جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا

«مددپور» را چرا برنمی تابند


«مددپور» را چرا برنمی تابند
«دكتر محمد مددپور» یكی از معروف ترین مستمعان فردید بود. شاید این شهرت را وی مدیون چالش های مستقیمش با مدرنیست ها در نشریات و روزنامه های مختلف باشد. او كه صاحب آثار فراوانی است به ویژه پس از انتشار مجموعه ای از سخنرانی های «سیداحمد فردید» با عنوان «دیدار فرهی و فتوحات آخرالزمان» ناگهان در مركز توجه واقع شد.
روشنفكران مدرنیست و بویژه لیبرال ها در سال های اخیر به واسطه انتشار نخستین كتابی كه مكتوبی از گفته های فردید بود، به این جریان فكری حملاتی سخت كردند. این حملات اغلب آمیخته به ابراز عصبانیت های فراوان بود. شاید واكاوی این چالش در سالگرد درگذشت محمد مددپور به روشن شدن فضای مه آلود درگیری های این دو جریان فكری كمك كند.
وقتی عالمی جدید ظهور می كند، ابزارها و نهادهای نظم سابق كاركرد خود را از دست می دهند، چرا كه هر نهاد و جزئی از یك نظم فقط در ارتباط ویژه و مخصوصی كه با دیگر اجزا و نهادها دارد، معنای خود را بازمی یابد.
به عبارتی دیگر آنها اقتضائات نظم سابق اند و در نظم جدید اموری اضافی و مزاحم و گزاف تلقی می شوند. آنها در نظم جدید نه تنها به كار نمی آیند، بلكه گاهی مانعی برای برقراری نظام تازه اند.داستان ما و مدرنیته نیز همین گونه است. نهادهای جامعه سنتی، در نگاه حامیان نظم مدرن موجوداتی مزاحم و اضافی تلقی می شوند.
حوزه های علمیه، مساجد، خانواده در مفهوم اصیل آن، بافت قدیمی شهرها، روش های سنتی معیشت (مثلاً كشاورزی و دامداری و صنعت گری به شیوه سنتی) و از اینها بالاتر، منش سنتی افراد و روش زندگی انسان ها برای كسانی كه آرزوی رسیدن به ملل راقیه برای آنها نهایی ترین آرزوی زندگی است، همگی موانع توسعه اقتصادی، اجتماعی و سیاسی و در یك كلمه مانع «پیشرفت» محسوب می شود.
اما، هیچ جامعه ای بدون اتكا به حقیقتی كه قائمه و ناظم و نیز ذات و ماهیت آن جامعه است، شكل نمی گیرد. در چنین وضعی ممكن است شیفتگان حقیقت سابق به تكاپو افتند تا آن را از تهاجم نظم جدید حفظ كنند. بروز چنین عكس العملی را می توان در آثار آن دسته ای از علما مشاهده كرد كه در واكنش به ورود مدرنیته دست به قلم بردند و با اتخاذ روش های گوناگون در صیانت از حقیقت اسلام شیعی قلم فرسایی كردند. این قلم فرسایی ها همگی به یك صورت به انجام نرسیده است.
همگی آن عالمان نیز در هنگام واكنش آگاه به كاری كه می كردند، نبودند. وجه مشترك آنها اما این بوده كه بحران را عمیقاً حس كرده و برای رهایی از بحرانی كه دامن گیر نظم اجتماعی در عالم اسلامی شده بود، به تلاش و تكاپو پرداختند.
در مواجهه با این تلاش ها طرفداران استقرار بی چون و چرای مدرنیته (كه در جهان سوم اغلب این طرفداران بی آنكه با حقیقت مدرنیته مواجه شده باشند، مسحوران سحر مدرنیته و مظاهر آن بوده و هستند) راه های آسانی برای مقابله دارند.
آنها كلماتی دارند كه با به كار بستن این كلمات تیر خلاص را به پیشانی تفكر پاسداران حقیقت مورد تهاجم شلیك می كنند. در واقع آنها در جوامعی چنینی اصلاً خود را به زحمت نمی اندازند تا با اندیشه های مدافعان نظم سابق مجاهده كنند، زیرا كه این افكار اساساً نه ربطی به اجزای نظم جدید دارند و نه در دیسكور (گفتمان) جدید می گنجند. به عقیده منورالفكرها این افكار مانع اند. آنها به این افكار در حوزه عمل می نگرند و نه در حوزه اندیشه و آنها را «موجود» می دانند و نه «بیانگر»؛ «موجود» را باید مورد تعامل قرار داد، اما «بیان» تنها مورد چالش و نقادی قرار می گیرد.
