پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

دکارت شناگر ناشی دریای توفانی شک


دکارت شناگر ناشی دریای توفانی شک
دکارت شناگر ناشی دریای توفانی شک است. آنگاه که شک گرایی بر جهان سایه انداخت، او سراسیمه به دست و پا زدن پرداخت، نه برای مبارزه با شک که برای گریز از سیل درهم شکنش. موج های تردید در اصل های مسلم انگاشته شده، با خروشی توفانی دریای آرام یقین را متلاطم کرده بود، و دکارت که به خیال خودش شناگری قابل، اما در واقع بسیار ناشی بود، چاره ای نداشت جز شناکردن در مسیر این موج های توفنده، برای رهایی از غرق شدن.
کشتی نجات بخشش در دل امواج سرکش شک، ریاضیات با اصل های یقین آمیزشان بود، و سکان دار کشتی اش «پرتو تابی سرشتی» عقل بود که از نظمی دقیق و راهنما پیروی می کرد.
« پرتو تابی سرشتی» به او می آموخت که برای چیرگی بر امواج توفانی شک، و رهایی از غرق شدن در گرداب تردید، در شک بیاویزد و از تردید برای کشتی نجات بخشش بادبان بسازد، و با این روش بکوشد تا توفان شک را در گرداب خودش غرق کند، یعنی به دور باطلش بیندازد.
بادبان نجات بخشش این اندیشه رهاننده بود:
در حقیقتِ وجود همه چیز جهان هستی می توان و باید شک کرد، جز در حقیقتِ وجود شک، که به طور یقین در آن نمی توان شک کرد، چون اگر در آن شک کنیم، باز شکاک خواهیم بود، و به دوری باطل می افتیم، و دورِ باطل نیز برای عقل خرد پیشه پذیرفتنی نیست.
و چون نمی توان شک را با غرق کرد، و توفان در هم شکننده اش را این گونه خاموش ساخت،، پس باید راه چاره ای اندیشید، و راه چاره را همان « پرتو تابی سرشتی» عقل خردورز به او آموخت: قایق نجات بخش تو این است: شک را مقدمه اندیشه بگیر و اندیشه را مقدمه وجود خویش، سپس از شک به یقین وجود خود برس، و بگو: من در هر چه شک توانم کرد در این شک نتوانم کرد که شک می کنم، و چون شک می کنم پس می اندیشم، و چون می اندیشم، پس باید موجودیتی داشته باشم اندیشنده، و چون موجودیتی دارم اندیشنده، پس هستم.
به این ترتیب دکارت بر طبق آموزه های راهنمای « پرتو تابی سرشتی» عقل، وجود خودش را بر خودش اثبات کرد، و از شک نابود کننده بادبان رهاننده یقین ساخت، و کشتی ذهنش را از دریای توفانی تردید رهانید و به سلامت به ساحل امن یقین رسانید.
اما مشکل کار این بود که همان طور که از شک می توان به یقین رسید، در جهت مخالف، از یقین هم می شود به شک رسید، و گاهی این مسیر مخالف هموارتر و سرراست تر است. به عبارت دیگر می توان استدلال دکارت را به این شیوه دگرگون کرد: برای من همه چیز یقینی است( حتا شک) و یقین داشتن نوعی اندیشیدن است، و چون من یقین دارم، پس اندیشمندم، و چون اندیشمندم و می اندیشم، پس هستم.
گزاره های استنتاجی دیگری نیز با همین مولفه ها، و با نتیجه هایی به کلی متفاوت می توان بیان کرد. به عنوان مثال: من هستم، پس می اندیشم، و می اندیشم، پس شک می کنم.
یا: من هستم پس شک می کنم، و شک می کنم پس می اندیشم، و می اندیشم پس هستم.
به این ترتیب شک نمی توانست به تنهایی بادبان رهاننده کشتی نجات دکارت باشد، و او بر همان ساحل به خیال خودش امن یقینی که نشسته بود، هر آن در معرض خطر هجوم توفان های غرق کننده ای بود که می توانست به آنی دوباره به غرقاب دریای متلاطم اندیشه اش بیندازد و در امواج سهمگین خود غرقش کند.
سخن کوتاه دریای توفانی اندیشه، با موج های زیر و روکننده شک، هیچ یقینگاه امنی به عنوان ساحل ندارد و هیچ کشتی نجات بخش یا بادبان رهاننده ای نیز برای نجات یافتن از آن موجود نیست، هر چه هست شک است و شک و شک، تا دورترین آفاق بی کرانه، و تا بی نهایت اندیشه...
اما چرا و چگونه دکارت به اشتباه افتاد و گرداب مرگبار شک یقین نما را با ساحل امن و نجات بخش یقین حقیقی اشتباه گرفت؟ اشکال کار دکارت در چه و از کجا بود؟ به این پرسش بسیاری از اندیشمندان از « توماس هابز» و «آنتونی آرنو» و « پی یر بوردن» تا « نیچه» و « برگسون» و « هایدگر» پرداخته اند، و کوشیده اند از دیدگاه فلسفی خود به آن پاسخ بدهند. یکی از ساده ترین و روشن ترین پاسخ ها این پاسخ است که در قالب پرسشی مطرح می شود: چرا نمی توان در شک کردن شک کرد؟ لابد دکارت پاسخ می دهد چون در این صورت به دور باطل می افتیم، و از شک به شک می رسیم.
می توان پرسید: چه کسی گفته و از کجا ثابت شده که این دور باطل است؟ چه اشکالی دارد که از شک به شک برسیم؟ به چه دلیل باطل بودن دور به عنوان حقیقتی یقینی فرض شده؟ اگر در باطل بودن دور شک کنیم، آن وقت به کجا می رسیم؟ آیا باز هم می توانیم به شک کردن یقین داشته باشیم، و مطمئن باشیم که چیزی وجود دارد که غیر قابل شک است، و آن چیز خود شک است؟ و اگر چنین نباشد پس هیچ چیز یقینی در جهان هستی وجود نخواهد داشت، و در این صورت اندیشیدن و وجود داشتن از شک کردن منتج نمی شود. با این استدلال می توان حکم دکارت را چنین تغییر شکل داد: من در برخی از چیزها شک می کنم، و در برخی از چیزها شک نمی کنم، نه به هیچ کدام از شک هایم یقین دارم و نه به هیچ کدام از یقین هایم. هیچ چیز یقینی برای من وجود ندارد، حتا اندیشیدن« من» و حتا خود «من».
هیچ کدام از این دو نیز بر من مسلم یقینی نیست، به همین دلیل نه از شک هایم به اندیشیدن می رسم، و نه از یقین هایم، تنها چیزی که می توان بگویم این است که چون «من» موجودی هستم که به همه چیز خودم، حتا به یقین هایم، و حتا به شک هایم شک دارم، پس ممکن است وجود داشته باشم، ممکن هم هست وجود نداشته باشم، یعنی وجودم هم محل شک و تردید است، یعنی وجود من نه قائم به شک کردنم به همه چیز است، نه قائم به اندیشیدنم، و همه چیزم، از شک هایم گرفته تا یقین هایم، و از اندیشه هایم تا خودم،همگی محل شک و تردیدند، و هیچ چیزی که شک ناپذیر باشد برای «من» وجود ندارد.
به این ترتیب است که می توانم در دریای شک و تردید با امواج گران سر و سرکشش همسو شوم، و خودم را با پاروی شک، و بادبان تردید به ساحل نجات برسانم که همانا دریای مواج و توفانی شک و تردید است.
سایت آتف راد


همچنین مشاهده کنید