پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

من یک ستاره هستم


من یک ستاره هستم
همذات پنداری یكی از كارهایی است كه آدم ها حسابی به آن عادت دارند. یادم می آید وقتی بچه دبستانی بودیم، از ما می پرسیدند می خواهید در آینده چه كاره شوید. آن زمان كشور عزیزمان در حال جنگ با عراق بود. خب در این گونه مواقع هم بچه ها كه بازی كیو كیو بنگ بنگ ، جزوی از سرشت آنها به حساب می آید، می گفتندمی خواهند خلبان شوند تا دشمن میهن را ادب كنند.
اما من یك بار گفتم می خواهم نانوا شوم و حسابی مورد شماتت اطرفیان قرار گرفتم. بعد كه بزرگ و بزرگ تر شدیم، با عالم و آدم همذات پنداری كردیم و امروز نیز.یك روز می خواستیم پزشك شویم، روزی فضانورد و... روزی هم- شاید امروز- فوتبالیست. امروز، من پس از گذر از سال هایی كه می توانست برایم چه بسا بهتر از این هم باشد، نه پزشك شدم، نه خلبان، نه نانوا و نه... و من یك نویسنده شدم.
نویسنده ای كه بر حسب شغلش، با همگان همذات پنداری می كند. وقتی بچه بودم- دوباره همان بچه دبستانی- بچه هایی كه سن و سالشان از من بزرگتر بود وقتی در بازی فوتبال گل می زدند اسم كوین كیگان را به زبان می آوردند و من خودم از تلویزیون ۱۴ اینچ فیلیپس سیاه و سفیدمان كه ۲ شبكه بیشتر نمی گرفت، بارها و بارها اسم پائولو روسی را شنیده بودم. بچه بزرگ های محله بر سر این بحث می كردند كه روسی مرده خور است.
من مثل همیشه به پدرم رجوع می كردم كه «بابا!مرده خور یعنی چه؟» و او می گفت: «مرده خور به بازیكنی می گویند كه مقابل دروازه حریف می ایستد و توپ ها را به ساده ترین شكل ممكن به گل تبدیل می كند.»پس از آن نام های زیادی را شنیدم.
پنداری من ایستگاهی بودم كه قطار نام های بزرگ مثل دیه گو مارادونا، انزو شیفو، روژه میلا،روبرتو باجو، گئورگی هاگی و زین الدین زیدان با سرعت از پیش رویم گذشت. من امروز همان ایستگاه قطار هستم البته فرتوت تر از زمانی كه نمی دانستم كوین كیگان كیست و مرده خوری یعنی چه. طی این سال ها با همه شان همذات پنداری كردم. یك روز نشستم فیلم «دو هاف تایم در جهنم» را دیدم و از آن روز بود كه از آلمانی ها بیزار شدم اما آندریاس مولر را تا سرحد پرستش دوست داشتم. برزیل را دوست داشتم و فیلم «فرار به سوی پیروزی» با هنرنمایی پله به این دوست داشتنم دامن زد. بعد عاشق بازی تیم جمهوری چك شدم. عشقی كه از سر تعقل بیشتری بود و فكر می كنم همیشه با من باقی بماند. گلی گه كارل پوبورسكی در یورو ۹۶ به پرتغال زد، همیشه در یاد من باقی می ماند.
من امروز كه ۳۰ سالگی را پشت سر گذاشته ام با بازیكنان بسیاری همذات پنداری كرده ام. وقتی سرآلكس فرگوسن ، بكهام را اینچنین از اولدترافورد بیرون انداخت برایش غصه خوردم، وقتی باجو نتوانست مقابل برزیل ۹۴ آن پنالتی را گل كند، با وجود خوشحالی فراوان، حال و روزش را درك كردم، هنگامی كه اسكوبار را ناجوانمردانه كشتند با خانواده اش ابراز همدردی كردم و زمانی كه زیدان در جام جهانی ۲۰۰۲ با صورت نقش بر زمین شد، برایش گریه كردم .من امروز همه آن ستاره ها بوده ام و هیچ كدامشان نبوده ام.
امروز به همه نانواها با عشق می نگرم، خلبان ها را می ستایم، برای پزشكان باشرف دعای خیر می كنم و فوتبالیست ها را به خاطر فوتبال ، عشق دوران خردسالی ام دوست می دارم. و این از لطفی است كه خدواند به من عطا كرد.
چه، اگر خلبان می شدم، یا یك نانوا و پزشك و فوتبالیست، كی می توانستم به این خوبی با همگان ابراز همدردی كنم و در شادی و غم هاشان شریك شوم؟ من امروز اما رؤیاهای دیگری هم دارم. رؤیاهایم بماند برای خودم.در سالی كه گذشت ، فوتبال را با تمام وجود بلعیدم - و بلعیدیم- و با دیگرانی آشنا شدیم كه طعم فوتبال را بیش از پیش به ما چشاندند.
امروز اگر از پا عوض كردن های ویران كننده رونالدو خبری نیست، اما پروازهای بلند دیدیه دروگبا را داریم. امروز اگر مارادونا را نداریم تا مثل پنیر صف بازیكنان حریف را از میان دو تا كند، لیونل مسی این كار را برایمان انجام می دهد. امروز خوزه مورینیو را داریم تا جسارت گلن هادل و البته خوش قیافگی او را یادمان بیندازد . امروزی ها با سرعت قطار از پیش رویمان می گذرند.
اگر از دل بوسكه كه به رییس بانك در وسترن های اسپاگتی می ماند خبری نیست، در عوض لیپی و هیتزفلد را داریم.و اینك من كه نشانی از تمام ستارگان خاكی دارم، این سال را به پایان می برم. من و ما همان ایستگاه قدیمی هستیم كه این قطارها را به نظاره نشسته ایم. آنهایی كه می آیند، می روند و فقط غباری از خود بر جای می گذارند ؛ غباری كه تا همیشه روی تن سالمند ایستگاه می نشیند و ما گوش به ریل زمانه می سپاریم تا قطاری نو از راه رسد.
مسعود حسینی
منبع : روزنامه ابرار ورزشی


همچنین مشاهده کنید