پنجشنبه, ۳۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 18 April, 2024
مجله ویستا

تفسیر موضوعاتی از سوره بقره


تفسیر موضوعاتی از سوره بقره
قـرآن در آغـاز سـوره بقره , مـردم را در ارتباط با برنامه وآئین اسلام به سه گروه متفاوت تقسیم می كند:
۱) متقین (پرهیزكاران ) كه اسلام را در تمام ابعادش پذیراگشته اند
۲) كافران كه در نـقـطـه مـقـابـل گروه اول قرار گرفته و به كفر خود معترفند
۳) منافقان كه دارای دو چـهـره انـد, با مسلمانان ظاهرا مسلمان و با گروه مخالف ,مخالف اسلامند, البته چهره اصلی آنها هـمان چهره كفر است , بدون شك زیان این گروه برای اسلام بیش از گروه دوم است و به همین سبب قرآن با آنها برخوردشدیدتری دارد.
درایـن آیـه سخن از گروه اول است , ویژگیهای آنها را از نظر ایمان و عمل درپنج عنوان مطرح می كند,.
● ایمان به غیب :
نخست می گوید: ((آنها كسانی هستند كه ایمان به غیب دارند)) (الذین یؤمنون بالغیب ).
((غیب و شهود)) دو نقطه مقابل یكدیگرند, عالم شهود عالم محسوسات است , وجهان غیب , ماورا حـس , زیـرا ((غـیـب )) در لـغـت بـمعنی چیزی است كه پوشیده و پنهان است و چون عالم ماورا مـحـسـوسـات از حس ما پوشیده است به آن غیب گفته می شود, ایمان به غیب درست نخستین نقطه ای است كه مؤمنان را ازغیرآنها جدا می سازد و پیروان ادیان آسمانی را در برابر منكران خدا و وحی وقیامت قرار می دهد و به همین دلیل نخستین ویژگی پرهیزكاران ایمان به غیب ذكرشده است .
((مـؤمـنـان بـه غیب )) عقیده دارند, سازنده این عالم آفرینش , علم و قدرتی بی انتها, و عظمت و اداركـی بـی نـهایت دارد, او ازلی و ابدی است , و مرگ به معنی فنا و نابودی نیست بلكه دریچه ای اسـت بـه جـهان وسیعتر و پهناورتر, در حالی كه یك فرد مادی معتقد است جهان هستی محدود اسـت بـه آنـچـه ما می بینیم و قوانین طبیعت بدون هیچ گونه نقشه و برنامه ای پدید آورنده این جهان است , و پس از مرگ همه چیز پایان می گیرد.
آیـا ایـن دو انـسان با هم قابل مقایسه اند؟! اولی نمی تواند از حق و عدالت وخیرخواهی و كمك به دیـگـران صـرف نظر كند, و دومی دلیلی برای هیچ گونه از این امور نمی بیند, به همین دلیل در دنـیـای مؤمنان راستین برادری است و تفاهم , پاكی است و تعاون , اما در دنیای مادیگری استعمار اسـت و اسـتثمار, خونریزی است وغارت و چپاول و این سیر قهقهرائی را تمدن و پیشرفت و ترقی نام می نهند!.
و اگر می بینیم قرآن نقطه شروع تقوی را در آیه فوق , ایمان به غیب دانسته دلیلش همین است .
((غـیـب )) در این جا دارای مفهوم وسیع كلمه می باشد و اگر در بعضی روایات غیبت در آیه فوق تفسیر به امام غائب حضرت مهدی (عج ) شده در حقیقت می خواهد وسعت معنی ایمان به غیب را حتی نسبت به امام غائب (عج ) مجسم كند بی آنكه به آن مصداق محدود باشد.
