سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا


بحران هویّت ملّی و قومی در ایران


بحران هویّت ملّی و قومی در ایران
هویّت ملّی و قومی از انواع هویّت جمعی و به معنای احساس همبستگی عاطفی با اجتماع بزرگ ملّی و قومی و احساس وفاداری به آنست. هویّت ملّی و قومی در کشاکش تصوّر "ما" از "دیگران" شکل می‌گیرد: ایران در برابر انیران، عجم در برابر عرب، ایران در برابر توران، تاجیک در برابر ترک. با آن که هویّت قومی سابقه تاریخی دارد امّا "هویّت ملّی" زاده عصر جدید است که ابتدا در اروپا سر برآورد و آنگاه از اواخر قرن نوزدهم به مشرق زمین و سرزمین های دیگر راه یافت. اما، در واژگان علوم اجتماعی هویّت ملّی ازساخته های نیمه دوم قرن کنونی است، که به جای "خُلق و خوی ملّی" (کاراکترملّی)، که از مفاهیم عصر تفکّر رومانتیک بود، رواج گرفت.
بررسی عینی و آفاقی هویّت ملّی و قومی، به گونه ای که بری از تعلّّقات ذهنی و انفسی باشد کاری دشوار است، چه هویّت ملّی هم یک پدیده پیچیده اجتماعی است و هم بار عاطفی سنگینی دارد.
در این‌جا توجّه به چند نکته اساسی ضروری است. یکی این که ملّت و هویّت ملّی و قومی، همچون دیگر پدیده‌های اجتماعی، مقوله ای تاریخی است که در سیر حوادث تاریخی پدیدار می‌شود، رشدمی‌کند، دگرگون می‌شود و معانی گوناگون و متفاوت پیدا می‌کند. از این رو از عوامل گوناگون ملّیت مانند نژاد، سرزمین، دولت و تابعیت، زبان، سنن مشترک فرهنگی و ریشه‌های تاریخی، دین و اقتصاد هیچ‌کدام یا هیچ مجموعه مشخصی از آنها را نمی توان به عنوان ملاک عام برای تعریف و تمیز ملّت و هویّت ملّی به‌کار برد. درمورد هر قوم یا ملّت در هر دوره ای مجموعه‌یی از چند عامل اهمیت می‌یابد و سیر حوادث و مشی وقایع تاریخی آن را دگرگون می‌کند. هویّت ملّی امری طبیعی و ثابت نیست که پایه‌های مشخّص عینی و آفاقی داشته باشد، بلکه پدیداری است انفسی که ریشه در تجربه ها و تصوّرات جمعی مردم دارد، در دوره تاریخی معیّنی ابداع می‌شود، قباله تاریخی برای آن تنظیم می‌گردد، خاطرات تاریخی برای آن ساخته می‌شود و در سالگردها و سالروزها زنده می‌ماند.
این که می‌گویند «ابتدا تصوّر ملّت پیدا می‌شود و آنگاه خود ملّت پدید می‌آید» در مورد غالب کشورهای امروزی جهان مصداق دارد. در دهه پایانی قرن کنونی نیز ما شاهد هیجان ملّی اقوام بسیاری هستیم که می خواهند از بهم‌بستن عوامل قومی و زبانی دولت ملّی و ملّیت مستقلی برای خود ایجاد کنند. تنها ازفروپاشی شوروی و یوگسلاوی و چکسلواکی هجده دولت ملّی تازه سر برآورده‌اند و هنوز در بسیاری از مناطق جهان گروه های قومی و زبانی در تب وتاب استقلال و تشکیل دولت ملّی برای خود هستند. در بیشتر موارد این آرزوها پایه و سابقه تاریخی ندارند، چنان‌که "کروات ها" تنها هنگامی به‌فکر هویّت ملّی برای خود افتادند که دولت یوگسلاوی با سلطه صرب‌ها تشکیل شد.
هویّت ملّی، که بر پایه رویارویی"ما" با "دیگران" بنیاد می‌گیرد، هم می تواند نیرویی سازنده باشد و هم می‌تواند به نیرویی ویرانگر بدل شود. احساس هویّت ملّی اگر درحد معقول و معتدل قرار گیرد می‌تواند نیرویی برای همیاری و اعتلای فرهنگی باشد و اگر به قلمرو تعصّبات ملّی و قومی و نژادی وارد شود و یا به بهانه چالش با تعصّبات قومی به نفی و انکار و تمسخر میراث فرهنگی خویش بنشیند نیرویی ویرانگر خواهد شد، زاینده دشمنی و ستیزه‌جویی. این روزها که بازار گفتگو درباره هویّت ملّی گرم است برخی از روشنفکران ایرانی بدون توجّه به نو بنیادی مفهوم ملّت و معنای هویّت ملّی و به دور از نگرش تاریخی و تطبیقی، با ساده انگاری چنین می‌پندارند که "هویّت ملّی ایرانی" درمعنای امروزی کلام سابقه ای چند هزارساله دارد، چنان که گوئی از ابتدای آفرینش و یا از آغاز فرمانروایی ایرج (نخستین پادشاه افسانه ای که تأسیس کشور ایران در داستان های اساطیری بدو منسوب است) تا به امروز همه مردم ایران‌زمین از هرقوم و قبیله و طایفه‌ای، از شهری و روستایی و ایلی و از عارف و عامی به آن آگاهی داشته و خود را در قالب آن می شناخته اند.
از سوی دیگر، گروهی از روشنفکران که از عواقب تعصّب ملّی و قومی بیمناک‌اند ناخودآگاه در دام تعصّب ضد ملّی افتاده و با نگاهی شتاب زده به‌مباحث هویّت ملّی در آثار پژوهشگران غربی و بدون تأمّل و ژرف بینی در تاریخ ایران چنین پنداشته‌اند که هویّت ایرانی" همچون هویّت بسیاری از ملل امروز جهان از ابداعات قرن حاضر و یا از ساخته های استعمارگران و شرق شناسان است.۱
بی‌شبهه مفهوم سیاسی ملّت و هویّت ملّی را دولت ها ایجاد می‌کنند و برای آن قباله تاریخی تدارک می‌بینند و به گفته اریک هابسبام (Eric Hobsbawm)، مورّخ مترقّی و صاحب نظر انگلیسی، دست به "ابداع سنّت‌ها" می‌زنند. ایران نیز از این قاعده کلّی مستثنی نبوده است. امّا همانطور که هابسام معترف است و جرالد نولی نشان داده است درمورد ایران این کار را ساسانیان به انجام رساندند و همگام با تأسیس نوعی دولت ملّی یک سلسله اساطیر و پادشاهان افسانه ای نیز برای تأکید بر قدمت آن آفریدند.۲
بجاست نقل قولی ازهابسبام بیاوریم که از منتقدان برجسته ناسیونالیزم و تعصّبات ملّی است و اعتقاد دارد که هویّت ملّی بسیاری از ملل و اقوام امروزی پایه و اساس تاریخی ندارد و چند صباحی از ساختن قباله ملّی برای آنان نمی‌گذرد. وی می‌گوید جزکشورهای چین، کره، ویتنام، ایران و مصر، که دارای موجودیّت سیاسی بالنسبه دایمی و قدیمی بوده‌اند -و اگر در اروپا واقع می‌شدندآن ها را به عنوان "ملل تاریخی" می‌شناختند- بسیاری ازملل دیگر، که‌عمرشان هنگام استقلال از چند دهه فراتر نمی‌رفته‌است، یا زائیده فتوحات‌ امپراطوری های غربی و یا نماینده مناطق "مذهبی-فرهنگی" بوده اند و موجودیتی نداشته اند که با معیارهای نوین ملّیت بتوان بر آن ها نام ملّت نهاد.۳
در دهه پایانی قرن کنونی، که اقوام بسیار برای دستیابی به هویّت ملّی به مبارزه برخاسته اند، بازار بحث و گفتگو در باره هویّت ملّی و قومی در میان ایرانیان نیز گرم است. روشنفکران ما آن را در محافل خود به بحث می‌گذارند، سمینارهایی برای گفتگو درباره آن تشکیل می‌دهند، ویژه نامه هایی برای بررسی آن منتشر می‌کنند، و غالباً بر سر آن به ستیز و جدل می‌نشینند.
گرمی بازار هویّت ملّی و اختلاف آراء و بحث های تند درباره آن نشان از بحران هویّت ملّی و قومی درایران دارد.۴ این بحران از یکسو به تفرقه درون مرزی اقوام ایرانی و تمایل برخی از آنان به استقلال و یا جدایی از ایران می‌رسد و از سوی دیگر با مسئله وحدت برون‌مرزی فارسی زبانان ارتباط پیدا می‌کند. امّا کانون دیگر این بحران، اختلاف نظرهای سیاسی و عقیدتی درمفهوم حاکمیت ملّی و ماهیت هویّت ایرانی است که آراء گوناگون و گاه متضادی را به میدان می‌آورد؛ آرائی که غالباً "هویّت ملّی" و "هویّت قومی" را با مسئله "شهروندی" و "تابعیت" درهم می‌آمیزد. حران هویّت ملّی و قومی و پیچیدگی مفهومی و نظری آن نیاز به بررسی این پدیده و برخورد عقاید و آراء درباره آن‌را آشکار می‌کند. دراین نوشته ابتدا مفهوم هویّت ملّی و قومی و سپس تحول تاریخی هویّت ایرانی" را بررسی می‌کنیم و آنگاه می‌پردازیم به بحران کنونی "هویّت ملّی و قومی" در ایران.
۱) مفهوم هویّت ملّی و قومی
ـ هویّت ملّی هنگامی پدید آمد که ملّت " به معنای امروزی آن شکل گرفت. در دوران قدیم که مردم در اجتماعات کوچک محلی بسر می‌بردند، رابطه ایلی و طایفه‌ای اساس روابط اجتماعی بود و جامعه بزرگتر، اگر پدید می‌آمد، درحدّ دنیای وسیع ادیان جهانی مثل اسلام و مسیحیّت بود. چنان که لفظ ملّت در سرزمین های اسلامی به معنای دین و آیین و شریعت بود: ملل و نحل اسلامی، ملل متنوعه یهود و نصاری و زرتشتی، رؤسای ملّت یا مجتهدان.
ـ در زبان های اروپائی واژه ملّت (nation) از واژه لاتینی(natio) مشتق شده است که دلالت دارد بر مردمانی که از راه ولادت با یکدیگر نسبت دارند و از یک قوم و قبیله اند. امّا در جریان شکل گیری دولت های ملّی در عصر جدید گاهی سیر حوادث تاریخی مردمانی را که از اقوام گوناگون بوده‌اند گردهم آورده و از آن ها یک ملّت به وجود آورده است. ملّت‌هایی که آمیخته‌ای از اقوام و طوایف همگونند؛ گاه همزبانند و گاه ناهمزبان؛ گاه همدینند و گاه ناهمدین. و تازه آنان که همخونند و یا همزبان گاه درسرزمینی به هم‌پیوسته زندگی می‌کنند و زمانی در جاهای پراکنده، و آنان که پراکنده اند گاه خود را از یک ملّت می‌دانند و گاه به چند ملّت تعلّق دارند. این دشواری و ابهام در تعریف ملّت سبب پیچیدگی تعریف هویّت ملّی، ملّیت، ملّی گرایی، آگاهی ملّی، خصائل ملّی، اراده ملّی، و حاکمیت ملّی است که جملگی از مفهوم ملّت نشأت گرفته‌اند.
