکی شده است- پول است و همچنین سپرده‌های بانکی که شما می‌توانید با چک آنها را سریعا مورد استفاده قرار دهید. اما سهام، اوراق قرضه و دارایی‌های واقعی پول نیستند چرا که آنها قبل از اینکه بخواهند برای خرید مورد استفاده قرار گیرند باید به یکی از دو مورد قبل تبدیل شوند.
اگر عرضه پول صرفا از پول نقد در گردش تشکیل شده باشد در این صورت عرضه پول تحت کنترل دولت، یا به عبارتی همان بانک مرکزی قرار دارد. واقعیت این است که عرضه پول شامل سپرده‌های بانکی نیز می‌شود و همین امر موضوع را پیچیده‌تر می‌سازد. بانک مرکزی پایه پولی - مجموعه پول در گردش، پول موجود در بانک‌ها و سپرده‌های بانک‌ها در بانک مرکزی - را تحت کنترل دارد که البته شامل سپرده‌های بانکی افراد نمی شود. در شرایط عادی کنترل مستقیم بانک مرکزی بر پایه پولی به منظور کنترل عرضه پول، کافی است.
پیش از کینز اقتصاددانان عرضه پول را به عنوان ابزار مدیریت اقتصادی بررسی می‌کردند. اما کینز معتقد بود که در شرایط رکود زمانی كه نرخ‌های بهره خیلی پایین هستند تغییر در عرضه پول اثر ناچیزی بر اقتصاد دارد. منطق کینز چیزی شبیه ‌این بود: اگر نرخ‌های بهره ۴ یا ۵ درصد باشد هیچ کس پول نقد بلا استفاده نمی خواهد. اما در شرایطی شبیه به سال ۱۹۳۵ که نرخ بهره اوراق قرضه خزانه داری آمریکا تنها ۱۴/۰ درصد بود انگیزه برای به كارگیری پول در هیچ کاری وجود ندارد. بانک مرکزی سعی می‌کند تا با چاپ گسترده پول اقتصاد را نجات دهد.
سیاست پولی کاملا فن شناختی است و تا حد زیادی شکل غیرسیاسی دخالت دولت در اقتصاد است. اگر بانک مرکزی تصمیم به افزایش عرضه پول بگیرد به ازای آن اوراق قرضه دولتی از بانک‌های خصوصی خریداری می‌کند و در مقابل آن اعتباری در اختیار بانک‌ها قرار می‌دهد و از این طریق پایه پولی افزایش می‌یابد و در مقابل، سیاست مالی باعث دخالت بیشتر دولت در اقتصاد می‌شود. اگر سیاستمداران تصمیم بگیرند که فعالیت‌های عمومی را برای گسترش اشتغال مورد استفاده قرار دهند آنگاه باید تصمیم‌گیری کنند که‌ این کار را کجا و چگونه انجام دهند. اقتصاددانان متمایل به بازار آزاد اعتقاد دارند که همواره سیاست پولی مورد نیاز است و آنهایی که دوستدار نقش بیشتر دولت هستند معتقد به اجرای سیاست مالی هستند. تفکر اقتصادی بعد از پیروزی انقلاب کینزی اولویت را به سیاست مالی داد در حالی كه سیاست پولی به کناری رانده شده بود. همچنانکه فریدمن در سال ۱۹۶۷ در انجمن اقتصادی آمریکا بیان کرد:
«پذیرش بینش‌های کینزی در اقتصاد بدین معنی بود که سیاست پولی به کنار گذاشته شد و گویا پول مهم نبود. اگر چه‌این رویکرد تاحدی مبالغه‌آمیز بود، سیاست پولی در طی دو دهه ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ بسیار کم مورد توجه قرار گرفت.» با این حال فریدمن برای احیای اهمیت پول قیام کرد و تلاش او با انتشار مقاله تاریخ پولی ایالات متحده ۱۹۶۰-۱۸۶۷ با همکاری آنا شوارتز به اوج رسید. اگر چه کار تاریخ پولی فریدمن فوق‌العاده بود و یک قرن از توسعه پولی آمریکا را در بر می‌گرفت در عین حال بیشترین بحث و جدل را در مورد رکود بزرگ ایجاد کرد.
بر اساس این تحقیق تغییرات در حجم پول نقش مستقلی در نوسانات ادواری ایفا می‌کرد. در این مطالعه آنها نشان دادند که هر چند حجم پول چه در دوره‌های انبساطی و چه در دوره‌های انقباظی رو به افزایش بوده است اما نرخ رشد عرضه پول در طی انقباض سطح فعالیت‌های اقتصادی کندتر از انبساطها بوده است. فریدمن و شوارتز معتقدند که عواملی که انقباض پولی را در رکودهای عمده آمریکا بوجود آوردند عمدتا مستقل از تغییرات همزمان یا قبلی در درآمد پولی و قیمت‌ها بوده است. در تحلیل فریدمن و شوارتز رکود بزرگ فقط به خاطر ناتوانی فدرال رزرو در جلوگیری از کاهش شدید حجم پول عمیق تر شد که در فاصله بین اکتبر ۱۹۲۹ تا ژوئن ۱۹۳۳ حجم پول حدود یک سوم کاهش پیدا کرد. آنها می‌گویند که سیستم فدرال رزرو می‌توانست با اتخاذ سیاست‌های دیگری از فرو ریختن بانکداری و به دنبال آن از کاهش حجم پول و رکود شدید اقتصاد جلوگیری کند. اما منظور آنها از این کار چه بود؟ از همان آغاز مقاله موقعیت فریدمن –شوارتز کمی بی‌ثبات است و در گذر زمان ارائه مساله خام‌تر می‌شود نه ماهرانه و تقریبا چنین به نظر می‌رسد که یک بی صداقتی روشنفکرانه در کار آنها دیده می‌شود.
در اینجا ممکن است یک قیاس مفید باشد. فرض کنید که نوعی آنفولانزا شیوع می‌یابد و پس از آن با ارائه تحلیل و از طریق فعالیت‌های مناسب مراکز کنترل بیماری، اپیدیمی می‌توانست کنترل شود. در این جا رفتار عادلانه‌این است که مقامات دولتی را برای شکست در انجام فعالیت مناسب مقصر بدانیم؟ اما این تنها کش دادن مساله است که بگوییم دولت در شیوع بیماری مقصر بوده است و شکست مراکز کنترل بیماری نشاندهنده اولویت بازارهای آزاد بر دولت بزرگ است. هنوز بسیاری از اقتصاددانان و خوانندگان غیر متخصص با استفاده از ایده فریدمن و شوارتز بانک مرکزی آمریکا را عامل رکود بزرگ می‌دانند- و به عبارت دیگر معتقدند که رکود بزرگ نشانگر دخالت گسترده دولت در اقتصاد است و در سال‌های بعد من گفته ام که ادعای فریدمن به طور خام رد می‌شود و این شکل تحلیل رکود بزرگ سوء تعبیر و عدم درک درست مطلب را تغذیه می‌کند.در سال ۱۹۷۶ فریدمن در گفت‌وگو با مجله نیوزویک گفت: «حقیقت این است که رکود بزرگ در نتیجه سوء مدیریت دولت بوجود آمده است.» این گفته باعث شد تا خوانندگان سریعا نتیجه‌گیری کنند که اگر دولت وارد عمل نشده بود رکود اتفاق نمی افتاد. اما در حقیقت آنچه فریدمن و شوارتز ادعا کردند این بود که دولت باید بیش از پیش در اقتصاد دخالت کند.
چرا اهمیت مباحث مربوط به نقش سیاست پولی در دهه ۱۹۳۰ بیش از ۱۹۶۰ بود؟ این موضوع تا حدی بدین دلیل بود که آنها برنامه ضد دولتی گسترده فریدمن را پذیرفتند. در حالی كه مهم‌ترین دلیل این موضوع طرفداری فریدمن از پول گرایی بود. بر اساس این دکترین، دولت باید رشد عرضه پول را به طور یکنواخت ادامه دهد و نباید هیچگونه انحرافی در آن صورت پذیرد حال آنکه مهم نیست که در اقتصاد چه اتفاقاتی رخ می‌دهد؟ مکتب پول‌گرایی سیاست پولی را در جایگاه خلبان اتوماتیک اقتصاد قرار می‌دهد. به عبارت دیگر هر گونه تشخیص در بخش دولتی را از چرخه سیاستگذاری حذف می‌نماید.ایده فریدمن در مورد سیاست پولی در مکتب پول گرایی هم اقتصادی بود و هم سیاسی. او معتقد بود که رشد یکنواخت عرضه پول منجر به ثبات اقتصادی قابل قبولی خواهد شد و هرگز ادعا نکرد که پیروی از این قاعده منجر به حذف همه رکودها خواهد شد، بنابراین نشان داد که اگر فدرال رزرو از قاعده پول گرایان استفاده می‌کرد هرگز رکود بزرگ اتفاق نمی افتاد. این نمایش برای بی‌اعتبار ساختن فدرال رزرو در شروع رکود بزرگ ترتیب داده شد، در حالی كه فریدمن می‌توانست به بسیاری از مثال‌های سیاستی اشتباه‌آمیز دیگر اشاره کند. او در سال ۱۹۷۲ نوشت قاعده پولی، سیاست پولی را هم از قدرت سلیقه‌ای گروه کوچکی از مردان خارج می‌کند و هم از فشار کوتاه مدت سیاست چریکی و پارتیزانی.
در طی سه دهه بعد پول گرایی به مبحثی جدی در حوزه اقتصاد تبدیل شد و این فریدمن بود که برای اولین بار این دکترین را در کتاب سال ۱۹۵۹ خود برای ثبات پولی به کار گرفت. با این حال امروز به دو دلیل مهم تنها سایه‌ای از آن باقی مانده است.
اول، بعد از اینکه ‌ایالات متحده و انگلستان سعی نمودند تا قاعده پول گرایی را در پایان دهه ۱۹۷۰ عملی نمایند، هر دو کشور تجربه نتایج ناامیدکننده‌ای داشتند: در هر دو کشور رشد یکنواخت عرضه پول برای جلوگیری از رکودهای شدید با شکست مواجه شد. فدرال رزرو به طور رسمی اهداف پولی فریدمنی را در سال ۱۹۷۹ پذیرفت، اما در سال ۱۹۸۲ یعنی زمانی كه نرخ بیکاری دو برابر شد به طور کامل آن را کنار گذاشت. این رهایی قاعده پول‌گرایی به طور رسمی در ۱۹۸۴ اجرایی شد و از آن زمان به بعد فدرال رزرو به طور دقیق همان مجموعه سیاستی را به کار گرفت که فریدمن آن را رسوا و بدنام کرده بود. برای مثال، فدرال رزرو در رکود ۲۰۰۱ با کاهش نرخ‌های بهره، اجازه داد عرضه پول رشد کند آن هم با نرخ‌هایی که گاهی اوقات از ۱۰درصد در سال بیشتر می‌شدند. فدرال رزرو نرخ‌های بهره را افزایش داد و اجازه داد تا رشد عرضه پول به زیر صفر برسد.
دوم، از اوایل دهه ۱۹۸۰ فدرال رزرو و سایر همتایانش در کشورهای جهان یک کار خوب انجام داده‌اند و آن عبارت است از تضعیف و تخریب تصویری که میلتون فریدمن از بانکداران مرکزی به عنوان افرادی ناشی و اصلاح‌ناپذیر ترسیم کرده بود. در این سال‌ها تورم در سطح پایین باقی مانده است و رکودها - به استثنای ژاپن- نسبتا مختصر و کم‌عمق بوده‌اند و همه‌این موارد علی رغم نوسانات گسترده‌ای در عرضه پول اتفاق افتاده است که پولگرایان –شامل فریدمن - را ترسانده بود و آنها را مجبور به پیش‌بینی فجایعی کرد که هرگز در عمل اتفاق نیافتادند. همانطور که دیوید وارش از کلوپ بوستون در ۱۹۹۲ اشاره کرد «فریدمن» نیزه پیش‌بینی تورم خود را در دهه ۱۹۸۰ یعنی زمانی كه عمیقا و به کرات در اشتباه بود، تعدیل کرد (شکست خورد).
