جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


دیدار با معروف صفرزاده، نوازنده و سازنده ساز


دیدار با معروف صفرزاده، نوازنده و سازنده ساز
این صبح را زودتر از همیشه بلند می شود. صدای اذان بلند است .یا علی می گوید و بر می خیزد. تمام امروز را باید دنبال چوب بگردد. به جنگل که می رسد، تمام چوب ها را برانداز می کند و به قدر نیاز می برد.
بوی جنگل مستش می کند. قبل ترها که هنوز خاک فرحزاد، کن و ... به جای برج های سربه فلک کشیده بی قواره مهمان درخت های تازه بود تا این اندازه برای یافتن چوب خسته نمی شد .
به خانه که می رسد فقط چای تازه سر می کشد و بعد وضو می گیرد؛ «بسم الله الرحمن الرحیم» و بعد آرام آرام ضربه هایش را روی چوب آغاز می کند. باید اول کاسه ساز را بسازد و بعد دسته اش را. حرکات دستش موجی آرام را می ماند بر دریایی پاک.
روزها می گذرد و پیر دلنواز انگاربا ساز عشق بازی می کند.مادری را می ماند که بر دامانش کودکی را می پرورد. ساز که تمام می شود به آرامی سیم هایش را وصل می کند.
- این بهترین سازی است که ساخته ام.
لبخندی می زند و این جمله را می گوید که همیشه بعد از ساختن هر سازی این را با خود واگویه می کند.
این تار انگار مجنون است و یا عاشقی بی قرار. اسب سرکشی را می ماند که اختیارش بیشتربا خودش است تا تو. این ساز باز به پیرانه سری عاشق و دیوانه ام کرد. این را پیر تار نوازی از روی سن که پایین می آید با خودش زمزمه می کند و نجوا که باید بوسه زد بر دست استاد سازنده این ساز.
- به خیابان قصردشت که رسیدی کوچه ما مشخص است. همان جا پلاک ۷۴
- طبقه چندم ؟
- یک خانه قدیمی است. هر دو طبقه اش برای خودمان است.
راه می افتم و می روم. به قصردشت که می رسم کوچه را پیدا نمی کنم و پرس و جو کنان سرانجام می یابمش. دراین خیابان چقدر شور زندگی است. اصلا می توان خود زندگی را حس کرد با تمام شوق و شور، دغدغه ها وسختی های ناگزیرش. هینطور که مشغول پیدا کردن پلاک خانه هستم، توپی با سرعت از کنارم رد می شود و پسرکی چون گلوله از کنارم می گذرد و مرا به زمین می اندازد.خنده ام می گیرد.
با خودم شرط می بندم این خانه ها حتما حوض هم دارند و ماهی های قرمز کوچولو. زنگ که می زنم استاد« معروف صفرزاده» در را باز می کند و به استقبالم می آید. این مرد چقدر آرام است و این خانه عجب آرامشی دارد.
- من ۵۰ سال است که ساز می زنم و تمام این سال ها سعی کرده ام که هنرجوی موسیقی باشم. آدم باید آپ تودیت باشد.
این را با خنده می گوید و می رود و با ظرفی از میوه و شیرینی می آید.
- شرمنده می کنید استاد!
این حرف ها چیه؟ از راه دور آمدید. بهتره اول گلویی تازه کنید و بعد شروع کنیم به حرف زدن.
این را می گوید و در این فاصله آلبوم عکس هایش را نشان می دهد. عکس هایی با مرتضی حنانه، اکبر گلپایگانی، مهندس گلشنی، عباس تهرانی، ناصر مسعودی و...
می دانم از شاگردان استاد مرتضی خان حنانه بود است. این را که یادآور می شوم، انگار شکفته می شود، می خندد و می گوید؛ «من توسط یکی از دوستانم که معاون آقای حنانه بود با ایشان آشنا شدم و او هم مرا به شاگردی قبول کرد، اما بعدها این رابطه شاگرد و استادی به رفاقت تبدیل شد تا سال ۶۸ که ایشان فوت کردند.
من هارمونی را پیش او یاد گرفتم. حنانه استاد و موسیقیدان بسیار بزرگی بود و سال های زیادی از عمرش را صرف ساختن موسیقی برای فیلم ها کرد. آثار جاودانه ای هم خلق کرد، تمایل زیادی به همکاری با استاد علی حاتمی داشت.
هزار دستانش هم که دیگر تا ابد ماندگار شد. اما چیزی که خیلی ها در مورد حنانه نمی دانند این است که او از نخستین دوبلورهایی ایرانی بود که فیلم ها را درخارج از کشور به زبان فارسی دوبله می کرد. حسین سرشار هم که خدا رحمتش کند، همراهش بود. مدتی هم با «دسیکا» که فیلمساز بزرگی است همکاری داشت.»
اینها را می گوید. کمی فکر می کند و بعد همین طور شمرده شمرده تعریف می کند که حنانه نخستین «خواننده کر» ایرانی ارکستر سمفونیک تهران بود و در جشن هزاره بوعلی در سال ۱۳۳۲ با استفاده از همسرایی و ارکستر سمفونیک برنامه ای را در حضور شرق شناسانی که برای شرکت در این جشن دعوت شده بودند،اجرا کرد و آن چنان مورداستقبال قرار گرفت که سفیر وقت ایتالیا بورس هنری آن کشور را دراختیار وی قرار داد و حنانه در موسیقی مذهبی ایتالیا به تحصیل پرداخت.
از استادش که حرف می زند، برقی در چشمانش می نشیند که خبر از مسرت درونش می دهد. اصلا مگر می توان مسرور نبود که شاگردی کردن بسیاری از استادان، افتخاری دارد که حتی با سال ها بر مسند استادی نشستن برابری نمی کند.
- خیلی ها فکر می کردند آقای حنانه بد اخلاقه، اما او فقط در کارش جدیت داشت. همین و بس .خود استاد حنانه تعریف می کرد که از کودکی هر چیزی را که تولید صدا می کرده به کار می گرفت و ابزارهایی می ساخت که تولید صداهای مختلف و گوناگون کنند. چیزهایی که صدای باد، زوزه، صدای حیوانات و هر صدای عجیب و غریب دیگر بسازند.
می دانم که اوخود، سازنده ساز نیز است و درهمین زمینه کارهای مهمی را نیز انجام داده است. از او که می خواهم دراین باره حرف بزند، بلند می شود و از من هم دعوت می کند به اتاق دیگر بروم و تقدیر نامه های مختلفش را ببینم. تقدیر نامه هایش از سازمان میراث فرهنگی و گردشگری، دانشگاه، سازمان صنایع دستی و موسسه فرهنگی و هنری صباست .
ویولونی در گوشه اتاق است که می گوید، نخستین سازی است که آن را ساخته و عکس قیچکی که آن را بر دیوار قاب گرفته است. نخستین قیچکی که توسط او ساخته شده،هم اکنون در موزه ای در ژاپن نگهداری می شود.
- ژاپنی ها اعتقاد دارند که موسیقی علمی از شرق به غرب رفته است و سعی می کنند به راه های گوناگون این مسئله را اثبات کنند. قیچک هم سازی قدیمی است و وقتی من آن را ساختم از من خریداری کردند تا در همین موزه نگهداری کنند. من سال ها ساز می ساختم تا اینکه در سال ۵۴ یک مسافرتی به بلوچستان داشتم.
می دانید که مردم بلوچستان بسیار قیچک می زنند البته خودشان به این سازمی گویند «سرود» اما سازهایشان بسیار ابتدایی بود. حتی گاهی رشته های دوچرخه را به سازشان می بستند و خلاصه به هیچ وجه استاندارد نبود.
دستی به موهایش می کشد و با فروتنی ذکر می کند که او نخستین کسی بوده است که ساز قیچک را وارد ارکستر کرده است. چرا که تا قبل از این سازها ناقص بودند و نمی توانسته اند با هم کوک شوند.
دوباره بلند می شود و سازی را می آورد و همان طور آرام روی آن برایم توضیح می دهد که سازی که خوب ساخته نشده باشد، صدای گوش خراشی می دهد و به اصطلاح جیرجیر می کند و بنابر این سازنده ساز باید مثل یک نقاش که به طرحش سایه می دهد، پوششی به سازش بدهد. مثلا قیچک همین عیب را داشت و بنابراین به جای آن از بربط استفاده می کردند.
دستش را بلند می کند وبا تاکید می گوید؛ «بعضی ها فکر می کنند بربط سازی عربی است،چون درتلویزیون ساز را نشان نمی دهند خیلی ها سازهای ایرانی را خوب نمی شناسند. اما من قیچک باس را ساختم که به ارکستر پوشش دهد .یک قچک باس هم برای آقای پایور ساختم که نوازنده اش درارکستر...» مدتی فکر می کند و چون نام «رضا آبایی» را به یاد نمی آورد،بلند می شود و دفترچه تلفنش را در می آورد و از روی آن نامش را می گوید.