درعلوم اجتماعی و انسانی نظر غالب آنست که ملّت " نه نژاد مشترک است و نه دولت مشترک، بلکه عوامل و عناصر اصلی ملّت و ملّیت زبان مشترک، دین مشترک، و سرزمین مشترک است بدون آن که هیچ کدام از عوامل سه گانه به تنهایی شاخص ملّت و ملّیت باشد. برخی از رشته ها، مثل علوم سیاسی، ملّت را از مفاهیم اساسی نمی‌دانند و به جای آن از مفاهیمی چون دولت و اقتدار سیاسی و جامعه‌ی مدنی استفاده می‌کنند.
درجغرافیا سرزمین مشترک را عامل اصلی پیوندهای ملّی می‌دانند و درفلسفه وحدت فرهنگی و تاریخ مشترک را. دراین میان انسان شناسان و جامعه شناسان و روانشناسان اجتماعی بیشتر به مفهوم هویّت ما" و "احساسات مشترک" و "آگاهی جمعی" توجّه دارند که شالوده هویّت ملّی و قومی به شمار می‌آید.
هویّت ملّی ریشه در احساس تعلّق به طایفه و تیره و قبیله و ایل و قوم دارد. اعضای یک طایفه که نیا و آداب و رسوم و رهبران مشترک دارند، در سرزمینی معیّن زیست می‌کنند، همزبانند، و با یکدیگر در زمینه‌های اقتصادی همکاری دارند، و برای دفاع از منافع طایفه می‌جنگند، معمولاً دارای نام معین و هویّت جمعی هستند. در واقع این احساس بسیار قدیمی قومیت و ایلیت رامی توان از ریشه های اصلی ملّیت گرایی (ناسیونالیزم) امروزی دانست. به اعتباری می‌توان ایلیت را به نوعی ناسیونالیزم ابتدایی تعبیر کرد، که درجریان تحولات تاریخی ابتدا خود را با جریان های سیاسی و فرهنگی فراقومی (فراایلی و فراطایفه ای) همساز کرده، آنگاه با هویّت سیاسی امپراطوری و یا با هویّت یک دین جهانی، همچون اسلام و مسیحیت، درهم آمیخته و سپس در دوران جدید با پیدایش دولت‌های ملّی به گونه ای تازه در قلمرو آن ها احیاء شده است.نخستین عامل در پیدایش واحدهای فراقومی تأسیس نهاد سیاسی امپراطوری بود. امپراطوری های عهد باستان هخامنشی و مصری و رومی از اجتماع اقوام و طوایف گوناگون با مذاهب و زبان ها و رسوم متفاوت تشکیل می‌شدند و یک واحد سیاسی و نظامی و اقتصادی را با هویّت سیاسی مشترک تشکیل می‌دادند. هر امپراطوری حاصل پیروزی های نظامی یک قوم بر اقوام دیگر بود و رهبری آن غالباً در اختیار یکی از دودمان های قوم پیروز قرار داشت.
دومین عامل درپیدایش واحدهای اجتماعی بزرگ فراقومی ادیان جهانی بودند، به خصوص مسیحیّت و اسلام، که از یک قوم و قبیله به اقوام و قبایل دیگرسرایت کردند و واحدهای بزرگ دینی را پدید آوردند و عامل هویّت جمعی تازه ای شدند.
سومین عامل زبان و ادبیات مشترک میان اقوام و طوایف مختلف بود که حامل فرهنگ مشترک می‌شد. زبان عربی درکشورهای اسلامی عوامل زبانی و دینی را درهم می‌آمیخت و اقوام گوناگون را بهم پیوند می‌داد. از همین روست که بسیاری از اندیشمندان ایرانی که آثار علمی خود را به زبان عربی می‌نوشتند، مانند ابن‌سینا و بیرونی و فارابی خود را در قلمرو فرهنگ اسلامی می‌دیدند و هستی خود را بدین گونه شناسایی می‌کردند. امّا درکنار آن به عرب نبودن و ترک و تاتار نبودن و ایرانی بودن خویش نیز آگاهی داشتند. زبان فارسی هم، بعدها که پُربار و حامل آثار بزرگ ادبی و علمی شد، در سه امپراطوری بزرگ اسلامی، یعنی امپراطوری صفوی، امپراطوری عثمانی و امپراطوری گورکانیان هند، همان نقش زبان عربی در سده های میانه‌ی اسلامی را داشت و عامل هویّت مشترک فرهنگی بود.
برای شاعران پارسی‌گوی تفاوت نمی‌کرد که زینت المجالس کدام دربار یا امپراطور باشند؛ آنان به قلمرو وسیع فرهنگ ایران اسلامی و زبان پارسی تعلّق داشتند و در این سرزمین پهناور جولان می‌دادند. زبان لاتین و دین مسیح نیز که در قرون وسطی زبان و دین مشترک همه‌ی اروپائیان بود، واحدهای محلی را، که از اقوام گوناگون با زبان ها و لهجه های متفاوت بودند، به هم پیوند می‌داد و هویّت جمعی دینی و زبانی و فرهنگی واحدی بنام جهان مسیحیت اروپائی به آنان اهداء می‌کرد.۳
گذشته از ادیان جهانی و امپراطوری ها و زبان و ادبیات فراگیر، عوامل دیگری نیز در جریان رشد اقتصادی و اجتماعی -به خصوص با پیدایش و تکامل شهرها- سبب رشد هویّت های جمعی تازه‌ای شد. از جمله این عوامل، در ایران، باید از اصناف شهری، دارو دسته های جوانان، دراویش و فرق صوفیه، فرق مذهبی و محلات شهری نام برد. تحوّل عمده در شهرها آن بود که عضویت دراین گروه ها افرادی را که متعلّق به طوایف گوناگون بودند در یک واحد جمعی جدیدی گرد می‌آورد و هویّت جمعی تازه‌ای به آنان می‌داد. مثلاً هر محلّه‌ی شهری برای خود تکیه و دسته‌ی سینه زنی داشت که در مراسم عاشورا غالباً با دسته های دیگر زدوخورد می‌کردند. چه بسا که در این هنگامه ها دو برادر، که در محلّه های متخاصم زندگی می‌کردند، هویّت محلّی‌شان بر هویّت خانوادگی‌شان می‌چربید و در میدان درگیری های محلّی با یکدیگر به ستیز برمی‌خاستند. درمواردی نیز که درشهرها مذاهبِ گوناگون فعال بودند و هرکدام محله های جداگانه و مسجد جامع و رهبران دینی خودرا داشتند (مثلاً مذاهب شافعی و حنبلی و جعفری درشهرری درسده‌ی پنجم هجری) پیروان هر مذهبی باهم‌مذهبان روستائی‌خوددرجبهه‌بندی‌های مذهبی و محلّی شرکت می‌جستند.
نخستین گام بزرگ در راه پیدایش ملّت در اروپا تحوّل از همبستگی خونی به همبستگی فراطایفه‌ای در اجتماعات شهری قرون وسطائی بود. از همین جا بودکه شهروندی و حقوق و تکالیف آن پدید آمد و هسته‌ی اصلی جامعه مدنی و ملّت درمعنای تازه آن شد. حضور اصناف خودفرمان و نوعی مردسالاری در شهرهای قرون وسطائی اروپا به این تطوّر مدد رساند. امّا هنوز وفاداری مردم یا به لردها و شاهان فئودال بود و یا به اجتماعات نیمه‌خودفرمان شهری. وفاداری به کشور و یا ملّت درکار نبود. با تشکیل دولت ملّی بود که ملّت به معنای امروزی آن وارد صحنه‌ی تاریخ شد.
تشکیل دولت های ملّی در اروپا به چهار تحوّل دیگر نیازمند بود. جایگزینی کلیساهای‌محلی به جای کلیسای مشترک قرون وسطائی، رشد زبان و ادب محلی و نشستن آن به جای زبان و ادب لاتین؛ رشد سرمایه داری و ایجاد بازارهای ملّی و بین المللی و پیدایش طبقه‌ی جدید بورژوا -که با تسلّط بر بازارهای ملّی، ملّت را متعلّق به خود می‌دانست و نه به شاه و یا به کلیسا- و سرانجام ایجاد دولت ملّی و ارتش ملّی. آنچه موجب شد تا این تحولات دولت و ملّت را وارد صحنه‌ی تاریخ کند و آن را به همه جا به‌پراکند دو انقلاب بزرگ در انگلستان و فرانسه بود.
انقلاب‌های انگلستان در قرن هفدهم برای نخستین بار عوامل ناشی از زبان مشترک، کلیسای مشترک، اقتصاد مشترک و حکومت واحد در سرزمین واحد را به هم پیوند داد و از مجموعه این عناصر واحد اجتماعی بزرگ بنام ملّت پدید آورد. امّا حادثه بزرگ انقلاب فرانسه بود که نظام پادشاهی را فرو پاشید و ایده آزادی، برابری، و برادری برای همه شهروندان را به ارمغان آورد و وفاداری به سلطنت و کلیسا را به وفاداری به دولت ملّی و ملّت و کشور سوق داد و آن را ابتدا در اروپا و آنگاه درسراسر جهان پراکند. بدینسان، پیدایش ملّت و احساس ملّی و هویّت ملّی همگام با رشد لیبرالیزم سیاسی و اقتصادی و فکری بود. جامعه مدنی و حقوق بشر، آزادی بیان و مطبوعات و اجتماعات و دین و تضمین حقوق انسانی از راه قانون اساسی و قدرت پارلمانی و آراء عمومی و گسترش حقوق فردی به حقوق جمعی یعنی به ملّت و به جامعه مدنی، اساس مفهوم تازه ملّت بود؛ ملّت به معنای اجتماع "شهروندان"(citizens) با حقوق و تکالیف معیّن و حقّ حاکمیّت مردم و نه اتباع و رعایای پادشاه و سران کلیسا.
رشد شهرها و صنایع و پیدایش واحدهای بزرگ ملّی بافت جوامع انسانی را دگرگون کرد و وفاداری و هویّت جمعی را از سلسله های پادشاهی و لردهای فئودال و کلیسا و گروههای صنفی و اجتماعات محلی به سوی واحد بزرگتری به نام ملّت هدایت کرد. احساس وطن پرستی، که غالباً به معنای عشق به سرزمین آباء و اجدادی همچون ده، محله و شهر بود، دراین دوران معطوف به ملّت شد. پیدایش ملّت و هویّت ملّی سبب پیدایش گرایش ملّی شد که به صور گوناگون متجلّی گردید. این گرایش، به عنوان نمونه، درسال های ۱۸۱۵ تا ۱۸۷۱ در آلمان و ایتالیا به صورت عامل یک‌پارچگی ملّی نمودار شد، در سال های ۱۸۷۱ تا ۱۹۰۰، در امپراطوری های عثمانی و اطریش-مجارستان به صورت نیروی متلاشی کننده آن امپراطوری ها عمل کرد، در سال های ۱۹۰۰ تا ۱۹۱۸ به صورت نیرویی مهاجم و جنگ‌افروز میان دولت هایی که سودای سلطه امپریالیستی برجهان داشتند سر برآورد؛ در سال های ۱۹۱۸ تا ۱۹۳۹ انگیزه‌ی نازیسم و فاشیسم در آلمان و ایتالیا شد، و سرانجام، در سال‌های بعد از جنگ دوم جهانی به شکل نهضت های رهایی بخش ملّی درکشورهای آسیایی و آفریقایی ظاهر گردید.
