سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا


مستعار نویسی و رؤیت نویسنده


مستعار نویسی و رؤیت نویسنده
«مستعار نویسی و شبه ترجمه» عنوان كتابی است از احمد اخوت كه از سوی نشر نی چاپ و منتشر شده است. اخوت، عنوان نویسنده و مترجم و منتقد، مباحث و مسائل این حوزه را در كتاب مذكور مورد كندو كاو قرار می دهد و در چند فصل به مقوله شبه ترجمه، معانی و بیان شبه ترجمه، بورخس مترجم، متن، بدن و ترجمه درصد سال تنهایی، نویسنده دن كیشوت كیست؟ خودهای مستعار، سندرم، هاكلبری فین و دیدار با شبح نویسان می پردازد. مقدمه این كتاب به قلم احمد اخوت را می خوانیم.
● رؤیت نویسنده
جین هاكمن هنرپیشه معروف آمریكایی ( متولد سی ام ژانویه ۱۹۳۰ و بازیگر فیلم رابطه فرانسوی. مشخصاتش را دقیق می گویم چون خودش یك بار نمی دانم به شوخی و یا جد گفته جین هاكمن زیاد است. من یكی از آنها هستم. هاكمن هنرپیشه هم فقط من نیستم، چند بازیگر با این اسم داریم) گفته بدترین بلایی كه شهرت بر سر هنرپیشه معروف می آورد این است كه نمی تواند مردم را ببیند، بی آن كه دیده شود. واقعاً هم بد دردی است كه دائم چشم مردم به تو باشد. شكوه ادبیات در این است كه نه تنها راحت مردم را می بینی، بی آن كه الزاماً دیده شوی، كس دیگری هم ممكن است به جای تو بیننده صحنه ای باشد. دیدن در غیبت ما؛ من نیستم اما او هست. می بیند.اسمش الكسیس شایتكین(۱) است.
داستان نویس آمریكایی جوانی كه از او چیزی به زبان فارسی ترجمه نشده و در مملكت ما ناشناس است. داستان به ۱۰ سال پیش بر می گردد. سال ،۱۹۹۵ دقیقاً شانزدهم فوریه، آن موقع دانشجوی دوره لیسانس رشته ادبیات داستانی بوده، در دانشگاه پرینستن. می گوید(۲) در سالن سخنرانی مك كورمیك دانشگاه نشسته بودیم در انتظار ورود جویس كارول اوتس تا برایمان فصلی از رمان تازه اش آبشار(۳) را بخواند.
یك عصر، یك كتاب، یك نویسنده؛ برنامه خیلی خوبی بود. هر ماه از نویسنده ای برای كتابخوانی دعوت می كردند. در سالن ۳۰ نفری دانشجو بیشتر نبودیم. كل جمعیت حضار هم به ۵۰ نفر نمی رسید. اوتس در دانشگاه ما درس می داد اما كسی از ما او را ندیده بود. داستان هایش را می خواندیم، اما خودش را نمی دیدیم.
برنامه كتابخوانی از ۵ تا ۸ شب بود. دو سه دقیقه مانده به پنج، دوستی كه كنارم نشسته بود گفت: «نكند اصلاً نیاید؟» خانمی از پشت سر جواب داد: «آمده. آن جلوست. ردیف اول، دارد باگیب هودسون حرف می زند. بلوز قرمز پوشیده.»
پس این بود جویس كارل اوتس نویسنده، موجودی زنده با گوشت و پوست و استخوان كه اصلاً شباهت نداشت به آن نویسنده ای كه من در ذهن مجسم كرده بودم. بلند قد بود، لاغر، عینكی با چشم هایی درشت و سیاه و چهره ای رنگ پریده شبیه روح كه قرار بود برایمان كتاب بخواند. سرساعت ۵ سرپرست برنامه و استادمان هودسون او را به حضار معرفی كردند و اوتس شروع كرد به حرف زدند. گفت: «فصلی را كه برایتان می خوانم مربوط به سی و هفتمین رمانم است. متأسفم كه زندگی نویسندگی ام چندان پربار نبوده و به ۳۷ رمان، حدود ۱۲۰ داستان كوتاه و ۸۰ مقاله خلاصه می شود. من هم مثل بقیه مردم اوقات زیادی از عمرم را به بطالت گذرانده ام. زندگی است دیگر، باید طوری آن را بگذرانیم».