موجود است كه می تواند مانع تلقی شود و نه محتوای یك فكر. در واقع تنها زمانی می توان «فكری» را مانع تلقی كرد كه آن را نه از حیث محتوایش بلكه از حیث بودنش و در حیطه عمل بنگریم.
به این ترتیب تمامی این افكار با برچسب «مانع ترقی»، «مرتجع»، «عقب مانده» و ... نه مورد نقد كه مورد تعامل واقع می شوند.
اما در این میان دیگرانی نیز هستند كه فتح آنها كاری بس دشوارتر است. این دسته بی آنكه در مرزهای سابق باقی بمانند به عبور از نظم جدید می اندیشند. آنها به دیسكور جدید وارد می شوند و می كوشند تا چیستی آن را دریابند بی آنكه مفتون آن شوند و بی آنكه دل بستگی به حقیقت نظم سابق را كنار بگذارند. اگر پاسداران حقیقت نظم سابق و حامیان نظم جدید را به دیوارهایی محكم تشبیه كنیم كه در مقابل یكدیگر قد برافراشته اند، دسته سوم را باید مانند آبی روان دانست كه وارد بن دیوار نظم جدید می شود و در سراسر آن نفوذ می كند، بی آنكه جزیی استحكام بخش به آن باشد.
چنین كسانی نادرند و برای نظم جدید بسیار خطرناك. چه آنها را به سبب آنكه به دیسكور نظم جدید ورود كرده اند نمی توان به آسانی مورد تعامل قرار داد. آنها در حال گفتن سخنانی با ادبیات تازه هستند و به همین جهت سخنانشان را گوش های عالم جدید می شنوند؛ دانشجویان نوشته هایشان را می خوانند و اهل نظر در عالم جدید به سخنانشان گوش می دهند و این در حالی است كه هیچ تضمینی وجود ندارد كه این نوشته ها و گفته ها و شنیده ها استحكام بخش عالم جدید باشد.
در واقع آنها به چیستی چنین عالمی فكر می كنند و تلاش می كنند آن را بشناسند. موفقیت آنها نیز قرین با توفیق در همین امر است. هرچه چنین اندیشمندی بتواند موضعی فعالتر در شناخت عالم جدید اتخاذ كند، می تواند بی آن كه به جزئی از آن عالم تبدیل شود، آن را بشناسد. در واقع او باید پس از قرب به حقیقت آن عالم بتواند از آن دور شود و آن را با شكافی كه میان «فاعل» شناسی و مدرك هست، فعالانه بنگرد و نه آنكه مسحور آواز افسونگر آن شود. در هر افسون شدنی و در هر مسحور شدنی شناختی هست. اما این شناخت تفاوت بنیادین با شناخت یك جامعه شناس از یك «ساحر» دارد.
سحر مدرنیته، سحر قاهری است و گریختن از افسون آن به غایت دشوار. بویژه برای كسی كه بی سپر به سوی آن می رود و به امید بازگشت دل به اقیانوس آن می زند. اما اگر چنین سیاوشی یافته شود و از دل آتش مدرنیته جان سالم به در برد، او خطیر ترین كسان برای نظم جدید خواهد بود. چنین كسی را نمی توان به آسانی مورد تعامل قرار داد.
زیرا او حقیقتاً نظم جدید را می شناسد و كنه سخن حامیان آن را بسیار بهتر از خودشان می داند. او در عالم جدید سخن می گوید و با زبان جدید. با وجود چنین كسی است كه می توان از دیوار مدرنیته عبور كرد. چنین افرادی از سویی كمابیش به زبانی شبیه زبان متجددان سخن می گویند و از سویی با آنها بیگانه اند زیرا كه مفتون نظم جدید نیستند. دسته بندی آنها در میان روشنفكران كاری دشوار است. زیرا برخی خصایص آنها سبب می شود كه غیریت با این جماعت داشته باشند. بویژه به صورت تاریخی، این جماعت بر دوش معرفت اسلاف خود می ایستند و هر بار دور تر ها را می بینند.
«جلال ال احمد» می كوشید ماهیت غرب را با «بی عدالتی» و «ظلم اقتصادی و اجتماعی» مساوق بداند و تعبیر از چیستی مدرنیته ارائه بدهد و «علی شریعتی» نیز در همان راه رفت اما بویژه پس از دگرگونی جامعه ایران به مثابه جزئی از عالم اسلامی پس از انقلاب اسلامی، ظهور اندیشه كسانی كه مدرنیته را به مثابه یك «كل» می نگریستند (هرچند برخی از این اندیشه ها سبقت بر اندیشه های شریعتی و جلال داشتند) عرصه را بر تجددطلبان تنگ و تنگ تر كرد. «سیداحمد فردید» و شاگردانش و سیدحسین نصر و برخی جریان های متأثر از وی دو مؤلفه اصلی چنین رویكردی بودند.
در این میان حمایت فردیدی ها از انقلاب اسلامی بسیار گران بود. شاگردان و حتی مستمعین وی مورد عتاب روشنفكران واقع شدند. مسلماً آنها مرتجع نبودند، اما می شد به آنها انگ های مدرن زد. «فاشیست» كلمه ای بود كه می توانست از سوی روشنفكران به كارگرفته شود تا آنها را در حیطه عمل مورد تعامل قرار دهد. غافل از آنكه مشكل عمده مدرنیته و حامیان آن خود این افراد و موجودیت افكار آنها نبود بلكه محتوای اندیشه آنها بود.
محتوای اندیشه آنها نه مانعی بر سر راه مدرنیته بلكه به مثابه چیزی بود كه در حقانیت مدرنیته تردید ایجاد می كرد و این اتفاق نه از بیرون مدرنیته و دیسكور آن كه از درون روی داده بود. طبیعی است كه چنین افرادی نه تنها از سوی مدرنیست ها بلكه از سوی سنتی ها مورد عتاب اند. آنها شبیه مسلمان های استاندارد نیستند. نماز می خوانند اما به ادبیات جدید سخن می گویند، روزه می گیرند اما دل به عرف عالم سنت نسپرده اند.مسلمانی شان را هزار بار فریاد می كنند، اما مسلمانان عالم سنت به سختی از آنها قبول می كنند. آنها اهل خطرند و خطرآفرین. آنها همه چیز را به لرزه درمی آورند و به جای آن كه جای خود بنشینند، عزم رفتن می كنند. سفر می كنند و به دل اقیانوس می زنند بدون كشتی با قایق كوچك با امواج سهمگین مدرنیته مواجه می شوند.
می دانند كه ممكن است مسلمانی شان را از كف بدهند و یا ممكن است صاعقه غرب آنها را بزند و در آتش آن بسوزند چنان كه «فردید» زمانی چنین شد و خود آن را حكایت كرده است. اما آنها بر فراز دامنه آتشفشان خانه می سازند. اهل خطرند و به همین خاطر برای عالم مدرن، خطیر. زیرا كه اگر زنده از آتش مدرنیته بیرون بیایند و بر افسون آن غلبه كنند، می توانند راهنمای عبور از آن آتش شوند.
مهمترین خصیصه آنها در راه بودن است. آنها ایستاده اند نه نشسته. كسی كه نشسته از خطرها محفوظ است اما آنها رو به باد ایستاده و دست ها را گشوده اند.
روشنفكرها و منورالفكرها از چنین كسانی نه تنها در ستوه اند بلكه هراسانند خانه آنها با سخنان اینان به لرزه درآمده و تهدید می شود و به همین جهت آنها اینان را بزرگترین دشمنان خود می شمرند. حجم ابراز عصبیتی كه منوالفكران نسبت به «فردید» و متأثرین از وی داشته اند شاید با هیچ گروه دیگری قابل قیاس نباشد. آنها برای روشنفكری غذایی غیرقابل هضم اند و منجر به سوءهاضمه آنها می شوند.
مسأله غامض تر درباره برخی از این گونه افراد جذب زیاد آنها به درون امواج بلندی بود كه امام خمینی(ره) به وجود آورده بود. امام(ره) بی شك از آن دسته كسانی نبود كه در مواجهه با مدرنیته بی سپر و قایق دل به دریای آن زده باشد. امام(ره) درست روی تفكر سنتی اسلامی - شیعی - ایرانی ایستاده بود و بدون آن كه ذره ای از روی آن حركت كند، تمامی دریای مدرنیته را به درون اندیشه خود كشیده و با استحاله آن، آن را در جای مناسب خودش در جغرافیای اندیشه ای سنت قرار می داد.
سهمگین بودن تفكر و رفتار امام(ره) برای غرب از همین جا نشأت می گرفت. علوم سنتی برای امام(ره) كافی بود. او هیچ گاه وقت خود را به مطالعه تخصصی فرهنگ غربی نگذراند. زیرا این كار را در اجمال كاری كه آغاز كرده بود، بی فایده (اگر نگوییم مضر) می دید. اما در تفصیل همین عمل، امام(ره) خود حامی مطالعه مدرنیته و علوم و فرهنگ و اجزای آن و هضم آنها در اندیشه سنتی بود. بدین ترتیب وی خود را با كل مدرنیته درگیر نمی كرد و در نتیجه به دام دیسكور آن نمی افتاد بلكه اجزای آن را به درون سنت می كشید و در صورت لزوم تبدل می داد و آن را در جای جدیدی كه اندیشه وی تعیین می كرد، می گذاشت.
