چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا


بزرگ ترین دغدغه تولستوی


بزرگ ترین دغدغه تولستوی
لئوتولستوی نویسنده نامدار روس و خالق آثار فناناپذیری چون، جنگ و صلح و «آناکارنینا»، ۱۵۴ سال پیش پرسشی مطرح می کند، ژرف و عمق که تا امروز در ذهن و زبان مردم جست وجوگر جاری است و شاید تا بی نهایت نیز جاری و ساری باشد؛آیا انسان ها در این دنیای بسیار دلپذیر، زیر آسمان پرستاره بی پایان نمی توانند آسوده زندگی کنند...؟
اینجا چگونه می توانند خوی شرارت، کینه توزی، جنون نابودی همنوعانشان را محفوظ دارند...؟ و در انتهای این کلمات تاریخی نهایت آرزویش را مطرح می کنند که؛ در آغوش طبیعت، این مظهر بلاواسطه جمال و کمال، ناپاکی های دل آدمی می بایست نابود می گردید. (از نخستین قصه های قفقاز به نام تاخت و تاز - در نوامبر ۱۸۵۲)
به راستی تراژدی جنگ و کشتار در همیشه تاریخ، بشر را ملول داشته است... تا امروز نیز... به محدوده همین خاورمیانه و آسیای مان نگاه کنید، همان تراژدی را این بار در کسوتی تازه و در ابعادی دیگر می بینیم که چگونه آسمان پرستاره خاورمیانه را به استیلای بمب افکن های بیگانه کشیده اند. اگر امروز پرسش تولستوی را دوباره مطرح کنیم، خاصه آنجا که می پرسد؛ چگونه بشر می تواند خوی شرارت، کینه توزی و جنون نابودی همنوعانش را حفظ کند، به راستی چه پاسخی خواهیم داشت؟
این را می گذاریم برای تراژدی نویسان و تراژدی آفرینان و می رویم سراغ سفیری درنگ پیشه چون لئوتولستوی که پیام مردم درمانده از جنگ و امپراتوران تراژدی آفرین اش را با آنچنان شرح و بسطی به ما می رساند که می توانی خود را حاضر و ناظر آن تراژدی های جنگ و کشتار ببینی و چنین می شود که او یعنی تولستوی برای همه عصرها و نسل ها جاودانه می ماند... چون شکسپیر، پاسترناک، همینگوی، ویکتور هوگو، گوته، چخوف، رومن رولان، هاینرش بل، گابریل گارسیا مارکز و ماریو بارگاس دوسا و دیگرانی که سیاهی های جنگ و کشتار را هر کدام در کسوتی خاص و به سک و سیاقی مختص خود به نسل ها رساندند تا که عبرت آموز باشد.
دریغ اما... بزرگی گفت؛ هر آینه قصد شناخت بیشتر نویسنده ای دارید. از مطالعه در زندگی دوران کودکی و جوانی اش غفلت مکن، زیرا مهمترین رویدادها در این دو دوره چهره می کند، شخصیت شکل می گیرد و به تثبیت می رسد و می رود تا مراحل تکوین کاراکتر را طی کند و لابد همه ناتوانی ها و ناسازگاری ها و... نیز ناشی از این دو دوره تعیین کننده است با این برهان، به دوره کودکی تولستوی نگاهی خواهیم داشت.
● تولستوی و کودکی
لئو تولستوی، چهارمین و کوچک ترین پسر نیکلای تولستوی در خانواده ای اشرافی و در منطقه «یاسنا یاپولیانا» به معنای فضای روشن که دهکده کوچکی است در جنوب مسکو شامل دو بخش جنگلی و زراعی در سال ۱۸۲۸ میلادی چشم به گیتی گشود و عجب که هشتاد و دو سال بعد یعنی در سال ۱۹۱۰ میلادی طی زندگی بسیار پر از فراز و فرود و مواج در همین نقطه چشم از گیتی فروبست و این در حالی بود که فرزندانش، نوه هایش و حتی نبیره هایش که هم اکنون به عدد ۸۰ نفر رسیده اند، در کشورهای فرانسه، سوئد، آلمان، بریتانیا و آمریکا و چند ایالت روس اسکان داشته و دارند، به گونه ای که برخی از اعضای خاندان گسترده اش حتی گویش روسی را از دست داده اند. تعدادی از فرزندان تولستوی، بعد از انقلاب کمونیستی اکتبر ۱۹۱۷ از کشور گریختند و به کشورهای دیگر پناه بردند.
تولستوی در دوران کودکی ابتدا در دو سالگی مادر و سپس در ۹ سالگی پدر را از دست داد و زیر نظر عمه و مادربزرگ در محیط بسته روستا بزرگ شد... از مادر بسیار اندک و از پدر خاطراتی دارد که در یادداشت های روزنه او نقشی خیالپردازانه به جای گذارده است.
او در نوجوانی به دانشگاه راه یافت و به رغم تحصیل زبان و ادبیات روس و نیز چهار سال تحصیل در رشته حقوق، بی آنکه مدرکی بگیرد، دانشگاه را رها کرد و به زادگاهش یعنی دهکده «فضای روشن» بازگشت با این عزم که زندگی اش را وقف نوسازی فکری روستاییان کشورش نماید. او با تاثیر مدرسه ای در زادگاهش و پدیدآوردن امکانات برای روستاییان به تقویت آگاهی های آنان پرداخت... دریغ اما همراهان نامطلوب و انتخاب برخی از کژراهه های زیست اشرافی و تن دادن به برخی از بی بند و باری ها، تا مدت ها تولستوی را از اهدافش دور ساخت.
سرانجام در سال ۱۸۵۰ به همراه برادرش به قفقاز رفت و به عنوان دانشجوی دانشگاه نظامی به ارتش پیوست و در بخش توپخانه ارتش تزارها به خدمت اهداف امپراتوری درآمد ... آنچنان که از یادداشت هایش برمی آید، شور و ذوق و قریحه نویسندگی در این دوره به سراغش آمد و جالب است که نخستین داستان خود را تحت عنوان «کودکی» نوشت و در سال ۱۸۵۴ و زمانی که به درجه افسری رسید، به درخواست خود به سپاهی از ارتش امپراتوری پیوست که در سواحل دانوب با ترکان عثمانی در جنگ بود.
جنگ کریمه و کشتار و فجایع جنگ اما روح لطیف این روستایی اشرافی را برآشفت و نفرت از تراژدی کشتار آن پرسش های صدر مطلب را در ذهنش زنده کرد، همان پرسش هایی که در قفقاز و در حکایت «تاخت و ساز» ثبت کرده بود... تولستوی در همین ایام باخبر شد که برخی اعضای مجمع ادبای پترزبورگ به او رغبت نشان دادند و دوست می داشتند تا آن افسونگر جوان را به خود بخوانند... همین امر و آنچه از داشته های دانشی خویش سراغ داشت وادارش ساخت تلاش وسیعی را آغاز کند تا از ارتش تزرای جدا شود که سرانجام در سال ۱۸۵۷ موفق شد، ارتش تزاری را پشت سر گذارده و در سن پترزبورگ اقامت گزید.
● تولستوی و قلب اروپا
لئو تا قبل از ۱۸۶۰ م، دو بار به اروپا سفر کرده بود که برایش حاصلی جز بدبینی نسبت به اروپا در بر نداشت... و این هم زایده حضور او در مراسم اعدام با گیوتین که در پاریس شاهد آن بود و نیز رفتار نابخردانه جهانگردان انگلیسی و عواملی در این ردیف خشم او را برانگیخت تا آنجا که یکبار دیگر تصمیم گرفت به روستای زادگاهش بازگردد و برای کودکان روستایی به تقویت نهادهای آموزشی بپردازد.
با این تفاوت که خود به تعلیم و تربیت آنان پرداخت.روح سرکش و نام آرام اما لئو را رها نمی کرد... لذا پس از به ثمر رسیدن گوشه هایی از اندیشه حمایت از روستاییان که در طول زندگی او اندک هم نبودند، رسم و آیینی فراتر را جست وجو می کرد و طبعا او را به راهی تازه می کشاند، مثل دعوت محافل فرهنگی و استقبال نخبگان و روشنفکران از او که با استعداد جوهرش سازگاری داشت و او را بسیار شادمان می کرد سرانجام روح ناآرام او را به میان مردم کشاند، اما خصلت های اشرافی او مانع از آن می شد تا روشنفکرانی که نگرش انقلابی داشتند را پذیرا باشد. از این رو در سال ۱۸۶۱ ریاست و نظارت بر اجرای فرمان آزادی رعیت ها را قبول کرد.
● تولتسوی و ازدواج
سال ۱۹۶۲ در سی و چهار سالگی ازدواج کرد، آن هم با دختر دلخواهش سوفی. ازدواجی که مسیر زندگی اش را به یکباره دگرگون کرد. تولتسوی تا ۱۵ سال بعد از ازدواج با سوفی و با خانواده اش در املاک وسیع خود و گاهی در مسکو روزگاران را به خوشی سپری کرد.همسرش بانویی دلسوز و فداکار بود، سوفی در کارهای ادبی شوهرش نقش موثری داشت، معروف است که سوفی هفت بار رمان پرحجم و عظیم جنگ و صلح را برای لئو بازنویسی کرد و خود موجبی شد تا تولستوی با فراغ بال پنج سال بعد را مصروف نوشتن رمان ماندنی «آنا کارنینا» نماید... طی سال های نگارش این رمان بود که جدالی درونی بین او و نفس بشری از یک سوی و روح اللهی از سوی دیگر با کشاکشی سخت روبه رو شد که این بحران در نهایت به تغییر مسلک او انجامید.
● تاتیانا سوخوتین تولستوی
تولستوی با آنکه از زندگی در شهر گریزان بود، پذیرفت تا زمستان ها را در مسکو بسر ببرند (و این به خواست سوفیا بود) ... در مسکو او از اختلاف زندگی ثروتمندان و فقرا به شدت آزرده شد و سرانجام به ستوه آمد و در هشتاد و دو سالگی بی خبر از خانه گریخت و با قطار، راهی روستای زادگاهش (یاسنا یاپولیانا) شد تا بقیه عمر را در کنج انزوا سپری کند...
غافل از قافله سالار زندگی در حین سفر با قطار ذات الریه گرفت و ۱۰ روز بعد بیستم نوامبر ۱۹۱۰ در همان نقطه که سقط الراس او بود درگذشت.
● نامه دختر تولتسوی به رومن رولان
در پایان این نگاه کوتاه به تولتسوی نامه تاتیانا - دختر تولستوی- را می آورم که بعد از انتشار «کتاب سازندگی تولستوی»، خطاب به رومن رولان نگاشته است.۲۰ اکتبر ۱۹۱۱ - یک سال بعد از مرگ تولستوی- و بعد از موفقیت انتشار کتاب زندگی تولستوی به قلم رومن رولان.
آقای عزیز
کتاب زندگی تولستوی شما را خواندم، باید بگویم که آن را اثری دیدم پر ارج و در زمینه خود بی مانند. والاترین تمجیدی که می توانم از آن کنم، این است که بگویم به یقین پدرم نه تنها از درک گسترده و فهم درخشان آثارش، بلکه هستی و وجودش، عمیقا شاد شده است. چه بسا با خواندن کتاب شما گریسته ام. از اینکه مردی گوشه گیر، سردوگرم چشیده، والانژاد، مهذب، با سرشتی متفاوت با آنچه که پدرم داشت، توانسته باشد این چنین به نیکی او را دریابد و وجودم را از شادی و سپاسگذاری و رقت سرشار سازد.
نکته های شما، بسیار به جا برگزیده شده اند. افسوس می خورم که در بیان احساس خود به زبان فرانسه بسیار ناتوانم و قادر نیستم آنچه را که در دل دارم بر زبان آورم... کتاب خود را که در آن یادداشت هایی نوشته ام، برایتان می فرستم، شاید در چاپ بعدی برای شما مفید واقع شود، خواهش دارم وقتی که به آن نیاز نداشتید، آن را به من برگردانید. آقای محترم، یکبار دیگر ابراز حق شناسی ژرف مرا بپذیرید.
حسین معتمدی
منبع : روزنامه کارگزاران


همچنین مشاهده کنید