در حرف هایش رگه ای از طنز و در ته صدایش مایه ای از شیطنت بود. آبشار داستان زندگی كشیشی است كه تازه ازدواج كرده و از این قانون شكنی حسابی احساس گناه می كند و بالاخره هم خود را از بالای آبشار نیاگارا پایین می اندازد و می میرد.
اوتس فصل اول را كامل خواند و خلاصه ای از رمان را تعریف كرد اما من چندان به حرف هایش گوش نمی دادم، تمام مدت نگاهم به او بود و دائم فكر می كردم چطور تا به حال او را دست كم در دانشگاه ندیده بودم. حكایت غریبی است. اوتس بیست و هفت سال بود در پرینستن درس می داد و گرچه در آن زمان من بیست و یك سال بیش تر نداشتم اما در همین ۴ سال تحصیل حتی یك مرتبه هم چشمم به او نیفتاده بود، به استادی كه همین رشته مرا تدریس می كرد.
دو هفته بعد، روزنامه نیویورك تایمز گزارشی منتشر كرد درباره نویسندگان آمریكایی كه شغلشان تدریس در دانشگاه بود. مدرسان نویسنده.
در صدر فهرست اسم اوتس به چشم می خورد: استاد تمام وقت دانشگاه كه نویسنده پركاری هم بود. بیش تر گزارش درباره او بود، همراه با مصاحبه ای با این استاد قدیمی. خبرنگار از او پرسیده بود چگونه تدریس و نویسندگی با هم سازگار است و اوتس پاسخ داده بود تنها راه برای كسانی مثل او (مدرس نویسنده) برنامه ریزی برای «خود»های گوناگونشان است. «خود نویسنده» در تنهایی می نویسد و «خوداجتماعی» (به قول هنری جیمز) برای خرید به بازار و برای گذران زندگی به دانشگاه می رود و تدریس می كند.
اوتس گمنامی را بالاترین فضیلت دانسته بود، این كه راحت به كوچه و خیابان برود بی آن كه كسی او را ببیند. كسی كه پیداست، دیگران را نمی بیند. چه لذت بخش است دیده نشدن.
اوتس ناپیدابودن خود را كمابیش مدیون اسم های مستعارش است.
می گوید لذت بیكران دارد این نقاب هایی كه بر چهره می زنیم و پشت آن پنهان می شویم. در جمعیت كنار كسی ایستاده ای و دارد راجع به كتابت حرف می زند اما خودت را نمی بیند. رحمتی بوده اسم های مستعار برایش و چقدر تا به حال به دادش رسیده اند و در پوشش آنها زندگی كرده و كتاب های گوناگون نوشته است، از اسم های مستعار خنثی (فاقد جنسیت) مثل ج.س.اوتس و ج. اوتس اسمیت بگیرید تا تخلص هایی مانند روزاموند اسمیت و لون كلی (كه این دوتای آخر را برای رمان های كوتاه و فیلمنامه هایش به كار می برد).
اوتس در مصاحبه اش بر این نكته ظریف انگشت گذاشت كه زندگی ما، بخصوص هنرمندان، پر از نقیضه است؛ مثل به كارگیری اسم های متفاوت كه گرچه به نویسنده آزادی بیشتری می دهد تا دور از نگاه دیگران زندگی كند اما شاید برایش معضل هویتی به وجود آورد. اوتس می گوید گاهی از خود می پرسم واقعاً نویسنده ای به اسم جویس كارول اوتس وجود دارد؟
آیا اصلاً ممكن است از یك فرد واحد حرف بزنیم؟ او در پایان مصاحبه گفته بود فقط با گمنامی می توان در پوست دیگران رفت و به جای آنها نوشت، اما افسوس كه اتفاقی ساده مثل چاپ عكس نویسنده بر برگردان جلد كتاب او را مرئی می كند و مردم می شناسندش. اما شهرت امان نفس كشیدن نمی دهد. به همین دلیل آرزو می كرد همیشه فقط با اسم مستعار نوشته بود و عكس او هم چاپ نمی شد. ناشناس ناشناس می ماند.
عكس دشمن آزادی نویسنده است. بماند كه بورخس نظر جالبی در این باره داشت و هر وقت می خواستند از او عكس بگیرند مخالفت نمی كرد، با خوشرویی می پذیرفت و می گفت من مثل پولاتونیوس نیستم كه بترسم كسی پرتره ام را بكشد چون با این كار روحم را تسخیر می كند. نه، من از این باورها ندارم و اگر كسی باشم ظاهراً بورخسم اما قطعاً آن مرد در عكس یا آن پیرمرد عبوس در پرتره من نیستم.