چند کلمه‌ای هم در مورد ژاپن. در دهه ۱۹۹۰ ژاپن به نوعی شکل خفیفی از رکود بزرگ را تجربه کرد. نرخ بیکاری در این کشور به مدد مخارج گسترده فعالیت‌های عمومی هرگز به میزان نرخ بیکاری در رکود (بزرگ) کاهش پیدا نکرد. اما نرخ‌های بهره در ژاپن دقیقا شرایطی همانند رکود بزرگ را پدید آوردند. در سال ۱۹۹۸ نرخ بهره پول- نرخ وام‌های یک شبه میان بانک‌ها- تقریبا صفر بود.
در این شرایط سیاست پولی همچنانکه کینز در دهه ۱۹۳۰ بیان کرد کارآمد نبود. بانک مرکزی ژاپن پایه پولی را افزایش داد اما مازاد ین (واحد پول ژاپن) موجود خرج نمی شد بلکه به صورت راکد باقی می‌ماند. در واقع بانک مرکزی ژاپن حتی با اینکه عرضه پول را افزایش داد خود را ناتوان می‌دید. این بانک مقادیر زیادی پول نقد به اقتصاد تزریق کرد، اما معیارهای گسترده تر عرضه پول به میزان خیلی ناچیزی رشد کردند. سرانجام بهبود اقتصادی تنها در نتیجه سرمایه‌گذاری تجاری و بهره برداری از رشد فرصت‌های تکنولوژیک صورت پذیرفت. اما سیاست پولی هرگز نتوانست کاری از پیش ببرد. در واقع ژاپن در دهه ۱۹۹۰ فرصت مناسبی برای آزمون بینش‌های کینز و فریدمن در مورد اثرگذاری سیاست پولی در وضعیت رکود اقتصادی بوجود آورد. نتایج آنهم به روشنی از بدبینی کینز نسبت به تاثیر‌گذاری سیاست پولی در شرایط رکود حمایت می‌کرد نه از خوشبینی فریدمن.
میلتون فریدمن در سال ۱۹۴۶ نخستین کار خود را با همکاری جورج استیگلر -که بعدا در دانشگاه شیکاگو با هم همکار شدند را در مقام طرفدار اقتصاد بازار آزاد- با عنوان «مسکن‌ها یا سقف‌ها: مشکل فعلی خانه‌سازی» منتشر نمود. این رساله حمله‌ای به کنترل‌های اجاره مسکن بود که هنوز بعد از جنگ جهانی دوم به صورت کلی بود و تحت شرایط نسبتا خاصی آزاد شده بود: این رساله از انتشارات بنیاد آموزش اقتصاد (Foundation for Economic Education) بود.
رساله فریدمن تمایل خاص او به استفاده از ایده‌های بازار آزاد را با توجه به محدودیت‌های منطقی آنها نشان می‌داد. نه‌این ایده جدید بود که بازارها روش‌های کارای تخصیص کالاهای کمیاب هستند و نه ‌این پیشنهاد که کنترل‌های قیمت منجر به ‌ایجاد کمبودها و ناکارایی‌هایی خواهند شد. در حالی كه بسیاری از اقتصاددانان از واکنش در مقابل افزایش ناگهانی در اجاره‌ها می‌هراسند با این حال ممکن است برخی از روش‌های گذار تدریجی و حذف کنترل‌های قیمت اجاره را پیشنهاد دهند. اما فریدمن و استیگلر همه‌این نگرانی‌ها را به یکباره کنار گذاشتند (و پیشنهاد آزادسازی قیمت را دادند) در دهه‌های بعد، این ذهنیت و تفکر به علامت مشخصه و شناسایی فریدمن تبدیل شد. بارها بارها او برای حل مشکلات مختلفی مانند آموزش، مراقبت‌های بهداشتی و سلامت و تجارت غیر قانونی مواد مخدر که همگان معتقد بودند دولت باید در تسهیل انجام آنها دخالت کند راه‌حل‌های بازار را مورد استفاده قرار می‌داد. برخی از این ایده‌ها به طور گسترده مورد پذیرش قرار گرفتند- مانند قواعد انعطاف‌پذیر در مورد آلودگی با سیستم ارائه مجوزهای آلودگی که شرکت‌ها برای خرید و فروش آنها آزاد هستند. برخی از آنها هم خریداری پیدا نکرد هر چند هنوز هم توسط برخی از افراد مورد بحث و بررسی قرار می‌گیرند. رساله فریدمن نشان داد که فریدمن یک مروج خوب بازار آزاد بود. این رساله با زیبایی و زیرکی خاصی نوشته شده بود، هیچ گفتار نامفهومی در این کتاب وجود نداشت، نکات آن با دقت و ظرافت خاص و با توجه به مثال‌هایی از دنیای واقعی تهیه شده بود و دامنه‌ای از مسائل مختلف مانند بهبود سریع وضعیت مردم پس از زلزله سانفرانسیسکو در ۱۹۰۶ تا مخمصه ۱۹۴۷ وتران را در بر‌می‌گرفت. همان سبک نیز در برنامه‌های تلویزیونی فریدمن با نام آزادی انتخاب مجددا به نمایش گذاشته شد.
نکته عجیب این است که سیاست‌های اقتصادی در سطح جهان نیز در اوایل دهه ۱۹۷۰ به طور گسترده به سوی سیاست‌های بازار آزاد تغییر جهت داد و حتی بدون وجود میلتون فریدمن نیز این اتفاق می‌افتاد. اما خستگی‌ناپذیری و هوشیاری فریدمن با مبارزه موثر در دفاع از بازارهای آزاد مطمئنا این فرایند را هم در ایالات متحده و هم در سایر نقاط جهان تسریع کرد. با هر معیاری – حمایت‌گرایی در برابر تجارت آزاد، مقررات در برابر مقررات زدایی، مجموعه دستمزدها با چانه‌زنی و حداقل‌های دستمزد دولتی در برابر دستمزدهایی که توسط بازار تعیین می‌شوند که در نظر بگیریم جهان در مسیری همانند مسیر فریدمن حرکت می‌کرد که این تغییر حتی برجسته‌تر از دستاورد او بر حسب تغییرات سیاست واقعی برای استفاده از روش تفکر فریدمن بود که او به خوبی آنها را ترویج می‌کرد تا به سادگی به عنوان تغییر در سیاست‌های اقتصادی پذیرفته شوند.
حال باید ببینیم آیا شواهد تجربی از ایده‌های فریدمن حمایت می‌کند؟ در پاسخ به این سوال ابتدا به بررسی عملکرد اقتصادکلان آمریكا می‌پردازیم. ما داده‌هایی در مورد درآمد واقعی خانواده‌های آمریكایی از سال ۱۹۴۷ تا ۲۰۰۵ را در اختیار داریم. در طی دوره اول یعنی ۱۹۴۷ تا ۱۹۷۶ میلتون فریدمن تنها صدایی بود که در بیابان فریاد میزد و ایده‌های او چندان مورد توجه سیاستمداران قرار نمی‌گرفت. اما اقتصاد با همه ناکارایی‌هایی که او رسوایشان کرده بود، پیشرفت‌های چشمگیری را در استاندارد زندگی بیشتر مردم آمریكا به وجود آورد: میانگین درآمد واقعی بیش از دو برابر شد. در مقابل در دوره بعد از ۱۹۷۶ ایده‌های فریدمن به شدت مورد توجه سیاستمدارن قرار گرفت، و همان‌گونه که وی همواره در مورد دخالت دولت در اقتصاد شاکی بود خواسته‌اش برآورده شد و سیاست‌های بازار آزاد روز به روز با اقبال گسترده‌تر روبه‌رو شد. اما منافع سیاست‌های بازار آزاد برای استانداردهای زندگی مردم آمریكا به شدت کمتر از دوره ۱۹۴۷ تا ۱۹۷۶ بود. به عبارت دیگر این سیاست‌ها در افزایش استاندارد زندگی مردم آمریكا چندان موفق نبودند.دلیل این موضوع که وضعیت نسل دوم بعد از جنگ جهانی به خوبی نسل اول نبود تا‌حدی نیز به نرخ آرام‌تر رشد اقتصادی در این دوره مربوط می‌شود، در مخالفت با آنهایی که تصور می‌کنند حرکت به سوی بازارهای آزاد، منافع اقتصادی بسیاری را به بار خواهد آورد. اما دلیل مهم دیگر برای وجود فاصله میان استانداردهای زندگی بیشتر خانواده‌ها، افزایش غیر‌عادی نابرابری اقتصادی بود، در دوران نسل اول پس از جنگ، رشد درآمد به طور گسترده در میان جمعیت توزیع می‌شد، اما در اواخر دهه ۱۹۷۰، درآمد یک خانوار معمولی تنها حدود یک‌سوم درآمد متوسط رشد نمود که این موضوع به معنای رشد درآمدهای بلند‌پروازانه اقلیت کوچکی در سطوح بالای جامعه بود.این موضوع یک نکته جالب توجه را نشان می‌دهد. میلتون فریدمن اغلب به شنوندگان اطمینان می داد که هیچ نهاد خاصی مانند حداقل دستمزد یا اتحادیه‌ها، برای تضمین اینکه کارگران در منافع رشد اقتصادی سهیم هستند مورد‌نیاز نیست. در ۱۹۷۶ او به خوانندگان نیوزویک گفت که «داستان‌های شرارت بارون‌های دزد (دولت‌ها) تنها افسانه بوده‌اند. احتمالا در هیچ دوره تاریخی در آمریكا یا هیچ کشور دیگری، انسان افزایشی در استاندارد زندگی را همانند دوره حدفاصل جنگ داخلی و جنگ جهانی اول، یعنی زمانی که فرد‌گرایی به شدت محدود شده بود، تجربه نکرده است.
البته بدون شک عوامل بسیاری بر رشد اقتصادی و توزیع درآمد تاثیر‌گذار هستند و ما نمی‌توانیم سیاست‌های فریدمنی را مقصر تمام این شکست‌ها بدانیم. هنوز هم این ایده که حرکت به سوی سیاست‌های بازار آزاد منافع زیادی را برای اقتصاد آمریكا و استاندارد زندگی آمریكایی‌ها به بار آورده است چندان با داده‌های اقتصادی مورد تائید قرار نمی‌گیرد: چنان که میانگین درآمد واقعی در سال ۲۰۰۵ تنها حدود ۲۳‌درصد بالاتر از ۱۹۷۶ است.
سوالات مشابهی در خصوص این موضوع مطرح می‌شود که آیا شواهد عینی در عمل از ایده‌های فریدمن حمایت می‌کنند، برای مثال آمریكای لاتین جایی برای آزمون ایده‌های فریدمن است؟ یک‌دهه پیش به موفقیت‌های اقتصاد شیلی اشاره می‌شد که مشاوران فارغ‌التحصیل شیکاگویی آگوستو پینوشه بعد از سال تصرف قدرت توسط وی در سال ۱۹۷۳ سیاست‌های بازار آزاد را به کار گرفتند، درست همان‌طور که سیاست‌های مورد علاقه فریدمن مسیر توسعه موفق اقتصادی را نشان داد. اما با این حال سایر کشورهای آمریكای‌لاتین از مکزیک گرفته تا آرژانتین از روش شیلی در آزادسازی تجاری، خصوصی‌سازی صنایع و مقررات‌زدایی پیروی کردند اما داستان شیلی هرگز در این کشورها تکرار نشد.
بر‌عکس امروزه برداشت بیشتر کشورهای آمریكای لاتین این است که سیاست‌های نئولیبرال نه تنها در عمل شکست خورده‌اند، بلکه خیز اقتصادی که وعده داده شده هرگز اتفاق نیافتاده حتی وضعیت نابرابری درآمدی آنها نیز بدتر شده است. قصد من این نیست تا مکتب شیکاگو را برای هر آنچه که در آمریكای‌لاتین اتفاق افتاده است مقصر بدانم یا وضعیت آمریكای لاتین را پیش از اعمال سیاست‌های مورد علاقه مکتب شیکاگو به صورت ایده‌آل نشان دهم، اما میان مفهومی که فریدمن از آن دفاع می‌کرد و نتایج واقعی در اقتصادهایی که از سیاست‌های مداخله‌جویانه دهه اول بعد از جنگ به سمت اقتصاد آزاد تغییر مسیر دادند تقابل و تفاوت قابل‌توجهی وجود دارد.
فریدمن همواره بر غیر‌مفید بودن ماهیت ضد‌تولیدی بیشتر مقررات دولتی تاکید داشت. در آگهی در گذشت همکارش جورج استیگلر، فریدمن با تحسین به انتقاد استیگلر از مقررات برق اشاره کرد و بحث او این بود که تنظیم‌کنندگان مقررات معمولا منافع قوانین را برای خود می‌خواهند نه عموم مردم. بنابراین مقررات‌زدایی وارد عمل شد؟
این موضوع با مقررات‌زدایی از خطوط هواپیمایی و کامیونداری در اواخر دهه ۱۹۷۰ شروع شد. در هر دو مورد در حالی که مقررات‌زدایی هیچ‌کس را خوشحال نکرد منجر به افزایش رقابت‌معمولا با قیمت‌های پایین‌تر و کارایی بیشتر شد. مقررات‌زدایی در حوزه گاز طبیعی نیز موفقیت‌آمیز بود. اما موج بزرگ بعدی مقررات‌زدایی در بخش برق داستان دیگری داشت. همان‌طور که ژاپنی‌ها در دهه ۱۹۹۰ نشان دادند که نگرانی‌های کینزین‌ها در مورد اثر‌گذاری سیاست پولی افسانه نبود، بحران برقی کالیفرنیا ۲۰۰۰-۲۰۰۱ که در آن شرکت‌ها و تاجران قدرتمند انرژی برای تحریک قیمت‌ها کمبود ساختگی را به وجود آوردند، به ما یادآوری می‌کند که واقعیتی که در ماورای داستان بارون‌های دزد و ترکتازی آنها قرار دارد افسانه و داستانسرایی نیست. اگرچه سایر موارد همانند کالیفرنیا از مقررات‌زدایی رنج نمی‌بردند، اما در این میان مقررات ملی بخش برق منجر به قیمت‌های بالاتر و سودهای بادآورده برای شرکت‌های قدرتمند شد.
بنابراین دولت‌هایی که به هر دلیلی به سوی مقررات‌زدایی حرکت نکردند اکنون خود را خوش‌‌شانس تلقی می‌کنند و خوش‌شانس‌ترین آنها کشورهایی هستند که یادداشت‌های نوشته شده پیرامون شرارت‌های دولت و فضیلت‌های بخش‌خصوصی را مورد توجه قرار ندادند و در این کشورها هنوز هم قدرت در اختیار شرکت‌های دولتی است. همه این موارد حاکی از آن است که منطق اصلی برای مقررات زدایی الکتریسیته (شواهد نشان می‌دهد که بدون مقررات توانایی شرکت‌ها قدرت انحصاری آنها را افزایش می‌دهد) هنوز هم ارزشمند است. آیا ما باید نتیجه‌گیری کنیم که مقررات‌زدایی همیشه نتایج نامطلوبی به بار می‌آورد؟ خیر، مقررات به ویژگی‌های آن کالا و بازار آن بستگی دارد.
جیمز توبین، برنده جایزه نوبل اقتصاد در بررسی کار فریدمن و شوارتز در مورد تاریخ پولی ایالات‌متحده آنها را با ملایمت سرزنش می‌کند. توبین می‌نویسد: سه پیشنهاد زیر را بررسی کنید. پول مهم نیست. پول خیلی مهم است. پول مهم‌ترین چیز و همه چیز است. به آسانی می‌توان از پیشنهاد دوم به سوی پیشنهاد سوم گذر کرد. توبین مطلب خود را چنین ادامه می‌دهد که «در شور و شوق آنها» فریدمن و پیروانش تنها همین گذار را انجام داده‌اند.
