پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

امامت و خلافت در قرآن


امامت و خلافت در قرآن
● مصالح همگانی و شیوه حكومت
مصالح امت و شرائط زمان پیامبر، كدام‏یك از دو نظریه ذیل را تایید می‏كند، آیا شرایط ایجاب می‏كرد كه پیامبر مساله جانشینی را نادیده بگیرد و آن را بر عهده امت‏ بگذارد، تا آنان برای او جانشینی تعیین نمایند، یا مصالح امت در گرو این بود كه او درباره بقای دین و صیانت آن بیندیشد و فرد جامع‏الشرائط را به مسلمین معرفی كند، حالا خواه این فرد علی(ع) باشد یا فرد دیگر.
سخن در این‏جا درباره خلافت‏شخص معین نیست، بلكه به صورت كلی موضوع مورد بررسی قرار می‏گیرد، اینك تحلیل موضوع، از طرق گوناگون:
الف)خطر مثلث
روزی كه پیامبر گرامی اسلام(ص) دیده از جهان بربست، دولت جوان اسلامی را سه دشمن بزرگ از سه طرف احاطه كرده و پیوسته در فكر براندازی حكومت اسلامی بودند.
این سه دشمن عبارت بودند از:
۱) امپراطوری روم شرقی (شامات و فلسطین).
۲) امپراطوری ایران.
۳) ستون پنجم (منافقان داخلی).
در عظمت ‏خطر دشمن نخست كافی است كه پیامبر گرامی اسلام(ص) در سال هشتم نیروی عظیمی را برای مقابله با لشگر روم اعزام كرد و در این جنگ سه فرمانده سپاه اسلام یكی پس از دیگری جام شهادت نوشیده و لشگر شكست‏ خورده اسلام به مدینه بازگشت، برای جبران شكست، پیامبر در سال نهم با ارتش سنگینی قریب به سی هزار نفر با تجهیزات خاصی تا سرزمین «تبوك‏» رفت و اثری از دشمن مشاهده نكرد، و راه را برای ادامه دفاع از كیان اسلام هموار ساخت و در آخرین روزهای درگذشت‏ خود، ارتشی را به فرماندهی «اسامهٔ بن زید» آماده ساخت و اصرار می‏ورزید كه هر چه زودتر مدینه را ترك گویند و در مرز روم متمركز شوند.
در اهمیت ضلع دوم این مثلث كافی است كه «خسرو پرویز» امپراطور ایران وقتی نامه پیامبر(ص) را دریافت كرد و از دعوت او به آئین توحید آگاه گردید، از شدت عصبانیت نامه پیامبر را پاره كرد و به فرماندار یمن نوشت: مدعی نبوت را دست‏ بسته به سوی من روانه كن.
خطر ستون پنجم بر كسی پوشیده نیست، آیات فراوانی كه در حق آنها نازل شده است، روشنگر پایه خطر آنها است آنان پیوسته مترصد بودند كه پیامبر را ترور كنند، و یا پس از درگذشت او با ترفندی زمام امور را به دست گیرند قرآن در فتنه‏گری آنان چنین می‏فرماید:
«لقد ابتغوا الفتنهٔ من قبل و قلبوا لك الامور حتی جاء الحق و ظهر امر الله و هم كارهون». (۱)
«آنها پیش از این نیز، در پی فتنه‏انگیزی بوده‏اند و كارهائی را بر زیان تو دگرگون ساخته به هم ریخته‏اند تا این كه حق فرا رسید، و فرمان خدا آشكار گشت(و پیروز شدید) درحالی كه آنها كراهت داشته‏اند».
آیا با وجود چنین دشمنانی نیرومند كه به صورت یك مثلث، در صدد ضربه زدن بر حكومت جوان اسلام بوده‏اند، صحیح بود كه پیامبر گرامی چشم از جهان بپوشد و برای آینده امت نیندیشد و شخصی را به عنوان رهبر معین نكند؟
انسانی كه چند فرزند خردسالی داشته باشد، به هنگام احساس مرگ در آینده فرزندان خود می‏اندیشد و با تعیین سرپرست، سعادت آنان را تامین می‏نماید، آیا حفظ رسالت و زحمات دیرینه و وحدت مسلمین از نظر ارزش، كمتر از چند فرزند صغیر می‏باشد؟
ب) زندگانی عشایری
زندگانی مسلمانان در مكه و مدینه زندگی عشائری بود و هر عشیره برای خود رئیس و پیشوائی داشت، و در تاریخ عرب پیوسته به خاطر اختلاف رؤسا، عشیره‏ای به جان دیگری افتاده و خون همدیگر را می‏ریختند آنان به همان روح عشیره‏گری به اسلام پیوستند و در مواردی كه قبیله انصار یا مهاجر درگیر می‏شدند، اگر تدبیر حكیمانه رسول خدا(ص) نبود، خون زیادی ریخته می‏شد (۲) حتی در داستان «افك‏» نزدیك بود دو قبیله «اوس و خزرج‏» به جان هم بیفتند و حمام خون راه بیندازند. (۳) در این شرائط آیا مصلحت ایجاب نمی‏كرد كه پیامبر گرامی اسلام(ص) قاطعانه وارد كار می‏شد و فرمانروای مسلمانان را معین می‏كرد؟! زیرا واگذاری آن به مسلمانان با داشتن تیره‏های مختلف و شیوخ گوناگون، نتیجه‏ای جز ایجاد دودستگی و كشمكش نداشت و شاهد روشن این جریان; جریان سقیفه است كه در آنجا مهاجر و انصار یكدیگر را به باد فحش گرفته و زد و خورد انجام گرفت.
عمر در داستان سقیفه می‏گوید: ما سعد بن عباده را لگدمال كردیم، مردی گفت: سعد كشته شد؟ گفت: خدا سعد را بكشد. (۴)
بررسی یك چنین زندگی خصمانه عشائری رهبر مسلمانان را بر آن می‏داشت كه كار را به دست‏ شیوخ قبائل و سران عشائر نسپارد، زیرا در این صورت جز اختلاف و خونریزی نتیجه دیگری نخواهد داشت.
ج) صحابه و پایه استقامت آنان در دین
شكی نیست در میان یاران پیامبر، انسان‏های والا و وارسته‏ای بود كه دعای آنان مایه نزول رحمت و خشم آنان مظهر خشم خدا بود، سخن در باره این گروه اندك نیست، سخن در مجموع یاران اوست آیا واقعا از نظر آگاهی و اعتقاد قلبی و استقامت در دین، به آن پایه رسیده بوده‏اند كه پیامبر رهبری را به دست آنان بسپارد و برود؟ با این كه این گروه پس از درگذشت پیامبر مانند دوران حیات او، از خود یك رهبر قاطع و آگاه بی‏نیاز نبود كه این جمع را به سوی كمال رهبری كند و از كارشكنی‏ها جلوگیری نماید.
بررسی صفحات تاریخ نشان می‏دهد كه در مراحل حساس، عقیده‏ها متزلزل و افكار گوناگونی به آنان رخ می‏داد و اندیشه بازگشت‏به عصر جاهلی در مخیله‏ها، خودنمائی می‏كرد، آیا صحیح است كه پیامبر ناموس الهی (دین) را به چنین افرادی بسپارد؟ بی‏آنكه برای آن متولی مشخصی معین كند؟!
ما برخی از آیات را كه حاكی از اندیشه عقب‏گرد برخی از صحابه به عصر جاهلی است منعكس می‏كنیم، قرآن درباره جنگ احد كه از نبردهای سخت و جانكاه مسلمانان بود، چنین می‏فرماید:
«و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل، افان مات او قتل انقلبتم علی اعقابكم و من ینقلب علی عقبیه فلن یضر الله شیئا و سیجزی الله الشاكرین». (۵)
«محمد فقط فرستاده خدا است و پیش از او فرستادگان دیگری نیز بوده‏اند آیا اگر او بمیرد یا كشته شود، شما به عقب برمی‏گردید؟(اسلام را رها كرده به دوران جاهلیت‏بازگشت می‏نمائید) و هركس به عقب باز گردد هرگز به خدا ضرری نمی‏زند، و خداوند به زودی شاكران(استقامت كنندگان) را پاداش خواهد داد»
و نیز در آیه دیگر می‏فرماید:
«و طائفهٔ قد اهمتهم انفسهم یظنون بالله غیر الحق ظن الجاهلیهٔ یقولون هل لنا من الامر من شئ قل ان الامر كله لله یخفون فی انفسهم ما لا یبدون لك یقولون لو كان لنا من الامر شئ ما قتلنا هاهنا» (۶)
«گروه دیگری در فكر جان خویش بوده‏اند، آنها گمانهای نادرستی همچون گمانهای دوران جاهلیت درباره خدا داشتند و می‏گفتند آیا چیزی از پیروزی نصیب ما می‏شود، بگو همه كارها(پیروزی‏ها) به دست‏ خدا است، آنها در دل خود چیزی پنهان می‏دارند كه برای تو آشكار نمی‏سازند، می‏گویند اگر ما سهمی از پیروزی داشتیم، در اینجا كشته نمی‏شدیم‏».
ممكن است تصور شود این نوع ضعفها و نارسائی‏ها مربوط به آغاز هجرت است و جنگ احد در سال سوم هجرت رخ داد ولی مسلمانان در اواخر هجرت از نظر عقیده و اندیشه و پایداری به حد كمال رسیده و شایسته آن بوده‏اند كه پیامبر زمام كار را به دست آنان بسپارد، ولی این اندیشه را تاریخ به شدت رد می‏كند به گواه این كه در جنگ حنین كه در سال هشتم هجرت رخ داد، مسلمانان صحنه نبرد را ترك گفته و همگی جز عده معدودی رسول گرامی را تنها گذاردند، درحالی كه پیامبر به آنان چنین خطاب می‏كرد:
«این؟ ایها الناس؟ هلموا الی انا رسول الله‏».
و لذا قرآن درباره نبرد حنین می‏فرماید:
«لقد نصركم الله فی مواطن كثیرهٔ و یوم حنین اذ اعجبتكم كثرتكم فلم تغن عنكم شیئا و ضاقت علیكم الارض بما رحبت ثم ولیتم مدبرین». (۷)
«خداوند شما را در جاهای زیادی یاری كرد و در روز «حنین‏» نیز یاری نمود در آن هنگام كه فزونی جمعیتتان شما را مغرور ساخت ولی این فزونی جمعیت ‏به درد شما نخورد و زمین با همه وسعتش بر شما تنگ شد سپس پشت‏به دشمن كرده و فرار كردید».
جمله "ثم ولیتم مدبرین" بازگو كننده پایه ایمان و پایبندی آنان به اسلام عزیز و رهبر او است، آیا صحیح است پیامبر آگاه از روحیه اكثریت آنان، در تحكیم آئین خود از طریق تعیین رهبر، كاری صورت ندهد؟، ارتداد گروهی از طوائف پس از رحلت پیامبر نشانه بارز ضعف ایمان آنان بود، محاسبه این نوع حادثه‏ها كه طبعا برای پیامبر روشن بود، ایجاب می‏كرد كه پیامبر قاطعانه وصی خود را معین كند تا بر مشكلات پیروز آید، واگذاری امر رهبری به چنین گروهی كه در میان آنان مؤمن و منافق، ثابت و متزلزل فراوان است، مقرون به مصلحت نبود؟
از این جهت می‏بینیم «شیخ‏الرئیس‏»، در كتاب «شفا» مساله خلافت را مطرح می‏كند و یادآور می‏شود كه تنصیص بر وصی از صواب بیشتری برخودار است زیرا چنین كاری از ایجاد اختلاف و جدال جلوگیری می‏كند، برخلاف عكس آن كه موجب دودستگی و اختلاف در زندگی می‏باشد. (۸)
● سردرگمی در شیوه حكومت
نویسندگان اهل سنت مساله تنصیصی بودن خلافت را رد كرده، ولی الگوی روشنی را از خلافت اسلامی ارائه نكرده‏اند.
پیامبر در آخرین لحظات حیات خود بر سر دو راهی بود یا باید قاطعانه خلیفه و جانشین تعیین كند و یا لااقل شیوه حكومت را به مسلمانان آموزش دهد، متاسفانه از نظر اهل سنت پیامبر هیچ‏كدام را انجام نداده است، بالاخره پیامبری كه در موضوعات بی‏شماری سخن گفته، محال است در یك چنین قضیه مهمی شیوه حكومت را بیان نكند، و شگفت این است كه در مجموع روایات وارده در صحاح و سنن، روایتی كه بیانگر شیوه حكومت‏باشد، وارد نشده است. درحالی كه نویسندگان اهل سنت تنها به آیه‏های مشاوره بسنده كرده و می‏گویند شیوه حكومت‏براساس شوری استوار است در حالی كه اصل مشاوره یك اصل كلی است و اصل كلی نمی‏تواند بیانگر صدها مسائل مربوط به حكومت اسلامی باشد، باید در كنار این اصل، اصول دیگری نیز در كتاب و سنت وارد شده باشد تا این خلأ را پر كند.
شوری از اصول ارزنده اسلام است ولی تنها این اصل نمی‏تواند، بیانگر شیوه حكومت اسلامی باشد، حكومت‏برای خود، اصول و شرائطی لازم دارد كه باید وحی آسمانی آنها را بازگو كند.
خلاصه اكمال دین در گرو انجام یكی از دو چیز است:
۱) نصب امام و تعیین خلیفه آنگاه خود خلیفه به خاطر منصوب بودن، جوانب كار را روشن می‏سازد.
۲) بیان شیوه حكومت از نظر منتخب و منتخب، و شرائط انتخاب، دهها موضوعات جانبی كه بدون روشن شدن آنها، شیوه حكومت واضح نمی‏شود.
متاسفانه از نظر اهل سنت هیچ‏كدام براین اساس انجام نگرفته نه امامی معین شده و نه شیوه حكومت‏ به صورت روشن و جامع بیان گردیده است.
جعفر سبحانی
۱- توبه: ۴۸.
۲- صحیح بخاری، ج‏۵، ص‏۱۱۹، باب غزوه بنی‏المصطلق.
۳- مدرك قبل.
۴- شرح نهج‏البلاغه، ج‏۶، ص‏۱۷.
۵ـ آل عمران: ۱۴۴.
۶- آل عمران: ۱۵۴.
۷- توبه: ۲۵.
۸- شفا، فصل‏۵، ص ۵۶۴، متن‏۱۳ از بخش الهیات، مقاله‏۱۰.

مكتب اسلام-سال۱۳۷۸-شماره ۱۰
منبع : تبیان


همچنین مشاهده کنید