همین گرایش است که در دهه پایانی قرن بیستم و درآستانه سال ۲۰۰۰ انگیزه ملّت‌گرایی اقوام گوناگون در اروپا (بریتانیای کبیر، چکوسلواکی سابق، یوگسلاوی سابق) و دراتحادجماهیر شوروی سابق و آفریقا و خاورمیانه شده است. بنابراین هویّت ملّی نه تنها با دولت های موجود بلکه با دولت هایی ارتباط پیدا می‌کند که تنها در خاطره تاریخی و یا درانتظارات مردمی که با آن ها احساس همبستگی‌می‌کنند وجوددارد، مثل دولت فلسطین و دولت کردستان.
بدین گونه ملّت‌گرایی و پای‌بندی به هویّت ملّی و قومی و فرهنگی نه بالنفسه بد است و نه خوب، بلکه پدیده ای است که چهره‌های گوناگون دارد، می تواند نیرویی فتنه انگیز و مخرّب و ارتجاعی باشد و یا نیرویی برای تفاهم و یگانگی ملّی و احیای مواریث شایسته فرهنگی و استقرار آزادی و استقلال و دموکراسی و یا عاملّی برای تأسیس واحدهای بزرگ ملّی.
تا نیمه‌ی قرن حاضر مفهوم خُلق وخوی ملّی (کاراکتر ملّی) برای تصویر سجایای ملل و هویّت ملّی آنان به‌کار می‌رفت. خلق و خوی ملّی مجموعه یک‌پارچه‌ای از منافع ملّی، سنن ملّی و آرزوها و آرمان های ملّی درنظر می‌آمد، که به سبب اهمیّت خاصی که در زندگی ملّت ها داشت، تصوّر هر ملّت از خود را (هم در ذهن افراد آن ملّت و هم در ذهن ملل دیگر) شکل می‌داد. امّا دراین که اصولاًچیزی به‌نام خُلق‌و خوی ملّی وجود دارد یا نه میان متفکّران اجتماعی اختلاف نظر است. متفکّران عصر رومانتیک براین باور بودند که هر ملّت دارای خُلق و خوی مشخّصی است که می‌توان آن را در تاریخ آن ملّت یافت. این نظریه در قرن های هجدهم و نوزدهم و اوایل قرن کنونی هواداران زیادی میان مورّخان و ادبا و فلاسفه‌ی اجتماعی داشت. امّا از نیمه این قرن انتقادات تندی براین نظریه وارد شد و هواداران آن متهّم به نژادپرستی و اعتقاد به نقش‌های متحجّر(stereotype) درباره‌ی ملل و اقوام گوناگون شدند، همانند اعتقاد به زیرکی و توطئه‌چینی و سنّت پرستی انگلیسی، رشادت و تعصّب ترک، تروریست بودن فلسطینی و عرب و لبنانی و ایرانی، خسّت اسکاتلندی، جنگجویی آلمانی، عاشق‌پیشگی فرانسوی، خونسردی سوئدی و ساده لوحی و پرخاشجویی آمریکائی. حال آن که خصائل ملّی پایدار نیست و در جریان حوادث تاریخی دگرگون می‌شود. مثلاً قوم یهود و مردم فلسطین درتاریخ خود هرگز جنگجو و خشن نبوده اند حال آن که در جریان تشکیل دولت اسرائیل و سازمان رهایی بخش فلسطین به جنگجوترین اقوام بدل شده‌اند. یا شیعیان لبنان که تا دهه ۱۹۷۰ مردمانی صبور و آرام و سر بزیر بودند در رشادت و پیکارجویی از فلسطینی‌ها و اسرائیلی ها پیشی گرفتند. انگلیس ها که زمانی مشهور به آشوبگری و پرخاشگری بودند به مردمانی محافظه‌کار و خونسرد معروف شدند و آلمانی‌هاکه مردمانی اهل صلح وعاشق هنر و ادبیات و موسیقی و فلسفه بودند به ملّتی جنگاور شهرت یافتند وفرانسوی‌های سلطنت‌طلب وعاشق‌پیشه، لوئی‌شانزدهم وماری آنتوانت رابه‌گیوتین سپردندوایرانیان شاعرپیشه و راحت‌طلب و اهل‌بزم درصحنه های نبرد و عملیات تروریستی ظاهر شدند و دست همه را از پشت بستند. اعتقاد به تغییر ناپذیری خُلق و خوی ملّی و آمیختگی آن با باورهای نژاد پرستانه سبب جایگزینی مفهوم هویّت ملّی به‌جای آن بوده است.۶
۲) تحوّل تاریخی "هویّت ایرانی"
کاربرد مفهوم "هویّت ملّی" درمورد ایران مشکل دیگری دارد که بدون توجه به‌آن ممکن است به نتیجه‌گیری های نادرست برسیم و آن وجوه تشابه و تمایز میان مفهوم تاریخی "هویّت ایرانی" و مفهوم تازه "هویّت ملّی ایرانی" است. مفهوم تاریخی هویّت ایرانی، که در دوران ساسانیان ابداع شده بود، در دوران اسلامی با نشیب و فرازهایی پایدار ماند، در عصر صفوی تولّدی دیگر یافت و درعصر جدید به صورت "هویّت ملّی ایرانی" متجلّی گردید. پس اگر گفته شودکه هویّت ملّی امروزی ایرانی سابقه‌ی مثلاً سه هزار یا دو هزار و پانصد و یا دوهزار ساله داردسخنی به گزاف است. چرا که این تصوّر از هویّت ملّی مقوله‌ای کاملاً تاریخی و متعلّق به عصر جدید است و به این معنا سابقه تاریخی در دوران‌های دیگر ندارد. امّا درمقابل اگر گفته شود که چون مفهوم "هویّت ملّی ایرانی" درعصر جدید پدید آمده پس مفهوم "هویّت ایرانی" نیز امری تازه و تقلیدی از غرب و یا از شگردهای استعمار است این نیز سخنی نادرست و خلاف واقع است. بنابر این اگر به جای مفهوم "هویّت ملّی"، که مفهومی پیچیده و پا درهواست و هرکسی به ظن خود به آن می‌اندیشد، از مفهوم "هویّت ایرانی" و تحوّلات تاریخی آن از زمان ساسانیان تا عصر مشروطه و از پیدایش "هویّت ملّی" و تحوّل آن در قرن حاضر سخن بگوئیم مناسب تر به نظر می آید.
مفهوم "هویّت ایرانی" درمعنای یک پارچه سیاسی و قومی و دینی و زبانی و زمانی و مکانی آن که شباهت هایی به مفهوم هویّت ملّی در عصر جدید دارد، در قرن سوم میلادی ازسوی پادشاهان ساسانی وارد تاریخ ایران می‌شود. استقرار پادشاهی ساسانی و دین زرتشتی، به عنوان آیین رسمی کشوری، همراه با رسمیت یافتن اسطوره‌های دینی و قومی درباره‌ی آفرینش و تاریخ و جایگاه جغرافیایی ایران پایه های اصلی هویّت اقوام ایرانی را، که در ایرانشهر زندگی می‌کنند، شکل می‌دهد. این مفهوم یک پارچه‌ی هویّت ایرانی با افول ساسانیان فرو می‌پاشد. حکومت جهانی اسلام جای حکومت ایرانی را می‌گیرد و دین جهانی اسلام درطول دو تا سه قرن به‌جای دین ایرانی زرتشتی می‌نشیند.
امّا خاطرات پراکنده‌ی تاریخی و اسطوره‌های قومی درآگاهی جمعی اقوام ایرانی، که با هویّت گروهی عجم در برابر عرب در سرزمین های اسلامی شناسایی می‌شوند، برجای می‌ماند و به خصوص با شکوفایی زبان دری و خلق آثار بزرگ ادبی و علمی زنده می‌ماند. تصوّر اسطوره‌ای از زمان و مکان با اسطوره‌های اسلامی درهم می‌آمیزد، متفکّران ایرانی بزرگ ترین سهم را در تأسیس فرهنگ و تمدن اسلامی به‌دست می‌آورند، اسلام نیز درفرهنگ ایرانی اثر می‌گذارد و درمقابل شیوه های تفکّر اسلامی از فرهنگ پُربار ایرانی سیراب می‌شود. تشیّع تا بدان حد از فرهنگ ایرانی اثر می‌پذیرد که برخی از سنّیان متعصّب از سر طعن شیعیان را «مجوس اهل امّت» می نامند.با آن که زبان فارسی و تداوم اسطوره‌های قومی هویّت فرهنگی ایران را زنده نگاه می‌دارد، امّا یک دوران فترت نُه قرنی درهویّت یک پارچه ایرانی پدید می‌آید پیش از آن که این هویّت، در تمامیت سیاسی و دینی و فرهنگی‌اش، دوباره به همّت پادشاهان صفوی و به یاری مذهب شیعی و با شمشیر قبایل جنگاور ترکمان از نو احیاشود. با انقلاب مشروطه و تأسیس نوعی دولت ملّی، درمعنای امروزی آن، ایرانیت احیاء شده در عصر صفوی به صورت هویّت ملّی در عصر جدید ظاهر می‌شود. امّا تصوّر زمان در اسطوره‌های ایرانی، که با پیدایش نخستین انسان و نخستین پادشاه و سلسله های اساطیری پیشدادی و کیانی همراه بود، براساس تحقیقات جدید باستانشناسی و تاریخی، تنها به سلسله‌های تاریخی ماد و هخامنشی باز می‌گردد. سلسله هایی که دو هزار سال از خاطره تاریخی ایرانیان محو شده بود درقرن کنونی دوباره زنده می‌شود و تاریخ به جای اسطوره می‌نشیند. امّا با برآمدن هویّت ملّی درمعنای امروزی آن، از یکسو، انواع آرمانی ملّت‌گرایی و هویّت ملّی پدید می‌آید که در برابر هم می‌ایستند (همچون ملّی‌گرایی لیبرال، ملّی گرایی فرهنگی و زبانی، ملّی گرایی شیعی، ملّی گرایی شاهنشاهی، ملّی گرایی نژادی وملّی گرایی چپ)، و از سوی دیگر، برخی اقوام ایرانی مانند آذری ها، کردها و بلوچ ها، به آرمان هویّت قومی و ملّی خویش دل می‌بندند و سودای استقلال در سر می‌پرورانند و سرانجام میان هویّت ملّی ایرانی و هویّت فراگیر اسلامی و میان هردو با هویّت انسان متجدّد امروزی درگیری‌های عمیق پدیدار می‌شود.این برخوردها و درگیری های سیاسی و فرهنگی بحرانی بزرگ در هویّت ملّی و دلهره‌ای ژرف درآگاهی جمعی ایرانیان پدید می‌آورد. و اینک روایتی از این رویداد.
● ابداع هویّت ایرانی در عصر ساسانی
با آن که هویّت ملّی، به معنای امروزی آن، پدیداری تازه است و هویّت ملّی امروزی ایرانیان نیز از دوران مشروطیت و به خصوص در دوران پهلوی شکل گرفته است ولی نوعی هویّت جمعی با "تصوّر ایرانی بودن" در معنای یک پارچه سیاسی و قومی و دینی و زبانی و زمانی و مکانی آن در دوران ساسانیان ساخته و پرداخته می‌شود. پادشاهان ساسانی به یاری مؤبدان زرتشتی از مواد و مصالح مناسب یعنی اقوام همخون ایرانی، که فرهنگ مشترک و دین مشترک و زبان مشترک دارند و بیش از یک هزاره در سرزمین ایران زندگی می‌کنند، دولتی واحد با نظام سیاسی و دینی واحد پدید می‌آورند.