● ارتباط با خدا:
ویژگی دیگر پرهیزكاران آن است كه : ((نماز را برپا می دارند)) (ویقیمون الصلوهٔ ) ((نماز)) كه رمز ارتـبـاط بـا خـداسـت , مـؤمـنانی را كه به جهان ماورا طبیعت راه یافته اند در یك رابطه دائمی و هـمـیـشـگی با آن مبد بزرگ آفرینش نگه می دارد, آنهاتنها در برابر خدا سر تعظیم خم می كنند, چنین انسانی احساس می كند ازتمام مخلوقات دیگر فراتر رفته , و ارزش آن را پیدا كرده كه با خدا سخن بگوید, و این بزرگترین عامل تربیت او است .
● ارتباط با انسانها:
آنها علاوه بر ارتباط دائم با پروردگار رابطه نزدیك و مستمری با خلق خدادارند, و به همین دلیل سومین ویژگی آنها را قرآن چنین بیان می كند: ((و ازتمام مواهبی كه به آنها روزی داده ایم انفاق می كنند)) (ومما رزقناهم ینفقون ).
قابل توجه اینكه قرآن نمی گوید: من اموالهم ینفقون (از اموالشان انفاق می كنند) بلكه می گوید: ((مـما رزقناهم )) (از آنچه به آنها روزی داده ایم ) و به این ترتیب مساله ((انفاق )) را آنچنان تعمیم می دهد كه تمام مواهب مادی و معنوی را دربر می گیرد.
بنابراین مردم پرهیزگار آنها هستند كه نه تنها از اموال خود, بلكه از علم وعقل و دانش ونیروهای جسمانی و مقام و موقعیت اجتماعی خود, و خلاصه ازتمام سرمایه های خویش به آنها كه نیاز دارند می بخشند, بی آنكه انتظار پاداشی داشته باشند.
(آیه ۴)ـ.
● ویژگی چهارم پرهیزكاران
ایمان به تمام پیامبران وبرنامه های الهی است , قرآن می گوید: ((آنها كسانی هستند كه به آنچه برتو نـازل شـده وآنچه پیش ازتو نازل گردیده ایمان دارند)) (والذین یؤمنون بما انـزل الیك و ما انـزل من قبلك ).
● ایمان به رستاخیز
صـفـتـی اسـت كه در این سلسله از صفات برای پرهیزكاران بیان شده است ((آنها به آخرت قطعا ایـمـان دارنـد)) (و بـالا خرهٔ هم یوقنون ) آنها یقین دارند كه انسان عبث و بی هدف آفریده نشده , آفـریـنش برای او خط سیری تعیین كرده است كه بامرگ هرگز پایان نمی گیرد, او اعتراف دارد كـه عـدالـت مـطـلق پروردگار در انتظارهمگان است و چنان نیست كه اعمال ما در این جهان , بـی حـسـاب و پـاداش بـاشـد ایـن اعتقاد به او آرامش می بخشد, از فشارهائی كه در طریق انجام مـسـئولـیـتـهـا بر او واردمی شود نه تنها رنج نمی برد بلكه از آن استقبال می كند و مطمئن است كـوچـكـتـریـن عـمـل نـیـك و بد پاداش و كیفر دارد, بعد از مرگ به جهانی وسیعتر كه خالی از هـرگـونـه ظـلـم و سـتـم اسـت انـتـقـال مـی یابد و از رحمت وسیع و الطاف پروردگار بزرگ بهره مندمی شود.
ایـمـان بـه رسـتـاخـیز اثر عمیقی در تربیت انسانها دارد, به آنها شهامت وشجاعت می بخشد زیرا براساس آن , اوج افتخار در زندگی این جهان , ((شهادت )) درراه یك هدف مقدس الهی است كه آغـازی اسـت بـرای یـك زندگی ابدی و جاودانی و ایمان به قیامت انسان را در برابر گناه كنترل می كند, و به هرنسبت كه ایمان قویترباشد گناه كمتر است .