به نظر می‌رسد گذاری مشابه بالا در طرفداری فریدمن از بازار آزاد اتفاق افتاده است. بعد از رکود بزرگ بسیاری از افراد معتقد بودند که بازارها هرگز نمی‌توانند کار کنند. فریدمن با شجاعت روشنفکرانه خود گفت که بازارها می‌توانند کار کنند و استعداد نمایشگری او با توانایی‌هایش ترکیب شد و او را به بهترین سخنگوی فضایل بازار آزاد بعد از آدام اسمیت تبدیل کرد. اما او به سادگی به سوی این ادعا گذر کرد که نه تنها بازارها همیشه کار می کنند بلکه تنها این بازارها هستند که کار می‌کنند. به سختی می‌توان موردی را یافت که فریدمن گفته باشد که ممکن است بازارها اشتباه کنند یا اینکه دخالت دولت می‌تواند مفید باشد.
مطلق‌گرایی بازار آزاد فریدمن متعلق به یک فضای فکری است که در آن اعتقاد به بازار و اهانت به دولت اغلب به راحتی به گوش می‌رسد. کشورهای در حال توسعه به‌رغم اینکه ممکن است دچار بحران مالی شوند برای آزادسازی بازار سرمایه خود تحریک می‌شوند و بعدا وقتی که رکود ایجاد شد دولت‌ها را مقصر می‌دانند نه ثبات جریان‌های سرمایه بین‌المللی را. حتی امروزه هم محافظه‌کاران بر این عقیده خود اصرار دارند که تنها راه‌حل بحران مراقبت‌های بهداشتی و سلامت بازار آزاد است. براستی چیزی كه در مورد مطلق‌گرایی فریدمن در دفاع از فضایل بازار آزاد و رذایل دولت جالب است این است که او الگوی توقف بود. همان‌طور که پیش‌تر نیز گفتم اگرچه فریدمن با تاکید بر عقلانیت فردی مشارکت‌های گسترده‌ای در نظریه‌پردازی علم اقتصاد داشته است اما بر‌خلاف برخی از همکارانش می‌دانست که کجا توقف نماید (‌او هرگز به طرفداران مکتب انتظارات عقلایی نپیوست). چرا فریدمن همان توقف را در نقش خود به عنوان یک روشنفکر عمومی به نمایش نگذاشت؟
هر چند من از پاسخ به این سوال رنج می‌برم اما پاسخ من این است که فریدمن درگیر یک نقش سیاسی اساسی شده بود.
انتظار می‌رفت میلتون فریدمن قهرمان بزرگ بازارهای آزاد، آیین درست را موعظه کند نه این كه در جهت ایجاد شک فریاد بزند. او نقش خود را همان‌گونه که پیروانش انتظار داشتند به پایان رساند. در نتیجه در گذر زمان شکستن بتی که او با مسیر اولیه خود به‌جا گذاشته است و حرکت به سوی یک دفاع انعطاف‌ناپذیر از آنچه به مذهب جدید تبدیل شده دشوار است. مردان بزرگ در گذر زمان تنها به دلیل توانایی‌هایشان در خاطر مردم می‌مانند نه نقاط ضعفشان و میلتون فریدمن در واقع انسان بزرگی بود، انسانی با شجاعت روشنفکرانه که یکی از بزرگ‌ترین متفکران اقتصادی در طول تاریخ بود و احتمالا بزرگ‌ترین پیوند دهنده ایده‌های اقتصادی با مسائل عمومی بوده است.
اما در پایان باید بگویم که به هر حال فریدمنیسم هم در جنبه نظری و هم از نظر کاربردی موضوع جالب توجهی برای بحث و بررسی است. زمانی که فریدمن کار خود به عنوان اصلاح طلب علیه کینزینیسم آغاز کرد گویا زمان آن فرا رسیده بود اما من معتقدم که امروز نیز جهان علم اقتصاد به یک اصلاح‌طلب دیگر نیاز دارد.
نویسنده: پل كراگمن مترجم: محمدرضا فرهادی‌پور
منبع : روزنامه دنیای اقتصاد


همچنین مشاهده کنید