همین طور آرام آرام سازهای مختلفی که برای نوازندگان مختلف ساخته است را نام می برد. قبل از آنکه «معروف صفرزاده» بر روی این ساز کار کند گوشه قیچک مانند کمانچه بوده و همین باعث می شد سیم ببرد در حالی که او سرپنجه را حفظ می کند و جای گوشی را تغییر می دهد و بنابراین سیم ها زاویه خاصی پیدا می کنند که دیگر بریده نمی شوند. حالا استاد سال هاست که تمام روزها و شب هایش رابه سازسازی می پردازد. قیچک، تار و سه تار و .. قبلا مدتی نیز سنتور می ساخت که آن را کنار گذاشته است .
عصر سرد یک روز پاییزی است،اما انگار بهار پشت این پنجره هاست. اما چه فایده ؟ انگار استاد هم مثل من نگران سازهایش است و آلبوم عکس هایی که هرروز زردترمی شوند و دست هایمان که بی حس تر.
یکباره دلم هوای یک دوست قدیمی را می کند که بگوید یک چیزی را عشق است. استاد بلند می شود. ساعت خانه روی سه مانده است. کتابی را نشانم می دهد که گفت و گوی مفصلی با او در آن شده است و من با خودم فکر می کنم که عشق چقدراز ما فاصله گرفته است و نه هنوز ازاین استاد ساز ساز. به سختی گام بر می دارد انگار از بیماری ای در عذاب است.
- اعتقاد من این است که کسی که می خواهد ساز بسازد باید موسیقی بداند تا بفهمد که آیا ساز درست جواب می دهد یا نه،هم وقتی تنها نواخته می شود وهم وقتی باآن گروه نوازی می شود. ساز باید خودش را نشان بدهد. بشقاب های میوه را کنارمان می گذارد و خودش بلند می شود و تعارفمان می کند. عذر می خواهد که همسرش درخانه نیست تا از ما پذیرایی کند.
- در خانه ما رونق اگر نیست صفا هست، بخورید خواهش می کنم.
صفا که بسیار است استاد. اما مگر چند سازنده ساز درایران مثل شما داریم که نباید رونق هم در خانه تان باشد. رونقی به اندازه نیمی از صفایتان حتی ؟
خودش انگوری در دهان می گذارد و می گوید؛ «الان دانشگاه ها ساز سازی را جدی تر از گذشته گرفته اند. قبل ها که بدتر بود. ما در ساز سازی استادی بزرگ تر از قنبری مهر نداریم. او ۵۰-۶۰ سال است که ساز می سازد اما باور کنید که به اندازه ۵۰۰ سال به این مملکت خدمت کرده و شاگردان زیادی هم تعلیم داده است. الان همه می خواهند ساز بسازند و این اصلا بد نیست. همین که از میان اینها چهار-پنج نفر سازنده ساز خوب بیرون بیایند کافی است ».
اینها را می گوید و با تاسف متذکر می شود که ساز رباب به این علت الان دیگر مورد استفاده قرار نمی گیرد که ساختنش مشکل بوده است،چون پرده های رباب اگر ذره ای پس و پیش شوند همه کار غلط از آب در می آید.
- ساز سازی را اصلا نباید شوخی گرفت. چون بسیار مهم و کار بسیار سختی است. سازنده یک ساز اگر در قدم اول اشتباه کند دیگر کار تمام است. مثل همان که خشت اول گر نهد معمار کج / تا ثریا می رود دیوار کج. بعضی از سازها آنقدر بد ساخته می شوند که کسی که می خواهد آن را بنوازد فکر می کند استعداد ندارد در حالی که سازش غلط است و خوب صدا نمی دهد،ساز باید استاندارد باشد. مدتی فکر می کند و بعد ادامه می دهد؛ «البته بگویم ها خیلی از مسائل دست سازنده ساز نیست.
آهنگساز و دیگران دست اندرکاران موسیقی هم باید کارهایی بکنند یعنی باید تلاش کنند تا سازهای ایرانی بیش ترازاین چیزی که هست ارکسترال شود، به خصوص سازهای زهی. خیلی ازسازهای خارجی اصلا صدا ندارند در حالی که اگر سازهای ایرانی خوب ساخته شوند بدون بلندگو هم صدایشان به تمام سالن خواهد رسید.»صحبتمان تمام شده است و او اصرار دارد که کتابی را که توجهم را جلب کرده را با خودم ببرم. تشکر می کنم و در میان ترافیک عصرگاهی با خودم فکر می کنم هنوز هم یک چیزهایی عشق است.
سمابابایی
منبع : روزنامه کارگزاران


همچنین مشاهده کنید