(آیـه ۵) ـ ایـن آیـه , اشاره ای است به نتیجه و پایان كار مؤمنانی كه صفات پنجگانه فوق را در خود جـمع كرده اند, می گوید: ((اینها بر مسیر هدایت پروردگارشان هستند)) (اولئك علی هدی من ربـهـم ) ((و ایـنـهـا رسـتـگـارانـنـد)) (اولئك هم المفلحون ) در حقیقت هدایت آنها و همچنین رستگاریشان از سوی خدا تضمین شده است جالب اینكه می گوید: ((علی هدی من ربهم )) اشاره بـه اینكه هدایت الهی همچون مركب راهواری است كه آنها بر آن سوارند, و به كمك این مركب به سوی رستگاری و سعادت پیش می روند.
● حقیقت تقوا چیست ؟
((تقوا)) در اصل بمعنی نگهداری یا خویشتن داری است و به تعبیر دیگر یك نیروی كنترل درونی است كه انسان را در برابر طغیان شهوات حفظ می كند, و درواقع نقش ترمز نیرومندی را دارد كه مـاشـیـن وجود انسان را در پرتگاهها حفظ و ازتندرویهای خطرناك , باز می دارد ومعیار فضیلت و افـتـخـار انـسـان و مقیاس سنجش شخصیت او در اسلام محسوب می شود تا آنجا كه جمله ((ان اكرمكم عنداللّه اتقاكم )) به صورت یك شعار جاودانی اسلام در آمده است .
ضمنا باید توجه داشت كه تقوا دارای شاخه ها و شعبی است , تقوای مالی واقتصادی , تقوای جنسی , و اجتماعی , وتقوای سیاسی و مانند اینها.
(آیه ۶) ـ.
● گروه دوم , كافران لجوج و سرسخت ـ ایـن گـروه درسـت در نقطه مقابل متقین و پرهیزكاران قرار دارند وصفات آنهادر این آیه و آیه بـعـد بطور فشرده بیان شده است در این آیه می گوید ((آنها كه كافرشدند (و در كفر و بی ایمانی سـخـت و لـجـوجند) برای آنها تفاوت نمی كند كه آنان را ازعذاب الهی بترسانی یا نترسانی ایمان نخواهند آورد)) (ان الذین كفرو اسوآ علیهم انـذرتهم ام لم تنذرهم لایؤمنون ) این دسته چنان در گـمـراهـی خـود سـرسختند كه هرچند حق برآنان روشن شود حاضر به پذیرش نیستند واصولا آمادگی روحی برای پیروی از حق و تسلیم شدن در برابر آن را ندارند.
(آیـه ۷)ـ این آیه اشاره به دلیل این تعصب و لجاجت می كند و می گوید: آنهاچنان در كفر و عناد فـرو رفـتـه انـد كـه حـس تـشخیص را از دست داده اند ((خدا بر دلها وگوشهایشان مهر نهاده و برچشمهاشان پرده افكنده شده )) (ختم اللّه علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوهٔ ) به هـمـیـن دلـیـل نتیجه كارشان این شده است كه ((برای آنها عذاب بزرگی است )) (و لهم عذاب عـظـیـم ) مسلما انسان تابه این مرحله نرسیده باشد قابل هدایت است , هرچند گمراه باشد, اما به هنگامی كه حس تشخیص را بر اثر اعمال زشت خود از دست داد دیگر راه نجاتی برای او نیست ,چرا كه ابزار شناخت ندارد و طبیعی است كه عذاب عظیم در انتظار او باشد.
● نكته ها
۱) آیا سلب قدرت تشخیص , دلیل بر جبر نیست ؟.
اگر طبق آیه فوق خداوند بر دلها و گوشهای این گروه مهر نهاده , وبرچشمهایشان پرده افكنده , آنـها مجبورند در كفر باقی بمانند, آیا این جبر نیست ؟پاسخ این سؤال را خود قرآن در اینجا و آیات دیـگـر داده اسـت و آن ایـنـكـه : اصـرار ولـجاجت آنها در برابر حق , تكبر و ادامه به ظلم و ستم و بـیـدادگـری و كـفر و پیروی ازهوسهای سركش سبب می شود كه پرده ای بر حس تشخیص آنها بیفتد, كه در واقع این حالت عكس العمل و بازتاب اعمال خود انسان است نه چیز دیگر.
۲) مهرنهادن بر دلها!.
در آیـات فـوق و بـسیاری دیگر از آیات قرآن برای بیان سلب حس تشخیص ودرك واقعی از افراد, تـعـبیر به ((ختم )) شده است , و احیانا تعبیر به ((طبع )) و ((رین )) این معنی از آنجا گرفته شده اسـت كـه در مـیان مردم رسم بر این بوده هنگامی كه اشیائی رادر كیسه ها یا ظرفهای مخصوصی قـرار مـی دادنـد, و یا نامه های مهمی را در پاكت می گذاردند, برای آنكه كسی سرآن را نگشاید و دست به آن نزند آن را می بستند وگره می كردند و بر گره مهر می نهادند, امروز نیز معمول است كـیـسـه هـای پـسـتـی را لاك و مهر می كنند در لغت عرب برای این معنی كلمه ((ختم )) به كار مـی رود, الـبـتـه ایـن تعبیر در باره افراد بی ایمان و لجوجی است كه بر اثر گناهان بسیار در برابر عـوامـل هـدایت نفوذ ناپذیر شده اند, و لجاجت و عناد در برابر مردان حق در دل آنان چنان رسوخ كـرده كه درست همانند همان بسته و كیسه سر به مهر هستند كه دیگرهیچ گونه تصرفی در آن نـمـی توان كرد, و به اصطلاح قلب آنها لاك و مهر شده است ((طبع )) نیز در لغت به همین معنی آمـده اسـت اما ((رین )) به معنی زنگار یا غبار یالایه كثیفی است كه بر اشیا گرانقیمت می نشیند ایـن تعبیر در قرآن نیز برای كسانی كه بر اثر خیره سری و گناه زیاد قلبشان نفوذ ناپذیر شده بكار رفـتـه اسـت و مهم آن است كه انسان مراقب باشد اگر خدای ناكرده گناهی از او سر می زند در فـاصله نزدیك آن را با آب توبه و عمل صالح بشوید, تامبادا به صورت رنگ ثابتی برای قلب در آید و برآن مهر نهد.۳) مقصود از ((قلب )) در قرآن
((قلب )) در قرآن به معانی گوناگونی آمده است از جمله :
الف) به معنی عقل ودرك چنانكه در آیه ۳۷ سـوره ((ق )) مـی خـوانـیـم : ((ان فی ذلك لذكری لمن كان له قلب :((در این مطالب تذكر و یـادآوری است برای آنان كه نیروی عقل و درك داشته باشند))
ب) به معنی روح و جان چنانكه در سـوره احـزاب آیـه ۱۰ آمـده است : ((هنگامی كه چشمها از وحشت فرومانده و جانها به لب رسیده بـود))
ج) به معنی مركز عواطف ,آیه ۱۲ سوره انفال شاهد این معنی است : ((بزودی در دل كافران ترس ایجاد می كنم )).
توضیح اینكه : در وجود انسان دو مركز نیرومند به چشم می خورد:
۱) مركزادراكات كه همان ((مغز و دستگاه اعصاب است ))
۲) مركز عواطف كه عبارت است از همان قلب صنوبری كه در بخش چپ سـیـنـه قـرار دارد و مـسائل عاطفی در مرحله اول روی همین مركز اثر می گذارد, ما بالوجدان هـنـگامی كه با مصیبتی روبرومی شویم فشار آن را روی همین قلب صنوبری احساس می كنیم , و هـمـچـنـان وقـتـی كـه بـه مـطـلـب سرورانگیزی برمی خوریم فرح و انبساط را در همین مركز احـسـاس مـی كـنـیـم , نتیجه اینكه اگر در قرآن مسائل عاطفی به قلب (همین عضو مخصوص ) ومسائل عقلی به قلب (به معنی عقل یا مغز) نسبت داده شده , دلیل آن همان است كه گفته شد و سخنی به گزاف نرفته است .
( آیه ۸) ـ.
● گروه سوم (منافقان ).
اسـلام در یـك مقطع خاص تاریخی خود با گروهی روبرو شد كه نه اخلاص وشهامت برای ایمان آوردن داشـتـنـد و نـه قـدرت و جـرات بـر مـخـالفت صریح , این گروه كه قرآن از آنها به عنوان ((منافقین ))((۳)) یاد می كند و ما در فارسی از آن تعبیر به ((دورو)) یا ((دو چهره )) می كنیم , در صـفـوف مـسلمانان واقعی نفوذ كرده بودند, و ازآنجا كه ظاهر اسلامی داشتند, غالبا شناخت آنها مـشـكـل بـود ولـی قـرآن نشانه های دقیق و زنده ای برای آنها بیان می كند كه خط باطنی آنها را مـشـخـص مـی سـازد والگوئی در این زمینه به دست مسلمانان برای همه قرون و اعصار می دهد نـخست تفسیری از خود نفاق دارد می گوید: ((بعضی از مردم هستند كه می گویند به خدا وروز قـیامت ایمان آورده ایم در حالی كه ایمان ندارند)) (ومن الناس من یقول آمناباللّه و بالیوم الا خر و ماهم بمؤمنین ).
(آیـه ۹)ـ آنـها این عمل را یكنوع زرنگی و به اصطلاح تاكتیك جالب , حساب می كنند: ((آنها با این عـمـل مـی خـواهـنـد خـدا و مؤمنان را بفریبند)) (یخادعون اللّه والذین آمنوا) ((در حالی كه تنها خودشان را فریب می دهند, اما نمی فهمند)) (و مایخدعون الا انـفسهم وما یشعرون ).
(آیه ۱۰)ـ سپس قرآن به این واقعیت اشاره می كند كه نفاق در واقع یكنوع بیماری است می گوید: ((در دلهای آنها بیماری خاصی است )) (فی قلوبهم مرض ) امااز آنجا كه در نظام آفرینش , هركس در مسیری قرار گرفت و وسائل آن را فراهم ساخت در همان مسیر, رو به جلو می رود قرآن اضافه می كند: ((خداوند هم بربیماری آنها می افزاید)) (فزادهم اللّه مرضا).
و از آنـجـا كـه سـرمـایـه اصـلی منافقان دروغ است , تا بتوانند تناقضها را كه درزندگیشان دیده می شود با آن توجیه كنند, در پایان آیه می فرماید: ((برای آنها عذاب الیمی است بخاطر دروغهائی كه می گفتند)) (ولهم عذاب الیم بما كانوا یكذبون ).
(آیـه ۱۱)ـ سـپـس بـه ویژگیهای آنها اشاره می كند كه نخستین آنها داعیه اصلاح طلبی است در حـالی كه مفسد واقعی همانها هستند: ((هنگامی كه به آنها گفته شود در روی زمین فساد نكنید مـی گـویـنـد: مـا فـقـط اصـلاح كننده ایم ))! (و اذا قیل لهم لاتفسدوا فی الا رض قالوا انما نحن مصلحون ) ما برنامه ای جز اصلاح در تمام زندگی خود نداشته ایم و نداریم !.
(آیـه ۱۲)ـ قـرآن اضـافـه می كند : ((بدانید اینها همان مفسدانند و برنامه ای جزفساد ندارند ولی خـودشان هم نمی فهمند))! (الا انهم هم الـمـفسدون ولكن لایشعرون ) بلكه اصرار و پافشاری آنها در راه نـفـاق و خوگرفتن با این برنامه های زشت و ننگین سبب شده كه تدریجا گمان كنند این برنامه ها مفید وسازنده و اصلاح طلبانه است .
(آیـه ۱۳)ـ نشانه دیگر اینكه : آنها خود را عاقل و هوشیار و مؤمنان را سفیه وساده لوح و خوش باور می پندارند, آن چنانكه قرآن می گوید: ((هنگامی كه به آنهاگفته می شود ایمان بیاورید آنگونه كه توده های مردم ایمان آورده اند, می گویند: آیاما همچون این سفیهان ایمان بیاوریم ))؟! (و اذا قیل لـهـم آمـنوا كما آمن الناس قالواانـؤمن كما آمن السفه) و به این ترتیب افراد پاكدل و حق طلب و حـقـیـقـت جـو راكـه بـا مـشـاهـده آثـار حقانیت در دعوت پیامبر (ص ) و محتوای تعلیمات او, سـرتـعـظـیـم فـرو آورده انـد بـه سـفـاهـت مـتـهـم مـی كنند لذا قرآن در پاسخ آنها می گوید: ((بدانیدسفیهان واقعی اینها هستند اما نمی دانند)) (الا انهم هم السفها ولكن لایعلمون ).
آیـا این سفاهت نیست كه انسان خط زندگی خود را مشخص نكند و در میان هر گروهی به رنگ آن گروه درآید, استعداد و نیروی خود را در طریق شیطنت وتوطئه و تخریب به كار گیرد, و در عین حال خود را عاقل بشمرد؟!.
(آیـه ۱۴) ـ سومین نشانه آنها آن است كه هر روز به رنگی در می آیند و در میان هرجمعیتی با آنها هـم صدا می شوند, آنچنانكه قرآن می گوید: ((هنگامی كه افراد با ایمان را ملاقات كنند می گویند ایـمان آوردیم )) (و اذا لقوا الذین آمنوا قالوا آمنا) ما از شماهستیم و پیرو یك مكتبیم , از جان و دل اسلام را پذیرا گشتیم و با شما هیچ فرقی نداریم !.
((اما هنگامی كه با دوستان شیطان صفت خود به خلوتگاه می روند می گویندما با شمائیم ))! (و اذا خـلـوا الی شیاطینهم قالوا انا معكم ) ((و اگر می بینید ما در برابرمؤمنان اظهار ایمان می كنیم ما مسخره شان می كنیم ))! (انما نحن مستهزؤن ).
(آیـه ۱۵)ـ سـپس قرآن با یك لحن كوبنده و قاطع می گوید: ((خدا آنها رامسخره می كند)) (اللّه یـستهز بهم ) ((و خدا آنها را در طغیانشان نگه می دارد تا به كلی سرگردان شوند)) (و یمدهم فی طغیانهم یعمهون ).
(آیـه ۱۶) ـ ایـن آیه , سرنوشت نهائی آنها را كه سرنوشتی است بسیارغم انگیز و شوم و تاریك چنین بـیـان مـی كـند: ((آنها كسانی هستند كه در تجارتخانه این جهان , هدایت را با گمراهی معاوضه كـرده اند)) (اولئك الذین اشتروا الضلالهٔ بالهدی ) و به همین دلیل ((تجارت آنها سودی نداشته )) بلكه سرمایه را نیز از كف داده اند (فما ربحت تجارتهم ) ((و هرگز روی هدایت را ندیده اند)) (و ما كانوامهتدین ).
خـلاصـه دوگـانـگـی شـخـصـیـت و تضاد برون و درون كه صفت بارز منافقان است پدیده های گـونـاگـونـی در عـمـل و گفتار و رفتار فردی و اجتماعی آنها دارد كه به خوبی می توان آن را شناخت .
