جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


سیم خاردار


سیم خاردار
● در حاشیه نمایش «اخراجی ها»
شنیده بودم وقتی یک مار با جوجه تیغی ازدواج کند ثمره ازدواج شان حتماً سیم خاردار خواهد بود. این لطیفه در مورد «اخراجی ها» نه تنها از جهت مولفین (موضوع همکاری پیمان قاسم خانی و مسعود ده نمکی) بلکه بیشتر از این بابت مورد توجه قرار خواهد گرفت که شاید بخیه زدن عناصر دردآور جبهه و جنگ با خنده و طنز به خلق محصولی قابل توجه (اخراجی ها) منجر شده است. ماجرای تماشای اخراجی ها برای من به شخصه چیزی شبیه خوردن پرزحمت ماهی بود، جمع پرتناقضی از لذت و زخم.
در هر حال اخراجی ها فیلمی درباره نخاله ها است. پسمانده هایی که نه جذب وضعیت فرهنگی جامعه شده اند و نه هیچ جای دیگری جز نهادهای مراقبتی مثل زندان پذیرای آنها است. آنها همواره همچون پسماندهای جذب ناپذیر، باقی می مانند که با ادبیات خاص خود درون یک مونولوگ بسته و شاید پایبندکننده گیر افتاده اند. (آنها تا پایان کار پایبند به این ادبیات و لباس باقی می مانند.) اما در هر حال جنگ امکان دیگری جز اینها است.
آنها در جنگ با تنها سرمایه خود یعنی جانشان به سودای دیگری دل خوش کرده اند. آنجا جایی برای نشان دادن عنصری تعریف ناپذیر از هویت انسانی شان بود همان عنصری که در یک مشت جا می شد و در ادبیات خاص آنها معنایی اساسی در حفظ جایگاه همواره تهدیدشونده شان داشت.
آنچه مسلم است اخراجی ها به نقطه یی اشاره داشت که گره خوردن گروه های نامتجانس مثل یک لمپن و یک بسیجی تحت لوای آرمانی مشترک مثل دفاع، ممکن اش می ساخت و ادبیات و باورهای این هر دو را در یک تانگوی پرماجرا به هم می آویخت. دوستی مجید سوزوکی با موتور ۲۵۰ سی سی اش و احمد با موتور هزارش (برادر بزرگ) از جمله همین گره ها است.
طرح کلی قصه به دلیل شتاب در وصول نتیجه و روایتگری بی پروایانه اش از ضعفی اساسی رنج می برد که عطف ها و موقعیت های نسبتاً موفق کمدی اش نیز نتوانسته است به این حفره های بیشتر منطقی، سر و شکل مناسبی ببخشد و امر معلوم؛ از چیرگی دغدغه بیانگری بر دیگر مولفه ها حکایت دارد.
شخصیت ها در اخراجی ها همواره در حد نماینده گروه یا همان تیپ باقی می مانند و گویی درست سر جای خود نشسته اند. این امکان به ساختار اثر اجازه می دهد که آنها را کاریکاتوریزه کند و با اغراق های بیش از اندازه در هر زمینه یی به خدمت این خواست ساختاری تن دهد و کثرت این افراد و نمایندگان به گونه یی در بازتاب جامعه و وضعیت انتقادی- سیاسی اثر نیز موثر واقع شود.
برای نمونه کاراکتری که محمدرضا شریفی نیا با تجربه دوباره یی یک نقش قدیمی (حاجی در فیلم «دنیا») سعی در ارائه آن داشت با تاکید بر صحنه های خوردن و تکرار نماهای آفتابه به دستش و زوم کردن روی آرم نقش بسته روی در خودروی مصادره به نفع شده اش «استفاده خصوصی ممنوع» رو به سمت نمایش نوعی رانت خوار عافیت اندیش و نان به نرخ روزخور را داشت که از قضا در زیر نقابی از سخت گیری و وسواس به یک خودی تندرو تبدیل شده است.
یا نقش میرزا که با تکلمه های عرفانی سعی در تزریق نوعی تسامح پدرانه به زیر پوست اجتماعی از فرط بی گفت وگویی تاول زده داشت نیز از آن جمله است. در هر حال صحنه های جنگ همواره تکان دهنده اند و خشونت پررنگ این تصاویر تنها در قالب چنین اثری می توانست بدون اینکه کسی را از فرط تکرار و بد گفتن فراری دهد، به گفتن از بدن های تکه تکه و مردان بی باک و بی ادا بپردازد.
به طور قطع جبهه و جنگ هنوز از ظرفیت های بصری و روایی خالی نشده و هر نوع برداشت تازه از آن می تواند به مفاهیم بکرتری منجر شود. صحنه یی که در آن یک تانک دشمن وارد بیمارستان صحرایی شده و به ناگزیر رو به جلو همه چیز را له می کند خود مفهومی تازه در عرصه سیاسی امروز ایران دارد و از افتادن ماشین جنگی به میان غیرنظامیان خبر می دهد.
با مرور ساده فیلم های ساخته شده این سال ها تحت لوای نام دفاع مقدس شاهد این واقعیت خواهیم بود که در اکثر موارد ما با دشمن ضعیف و پیش پاافتاده روبه رو بوده ایم که در یک شب چند نفر با زیرپیراهن از سنگر خود می گریزند شاید اما حالا در اخراجی ها چیزی به واقعیت های تصویر شده از جنگ افزوده می شود و آن دست کم نگرفتن دشمن و نشان دادن این مفهوم که در نهایت کسی که به بازکردن یک معبر مین مبادرت کرده در نهایت انسانی با تمام ضعف و ترس هایش بوده است و چگونگی این عمل شجاعانه است که باید مورد توجه واقع شود و نه صرف اسطوره سازی از اقدامی قهرمانانه.
و در همین جا است که می توان از دیگر آثار ساخته شده در این زمینه به جهت بازتاب واقعیت های جنگ به سمت نوعی مصلحت اندیشی (عدم تضعیف روحیه مخصوصاً در زمان جنگ) و دیدگاه تقابلی در تقسیم همه چیز به دشمن و خودی شکوا کرد و پرسید آیا این یکپارچگی یک رنگ در آرایش چهره، لباس، عقاید و میزان رشادت از فیلترهای ایده آلیستی ذهنشان که دچار نوعی آلوده انگاری است عبور داده شده و یا چیزی از اجتماع پدران و برادران همین آب و خاک در آن قابل رویت است.
ضربه یی که این دیدگاه با جدا ساختن بسیج به عنوان عنصری برآمده از بطن مردم از زمینه اصلی اش می زند کم از تعابیر خام دستانه در جداسازی و تقدس بخشیدن به هر چیز بی گفت وگو نیست. از طرف دیگر منطق حماسه یی و یا آنچه در فیلم به عنوان نمودی از ایثار و ازخودگذشتگی تجسم می یابد برای مثال شیرجه جوان بر روی نارنجک در حال انفجار و اقدام متحورانه سرهنگ سابق ارتش که در لباس یک بسیجی بی نام و نشان دیده می شود چیزی به دور از فرهنگ کارگردانی است که به خاطر کم توجهی و یا هر شکل از بی توجهی لب به شکوه و گلایه می پردازد. شاید باید او را فقط متوجه ارزش های مطرح در اثر خویش کرد.
فرهاد اکبرزاده
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید