پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


آنـان که مـرگ را تجـربـه کــردند


آنـان که مـرگ را تجـربـه کــردند
كسانی كه دست به خودكشی می‌زنند گاه با سناریوهای جهنمی مواجه می‌گردند. برخلاف عقاید عموم، بعضی از تجارب پس از مرگ این افراد مثبت به نظر می‌رسد یا دست كم تنها اهمیت زندگی و زنده ماندن را به فرد القا می‌كنند. داستان تجربه مرگ پس از خودكشی كمتر به دست نویسنده كتاب <ماوراء نور> رسیده است ولی همان تعداد تجربه‌كنندگان نیز بازگشت خود را یك معجزه می‌دانند. افرادی كه دست به خودكشی می‌زنند اغلب احساس می‌كنند ماموریت دارند
داستان واقعی خود را به گوش قربانیان آینده امر ناپسند خودكشی برسانند و به آنها بگویند خودكشی حلال مشكلات نیست. به عنوان مثال مرد جوانی كه نمی‌خواهد نامش فاش شود می‌گوید: <از آن وقت دیگر فكر خودكشی هم از ذهنم نمی‌گذرد. خودكشی راهی به سوی جهنم است، نه مسیری به رهایی و بهشت. امیدوارم تجربه من به كسانی كه قصد دارند جان خود را بگیرند كمك كند. خودكشی تجربه وحشتناكی است.> كسی كه دست به خودكشی می‌زند احساس می‌كند با این كار مشكلات خود را حل خواهد كرد و سردرگمی‌هایش به پایان خواهد رسید ولی آنان كه از این نوع مرگ جان سالم به در برده‌اند دیگر چنین باوری ندارند و معتقدند باید زنده بمانند. ولی گاه این تجارب آن‌قدر منفی و ناراحت‌كننده می‌شوند كه پس از بازگشت، فرد بیشتر از این اقدام خود عذاب می‌بیند تا مشكل قبلی‌اش.
● انجی فنیمور
در كودكی به دست یك غریبه ربوده و مورد آزار شدید قرار گرفت. او تمام طول عمر خود را در ناامیدی و افسردگی شدید به سر می‌برد تا این‌كه در ژانویه سال ۱۹۹۱ دست به خودكشی زد. او می‌خواست با این كار از احساس خالی بودن و رنج روحی رهایی یابد ولی این مرگ او را به آن تونل نور همیشگی نبرد. برعكس او وارد قلمرویی از ظلمت شد. ظلمتی ژرف كه او از آن با نام دوزخ یاد می‌كند. دوزخی هولناك كه بسیار وحشتناك‌تر از آن جهنم سوزانی است كه در زندگی توصیفش را شنیده بود. جهنم او دنیایی از تصاویر ترس‌آور از زندگی خودش و احساس عمیقی از جدایی روحی است. او پس از مشاهده سریع لحظه به لحظه عمرش صدایی عمیق را از درون نوری شدید می‌شنود. نوری كه با عشق همراه است. صدا می‌گوید: <این آن چیزی است كه تو می‌خواهی؟ نمی‌دانی كه این بدترین عملی است كه انجام داده‌ای؟>
<انجی> كه زندگی پردردی را پشت سر گذاشته است، با خود فكر می‌كند: <ولی زندگی من خیلی سخت بود.> قبل از این‌كه بتواند پاسخش را بر زبان جاری كند، صدایی می‌شنود كه به او می‌گوید: <فكر می‌كنی زندگی سختی داشتی؟ آن زندگی در مقایسه با زندگی‌ای كه در آینده خواهی داشت، هیچ است. تو باید شكرگزار می‌‌بودی.> نور، احساساتی جدید را در درون او زنده می‌كند. احساساتی توام با عشق. حال می‌تواند زیر سایه این احساس درك كند كه با این كار خود چقدر افراد خانواده‌اش را اندوهگین و مایوس كرده است. قلبش می‌شكند چون حالا می‌فهمد كه خانواده‌اش یعنی بندگانی كه خداوند به آنها عشق می‌ورزد را غمگین كرده است. ناگهان گویی دستی قدرتمند، همانی كه او را به آن زندان تاریك سوق داده بود، وی را به سوی رهایی می‌برد. در یك چشم بر هم زدن احساس به او بازگشت، تاریكی محو شد و ناگهان در كالبدش بود. كالبدی كه بر روی كاناپه دراز كشیده بود.او به طور معجزه‌آسایی به زندگی برگشت و این بازگشت، ایمانی قوی به او بخشید طوری كه انجی تبدیل به یك زن باتقوا و پرهیزگار شد.
● ارنست همینگوی
رمان‌نویس معروف آمریكایی نیز دنیای پس از مرگ را تجربه كرده است. همینگوی در زمان جنگ جهانی اول در ایتالیا با انفجار بمب مجروح شد و در میلان تحت مداوا قرار گرفت. او در نامه‌ای كه از میلان برای خانواده‌اش فرستاد جمله مرموزی نوشته بود: <مردن كار آسانی است. من مرگ را با چشمان خودم دیدم.> سال‌ها بعد همینگوی برای یكی از دوستانش نقل كرد كه در آن شب سرنوشت‌ساز در سال ۱۹۱۸ چه اتفاقی برای او افتاد. او گفت: <یك بمب بزرگ اتریشی، از آن بمب‌هایی كه به آن بمب زیرابی می‌گفتند، در تاریكی منفجر شد. همان وقت من مردم، احساس كردم روحم یا چیزی شبیه به آن از بدنم جدا شد. درست مثل این‌كه آدم گوشه دستمال ابریشم را بگیرد و آرام از جیبش بیرون بكشد. آن اطراف پرواز كردم ولی بعد به سوی جسمم برگشتم و دوباره به درون كالبدم رفتم و دیگر مرده نبودم.>
همینگوی در تمام طول عمرش تحت تاثیر این چند ثانیه تجربه پس از مرگ و لمس آن قرار داشت. او دیگر مثل گذشته انسانی سخت‌جوش و خشن نبود. او در رمان <وداع با اسلحه> همین اتفاق را در شخصیت داستان یعنی <فردریك هنری> به نمایش می‌گذارد. همان اتفاق و همان مواجهه با مرگ. او می‌گوید: <آخرین تكه پنیرم را خوردم و جرعه‌ای شراب نوشیدم. در میان صداهای دیگر صدای سرفه‌ای به گوش می‌رسید. صدای غژغژی شنیده شد و بعد ناگهان یك نور شدید، درست مثل وقتی كه در كوره ذوب ‌آهن ناگهانی باز می‌شود و خروش شعله‌ها كه ابتدا سفید رنگ هستند و بعد به سرخی می‌گرایند و همراه باد وزنده می‌خروشند. سعی كردم نفس بكشم. ولی نفسم بالا نمی‌آمد. احساس كردم از بدنم خارج می‌شوم و بدنم در تمام مدت در آن باد آتشین قرار داشت. به نرمی بیرون رفتم می‌دانستم مرده‌ام ولی می‌اندیشیدم اگر احساس مردن كنم اشتباه كرده‌ام. بعد شناور شدم اما به جای جلو رفتن، رو به عقب سر می‌خوردم. نفس كشیدم من بازگشته بودم.
منبع : مجله خانواده سبز


همچنین مشاهده کنید