آنان با هدف یک پارچگی سیاسی ایران، و برانگیختن غرور ملّی برای دفاع از آن دربرابر مهاجمان بیگانه، افسانه های آفرینش نخستین انسان و نخستین پادشاه و سلسله های اساطیری پیشدادی و کیانی و پیدایش ایران را، که ریشه های اوستائی داشت و درشرق ایران شایع بود، به سلسله های تاریخی اشکانی و ساسانی پیوند می‌زنند و قباله تاریخی برای دولت ساسانی پدید می‌آورند. این روایت از تاریخ ایران، که درآن سلسله های تاریخی ماد وهخامنشی حذف شده و به‌جای آنان سلسله‌های اسطوره‌ای پیشدادی و کیانی را نشانده اند، از راه خداینامه‌های عهد ساسانی و تاریخ شفاهی آن دوران به دوره اسلامی راه می‌یابد و مبنای خلق حماسه ملّی ایران درشاهنامه فردوسی می‌شود. این افسانه‌ها که در دوقرن آخر اشکانیان رواج پیدا می‌کند، در عهد ساسانیان اساس حکومت متمرکز سیاسی و دینی می‌شود. هم دراین زمان است که واژه "ایران" به عنوان یک مفهوم سیاسی به کار برده می‌شود و مفهوم "فرّ شاهی ایران" و "ایرانشهر" یا قلمرو پادشاهی ایران، همراه با القاب مقامات اداری ونظامی شایع می‌شود، همانند"ایران دبیربد" یا "ایران آرتشتار". در واقع ابداع لقب "شاهنشاه ایران و انیران"، از سوی اردشیر، آغاز پیدایش مفهوم ایران به عنوان یک مقوله همبسته سیاسی و دینی و فرهنگی و جغرافیایی تازه است. دراین زمان است که مفهوم قومی و فرهنگی ایران بار سیاسی هم پیدا می‌کند.۷
دراین روایت از پیدایش ایران و تکامل آن، کیومرث، پدر اسطوره‌ای اقوام ایرانی، نخستین انسانی است که اهورمزدا می‌آفریند.۸ هوشنگ از سلاله او و نخستین پادشاه و آفریننده قانون و داد درجهان است. آنگاه پادشاهی به جمشید می‌رسد. او نظام اجتماعی و طبقات را درجهان بنیان می‌گذارد، اما در پایان غرّه می‌شود و در نتیجه "فرّ ایزدی" از او می‌گسلد و جهان آشفته و پُر از گفتگوی می‌گردد و ضحّاک «از دشت سواران نیزه گذار» سر بر می‌آورد و پادشاهی را می‌رباید و یک هزاره بیداد می‌کند تا آن که فریدون، از تخمه شاهان به دنیا می‌آید و "فرّ" بر او می‌تابد و به یاری کاوه به پادشاهی می‌رسد و نیم هزاره جهانبانی می‌کند.
فریدون در آخر عمر برآن می‌شود تا جهان را به سه بهر کند و پادشاهی هر بهر را به یکی از پسران خود واگذارد. برای آن که هر بخش از جهان را به فرزند شایسته‌ی همان مردمان واگذارد به گونه اژدهایی برآنان ظاهر می‌شود تا هنرهای هریک را بیازماید. پسر مهتر که پُرمایه و تاجور و هوشمند است باخود می‌اندیشد که مرد باخرد با اژدها در نمی افتد و بی درنگ می‌گریزد. پدر خردمندی او را می‌ستاید و روم و مغرب زمین را بدو می‌بخشد. پسر دوّم چون اژدها را می‌بیند باخودمی‌گوید به هنگام جنگ «چه شیر درنده چه جنگی سوار» و بی درنگ کمان را به زه می‌گذارد و اندر می‌کشد تا اژدها را از پای درآورد. پدر او را شایسته‌ی فرمانروایی ترکان می‌یابد و او را تور می‌نامد و مشرق زمین را بدو می‌بخشد و او را به سالاری توران و چین برمی‌گزیند. امّا پسر کهتر بر اژدها خروش می‌آوردکه: «کز پیش ما باز شو/پلنگی تو بر راه شیران مرو»، و «گرت نام شاه آفریدون بگوش/رسیده است با ما بدینسان مکوش». پدر براو آفرین می‌خواند و اورا شایسته‌ی پادشاهی ایران‌زمین می‌یابد:«هر آن راکه بدهوش وفرهنگ و رأی/مر آن را همی‌خواند ایران خدای.» پس با ایرج است که ایران درمیانه جهان زاده می‌شود و از دو بخش دیگر جهان متمایز می‌گردد. سجایای ایرج مظهر کامل ایرانی و بن مایه هویّت قومی ایرانیان است.
امّا کار که بدین جا می‌رسد سلم و تور بر ایرج حسادت می‌ورزند و «نخستین توطئه‌ی بزرگ تاریخی علیه ایران» با همدستی غرب و توران پدید می‌آید. سلم و تور پدر را در تنگنا می‌گذارند که ایرج را از پادشاهی ایران برکنار کند. ایرج بی اعتنا به بدنهادی سلم و تور با پیام صلح نزد آنان می‌رود. امّا آنان سر او را برای پدر می‌فرستند. منوچهر، دختر زاده ایرج، به‌جای او به‌شاهی می‌نشیند و به خونخواهی نیای خود به توران و روم لشکر می‌کشد، سلم و تور را از میان برمی‌دارد و دمار از روزگار توران و روم برمی‌آورد. این آغاز کینه‌توزی میان سه بخش جهان، یعنی ایران و روم و توران است.
بدین گونه بخش نخستین شاهنامه«اصل و بیخ هویّت ایرانی» را در اساطیر، یعنی در ژرفای آگاهی جمعی اقوام ایرانی، نشان می‌دهد. اهورامزدا نخستین انسان و نخستین پادشاه و نخستین جامعه‌ی انسانی را در ایران زمین، که درمیانه جهان جا دارد، می آفریند. آنگاه پر و بال و شاخ و برگ انسان را ازمیانه جهان بر شرق و غرب می‌گستراند. سپس زمان جدایی فرا می‌رسد و جهان به سه کشور بخش می‌شود: درمیانه‌ی آن ایران زمین و دوسوی آن غرب (یونان و روم) و شرق (توران و چین) جا می‌گیرند. از این زمان هویّت ایرانی با پادشاهی ایرج در برابر هویّت قومی شرق و غرب بنیاد نهاده می‌شود. سلم، پادشاه غرب، مظهر خردمندی و درنگ و بردباری است، تور، پادشاه توران زمین، مظهر شتاب و تعصب و دلیری است، ایرج، نخستین پادشاه ایران زمین، مظهر میانه‌روی است یعنی جامع شتاب و درنگ است. هم هوشمند است و هم دلیر. امّا عنصر اصلی درشکل گیری هویّت قومی تنها در نسبت دادن سجایای اخلاقی به خودی و بیگانه نیست، بلکه در دشمنی میان آنها است. دشمنان ایران با آن که گروهی دلیر و جنگاورند و گروهی خردورز و اندیشمند هردو با نیروهای اهریمنی پیوند دارند و در کار توطئه بزرگ و ابدی برعلیه سرزمین اهورائی ایرانند. "ایران" همزمان با "انیران" زاده می‌شود و از همان روز هدف توطئه بیگانگان قرار می‌گیرد. توهّم توطئه بیگانگان برعلیه ایران از همان آغاز پیدایش ایران زمین در ژرفای تفکّر ایرانی جا می‌گیرد.ایران همراه دو همزاد بدخواه و توطئه‌گر زاده می‌شود. سرگذشت ایران، داستان دشمنی ها و کینه توزی ها و توطئه‌چینی‌های بی‌امان و پی‌گیر این همزادان است. در زمان پیشدادیان دشمن اصلی توران است. پس از پیشدادیان نوبت به کیانیان می‌رسد و در دوران آنان جنگ میان سه بخش جهان، به خصوص میان ایران و توران، شدّت می‌گیرد تا آن که اسکندر ملعون از غرب بر ایران می‌تازد و سلسله کیانی را برمی‌اندازد و به راهنمایی ارسطو «دومین توطئه بزرگ تاریخی» را برعلیه ایران تدارک می‌بیند و ملوک طوایف را بر ایران زمین چیره می‌گرداند. اگر اوّلین توطئه اساطیری بدست توران و به یاری غرب است، این توطئه یک راست از غرب برمی‌آید تا روم درامان بماند:
سکندر سگالید از آن گونه رای
‌که تا روم آباد ماند بجای
دراین اسطوره ها، که ساسانیان پرداخته اند، ملوک طوایف سهمی ناچیز دارند. ازیک سو دوران واقعی آنان که با سلوکیه نزدیک به نیم هزاره است به دو سده کاهش می‌یابد و از دیگر سوی تنها فصل کوچکی سهم آنان است. امّا اشکانیان، که در آغاز دوستدار فرهنگ یونانی بودند، در دوره آخر فرمانروائی خود سهم بزرگی در راندن یونانیان از ایران و تداوم و قوام خودآگاهیِ ایرانیان پیدا می‌کنند.
سرانجام اردشیر بابکان، که خود را از تخمه کیانیان می‌داند در اوایل قرن سومّ میلادی ظهور می‌کند. ملوک طوایف را برمی‌اندازد و برای نخستین بار پس از برآمدن اسکندر، شهنشاه ایران‌زمین می‌شود. درعهد اردشیر شهریاری و دینیاری به هم می‌پیوندند.
دراین تصوّر اسطوره‌ای از آفرینش، عنصر اصلی و پا برجا ایران زمین و ایرانشهر و فرّشاهی ایران است. یعنی سرزمین اقوام ایرانی و قلمرو پادشاهی ایران. گفتیم تصوّرجغرافیایی در فکر ایرانی نیز همراه اسطوره‌های آفرینش پدید آمده است. در این تصوّر، ایران یامیانه‌ی سه بخش جهان است و یا میانه‌ی هفت کشور:
زمین هفت بخش است بر سبیل دایره، یکی درمیان و شش درحوالی، چهارم که وسطست کشور ایران‌زمین است.۹
این تصوّرات اساطیری از زمان و مکان که ریشه در اندیشه‌های اوستائی دارد، و بیشتر درسرزمین های شرقی ایران و درمناطق هم‌مرز با اقوام مهاجم رواج داشته است، در دوران ساسانی ساخته و پرداخته می‌شود و اساس ایرانی بودن و تقویت غرورملّی می‌گردد. احسان یارشاطر سبب آن را لزوم تشویق مردمان شرق ایران به مقاومت در برابر هجوم قبایل تازه نفس یعنی هیاطله و سپس اقوام ترک می‌داند.۱۰ به هرتقدیر، دراین زمان با همدستی مؤبدان زرتشتی و خاندان شاهی مفهوم سیاسی-دینی ایران پا می‌گیرد و شناسنامه تاریخی در اسطوره‌های شرق ایران پیدا می‌کند و بن‌مایه احساس ایرانی بودن برای ایرانیان می‌شود.
● مفهوم"ایران" در دوره اسلامی
‌حمله‌ی اعراب به ایران و فروپاشی ساسانیان و برآمدن اسلام پایه های همبسته سیاسی و دینی هویّت ایرانی راسست می‌کند و یک پارچگی آن را برهم می‌زند. حکومت جهانی اسلام جای حکومت ایرانی را می‌گیرد و دین جهانی اسلام، درطول سه قرن جایگزین دین ایرانی زرتشتی می‌شود. ایرانشهر با قلمرو پادشاهی ایران نیز فرو می‌ریزد. کشور ایران حدود نه قرن، یعنی تا زمان فراز آمدن صفویه، از وحدت سیاسی و قومی محروم می‌ماند.
در دوقرن نخستین اسلامی سرزمین ایران زیر فرمان خلافت بزرگ اسلامی است و والیان و حکّام آن از مدینه و کوفه و دمشق و بغداد منصوب می‌شوند. پس از تجزیه خلافت عباسی از قرن سوم نیز حکّام مستقل محلّی سر برمی‌آورند که ربطی به دولت سراسری ندارند. استقرار دولت های بزرگ سلجوقی و ایلخانان مغول و تیموریان و ترکمانان آق قویونلو نیز حاکی از تسلّط سیاسی آن طوایف بر سرزمین ایران است و نه دالّ بر تأسیس حکومت فراگیر و وحدت سرزمین ایران. با این همه، دراین دوران فترت سیاسی و ملّی چند چیز برجای می‌ماند. یکی اقوام ایرانی است که به‌عنوان عجم در برابر عرب و تاجیک در برابر ترک شناسائی می‌شود و هویّت خاصی برای ایرانیان معین می‌کند، دیگر سرزمین ایران است که در مفهوم جغرافیائی آن به عنوان میانه‌ی جهان تداوم پیدا می‌کند. سه دیگر اسطوره‌های آفرینش انسان و پیدایش اقوام ایرانی است که با افسانه‌های اسلامی درهم می‌آمیزد و پایدار می‌ماند و برتداوم هویّت ایرانی مدد می‌رساند، و از همه بالاتر و درخشان تر شکوفائی زبان دری است که حامل و نگاهبان فرهنگ پُربار و هویّت ایرانی می‌شود.
ایلغار اعراب بدوی برتمدّن بزرگ ساسانی‌کُشتارها و دربدری ها و ویرانی‌های بزرگ درپی دارد، امّا تحولاتی که صورت می‌گیردخالی از فایده نیست. نخست آن که، جامعه‌ی بسته‌ی ساسانی و نظام طبقاتی متحجّر آن را سخت تکان می‌دهد. دو دیگر این که، خط و زبان و اندیشه را از قید و بند طبقه‌ی حاکم و مؤبدان مرتجع زرتشتی رها می‌کند. سه دیگر این که ایرانیان را به‌چالشی عظیم می‌خواند و آنان را در تنگنا می‌گذارد تا استعدادهای نهفته خود را شکوفا کنند و پر و بال دهند و، به گفته ابن خلدون، بزرگ ترین سهم را درخلق فرهنگ و تمدّن بزرگ اسلامی به‌دست آورند.
انقلاب عبّاسیان و ایرانی شدن خلافت اسلامی همراه با رشد شهرها و رونق تجارت و توسعه بازارها سبب برآمدن اهل قلم و صاحبان فکر و اندیشه و برخورد عقاید و آراء و تساهل فکری و شکوفائی علم و هنر و ادب و فلسفه و تاریخ نگاری درقرن های سوم و چهارم و پنجم هجری می‌گردد. یکی از عناصر اصلی این رشد فرهنگی تحوّل و تکامل زبان دری است که از زبان محاوره فراتر می‌رود. اشاعه خط جدید نیز به گسترش زبان و سواد مدد می‌رساند. زبان فارسی دری که زبان علمی و ادبی و دیوانی می‌شود با خلق آثار ارزنده فراوان مهم ترین عنصر هویّت ایرانی می‌گردد. دراین زمان عناصر ایرانی و غیرایرانی با هم ترکیب می‌شوند که از آن جمله آمیختن زبان فارسی با واژگان عربی و آمیختن ایرانیان، به خصوص طبقه خواص، با اعراب و سپس با ترکان است. اهل قلم که بیشتر ایرانی هستند، حفظ و انتقال میراث فرهنگی را برعهده می‌گیرند و اهل شمشیرکه بیشتر از ترکان هستند، حراست میراث سیاسی را. در این زمان اساطیر ایرانی و اسلامی درباره زمان و مکان در هم می‌آمیزد. چنان که طبری می‌گوید:
و پارسیان که گفته‌اند کیومرث همان حضرت آدم بود و هوشنگ پیشداد که جانشین کیومرث پدر بزرگ خویش بود نخست کس بود که پادشاهیِ هفت اقلیم داشت. بعضی ها پنداشته اند که این اوشهنگ پسر تنی آدم و زاده حوّا است.۱۱
در تصوّر جغرافیائی نیز این آمیزش پدید می‌آید و مفهوم جغرافیائی ایران تا زادگاه اسلام گسترده می‌شود. چنان که فردوسی درآغاز پیدایش ایرانشهر درعهد پادشاهی فریدون قلمرو پادشاهی ایرج را «هم ایران و هم دشت نیزه‌وران» می‌داند، وگردیزی دراین باره‌می‌گوید:
و باز مردمان متفاوت آفرید چنان که میان جهان را، چون مکه و مدینه و حجاز و یمن و عراق و خراسان و نیمروز و بعضی از شام و این را به زبان پارسی ایران خوانند. . . این تربت را ایزد تبارک و تعالی برهمه جهان فضل نهاد. اندر ابتداء عالم تا بدین غایت این دیار و اهل او محترم بوده‌اند و سید همه اطراف بوده اند و از این دیار بجای دیگر بَرده نبرده‌اند . . . و این بدان سبب است که اهل این میانه جهان به خرد داناترند و به عقل تمامتر و به مردی شجاع‌تر و ممتازتر و دوربین تر و سخی تر و اهل اطراف به همه چیز از این طبقه کمترند.۱۲
نه تنها درشاهنامه، بلکه در کتب تاریخ و جغرافیا نام ایران و ایرانی پابرجا می‌ماند و همان تصوّرجغرافیائی از ایران درمیانه هفت اقلیم مورد تأیید جغرافیای اسلامی نیز قرار می‌گیرد و این روایت‌ها به صورگوناگون تکرار می‌شود.۱۳ در این میان، آنچه را که نباید از نظر دور داشت رواج مفاهیم اساطیری ایران در فرهنگ عامه و تداوم بسیاری از اعتقادات و آداب و رسوم عهد ساسانی دراین دوران و رواج بسیاری از داستان های شاهنامه درمیان عوام است. امّا با این که مفهوم ایران و احساس ایرانی بودن پابرجا می‌ماند، مفهوم سیاسی ایران، درمعنای سرزمین یک پارچه و حکومت واحد، تنها در دوران صفویه است که دوباره احیاء می‌شود.
● هویّت ایرانی در عصر صفوی
‌دردوران صفویه، با استقرار دولت مرکزی، مفهوم ایران، پس از نهصد سال فترت، تعیّن و تشخّص سیاسی و دینی پیدا می‌کند و شالوده تحوّل و تکامل هویّت ملّی درعصر جدید می‌شود. دراین جا ذکر این نکته ضروری است که (برخلاف تصور برخی از روشنفکران ما که سهمی برای ادیان جهان در پیدایش هویّت ملّی قائل نیستند) درغالب کشورهای اروپائی، کلیساهای محلّی سهم بزرگی در ابداع هویّت ملّی داشته اند و نقش عمده‌ای در حفظ احساسات ملّی هنگام بحران های سیاسی و اجتماعی بازی کرده‌اند.
هابسبام می‌گوید با این‌که مذهب قاعدتاً رقیب ناسیونالیزم در جلب وفاداری اقوام گوناگون است ولی درمواردی به عنوان ملاطی شگفت انگیز در پیدایش ناسیونالیزم بدوی و به خصوص ناسیونالیزم نوین به‌کار آمده است. از مواردی که هابسبام ذکر می‌کند ناسیونالیزم بدوی در ایران زرتشتی در عصر ساسانی و ناسیونالیزم بدوی در ایران شیعی از عصر صفوی تا به امروز است. از موارد دیگر هویّت قومی-مذهبی، هویّت ایرلندی های کاتولیک در برابر انگلیس های پرتستان و هویّت قومی-مذهبی کروات‌های کاتولیک و هویّت قومی-مذهبی صرب‌های ارتدکس، و یا هویّت قومی-مذهبی مسلمانان بُسنیایی است، اگرچه هر سه به یک زبان و یک فرهنگ و یک نژاد تعلق دارند. تشیّع صفوی، که به‌دست پایه گذاران سلسله صفوی به صورت دین رسمی دولتی درآمد، نقش بزرگ تاریخی درحفظ هویّت ایرانی و جمع و جورکردن اجزاء پراکنده کشور و همبسته‌کردن آن ها و ایجاد یک پارچگی سیاسی درایران زمین داشته است.در دوران صفویه، پادشاهان صفوی هم خود را «کلب آستان علی» می‌نامند و هم عنوان "شاهنشاهی ایران" را زیب هویّت خویش می‌سازند. البته باید توجه داشت که عنوان پادشاهی ایران و تفاخر به شاهان اسطوره‌ای (فریدون و جمشید و کیکاووس) از دوران پادشاهان آق قوینلو - که‌پایه‌گذار وحدت ملّی ایران بودند و حکومت صفوی دنباله طبیعی پادشاهی آنان بود- به‌کار برده می‌شود و حتّی سلاطین عثمانی درمکاتبات خود براین‌هویّت‌ایرانی تأکید می‌ورزند و پادشاهان آق‌قوینلورا"ملک‌الملوک‌الایرانیه" و "سلطان سلاطین ایرانیه" و یا "شاهنشاه ایران خدیو عجم" و "جمشید شوکت و فریدون رایت و دارادرایت" خطاب می‌کنند، و شاه اسماعیل را با عناوین «ملک ممالک العجم و جمشید دوران و کیخسرو زمان». در زمان شاه عبّاس این تحول کامل می‌شود وکشور شیعی ایران دربرابر امپراطوری عثمانی درغرب و حکومت ازبکان درشرق، که هردو پیرو تسنّن بودند، تشخّص سیاسی و دینی پیدا می‌کند.۱۴ دکتر علی شریعتی نقل می‌کند که در زمان شاه عبّاس:
روز عاشورا با نوروز یکی می‌شود و ملّیت و مذهب با یکدیگر تناقض پیدا می‌کنند. . . چه باید کرد؟ اگر آل بویه بود عزا می‌گرفت و دغدغه‌ای هم نداشت. همچنین اگر نهضت ملّی ایران بود (صفّاریان و . . . ) این روز را جشن می‌گرفت. امّا این نهضت ایرانی شیعی روز عاشورا را عاشورا و روز بعد (یازدهم محرم) را نوروز گرفتند. این امر نشان می‌دهد که این نهضت نمی‌خواهد هیچ یک ( ملّیت و مذهب) را فدای دیگری کند.۱۵
بدین گونه در دوران صفوی نوعی دولت ملّی درایران پدید می‌آید امّا این دولت ملّی با دولت ملّی درعصر جدید، که خاستگاه آن اروپا بود، هم شباهت دارد و هم تفاوت های اساسی. ازجمله این که این دولت ملّی از بالا و با زوربازوی قبایل ترکمان برپا می‌شود و ملّت و جامعه مدنی در پیدایی آن نقشی ندارد. گذشته از آن، ملاک تعیین هویّت توده های مردم، اسلام و تشیّع و اجتماعات کوچک محلی و طایفه ای است.
این گونه هویّت حتی تا به امروز هم درمیان قبایل و روستاهای دورافتاده و به‌خصوص درمیان سالمندان آنان رواج دارد. امّا مفهوم ایران و دولت ایران و کشور ایران یا ممالک محروسه ایران برای دیوانیان و اهل قلم و شمشیر و دانشوران روشن است. دراین جا هم باز باید به این نکته اساسی توجّه داشت که حتّی درمغرب زمین هم که مفهوم ملّیت با بروز انقلاب های ملّی پدید آمده است، موضوع ملّیت و هویّت ملّی از اشتغالات ذهنی سرآمدان سیاسی و روشنفکران و طبقه متوسّط جدید است. توده های مردم و روستائیان در آن کشورها نیز کمتر به این گونه مباحث و مسائل تعلّق خاطر دارند. درایران نیز بطور طبیعی اهل قلم و اهل شمشیر ازحاملان اصلی مفهوم ایران بوده اند. اهل‌قلم از نظر فکری و انتقال مواریث فرهنگی و ادبی و راه و رسم کشورداری و اهل شمشیر ازنظر سیاسی و نظامی به ایران و تداوم آن خدمت کرده اند. گذشته از آن، درایران، به سبب سنّت نقّالی و شاهنامه خوانی و رواج داستان های اساطیری و تداوم آداب و رسوم قدیم ایرانی، توده های مردم نیز نوعی آگاهی به رگ و ریشه و اصل و نسب اساطیری خویش داشته اند که شاید درمیان سایر ملل کم نظیر باشد.