این بدان معنا نبود كه كاری كه امام(ره) آغاز كرد، بدون مناقشه تا پایان رفتنی است؛ برعكس با امام(ره) بود كه چالش های اساسی ما با غرب و اجزای جدیدالورود آن در نظر و عمل آغاز شد. او فرهنگ و اندیشه ما را در موضعی فعال و در نتیجه پرتنش با غرب قرار داد.
در چنین شرایطی برخی كسان از دسته سوم كه بی باكانه به دریای بی كران مدرنیته زده بودند، به ساحل امن امام (ره) پناه آوردند. در این میان به گمان نگارنده، جلال و سید مرتضی آوینی بی نظیرند، بویژه آن كه سید مرتضی آوینی تا پایان حیات امام (ره) و نیز پس از آن اوج و فرود و چالش های مدرنیته با جامعه جدید ایرانی را كه به دست امام (ره) پایه گذاری شد، شاهد بود. تعداد كسانی كه از آتش سوزان مدرنیته به امام (ره) پناه آوردند، كم نبود و همگی آنها یكسان نبودند، اما به علت های پیش گفته، وضع برخی از آنها متمایز بود. قرب و بعد همگی آنها با امام (ره) نیز یكسان نبود. برخی از آنها تا كنه فهم اندیشه امام (ره) پیش رفتند.
برخی دیگر مانند فردید در عین حال كه احساس شوق نسبت به انقلاب اسلامی می كردند، نسبت به امام (ره) و اندیشه او مستقل ماندند، به رغم این كه برخی اجزای اندیشه فردید مانند توجهش به ابن عربی می توانست موجب هماهنگی اندیشه اش با امام (ره) شود. به گمان نگارنده این اتفاق برای برخی شاگردان وی خیلی شدیدتر از خود او روی داد. یكی از همین شاگردان محمد مددپور بود. البته به گفته خود وی، به كار بردن كلمه شاگرد برای فردید نابجاست. وی خود و همه كسانی كه در سخنرانی های فردید شركت فعال داشته اند را مستمع می داند و نه شاگرد. وی می گوید: «فردید شاگرد نداشت، مستمع داشت».
پذیرفتن امام (ره) و احساس دغدغه نسبت به آنچه امام (ره) پایه گذاری كرده بود و دلبستگی به انقلاب اسلامی (هرچند با قرائتی متفاوت از قرائت رسمی) جرم امثال مددپور را چندبرابر می كرد. بی شك مددپور یك حزب اللهی استاندارد نبود. چنان كه خود می گفت و اشاره می كرد كه «مخصوصاً از دهه ۷۰ به بعد معنای این كلمه تغییر كرده و گویی من دیگر درون آن جا نمی شوم.»
مددپور در دانشگاه هایدلبرگ آلمان دكترای فلسفه خوانده بود. او و امثال او از آنجا كه از سویی می توانستند غرب را در كلیت آن بنگرند و چالش میان انقلاب اسلامی و غرب را به جای آنكه در سطحی سیاسی یا اقتصادی یا حداكثر اجتماعی تحلیل كنند، تحلیلی فلسفی و تاریخی از آن ارائه می دادند و نیز از سوی دیگر اعتقاد و دلبستگی به انقلاب اسلامی داشتند، بی نهایت مورد عتاب مدرنیست ها واقع می شدند. آنها از معدود دسته هایی بودند كه مدرنیست ها در روزنامه ها و سایت ها و سخنرانی ها و كتاب هایشان به زنده و مرده آنها بد و بیراه می گویند و حتی گاهی عصبانیت موجب می شود تا كل وقوع و نحوه تاریخ بعد از انقلاب را محصول فكر و عمل آنها ببینند. آنها حتی گاهی همه دشمنانشان را یك كاسه در چهره اینها می نگرند، زیرا كه بی شك این دسته موجوداتی خطرساز برای آرمان های مدرنیست ها هستند. آنها از درون دیسكور مدرنیته به واسازی نظری آن مشغولند. این است كه كار جماعت منورالفكر در برخورد با این ها به ناسزاگویی و شانتاژ تبلیغاتی می كشد.
مددپور، مسلمان بود. نگارنده نمی خواهد ادعا كند كه او اسوه مسلمانی بود. اما بی شك او مسلمان صادقی بود كه با دست خالی به دل مدرنیته زده بود و البته آموخته بود كه برای عبور از مدرنیته مخالفت با آن بی فایده است. او درصدد شناخت مدرنیته بود، بدون آن كه مفتون آن شود! و تا حدی این توفیق را یافته بود. غرب را شناخته بود و مسلمانی انقلابی هم مانده بود و به همین جهت مدرنیست ها از او بیزار بودند.
مژده شرقی
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید