پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


ایستادگی مقابل جباران


ایستادگی مقابل جباران
● نگاهی به کتاب «نظریه های جباریت از افلاطون تا آرنت» اثر راجر بوشه
۱) بسیارند کسانی که درباره آزادی می نویسند، اما چرا کمتر کسی به تحلیل جباریت می پردازد؟ راجر بوشه در این اثر بسیار خواندنی دست به چنین کاری زده و داستان جباران را در سنت اروپایی مطرح می کند. می گوید که آنان چگونه کار می کنند و به طور ضمنی بیان می دارد که چگونه می توان آنان را شکست داد. هم از این رو است که بیان می دارد جباریت در تاریخ ما مسئله ای دیرپاست و نشان می دهد که چگونه شماری از فیلسوفان بزرگ سیاسی کوشیده اند این پدیده را که به نظر نمی رسد هرگز از میان برود، تحلیل کنند.
آرکیکوکوس، شاعر یونانی قرن هفتم نخستین متنی را که در آن واژه تیرانوس (جبار= مستند) پدیدار می شود، برای مورخان اروپایی بر جای گذاشته است. راوی در این شعر می گوید «مرا پروای دارایی گیگس نباشد که حسد در من نیست، نه به کارهای خدا حسد می ورزم و نه آرزو دارم جباری بزرگ شوم». گیگس از شاهان سیدیا بود (۶۵۷- ۶۸۵ پ.م)، گرچه نه از طریق وراثت، بلکه به زور اسلحه به تاج و تخت رسیده بود. واژه تیرانوس نیز در آغاز، احتمالا، معنایی مانند «غاصب» داشته است، یعنی کسی که قدرت را از طریق راه های قانونی به دست نیاورده است. بی تردید درباره جباران دو نکته قابل ذکر است؛ نخست اینکه هیچ یک از جباران قصد نداشتند دموکراسی یا مردمسالاری کهن را بازگردانند. دوم اینکه همه جباران با این نمونه و الگو انطباق دارند.
بوشه معتقد است، تقریبا همه پژوهشگران با این ادعا موافقند که «علت اصلی پدید آمدن حکومت های جبار در اغلب موارد مخالفت با انحصار اعمال قدرت اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و مذهبی به وسیله اشراف بوده است، اما چه چیز موجب بروز چنان مخالفتی تقریبا به طور همزمان در آن همه دولت - شهرهای یونانی می شد؟
نویسنده با بررسی ای در آثار و اندیشه های افلاطون، ارسطو، تالیت، ماکیاول، مونتسکیو، توکویل، مارکس، فروید، وبر، فروم، نیومان و آرنت می کوشد به سوالاتی از جمله اینکه جباریت چگونه تعریف می شود؟ آیا جباریت در مقابل آزادی است یا شاید در مقابل فضیلت یا عدالت است؟ آیا جباریت همواره مستلزم فرمانروایی یک فرد است یا می تواند به صورت استبداد یا جباریتی طبقاتی یا جباریتی باشد بدون یک جبار شناخته شده؟ نظام مبتنی بر جباریت چگونه از سامانه حقوقی استفاده می کند؟ و نهایتا موفق ترین راهبردها برای جلوگیری از بروز جباریت یا برای مقابله با آن کدام است؟ پاسخ دهد.
بوشه معتقد است، افلاطون، ارسطو، تالیت و ماکیاول، جباریت را به عنوان حکومتی به وسیله یک نفر و برخلاف خیر و صلاح عمومی می دانستند. مونتسکیو چهره ای محوری است که استبداد را در حکومت پادشاهان معاصرش در فرانسه می دید، اما در عین حال از جباریت اداری شیرین و متمرکزی که دنیای جدید شهری و صنعتی می توانست آن را پدید آورد نیز بیمناک بود. مارکس حکومت طبقاتی را محکوم می کند، توکویل نگران جباریتی بی چهره و بدون جبار قابل شناسایی است. وبر سازوکار غیرشخصی جباریت دیوانسالارانه را معرفی می کند و فروید با تاسف اظهار می دارد که ما همیشه جباریت را درونی یا ذاتی می کنیم و بدین سان خودمان را تابع جباریت می سازیم.
ارسطو، تالیت، ماکیاول و مونتسکیو عموما جباریت را به عنوان امری بیرونی تصور می کنند که غالبا به زور و خشونت بر مردمانی ناراضی تحمیل شده است.
۲) پس می توان گفت هر کوشش مفید برای تعریف و توضیح خودکامگان (Tyrants)، نه تنها باید به هیولاهای تاریخ که سوءاستفاده هایشان از قدرت کاملا روشن و غیرقابل بحث است، بپردازد، بلکه آن دسته از حاکمان و فرمانروایان را نیز که دستاوردهای بزرگ داشته اند و هنوز به خاطر دستاوردهایشان مورد تکریم و ستایش هستند و در جهان از کارهای خوب یا بدشان اثری ماندنی بر جا نهاده اند، مورد توجه قرار دهد.
بد نیست که در اینجا نخست از اسکندر کبیر آغاز کنیم. بی گفت وگو، او با تلاش های خود به قدرتی جهانی دست یافته که هیچ کدام از مردم هم عصر او بدان پایه نرسیده بود، اما آیا این قدرت در چارچوب قوانین، آداب و موازین عصر او نیز بود؟ او زمانی به صحنه آمد که جهان دولت - شهرهای یونانی، ویران و زیر بار ناخشنودی ها به ضعف و سستی گراییده بودند و نمی توانستند در برابر هجوم بیگانگان تاب بیاورند. پدر اسکندر، فیلیپ مقدونی، او را به جانشینی خود، به امپراتوری یونان برگزید. او با قتل های زنجیره ای جانشینان احتمالی، تختگاه خود را حفظ کرد.
قتل جانشینان احتمالی در قلمرو پادشاهی یونان یک سنت بود. او از همان جوانی نشان داد که سرداری بی بدیل و رهبری بی رقیب است. نبوغ او با شهامت و آزادیخواهی هایش در آمیخته و قرین بود. او پادشاهی ها و امپراتوری هایی را سرنگون کرد که مطمئنا بسیار مستبدانه تر از او که فاتح آنان بود، بر سرزمین هایشان حکمرانی می کردند. او شهرهای بزرگی بنا کرد. با گذر بر سرزمین های شرق، همراه با فیلسوفان و خدمتگزاران دربار خود، تمدن هلنی را که بی تردید از بسیاری جهات بالاترین تمدن عصر خود بود، توسعه بخشید و رواج داد.
شاید گفته شود که حاکمیت او در مقایسه با پادشاهی مستبد هومری در مقدونیه که از دیرباز و حتی پس از جذب و استحاله در یونان، هنوز به جا مانده بود از خودکامگی کمتری برخوردار بوده است، اما اسکندر گام هایی بسیار فراتر از اینها برداشت. هنگامی که ۲۳ سال داشت، از معبد «زئوس آموس» در لیبی دیدن کرد و خود را در آنجا پسر زئوس خواند. پس از آن، مقدونی ها را واداشت تا به سبک ایرانی ها به او احترام کنند و بدین ترتیب، هر دم پا را از چارچوب رسوم و موازین جهان هلنی خود فراتر می نهاد.
نقل است که وقتی اسکندر بر مرگ دوست خود «کیلتوس» شیون می کرد (او خود، کیلتوس را در هنگام مستی به قتل رسانده بود) یکی از فیلسوفان درباری، او را مداهنه می کرد که «بنگرید، این اسکندر است؛ خدایگان جهان که چنین مانند بردگان از هراس قانون و عتاب مردمانی که اسکندر خود قانون آنان است، زاری می کند! آیا شما معنای این سخن را درنمی یابید که عدالت بر دست راست خداوند می نشیند؟
معنای این سخن آن است که هر آنچه از سوی خداوند مقدر می شود، به درستی به انجام می رسد، پیشوا در زمین نیز به همین گونه است و هرآنچه را که پادشاه می کند، عادلانه و درست است و نخست خود پادشاه و سپس دیگران باید آن را عدالت بدانند».
۳) این سخن یکی از گفتمان های سنتی جهان یونان است؛ در کتاب «جمهوری» افلاطون، از زبان تراسیماخوس (Thrasyma chus) نیز این گفتار از زبان «آتنی»های شرکت کننده در کنفرانس مربوط به کشتار مردم ملوس (melos) در جنگ های پولپونزی باز می گوید که «خدایانی را که ما می پرستیم و مردانی که ما می شناسیم، به واسطه قانون ضروری طینت شان، هر جا که بتوانند حکم می رانند». اینها اصولی است که اسکندر بر پایه آنها عمل می کرد. اینها «اصول خودکامگی» است.
پاسکال گفته است که خشم مردم از بدمستی های اسکندر، بیش از رضایت و خشنودی آنان نسبت به پاکی و صداقت او یا تلاش هایش در تقویت نیروهای نظامی و پیروزی های درخشانش بوده است. در سنت غربی ها، او بیش از هر کس دیگری برای نظامیان افتخار و نام کسب کرده است.
۴) یک نمونه دیگر از خودکامگان که بررسی آن تا حدودی مشکل تر است، امپراتور «اگوستوس» است. می توان گفت که اگوستوس از همان آغاز جوانی در جنگ داخلی درگیر بود. او چاره و گزینه دیگری جز خشونت و هوشی که برای اعمال قدرت و توجیه خدعه ها و زورگویی هایی که برای حفظ قدرت به کار می برد، نداشت.
او زمانی به قدرت رسید که ساختار جمهوری رم در آتش جنگ های داخلی میان «ماریوس» و «سولا» و سپس «جولیوس سزار» و «پمپی» می سوخت. جولیوس سزار بنا به ضرورت حفظ بقا، ناچار از ایجاد استبداد بود. در اغتشاشاتی که پس از قتل او دامن گستر شد، پسرخوانده اش، اکتاویان جوان، ناچار بود به همان شیوه او عمل کند. اگر او قدرت مطلقه را قبضه نمی کرد، «مارک آنتونی» و یا کس دیگری چنان می کرد.
دولت-شهر رم و ساختار حکومت الیگارشی (منبعث از مجلس سنا) آن، توان اداره و حاکمیت بر آن امپراتوری را که لشگریان رم فتح کرده بودند، نداشت. تنها یک امپراتور می توانست چنان کند. آنگاه که اکتاویان به مقام سزار اگوستوس رسید با ملایمت، محدودیت هایی برای امپراتوری ایجاد کرد و از مشغله فتوح که انگیزه ای معمولی و هنجار برای خودکامگان است (میل به عطش بی پایان و سیری ناپذیر به قدرت که جز با مرگ فرو نمی نشیند) پرهیز کرد.
او همچنین، خود را از آلودگی به فساد فزآینده شخصیت که یکی دیگر از نشانه ها و علائم خودکامگی است، حفظ کرد. سخت است که بگوییم؛ اگوستوس قدرت را با نادیده گرفتن قوانین مجاز، رسم و موازین رایج زمان خود به چنگ آورد. زیرا اساسا قوانین، رسوم و موازین به کلی خراب و ویران بودند. عصری بود که تاسیتوس آن را شهر «هرت» نامیده بود؛ نه رسمی، نه قانونی و نه عدالتی،گرچه نمونه اگوستوس به عنوان یک «خودکامه» قابل بررسی است، اما چندان به تعریف رایج آن نزدیک نیست. زمانی که جولیوس سزار به قتل رسید، اکتاویان ۱۸ سال داشت. بزرگان قوم او را به عنوان فرزند خوانده اش پذیرفتند، اما مدرکی وجود ندارد که این اقدام را بتوان از نیات جولیوس برای تاسیس یک دودمان دانست.
او می توانست به عنوان سزار به اموال او دست یابد و نه به قدرت مطلق امپراتوری، اما او بلافاصله این قدرت را به دست آورد. این کار را با ایجاد جنگ های داخلی، خریدن لشگریان، تهدید و ارعاب سنا، برکناری رقیبان سرسخت از مناصب قدرت، دستکاری در قانون اساسی جمهوری و اعلام یک قدرت بلامنازع و متمرکز و نیز با به چالش کشاندن موازین کهن رومی برای از میان بردن آنها صورت داد.
مسعود خیرخواه
منبع : روزنامه کارگزاران


همچنین مشاهده کنید