● وسعت معنی نفاق
گرچه نفاق به مفهوم خاصش , صفت افراد بی ایمانی است كه ظاهرا در صف مسلمانانند, اما باطنا دل در گرو كفر دارند, ولی نفاق معنی وسیعی دارد كه هرگونه دوگانگی ظاهر وباطن ,گفتار وعـمـل را شـامـل می شود هرچند در افراد مؤمن باشد كه ما از آن به عنوان ((رگه های نفاق )) نام مـی بـریم مثلا درحدیثی می خوانیم : سه صفت است كه در هركس باشد منافق است هرچند روزه بگیرد و نماز بخواند و خود رامسلمان بداند: كسی كه در امانت خیانت می كند, وكسی كه به هنگام سـخـن گـفـتـن دروغ مـی گـوید, و كسی كه وعده می دهد و خلف وعده می كند)) مسلما این گـونـه افـراد رگـه هائی از نفاق در وجود آنها هست , مخصوصا در باره ریاكاران از امام صادق (ع ) مـی خـوانـیـم كـه فـرمـود: ((ریـا و ظاهرسازی , درخت (شوم وتلخی ) است كه میوه ای جز شرك خفی ندارد و اصل و ریشه آن نفاق است )).
● فریب دادن وجدان
آیـه فـوق , اشـاره روشـنـی به مساله فریب وجدان دارد و اینكه بسیار می شود كه انسان منحرف و آلـوده , برای رهائی از سرزنش و مجازات وجدان , كم كم برای خوداین باور را به وجود می آورد كه این عمل من نه تنها زشت و انحرافی نیست بلكه اصلاح است و مبارزه با فساد (انما نحن مصلحون ) تا با فریب وجدان آسوده خاطر به اعمال خلاف خود ادامه دهد.
( آیه ۱۷ ) ـ.
● دو مثال جالب برای ترسیم حال منافقان
۱) در مـثـال اول می گوید: ((آنها مانند كسی هستند كه آتشی (درشب ظلمانی )افروخته )) تا در پـرتـو نـور آن راه را از بـیراهه بشناسد و به منزل مقصود برسد)) (مثلهم كمثل الذی استوقد نارا) ((ولـی همین كه این شعله آتش اطراف آنها را روشن ساخت , خداوند آن را خاموش می سازد, و در ظلمات رهاشان می كند, به گونه ای كه چیزی را نبینند)) (فلما اضت ما حوله ذهب اللّه بنورهم و تركهم فی ظلمات لایبصرون ).
آنـهـا فكر می كردند با این آتش مختصر و نور آن می توانند با ظلمتها به پیكاربرخیزند, اما ناگهان بادی سخت برمی خیزد و یا باران درشتی فرو می ریزد, و یا براثرپایان گرفتن مواد آتش افروز, آتش به سردی و خاموشی می گراید و بار دیگر درتاریكی وحشتزا سرگردان می شوند این نور مختصر, یـا اشاره به فروغ وجدان وفطرت توحیدی است و یا اشاره به ایمان نخستین آنهاست كه بعدا بر اثر تقلیدهای كوركورانه و تعصبهای غلط و لجاجتها و عداوتها پرده های ظلمانی و تاریك بر آن می افتد .
(آیـه ۱۸)ـ سپس اضافه می كند: ((آنها كر هستند و گنگ و نابینا, و چون هیچ یك ازوسائل اصلی درك حـقایق را ندارند از راهشان باز نمی گردند)) (صم بكم عمی فهم لایرجعون ) به هرحال این تـشبیه در حقیقت , یك واقعیت را در زمینه نفاق روشن می سازد, و آن اینكه نفاق و دوروئی برای مـدت طـولانـی نـمی تواند مؤثر واقع شود واین امر همچون شعله ضعیف و كم دوامی كه در یك بـیـابان تاریك و ظلمانی درمعرض وزش طوفانهاست دیری نمی پاید, و سرانجام چهره واقعی آنها آشكارمی گردد.
۲) (آیـه ۱۹) ـ در مـثـال دوم قرآن صحنه زندگی آنها را به شكل دیگری ترسیم می نماید: شبی است تـاریـك و ظلمانی پرخوف و خطر, باران به شدت می بارد, ازكرانه های افق برق پرنوری می جهد, صدای غرش وحشتزا و مهیب رعد, نزدیك است پرده های گوش را پاره كند, انسانی بی پناه در دل ایـن دشـت وسـیـع و ظـلمانی ,حیران و سرگردان مانده است , باران پرپشت , بدن او را مرطوب سـاخته , نه پناهگاه مورد اطمینانی وجود دارد كه به آن پناه برد و نه ظلمت اجازه می دهد گامی بـه سوی مقصد بردارد قرآن در یك عبارت كوتاه , حال چنین مسافر سرگردانی را بازگومی كند: ((یـا هـمـانـنـد بـارانـی كـه در شب تاریك , توام با رعد و برق و صاعقه (برسررهگذرانی ) ببارد)) (اوكصیب من السما فیه ظلمات و رعد و برق ).
سـپـس اضافه می كند ((آنها از ترس مرگ انگشتها را در گوش خود می گذارند تاصدای وحشت انگیز صاعقه ها را نشنوند)) (یجعلون اصـابعهم فی آذانهم من الصواعق حذر الموت ) و در پایان آیه می فرماید: ((وخداوند به كافران احاطه دارد)) وآنها هركجا بروند در قبضه قدرت او هستند (واللّه محیط بالكافرین ).
(آیـه ۲۰) ـ بـرقها پی در پی بر صفحه آسمان تاریك جستن می كند: ((نور برق آنچنان خیره كننده است كه نزدیك است چشمهای آنها را برباید)) (یكاد البرق یخطف ابصارهم ).
((هـر زمـان كـه بـرق مـی زنـد و صفحه بیابان تاریك , روشن می شود, چندگامی درپرتو آن راه مـی رونـد, ولـی بـلافاصله ظلمت بر آنها مسلط می شود و آنها در جای خودمتوقف می گردند)) (كلما اض لهم مشوافیه و اذا اظلم علیهم قاموا).
آنـهـا هرلحظه خطر را در برابر خود احساس می كنند, چرا كه در دل این بیابان نه كوهی به چشم مـی خـورد, و نـه درخـتی تا از خطر رعد و برق و صاعقه جلوگیری كند, هرآن ممكن است هدف صـاعـقـه ای قرار گیرند و در یك لحظه خاكستر شوند!حتی این خطر وجود دارد كه غرش رعد, گوش آنها را پاره و نور خیره كننده برق چشمشان را نابینا كند, آری ((اگر خدا بخواهد گوش و چـشـم آنـهـا را از مـیان می بردچرا كه خدا به هر چیزی توانا است )) (ولو شااللّه لذهب بسمعهم و ابصارهم ان اللّه علی كل شی قدیر).
افـسـوس كـه بـه پـناهگاه مطمئن ایمان پناه نبرده اند تا از شر صاعقه های مرگبارمجازات الهی وجهاد مسلحانه مسلمین نجات یابند.
● لزوم شناخت منافقین در هرجامعه
اگـر چـه شـان نزول این آیات , منافقان عصر پیامبر(ص ) است اما باتوجه به اینكه خط نفاق در هر عـصـر و زمانی , در برابر خط انقلابهای راستین وجود داشته ودارد به منافقان همه اعصار و قرون گـسـتـرش مـی یابد, و ما با چشم خود تمام این نشانه ها را یك به یك و مو به مو در مورد منافقان عـصـر خـویـش مـی یابیم , سرگردانی آنها, وحشت و اضطرابشان و خلاصه بی پناهی و بدبختی و سـیه روزی و رسوائی آنها را درست همانند همان مسافری كه قرآن به روشنترین وجهی حال او را ترسیم كرده است مشاهده می كنیم .
(آیه ۲۱) ـ
منبع : مرکز اطلاع رسانی شهید آوینی


همچنین مشاهده کنید