۳) بحران هویّت
درعصر جدید که دولت های ملّی ابتدا در اروپا و آنگاه در امریکا و آسیا و آفریقا سر برآوردند و مفاهیم جدید ملّت و دولت ملّی" رونق پیدا کرد، در ایران نیز مفهوم تازه "وطن و ملّت " وارد کلام سیاسی روشنفکران عصر روشنگری ایران شد و در انقلاب مشروطه و پس از آن رواج پیدا کرد. مّا درست درهمان زمان که هویّت ایرانی"، به عنوان نوعی ناسیونالیزم ابتدایی، به مفهوم "هویّت ملّی ایرانی" درمعنای امروزین آن تکامل پیدا کرد، نطفه "بحران هویّت" درمیان اقوام ایرانی بسته شد و به مرور زمان به گونه بیماری مزمن درآمد. بحران هویّت در این دوران با دو بُعد متفاوت نمایان می‌شود. یکی مسئله پیدایش "هویت قومی" است همراه با گرایش به خودمختاری "ملّی" میان آن دسته از اقوام ایرانی که بخشی از آنان در بیرون از مرزهای ایران زندگی می‌کنند، یعنی آذری‌ها، کردها، بلوچ ها، ترکمن ها، و اعراب سواحل خلیج فارس. دوّم پیدایش مفاهیم گوناگون از "هویّت ملّی" است برمبنای برداشت های متفاوت از "دولت ملّی"، و "جامعه مدنی"، و "گروههای قومی" و رابطه " ملّیت و مذهب."
● پیدایش هویّت "قومی- زبانی"
گرایش های استقلال طلبانه "قومی-زبانی"درمیان اقوام ایرانی، همچون دیگر مناطق جهان، به صورت عکس العملّی در برابر تشکیل"دولت ملّی" از اوایل قرن کنونی پیداشد. تا اواخر قاجاریه، که دولت مرکزی به شیوه امپراطوری اداره می‌شد و دخالت چندانی در امور داخلی ایالات و ولایات نداشت، همان هویّت سنّتی ایرانی درمیان اقوام ایرانی، به خصوص درمیان آذری ها امری پذیرفته بود و هیچ یک از اقوام درفکر استقلال ملّی و یا خودمختاری قومی نبودند. در بیشتر مناطق شمار اندکی از ماموران دولت مرکزی سرکار بودند و بیشتر امور محلی را منتقدین هرمحل اداره می‌کردند. زبان فارسی هم به عنوان زبان اداری و ادبی و هنری به طور طبیعی پذیرفته بود، همچنان که در امپراطوری عثمانی و شبه قاره هند هم تا قرن نوزدهم چنین بود.
با پیدایش دولت مقتدر مرکزی و قوام‌گرفتن "هویّت ملّی ایرانی" وضع تازه ای پدید آمد که از مقتضیات سیاسی عصر جدید بود و ربطی به فرد خاص و یا دولت به خصوصی نداشت. وضع جدید خواه ناخواه توازن و تعادل دیرپای سنّتی میان "گروه های قومی-زبانی" را برهم می‌زد. این امر به خصوص در مورد آذری ها مصداق داشت. تا اواخرقاجاریه، خاندان سلطنت و اهل شمشیر و غالب والیان و حکّام و طبقه حاکم به آذری ها اختصاص داشت، در حالی که فارس ها، که به زبان آذری هم سخن می‌گفتند، اهل قلم بودند. آموختن زبان فارسی نیز برای آذری‌ها امری طبیعی و سنّتی بود و قشرهای با سواد دیوانی و روحانی و تجّار با میل و رغبت به آن روی می آوردند. آنان بی‌شبهه به هویّت ایرانی" خود افتخار می‌کردند و هیچ مسئله‌ای در این باب نداشتند. حتی رعایا هم چون خود را رعایای پادشاه ایران می‌دانستند به "هویّت ایرانی" خویش آگاهی داشتند. در باره "هویّت ایرانی" آذری های دوسوی رود ارس، سید حسن تقی زاده شرح گویایی دارد:
در آن زمان درهمه ولایات مسلمان نشین قفقاز تعلیم و تربیت مردم بیشتر دست آخوندها بود و عیناً مثل ولایات آذربایجان با سوادها فارسی و شرعیات یاد می‌گرفتند و مکاتبات به فارسی بود. . . و مردم آن نواحی . . . خود را مثل ایرانی می‌شمردند و در واقع پیرمردان کهن آنجا در عهدی متولد شده بودند که آن ولایات جزو ایران بوده است. پدر من . . . خود را ایرانی کامل می‌شمرد.۱۶
آنگاه تقی زاده داستانی نقل می‌کند از پیرمردان دهی به نام "یاجی" درآن سوی رود ارس که در میدان ده نهال های چنار کاشته و هر روز آن ها را مراقبت و آبیاری می‌کنند و در پاسخ این که: این چنارها سال هامی‌خواهدکه درخت تناور و سایه دار شود و شما با این سن و سال رشد و بزرگی آن ها را نمی بینید، پیرمردها گریه [می‌کنند و می‌گویند] ما از خدا همین قدر عمر می‌خواهیم که این چنارها بلند و تناور شوند و این جاها باز ملک ایران گردد و مامورین مالیاتی ایران این‌جا برای جمع مالیات بیایند و ما قادر به ادای دین مالیاتی خود نباشیم و آن مامورها پاهای ما را به این چنارها بسته شلاق بزنند.۱۷
درقرن بیستم تحوّلی درونی درایران و دو تحوّل در آذربایجان روسیه و امپراطوری عثمانی دگرگونی های ژرف در هویّت قومی آذری ها پدید آورد. تحوّل درونی از هنگامی آغاز شد که با برافتادن قاجاریه و تأسیس آرتش نوین در ایران آذری ها موقعیت ممتاز خود را از دست دادند و در ردیف "فارس ها" قرارگرفتند. البتّه در دوران جدید نه تنها کوچکترین تبعیض قومی در نظام مراتب اجتماعی و جابجائی طبقات و دستیابی به مقامات عالیه و مواهب مادی برعلیه آذری ها وجود نداشته است، بلکه آذری ها بیش از سهم خود از نظر تناسب جمعیّت در میان نخبگان سیاسی و اقتصادی و فرهنگی جای گرفته‌اند. با این همه این احساسی که "فارس ها" بر آن ها تفوق یافته اند و به‌سبب تأسیس دولت ملّی جدید برنامه همسان کردن فرهنگی و زبانی را دنبال می‌کنند و در عصری که گروه بزرگی از جمعیت در سنین تحصیلات دبستانی و دبیرستانی باید به مدارس فارسی زبان بروند از عوامل اصلی نارضایی آنها شده است.
امّا نیروی محرّکه عمده این نارضایی تحوّلاتی بود که در جهت رشد ناسیونالیزم آذری در آذربایجان روسیه و در جهت ناسیونالیزم ترک در امپراطوری عثمانی پدید آمد و موجب تشدید و تقویت ناسیونالیزم آذری‌های ایران در این قرن گردید. ناسیونالیزم قومی در آذربایجان روسیه به سبب رشد سریع‌تر منطقه و تکامل دولت ملّی و ناسیونالیزم روسی-مسیحی زودتر از پیدایش هویّت قومی در آذربایجان ایران پدید آمد. امّا ناسیونالیزم ترک، که امپراطوران عثمانی کاملاً بدان بی اعتنا بودند -و حتّی آن را تحقیر می‌کردند- از اواخر قرن گذشته و اوایل قرن حاضر درمیان ترکان جوان رشد کرد و مآلاً به تأسیس "دولت ملّی ترکیه" بر ویرانه امپراطوری عثمانی و گسترش آرمان های پان‌تورکیسم انجامید. از همین دوران بود که زبان فارسی نیز موقعیت خود را به‌عنوان زبان ادبی و دیوانی در امپراطوری عثمانی از دست داد و زبان ترکی اسلامبولی درهمه زمینه ها جای آن را گرفت. بدینسان، تحوّلات داخلی از یکسو و برآمدن ناسیونالیزم در آذربایجان روسیه و پان تورکیسم در ترکیه، از سوی دیگر، به احساس هویّت قومی باگرایش‌های "ملّی" درمیان آذری های ایران دامن زد و با انقلاب اسلامی در ایران و استقلال آذربایجان شوروی و تحریکات پان‌تورکیست ها تنش های "ملّی-قومی" در آذربایجان به اوج خود رسید.
ناسیونالیزم قومی درکردستان نیز ازپدیده های اوایل قرن حاضر و از پیامدهای استقرار "دولت های ملّی" در ایران و ترکیه و عراق است. با این که این هرسه دولت کردهای سرزمین خودرا سرکوب می‌کنند امّا هرکدام سیاست خاصی در برابر مسئله کردستان دارند. ترک ها اساساً کردهای ترکیه را "ترکان کوهی" می شناسند و هویّت قومی مستقلّی به عنوان " قوم کرد" برای آنان قایل نیستند و هرنوع جنبش استقلال طلبانه ای را به شدت سرکوب می‌کنند. عراقی ها نیز نشان داده اند که اگر دستشان آزاد باشد به هیچ ملاحظه‌ای پای بند نیستند و تا حد امهاء قبایل کرد پیش خواهند رفت.امّا در ایران وضع کردان در مقایسه نسبتاً بهتر است. زیرا هم مردم ایران نسبت به کردان احساس علاقه خویشاوندی دارند، هم زبان کردی با زبان فارسی از تنه یک درختند و هم به طور نسبی رفتار دولت ایران نسبت به کردان در مقایسه با رفتار دو همسایه دیگر معتدل تر بوده است. با این همه، نارضایی کردان اهل سنّت از سیاست های مذهبی رژیم ایران، و ترور رهبران برجسته کرد و ادامه تنش میان نیروهای دولتی و نیروهای محلّی از آغاز انقلاب -که به استمرار نوعی جنگ و گریز داخلی در این منطقه انجامیده- از یکسو، و تأسیس دولت خودمختارکردستان در عراق، از سوی دیگر، کردستان ایران را کانون اصلی بحران قومی در ایران کرده است.
ازکانون های دیگر بحران روابط قومی بلوچستان است که مقدّمات آن به‌خصوص از نیمه قرن کنونی فراهم آمده و با انقلاب اسلامی و خصومت های میان بلوچ های سنّی و دولت شیعی شدت گرفته است. قبایل ترکمن نیز با فروپاشی رژیم پیشین و ایجاد مراکز متعدّد قدرت در اوایل انقلاب، به ابتکار سازمان های چریکی چپ (فدائیان خلق) سر به شورش و خودمختاری گذاشتند. اما شورش آنان با سرکوب خونین تنی چند از رهبران چریک ها در ترکمن صحرا به پایان رسید.
اعراب خوزستان و سواحل شمالی خلیج فارس نیز، که از راه رادیوها و تلویزن های عربی متأثر از فرهنگ عرب هستند، با پیدایش و استقرار ناسیونالیزم ایرانی و دولت های ملّی در منطقه علاقمنداندکه هویّت مستقلی برای خود داشته باشند.
● مفاهیم متفاوت "هویّت ملّی ایرانی"
روشنفکران عهد مشروطه در جستجوی مفاهیم تازه سیاسی به تفسیر همان مفهوم قدیمی"ایران" و هویّت چند هزارساله ایرانی دست می‌زنند و می‌کوشند تا تحوّلی انقلابی در مفهوم ملّت و ملّیت و هویّت ملّی پدید آورند. به‌جای این که هویّت ایرانی را در شاهنشاهی ایران و یا قلمرو پادشاهی ایران و ملّت را "اتباع و رعایای" پادشاه ببینند آن را در ملّت چند هزار ساله‌ای می‌بینند که ناگهان از حالت تبعه و رعیّت (که چون گله گوسفند مطیع و منقاد پادشاه است) به شهروندان آزاد که در جامعه مدنی متشکّل شده اند، استحاله پیدا کرده و بر اعمال و رفتار پادشاه و کارگزاران حکومت نظارت می‌کند. این آرزوی جوانان عهد روشنگری در یک قرن پیش به‌جایی نرسید و امروز، در آستانه سال ۲۰۰۰، نیز چندان خبری و اثری از جامعه مدنی و شهروندان آزاد در ایران نیست. امّا انقلاب مشروطه، فکر آزادی و دمکراسی را وارد جامعه روشنفکری ایران کرد و جناحی بالنسبه نیرومند پدید آورد که درجریان های گوناگون سیاسی و اجتماعی منشأ اثر بوده است. این جناح از روشنفکران ایران هویّت ملّی را هویّت شهروندان آزاد ایرانی می‌دانند و برآنند تا حقّ حاکمیت ملّت را، که دستگاه های حاکم در یک قرن اخیر غصب کرده اند، به صاحبان اصلی آن یعنی به جامعه مدنی بازگردانند.۱۸
ازسوی دیگر در دوران پهلوی مفهوم دیگری ازهویّت ملّی به عنوان ایدئولوژی رسمی دستگاه پادشاهی ساخته و پرداخته و تبلیغ شد. دراین کلام هویّت ملّی همان مفهوم کهن "ایرانشهر" است که حافظ و نگاهبان آن نظام شاهنشاهی است. درواقع، همان ایده باستانی "قلمرو پادشاهی ایران" و مفهوم "فرّ ایزدی پادشاه ایران" در دوره ساسانی است که محور هویّت جمعی می‌شود. به سخن دیگر، هویّت ملّی با نظام پادشاهی تعیّن پیدا می‌کند و نه بر پایه آزادی شهروند. از سوی دیگر، گروهی با این تصوّر از هویّت ملّی چنان راه افراط پیش می‌گیرند که از نژاد پاک آریایی سخن می‌گویند و هویّت ایرانی را با نژاد مشخّص می‌سازند. حال آن که اقوام ایرانی در چند هزاره با نژادهای گوناگون درهم آمیخته اند و سخن گفتن از نژاد آریایی سخنی به گزاف است. دراین جا توجّه به دو نکته اساسی ضرورت دارد. یکی این که در دوران پهلوی نه تنها گونه ای دولت ملّی در ایران ساخته و پرداخته شده است بلکه بر اثر گسترش سواد و مخابرات و ارتباطات و رشد شهرنشینی و تحرّک جغرافیایی جمعیت و پیدایش قشر وسیع روشنفکران و طبقه متوسط، آگاهی ملّی و احساس تعلّق به یک واحد بزرگ ملّی تا حد زیاد توسعه یافته است. امّا غالب روشنفکران این دوران نه تنها تعلّق خاطری به مفهوم پادشاهی هویّت ملّی پیدا نکردند بلکه به مفاهیمی عنایت داشته اند که در برابر آن پدید آمده است. یکی از شایع ترین این باورها همان اعتقاد به هویّت ملّی شهروندان آزاد است که بدان اشاره کردیم و دیگری اعتقاد به هویّت خلق ها و مردم ایران است که سازمان‌های چپ ایرانی آن راتبلیغ می‌کنند. از همین روست که هواداران حقّ حاکمیّت مردم برسلطنت‌طلبان خرده می‌گیرند که چرا هویّت ملّی ایرانیان را با تداوم تاریخی نظام شاهنشاهی معیّن می‌کنند.
یکی از تضادهای عمده عصر پهلوی آن بود که از یکسو رشد شهرنشینی و گسترش آموزش و پرورش و رسانه‌های همگانی و اشاعه افکار نو، فشار فزاینده ای برای احراز منزلت شهروندی درمیان قشرهای نوپای جامعه پدید آورده بود و از سوی دیگر پاسخ پادشاهان پهلوی به خواست‌های آنان همان پاسخ پادشاهان پیشین به اتباع حکومت بود.۱۹
سومین دیدگاه از هویّت ملّی به گروههای چپ تعلّق دارد که به جای "ملّت ایران" از مفهوم "خلق های ایران" استفاده می‌کنند و ایران را کشوری کثیرالملّه می‌دانند و مسئله "ملّیت‌ها" را پیش می‌کشند و برخودمختاری خلق ها پا می‌فشارند. این گروه‌ها درجریان انقلاب بی درنگ در ترکمن‌صحرا علم استقلال خلق ترکمن را برافراشتند و آنگاه بیشتر سازمان های چپ دفتری یا پایگاهی درکردستان برپا کردند و درصحنه جنگ های کردستان فعّالانه شرکت جستند. برخی از این گروه‌ها تا به امروز درمنطقه حضور دارند.۲۰
چهارمین گونه هویّت ایرانی تلفیق هویّت ملّی با هویّت دینی است. علی شریعتی و مهندس مهدی بازرگان و تاحدّی آیت الله مرتضی مطهری پیام‌آوران هویّت ایرانی-اسلامی هستند. علی شریعتی ملّت و ملّیت را براساس فرهنگ مشترک ملّی تعریف می‌کند و از این‌رو آن را در رابطه‌ای تنگاتنگ با دین و آئین می‌بیند:
درطی ۱۴ قرن همراهی تاریخ ایران و اسلام، فرهنگی غنی و گسترده پدید آمده است که درآن، هیچ یک را نمی‌توان از دیگری بازشناخت. فرهنگ ایرانی بدون اسلام جستن، به همان اندازه محال است و غیر قابل تصور، که فرهنگ اسلامی را بدون ایران دیدن.۲۱
شریعتی هویّت ایرانی را بر این دوپایه استوار می‌بیند و رهایش از «باخودبیگانگی ملّی و فرهنگی» را در پناه جستن به ملّت ایران و تشیّع ایرانی می‌یابد. مهندس بازرگان نیز همین فکر را دنبال می‌کند و مثلاً درمقاله «نهضت ضد ایران» می‌گوید:
ملّی گرایی و حتی ملّی بودن و ملّیت در ردیف ضد انقلاب و ضد اسلام درآمده . . . چنین تبلیغ شده که علاقمندی به ایران و دفاع از حقوق و حیثیت ملّت ایران و از استقلال و اعتلای مملکت که همان ملّی بودن است مخالفت با خداپرستی دارد و منافی با جنبه جهانی عام اسلام است . . . دفاع از خاک وطن و از هموطنان نه تنها گناه نیست بلکه به‌خاطر آن جهاد واجب شده است. . . پس نباید ملّت پروری و ایران دوستی را از مسلمانی جداکنیم و اسلام را ضد ایران دانسته خود ویرانگری نماییم. انکار ملّیت و تکفیر ایراندوستی جزء دیگری از نهضت ضد ایران و برنامه خود ویرانگری و ضد انقلاب است.۲۲ این دیدگاه از هویّت ملّی در اصل با دیدگاه نخست از هویّت ملّی (دیدگاه آزادیخواه ملّی) خویشی دارد. چرا که هم شریعتی و هم بازرگان هوادار رشد جامعه مدنی و حقّ حاکمیّت مردم‌اند.
پنجمین دیدگاه، که بعد از انقلاب تبلور یافته، هویّت ملّی را در هویّت امّت اسلامی ایران می‌بیند. دراین دیدگاه همه انواع عمده حکومت های انسانی فاقد مشروعیت و عاجز از حل و عقد مسائل انسانی است. از حکومت الیگارشی و سلطنتی و حکومت استبدادی گرفته تا مردمسالاری. دربرابر حکومت های انسانی، حکومت الهی جا دارد که درآن ملّت و هویّت ملّی معنایی ندارد و ملّت به عنوان امّت درنظر می‌آید که کارگزاران آن مجتهدان و فقها هستند. این امّت دارای حقّ حاکمیّت نیست بلکه نیازمند راهنمائی و رهبری و ولایت است.
دراین‌جاست که تعارض میان حقّ حاکمیّت مردم یا حقّالنّاس درمعنای امروزین آن و حاکمیت فقیه به نیابت ولی عصر یا حقّالله ظاهر می‌شود. این دیدگاه از هویّت ملّی با هرچهار دیدگاه پیشین در ستیز است. امّا دومطلب را از نظر نباید دور داشت. یکی این که، گروهی از هواداران این نظر ولایت فقیه را امری تاریخی و قبایی برازنده قامت آیت‌اله خمینی می‌دانند و پس از او برحقّّ حاکمیت دموکراتیک اسلامی ایران، که همان ملّت ایران است، پای می‌فشارند و از مفاهیمی چون رشد و توسعه دینی سخن می‌گویند. این نظر هم مورد حمایت جمعیت دفاع از آزادی و حاکمیّت ملّت ایران است و هم مورد حمایت جناح رادیکال رژیم، که درجریان تشکیل مجلس چهارم آن را به حاشیه رانده اند. حکومت با پذیرش اصل مصلحت نظام درامر قانونگذاری، به گونه ای فزاینده گرایش های دنیوی پیدا کرده و ناچار است که درچارچوب دولت ملّی عمل کند و جهان وطنی اسلامی را تا زمان نامعلوم نادیده بگیرد. به خصوص آن که خصومت و رقابت کشورهای اسلامی عرب و ترک با جمهوری اسلامی، رهبران آن را بیش از پیش از فکر اتّحاد امّت اسلام به فکر تمامیّت ارضی کشور سوق می‌دهد.
درگیری بنیانی دیگر چگونگی همسازی هویّت ایرانی با هویّت انسان امروزی است. هواداران هریک از انواع هویّت ملّی به گونه‌ای با این مشکل درگیر می‌شوند. هواداران چهار گروه اول بدون آن‌که با ناسازگاری شالوده ای میان آن دو بیندیشند هرکدام به نوعی تلفیق میان آن ها دل می‌بندند. هواداران سنّت‌های اسلامی نیز یا با ضربه تکفیر با پدیده ای که بنام «تهاجم فرهنگی غرب» خوانده می‌شود روبرو می‌شوند و یا با مددگرفتن از اندیشه فلاسفه سنّت‌پرست غربی، همچون مارتین هایدگر، به نقد و ردّ مدرنیته و پایه های انسانمدارانه آن می‌پردازند. بدین گونه ردّ و نفی غرب با ردّ و نفی دموکراسی و حقوق بشر و همه دانش های اجتماعی و فرهنگی غربی و درکنار آن شرق‌شناسی و ایران شناسی نیز همراه می‌شود. بدیهی است که در برابر نفی مظاهر فرهنگ غربی پذیرش دستاوردهای علمی و فرهنگی غرب نیز در میان متفکّران اسلامی هوادارانی پیدا می‌کند و برخورد عقاید و آراء دراین زمینه بسیار گرم و با اهمیّت می‌شود.
بدین گونه ما با انواع گوناگون و متضاد از مفهوم ملّیت و هویّت ملّی و قومی روبرو هستیم که از سوی گروه‌های سیاسی و اجتماعی گوناگون تبلیغ می‌شود و این درحالی است که درآستانه سال ۲۰۰۰ ایران با بحران بزرگ تجزیه روبروست. دراین جا این سؤال پیش می‌آید که آیا هیچ وجه مشترکی میان این گرایش های متضاد از مفهوم ملّت و هویّت ایرانی وجود دارد؟ و اگر پاسخ به این سؤال مثبت است آیا برخورد عقاید و آراء می‌تواند به روشن کردن مواضع هریک و وجوه اختلاف و موارد اتّفاق میان دیدگاه های گوناگون مدد کند؟ و اگر این کار صورت پذیرد آیا امکان حداقلی از تفاهم بر سر مسائل مشترک وجود دارد؟ آنچه در بادی امر به نظر می‌رسد آنست که هواداران همه این گرایش ها، به تفاریق، خود را ایرانی می‌دانند و با این نام خود را می شناسند و به هویّت ایرانی خودمباهات می‌کنند و به فرهنگ ایرانی و زبان فارسی مهر می‌ورزند. گرچه اینان هرکدام برگوشه ای و جنبه ای ازهویّت ایرانی بیشتر پای می‌فشارند ولی وجوه اشتراک این دیدگاهها را نباید دست کم گرفت، باید آن‌ها راباز شناخت و بر آن ابعادمشترک پای فشرد و برسر آن ها و هنگام مطرح شدن آن‌ها ازدشمنی چشم پوشید و با سعه صدر و تساهل و مدارای فرهنگی و سیاسی به بحث و گفتگو نشست و از برخورد عقاید و آراء سود جست.
نویسنده: احمد اشرف#
پانوشت‌ها:
۱. بر اساس نظریه ای دور از ذهن، هویّت ایرانی «حاصل یک بحث آکادمیک قرن هجدهم اروپاست که برخی ازمستشرقینی که در خدمت استعمار بودند در دو سه قرن پیش مطرح کردند». ن. ک. به: پانویس صفحات۲۳۳، ایران‌شناسی، سال ۴، شماره ۲، تابستان ۱۳۷۱
۲. ن. ک. به: کتاب با ارزش جرالدو نولی درباره ایده ایران.
Gheraldo Gnoli, The Idea of Iran: An Eassay on Its Origin, Roma, Instituto Italiano per il Medio ed Estremo Oriente,۱۹۸۹.
گزیده‌ای از این اثر در همین شماره ایران نامه آمده است.
۳. برای بررسی پیدایش مفهوم ملّت و ملّیت در دوران معاصر. همچنین ن. ک. به: آثار زیر:
Eric Hobsbawm, Nations and Nationalism Since ۱۷۸۰ , Cambridge University Press, ۱۹۹۸, p.۱۳۷; B. Anderson, Imagined Communities, London, ۱۹۹۲; A. Smith, Theories of Nationalism, London, ۱۹۸۳; E. Gellner, Nations and Nationalism, Oxford,۱۹۸۳.
۴. ن. ک. به آراء ۴۳ تن از روشنفکران ایرانی مقیم اروپا و امریکا درباره هویّت ایرانی، زیرعنوان «کیستیم و از کجائیم؟» در مجله مهاجر، چاپ دانمارک، سال ۸، شماره ۷۲-۷۱، فروردین ۱۳۷۱، صص ۳۵-۱۷. نیز ن.ک. به: ۵ مقاله درباره «زبان و هویّت ملّی» از نجف دریابندری، نادر نادرپور، محمدعلی سپانلو، احمدکریمی حکّاک و داریوش آشوری در کتاب نیما، لوس‌آنجلس، شماره ۳، پائیز ۱۳۶۹، صص ۷۲-۳؛ جلال خالقی مطلق و جلال متینی، «ایران درگذشت روزگاران،» ایران‌شناسی، سال ۴، شماره۲، تابستان ۱۳۷۱، صص ۲۶۸-۳۳۳؛ چنگیز پهلوان، «کالبد شکافی یک بزرگداشت»، ایران نامه، سال ۱۰، شماره ۲، بهار ۱۳۷۱، صص ۲۹۷-۲۲۳. همچنین ن. ک. به: شماره ویژه فصلنامه گفتگو در باره «ایرانی بودن»، فروردین ۱۳۷۳، شماره ۳.
۵. برای بحث جالبی درباره‌ی پیدایش و تحوّل هویّت قومی درتاریخ ملل مسیحی و کشورهای اسلامی‌که اشاره هایی نیز به هویّت ایرانی دارد. ن. ک. به :
John A. Armstrong, Nations before Nationalism, Chapel Hill: The University of North California Press,۱۹۸۲.
۶. ن. ک. به: مجموعه مقالات زیر که حاوی نظریات و برخورد عقاید و آراء تنی چند از محقّقان اروپایی و آمریکایی در زمینه هویّت ملّی است و کتابشناسی سودمندی نیز به‌دست می‌دهد:
Peter Boener, ed, Concepts of National Identity: An Interdisciplinary Dialogue, Baden-Baden, Nomos, Verlagsgesellschaft,۱۹۸۶.
همچنین ن. ک. به:
Louis L. Snyder, Encyclopedia of Nationalism, New York, Paragon House,۱۹۹۰.
این دانشنامه مباحث و عناوین گوناگون در باره ملّت و ملّیت و ملّیت‌گرایی، و انواع جنبش های ملّی و شخصیت های ملّی و صاحب‌نظران مبحث ملّیت را معرفی کرده و برای آشنایی به این گونه مباحث بسیار سودمند است. در تدوین بخش اول این مقاله از عناوین مختلف این دانشنامه در باره ملّت و ملّیت و کاراکتر ملّی، و ناسیونالیسم ایلی استفاده شده است. برای بحث جالبی در باره رابطه هویّت قومی با هویّت ملّی ن. ک. به:
Paul R.Brass, Ethnicity and Nationalism: Theory and Comparison, London, Sage Publications,۱۹۹۱.
۷. ن. ک. به کتاب نولی و به: و. بارتلُد، «درباره تاریخ حماسه، ملّی ایران»، ترجمه کیکاوس جهانداری، در هفتاد مقاله: ارمغان فرهنگی به دکتر غلامحسین صدیقی، گردآورنده یحیی مهدوی و ایرج افشار، تهران، انتشارات اساطیر، ۱۳۶۹، صص ۶۰-۲۳.
۸. در اوستا نخستین انسان کیومرث است، امّا در شاهنامه کیومرث به عنوان نخستین پادشاه معرفی شده است. آنچه در این بخش درباره پیدایش ایران و انیران از شاهنامه آمده است به نقل از ابوالقاسم فردوسی، شاهنامه، به کوشش جلال خالقی مطلق، با مقدمه احسان یارشاطر، دفتر یکم، نیویورک ۱۳۶۶، صص ۱۵۵-۱۰۴ است.
۹. ن. ک. به: حمدالله مستوفی، نزههٔ القلوب، به کوشش محمد دبیر سیاقی، تهران، ۱۳۳۶، صص ۲۰-۱۹، که شرحی درباره نظریه‌های ایرانی و یونانی و هندی و عربی درباره وضع جغرافیایی ایران دارد. نیز ن. ک. به:
G. Gnoli, "Avestan Geography", in Encyclopedia Iranica, ۱۱, pp, ۴۴-۴۷.
۱۰. احسان یارشاطر، «چرا درشاهنامه از پادشاهان ماد و هخامنشی ذکری نیست؟،» ایران‌نامه، سال ۳، شماره ۲، زمستان ۱۳۶۳، صص ۲۱۳-۱۹۱.
۱۱. محمدبن جریر طبری، تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج ۱، تهران، ۱۳۵۲، ص ۹۹.
۱۲. گردیزی، زین الاخبار، به کوشش عبدالحی حبیبی، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، ۱۳۴۷، ص ۲۵۵.
۱۳. برای برخی از شواهد ن. ک. به: جلال متینی، «ایران در دوران اسلامیش،» ایران‌شناسی، سال ۴، شماره ۲، تابستان ۱۳۷۱، صص ۲۶۸-۲۴۳.
۱۴. به عنوان نمونه ن. ک. به: سیدعلی موید ثابتی، اسناد و نامه های تاریخی از اوائل دوره‌های اسلامی تا اواخر عهدشاه اسماعیل صفوی، تهران، کتابخانه طهوری، ۱۳۶۶، صص ۱۹۳، ۲۷۴، ۳۱۵، ۳۳۰، ۳۲۲، ۳۹۲، ۴۲۲، ۴۳۰. نیز ن. ک. به: عبدالحسین نوائی، اسناد و مکاتبات تاریخی ایران، تهران، بنگاه ترجمه و نشرکتاب، ۲۵۳۶، صص ۵۷۸، ۶۵۶، ۷۰۱-۷۰۲، ۷۰۷. برای بحث جالبی درباره پیدایش دولت ملّی درایران از زمان ترکمانان آق قویونلو ن. ک. به: والتر هیتس، تشکیل دولت ملّی درایران: حکومت آق قویونلو و ظهوردولت صفوی، ترجمه کیکاوس جهانداری، تهران، انتشارات خوارزمی، ۱۳۶۲.
۱۵. علی شریعتی، بازشناسی هویّت ایرانی-اسلامی، تهران، زمستان ۱۳۶۱، صص ۷۲، ۷۳.
۱۶. سید حسن تقی زاده، زندگی طوفانی، به کوشش ایرج افشار، تهران، ۱۳۷۲، ص ۱۴۷.
۱۷. همان، ص ۱۶.
۱۸. از جمله ن. ک . به : پاسخ علی اصغر حاج سیدجوادی به سوال مجله‌ی مهاجر، سال ۸، شماره ۷۱-۷۲، فروردین ۱۳۷۱، صص ۲۲-۲۱. نیز ن. ک. به: امیر پیشداد و محمدعلی همایون کاتوزیان، ملّی کیست و نهضت ملّی چیست؟ دیماه ۱۳۵۹؛ و نهضت ملّی ایران و دشمنان آن، خرداد ۱۳۶۰.
۱۹. برای تفصیل این طرز تفکر ن. ک. به: اسدالّه علم، یادداشتهای علم، ج۱ ، ویرایش علیننقی عالیخانی، واشنگتن، کتابفروشی ایران، ۱۳۷۱. به خصوص ن. ک. به مقدّمه مشروح عالیخانی.
۲۰. برای بررسی انتقادی ارزندای از نظریه مارکسیستی و به خصوص لنینی در باره "مسئله ملّی" و نیز "مسئله ملّی در ایران" ن. ک. به سلسله مقالاتی که بابک امیرخسروی در مجله راه آزادی، شماره‌های ۲۰ تا ۲۶ (فروردین تا بهمن ۱۳۷۱) منتشر کرده است.
۲۱. ن. ک. به: علی شریعتی، همان، ص ۱۴۶.
۲۲. مهندس مهدی بازرگان، «نهضت ضد ایران،» کیهان، ۲۳ شهریور ۱۳۵۹، به نقل از دکتر محمود افشار، «وحدت ملّی و تمامیت ارضی،» آینده، سال ۶، شماره ۱۲-۹، آذر- اسفند ۱۳۵۹، ص مکرر ۶۵۵.
# پروفسور احمد اشرف استاد جامعه شناسی و محقق در امریکا.
منبع مقاله:نشریه بنیاد مطالعات ایرانی
منبع : جامعه شناسی ایران


همچنین مشاهده کنید