دیگری است. من همین اندازه كه در خودم زندانی ام مرا بس است. یا از منظر و به زبان اوتس، شاید بتوانیم بگوییم همه كتاب ها محصول خودهای مستعارند و اگر اسم نویسنده كتاب با یك اسم تاریخی شباهت و همخوانی دارد، معلوم نیست عكس این موضوع هم صادق و نویسنده فردی تاریخی باشد. حرف های من و شایتكین درباره اوتس در همین جا خاتمه می یابد، اما مطلب دنباله دارد:
اگر بورخس معتقد بود كه در بدنش زندانی و محكوم است كه تا پایان عمر نقش بورخس بودن را بازی كند و همین او را كفایت می كرد، ایتالو كالوینو اعتقاد داشت(۴) نویسنده زندانی سبك و سیاق خویش است، واژه هایی كه مهر او را بر اثر می كوبند و با كمی دقت می بینیم كه این ها حكم شناسنامه نویسنده را دارند و یا مانند عكس نویسنده اند بر برگردان روكش كتاب. عكس، به قول كالوینو، لعنتی رسواكننده كه نمی گذارد نویسنده راحت به راه خویش برود. سبك نویسنده هم همین حالت را دارد و او را لو می دهد. كالوینو می گفت كاش همه چیز در گمنامی یا بی نامی می گذشت.
كلمه ها به قیم نیاز نداشتند، خود می آمدند و جاهای خالی صفحه را پر می كردند، آدم ها و فضاها را می ساختند و می رفتند. اصلاً كسی به اسم نویسنده وجود نمی داشت. اما بعد، انگار دلش نمی آید خود را كاملاً حذف كند، می گوید شاید هم محو كامل چندان لطفی نداشته باشد. به این شدت نه. نویسنده هم می خواهد وارد متن شود؛ اشكالی ندارد. فقط زیاد توی چشم نباشد. به صلاح خود اوست كه بیشتر پشت پرده باشد. خواننده وقتی نویسنده را نبیند، در ذهن خود او را می سازد.
اما امروز با این همه تبلیغات و عكس ها و مجالس كتابخوانی و معارفه، نویسنده دیگر ناپیدا نیست. شاید او را خیلی جاها ببینند و البته این به نفع نویسنده نیست. نهایت ایثارگری است كه كسی حاضر شود خودش را آن قدر محو كند تا در پوست كس دیگری جا بگیرد. از جلو نور كنار می رود تا دیگری دیده شود. فداكاری از این هم بالاتر؟ نویسنده محو می شود و در گمنامی زندگی می كند، اما من مستعارش به زندگی خویش ادامه می دهد. او را تنها می گذارد و می رود. هنر همیشه در ذات خود مستعار بوده است . یكی پیدا و آن دیگری در سایه است و فقط نشانه های او باقی است. رد اثرش.
نویسنده اگر هم بخواهد، نمی تواند خود را كاملاً نامرئی كند. جاهایی از بدنش از جلد شخصیت و متن بیرون می مانند و او را مشخص می كنند. گمنامی محض ممكن نیست ، زیرا جهان به سرعت به سوی نظامی كاملاً سراسر بین(۵)، زندان شیشه ای متصور جرمی بنتام، درحركت است؛ جهانی چنان شفاف و پرنور كه برای پنهان شدن ما جایی ندارد. هرچه هم خود را بپوشانیم باز جایی از وجودمان پیداست.
زندگی خصوصی و حریم آن نیز چندان معنایی ندارد. دراین دنیا، گم شدن فقط آرزوست. ما همیشه و همه جا در دسترسیم. آماده رفتن هستید كه تلفن همراه تان زنگ می زند. فكرش را بكنید كه فقط چقدر در جاهای مختلف سابقه داریم. پرونده های رنگارنگ. عكس ها. سابقه در اداره های برق، آب، تلفن، گاز، پرونده پرسنلی ، با این همه مدرك چگونه می خواهیم گمنام بمانیم؟ سابقه و مرئی شدن نسبت مستقیم دارند.
با همه این ها باز هم در گمنامی زندگی می كنیم، فقط اسمی هستیم كه برای عده ای، مشتی آدم های نكره معنا دارد. جاهای دیگر ، بیرون از حوزه كاری خود ناشناسیم. نویسنده هم همین طور است. معروف گمنام است. در حوزه هایی او را خوب می شناسند و می دانند كیست، اما همكار بورخس در كتابخانه ملی او را نمی شناخت.
خیلی جدی به او گفته بود در دایرهٔ المعارف اسم خورخه لوئیس بورخسی را دیدم كه مشخصاتش عجیب شبیه تو بود. ارتباط داشتن با آدم ها به همدلی نیاز دارد. اگر در زمان شكسپیر او با عده كمی از مردم مراوده داشت، امروز كه جمعیت جهان چندین برابر آن زمان شده الزاماً هواداران او چندین برابر نشده اند. از كوچك شدن جهان و پیدایش دهكده جهانی صحبت می كنند و این كه مردم به هم نزدیك تر می شوند و مردمان قبیله های مختلف، مثلاً قبیله ادبیات، قبیله سینما و مانند این ها، با هم آشنایند و گمنامی كلاسیك دیگر چندان معنایی ندارد؛ اما از منظر دیگر شاید بتوان از انبساط جهان سخن گفت، زیرا با گسترش اطلاعات و پیشرفت فناوری فاصله آدم ها كم تر و ما پیوسته كوچك تر، پرشمارتر و گمنام تر می شویم.
در این باره گمبروویچ(۶) نظریه جالبی دارد (به قول میلان كوندرا تصوری خنده آور و در عین حال هوشمندانه): «وزن من ها»(۷) به تعداد جمعیت كره زمین بستگی دارد. بدین گونه، دمكریت معرف یك نفر از ۴۰۰ میلیون نفر فرد بشری بوده است، برامس یك نفر از یك میلیارد نفر، خود گمبروویچ یك نفر از ۲ میلیارد نفر. از دیدگاه این ارقام ریاضی، وزن بی كرانگی موردنظر پروست، وزن هر یك از «من ها»، و زندگی درونی اش بیش از پیش سبك می شود. در این سیر به سوی سبك شدن، ما از سرحدی مقدر گذشته ایم».(۸)
بنابراین، درجه رؤیت نویسنده به عواملی گوناگون وابسته است: جمعیت جهان، گسترش فناوری، كوچك و بزرگ شدن جهان، پیوند و همدلی آدم ها. نویسنده در مدار خود شكل های متفاوتی از روایت را از سر می گذراند. موجود غریبی است او.
ابتدا كه پشت ابر است و معروف نیست چه تلاشی می كند تا پیدا شود، بعد كه او را دیدند لباس مبدل می پوشد تا او را نشناسند. گاهی هم وانمود می كند دوست ندارد از خودش حرف بزند و گمنامی را ترجیح می دهد، اما حقیقت چیز دیگری است: می خواهد در پشت نقاب مستعار پنهان شود تا دیگران درباره اش بیشتر حد معمول صحبت كنند و از او لذت ببرد كه به حرف هایشان گوش می دهد و آن ها او را نمی بینند.
این پنهان و آشكارشدن ها همیشه برایم موضوع بسیار جذابی بوده و كتاب حاضر به این ها اختصاص دارد: خودهای مستعار آدم ها، خصوصاً نویسندگان، پوشیدن لباس مبدل برای ایفای نقش دیگری.
سفر از دنیای تاریك گمنامی به جهان ظاهراً نورانی و سراسر پیدای نام آوری، قرص كامل ماه در آسمان كه به چشم برهم زدنی ناپدید می شود. پشت ابر می رود.
پاورقی
۱. Alexis Schaitkin
۲. Alexis Schaitkin, زCelebrity and Anonymityز, Nassau Weekly, April ۷, ۲۰۰۵.
۳. Falls
۴. Italo Calvino, Iown, ۱۹۸۲, p.۱۷۱.
John Moss, زItalo Calvino as author‎/game-master in-if on a winter night a traveler-ز style, vol.۲۵: ۲, summer ۱۹۹۱.
۵. panoptican
۶. witold Gombrowicz (۱۹۰۴- ۱۹۶۹)، رمان نویس و نمایشنامه نویس لهستانی.
۷. selves
۸. میلان كوندرا، هنر رمان، پرویز همایون پور، نشر گفتار، ،۱۳۶۸ ص۷۷.
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید