پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


جنگ از منظر روان شناسان


جنگ از منظر روان شناسان
جنگ یکی از کهن ترین مقولات و پدیده هایی است که در طول تاریخ مورد توجه تمامی جوامع بشری بوده است. تاریخ جنگ شاید همزاد هبوط انسان بر زمین و حتی قبل از آن در برادرکشی قابیل باشد. دوران طلایی حیات بشری در فضای صلح، که در آن در هیچ نقطه یی از عالم درگیری و جنگ نباشد، شاید حتی کمتر از ۲۵۰ سال باشد.
اینکه چرا تاریخ جنگ بسی طویل است و زمان صلح بسی اندک، معمایی است که پاسخ صریح و جامعی ندارد، چرا که جنگ ها دلایل گوناگون عمدتاً سیاسی- اقتصادی دارند و در این میان، عوامل جامعه شناختی و روان شناختی موثر که لایه های زیرین این دلایل را تشکیل می دهند، اغلب از دید تحلیل گران و اندیشمندان پوشیده می ماند.
در این مجال اندک، برآنیم که دلایل روان شناختی شروع و ادامه جنگ ها را از منظر روان شناسانی چون زیگموند فروید، آلفرد آدلر، اریک فروم و پیاژه بررسی کنیم.
۱) فروید. از نظر بنیانگذار مکتب عظیم روان کاوی- فروید- غرایز که منبع انرژی اختصاصی برای رفتار انسان هستند، در جست وجوی کاهش تنش و ارضای نیاز هستند. فروید غرایز را به سابقه کلی غرایز زندگی و غرایز مرگ (پرخاشگری) تقسیم بندی می کند. غریزه زندگی از طریق جست وجوی ارضای نیازهای غذا، آب، هوا و مسائل جنسی با هدف بقای فرد و نوع در جهت رشد و نمو هستند.
در مقابل غریزه زندگی، غریزه مرگ وجود دارد. فروید با الهام از زیست شناسی مدعی شد از آنجا که همه موجودات زنده، فاسد می شوند و می میرند و به حالت بی جان اولیه خود برمی گردند، پس در انسان نیز میل ناهشیاری به مردن وجود دارد و یکی از مولفه های غریزه مرگ، سائق پرخاشگری است. یعنی میل به مردن به صورت وارونه علیه هدف های غیر از فرد برمی گردد و ما را به نابود کردن، غلبه کردن و کشتن وا می دارد. فروید پرخاشگری را همانند میل جنسی جزء ضروری ماهیت انسان می پنداشت.
با چنین مبنای فلسفی، ناگفته پیدا است که از نظر فروید با توجه به ماهیت پرخاشگرانه بشری، اجتناب از جنگ امری دشوار است. وی در پاسخ به سوالات آلبرت اینشتین در خصوص چرایی جنگ ها می گوید؛ «مخاطبان اصلی پرسش «چرا جنگ» دولتمردان جهان اند و نه او و بعد اضافه می کند که مفهوم غریزه زندگی و در مقابل آن غریزه پرخاشگری یا تخریب، بیان تئوریک همان تضاد میان عشق و نفرت است. هر کنش و رفتاری به گونه یی خودانگیخته، آمیزه یی از عشق و تخریب است. قاعدتاً انگیزه های بسیاری باید همزمان با هم تلاقی کرده و بر هم تاثیرگذارند تا کنش و رفتار انسان امکان پذیر شود. حال وقتی انسان ها به جنگ فراخوانده می شوند، انگیزه های درونی مختلفی پاسخگوی توافق آنها با جنگ است.
وقوع وحشیگری های بی شمار در تاریخ موید وجود و قوت چنین تمایلاتی است و مسلماً آمیزش تمایلات و تلاش های تخریبی با دیگر غرایز لیبیدویی و معنوی ارضای آنها را آسان تر می سازد.»
به رغم اینکه فروید بر وجود غریزه پرخاشگری صحه گذاشته و بر آن تاکید می کند، لیکن معتقد است هدف محو کامل تمایلات پرخاشگرانه انسان ها نیست بلکه باید کوشید این گرایش به گونه یی هدایت شود که منجر به جنگ نشود.
وی می گوید؛ «حال اگر تمایل به جنگ از غریزه تخریب سرچشمه می گیرد، می توان با استمداد از رقیب او یعنی غریزه عشق، به سادگی دستورالعمل مقابله با جنگ را در آموزه اسطوره غریزه یافت. هرآنچه موجب پیوند احساسی میان انسان ها شود باید در مقابله با جنگ به کار گرفته شود. این پیوندها دو گونه اند؛ یکی در روابطی نظیر روابط عاشقانه حتی به مفهوم افلاطونی آن. آنگاه که روانکاوی از عشق سخن می گوید شرمنده نیست چرا که دین هم به بیانی دیگر همین را می گوید؛ دیگران را همانند خودت دوست بدار.
نوع دیگر این پیوند از طریق احساس یگانگی و همانندی پدید می آید. وجوهی که اشتراک مساعی استواری میان انسان ها پدید آورد، به تحکیم یگانگی و همانندی یاری می رساند. در واقع نگرش روانی که فرآیند تکامل فرهنگی (تمدن) به ما تحمیل کرده است، شدیداً در تضاد با جنگ قرار دارد.
از میان ویژگی های روان شناختی این تکامل فرهنگی، دو ویژگی از اهمیت بیشتری برخوردارند؛ یکی قدرت یابی عقل که بر زندگی غریزی غلبه کرده و دیگری درونی شدن تمایلات پرخاشگرانه با همه پیامدهای سودمند و تمام عواقب خطرناکش. فروید در انتهای نامه اش در پاسخ به اینشتین می گوید؛ «تا کی باید به انتظار نشست تا دیگران نیز صلح طلب شوند؟ نمی دانم، اما شاید خیالبافی نباشد اگر به تاثیر دو عاملی که در آینده یی نه چندان دور به جنگ و جنگ طلبی خاتمه خواهد داد، امید ببندیم؛ یکی نگرش فرهنگی و دیگری ترس موجه از جنگ آتی. نمی توان حدس زد که این راه از چه پیچ و خم هایی خواهد گذشت. اما به جرات می توان گفت هر آنچه تکامل فرهنگی را تقویت و تسریع کند بی گمان کاربردی مثبت علیه جنگ دارد.
۲) آلفرد آدلر؛ از نظر آدلر، تمامی شرارت ها از جنگ گرفته تا تنفر نژادی از نبود علاقه اجتماعی (احساس اجتماعی) ناشی می شوند. علاقه اجتماعی همان استعداد فطری فرد برای همکاری کردن با دیگران جهت دستیابی به هدف های شخصی و اجتماعی تعریف می شود.
درجه تحقق این استعداد فطری به تجربه های اجتماعی اولیه ما بستگی دارد. هیچ کس نمی تواند به طور کامل از مردمان دیگر یا وظایفی که نسبت به آنها دارد، دوری کند. از قدیم ترین ایام، مردم در خانواده ها، قبیله ها و ملت ها اجتماع کرده اند. جامعه ها برای حفاظت و بقای انسان ضروری اند. بنابراین همیشه لازم بوده است که مردم با یکدیگر همکاری کنند و علاقه اجتماعی خود را نشان دهند. فرد برای تحقق بخشیدن به هدف های شخصی و مشترک باید با جامعه همکاری و در آن مشارکت کند.
علاقه اجتماعی شامل مواردی مانند کمک به دیگران، پذیرفتن افراد، همکاری با آنها و... است. پژوهش ها نشان می دهد علاقه اجتماعی همبستگی مثبت با خودشکوفایی و سازگاری هیجانی دارد. ضمناً علاقه اجتماعی در زنان بیش از مردان است و در هر دو جنس با بالا رفتن سن افزایش می یابد.
۳) اریک فروم؛ از نظر فروم چهار تیپ شخصیتی وجود دارد؛ تیپ مرده گرا، زنده گرا، مال پرست و هستی گرا. منش مرده گرا (گرایش غیرخلاق)، مجذوب مرگ، جنازه ویرانی و غیره است. اینگونه افراد هنگام صحبت کردن از بیماری، مرگ، کفن و دفن به نظر شادتر می آیند.آدولف هیتلر نمونه یی از تیپ مرده گرا بود. البته همه این افراد وحشی نیستند. برخی از آنها ظاهراً بی آزارند اگرچه آنها ردی از نابودی عاطفی را به دنبال خود باقی می گذارند و وجود چنین افرادی به گسترش جنگ ها دامن می زند. تیپ مخالف یعنی منش زنده گرا، گرایش خلاق دارد. این افراد عاشق زندگی، مجذوب رشد، آفریدن و سازندگی هستند. اکثر افراد آمیزه یی از هر دو تیپ هستند. فروم در تدوین این دو تیپ شخصیتی به نوعی به اندیشه های فرویدی بازگشت دارد.
۴) دیدگاه شناخت گرایان؛ از دیدگاه روان شناسان شناختی و تحولی همچون پیاژه جنگ می تواند حاصل خودمیان بینی تجربی باشد. خودمیان بینی تجربی یکی از مراحل طبیعی تحول و رشد کودک است که کودک در آن، بین نقطه نظر خود و نقطه نظر دیگری نمی تواند تفاوتی قائل شود و تصور می کند جهانی که خود می نگرد، همان جهانی است که دیگری می نگرد. یعنی کودک همه چیز را بنا بر الگوی تجربه شخصی خود درک می کند و نمی تواند خود را به جای فرد مقابل گذاشته و از زاویه دید او مساله را ببیند.
هرچند که در نوشته های پیاژه، اشاره صریحی به مساله جنگ وجود ندارد، لیکن می توان چنین استنباط کرد که چنانچه خودمیان بینی تجربی دوره کودکی به درستی در خلال تحول حل نشده باشد، هر یک از طرفین درگیر، با اصرار بر شرط ها، ملاک ها و معیارهای خود و عدم پذیرش قواعد طرف مقابل، راه حل های دیپلماتیک را عقیم خواهند گذاشت.
ضمن آنکه گویی از نظر هر یک از طرفین، ریختن خون افراد ملت مقابل، مباح است ولی کشته شدن ملت خودش، نوعی وحشیگری سبعانه است و این یعنی عدم توانایی خود را جای دیگری گذاشتن و از زاویه نگاه او دیدن. فارغ از نظریه پردازی درباره علل روانی پیدایش جنگ ها، آثار هرگونه درگیری، خشونت و جنگ چنان زیان بار و بلندمدت است که اینشتین به خود اجازه می دهد همه جنگ ها را با یک چوب براند و بدون لحاظ کردن مسائل ارزشی و... بگوید «هیچ جنگ خوب و هیچ صلح بدی وجود ندارد». از نظر روان شناسی افزایش اختلالات خلقی عمده و اختلالات شخصیت، اختلال استرس پس از سانحه یا PTSD و اختلالات اضطرابی از مهمترین پیامدهای خشونت و جنگ است که تا سال ها پس از اتمام جنگ ادامه خواهد یافت.
اثرات مخرب جنگ بر کودکان اعم از اختلال در رابطه کودک با دیگران و نگرش وی نسبت به زندگی، داغدیدگی، سرخوردگی، بی اعتمادی، نگرانی و افسردگی واقعیتی غیرقابل انکار است و همه این آثار سوء هشداری است به اندیشمندان و سیاستگذاران جهان اعم از خرد و کلان که در راه صلح بکوشند و به همان اندازه که برای جنگ،تلاش می کنند، برای صلح نیز آماده فداکاری باشند.
مریم صالحی، روان شناس
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید