چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا
ابزارهای داستان
بدون شک هرانسانی در هر سن و با هر جنسیت و درهرشرایط ِ زیست محیطی ، چنانچه بخواهد ، می تواند مطلبی شبیه به دا ستان و یا داستانی نه چندان کامل بگوید که ا لبته شد ت و ضعف ِ توانایی خیا لپردازی های گوینده در کیفیت آن بی تأ ثیر نخواهد بود. برای نمونه : اگر به خیالپردازی های کودکان دقت کنیم و یااز آن ها بخواهیم برایمان قصه بگویند ، می بینیم پس از مکثی کم یا بیش ، چگونه جملاتی را سر هم بندی می کنند و اشخا ص و ماجراهای مربوط یا بی ربطی را کنار هم می چینند و با آغاز و پایان هر ماجرا – ناقص یا کامل – تحویل ما می دهند ؛ و یا هنگامی که گوش به نقل مادر بزرگ ها می سپاریم درمی یا بیم چگونه و با چه شیوه ی دلپذیری آموخته ها را با آنچه زا ییده ی ذهن خودشان است به هم می آمیزند و به گوش شنونده می ریزند.
چنانچه دنباله ی این بحث را پی بگیریم و از اقشار ِ مختلف ِ جامعه نمونه بیاوریم متوجه می شویم همه کس ، پیر یا جوان ، تحصیل کرده یا بی سواد ، فقیر وغنی ، زن یا مرد و حتا کودکان می توانند مطا لب سرگرم کننده و گاه آموزنده ای را به نام داستان بیان کنند ؛ آنهم بی آنکه برای آن به مطالعه ی کافی و دانش قصه گویی مجهز باشند ، که ذات ِ داستانسرایی از آغاز ِ پیدایش تا کنون همزاد و همراه ِ بشر بوده است ؛ اما هیچ یک از اینان که برشمردیم را داستان نویس نمی دانیم زیرا اگرچه گفتن یا نوشتن جمله ها و ارایه ی اشخا ص و ماجراهای پیاپی آسا ن است ولی تا زمانی که این قطعات با دقت وظرا فت و به درستی درهم تنیده نشده باشد و اندیشه ای درپس ِ پشت نداشته باشد ، عنوا ن داستان به خود نمی گیرد.
خلق داستان کامل و ما ندگار کاری است که فقط کارشناسی به نام نویسنده ( صحیح تر بکار بردن عنوان داستان نویس است ؛ اما چون در این متن کلمه ی داستان کراراً بیان میشود برای پرهیز از بکاربردن واژه های مکرر، عنوان نویسنده را آوردم ) از عهده اش بر می آید . ا لبته منظور از نویسنده کسی ا ست که به اصول دا ستان نویسی آگاه ا ست و مهارت لازم برای به خدمت گرفتن ِآن اصول را هم دارد .
زیرا اگرچه بسیاری از عزیزان فقط با اتکا ء به قریحه ی قصه گویی خود مبادرت به نگارش می کنند اما تا هنگامی که استعداد ِ ذاتی با آموزش ِ کافی توأم نباشد و تلاشی واقعاً جدی به همراه نداشته باشد،حاصل ِ کار چندان رضا یت بخش نخواهد بود. بنابراین آنچه نویسنده ی راستین ادبیات را از دیگران متمایز می کند ، علاوه بر استعداد ِ نویسنده گی ، آگاهی لازم به اصول دا ستان نویسی و شنا خت شیوه ی بیان و با فت ِ آن است .
انتخاب ِ زاویه دیدِ منا سب ، بکار گیری نثر روان و موجز ، آفریدن شخصیت های باور پذیر با خصوصیات واقعی جنس و سنی و طبقاتی مخصوص به خود ، ایجاد ِماجراهای سنجیده ، در نظر داشتن ِ استحکام ساختمان و همچنین پرداخت ِ دقیق ، زیبا و همه جانبه ی یک یا چند موضوع با زمان و فضای آن ، عواملی هستند در کنار متن ِ برگزیده برای نگارش تا پس از طی مراحل آغاز ، امتداد، فراز ، فرود و پایان ِماجرا ، به صورتٍِ داستانی تمام عیار عرضه شود ؛ هر چند عده ای از اهل قلم بی اعتنا به ا ین ملزومات ، فقط به بازتاب ِ ذهن مشغولی های خود و یا آنچه درنگاه شان گیراست بسنده می کنند ؛ آنهم بدون انتخاب ِ درست ِ موضوع ، تعیین محدوده ی ماجرا ، پرداخت ِ واژگان ، توجه به رفتاریا روا نشناسی اشخاص .به منظور بحث در این باره و نشان دادن ضرورت ِ پاره ای از آنچه درپیش آمد ، نخست ا ز زبان و نحوه ی پرداخت ِ واژه گان آغاز می کنیم :می دا نیم هر هنرمند ، یا در مجموع هرکس در هرصنفی که هست ابزار کارمختص به خودش را دارد .
ابزارکار نقاش رنگ و بوم و قلم مو؛ فیلمساز ، فیلم و دوربین ؛ نوازنده ، سازِ اختصاصی ؛ پزشک با توجه به تخصص اش ، وسا یل مورد لزوم پزشکی؛ نقشه ونقاله و دیگر وسایل مهندسی برای مهندس، ضروریست و همچنین ا ست سایر ابزار ومشاغل. ابزار کار داستان نویس هم کلمه است . هرچند همین جا می توا ن از نویسنده به مفهوم عام آن یاد کرد ، یعنی همه کسانی که با کلام و کتب سرو کار دارند از مورخ و محقق و مفسرو فیلسوف گرفته تا نمایشنامه نویس و فیلمنامه نویس و حتا شاعر؛ اما به منظور هدا یت بحث در یک جریان ِ کوتاه و مشخص، فقط به داستان نویس می پردازیم . داستان نویس برای بیان اندیشه و احساس خود به واژه نیاز داردو هر قدر دامنه ی دا نشِ واژه گان ا ش وسیع تر باشد، کارش آسان تر خواهد بود .در واقع پس از انتخاب موضوعی برای نوشتن و در نظر داشتن ِ طرح آن – کم یا زیاد – آنچه وجود ش ضرورت دارد ، کلمه است .
مجموع کلمات وشیوه ی ا ستفاده از آنها ، زبان ِ داستان را می سازند . زبان ِ داستان هرقدرسنجیده تر ، موجز تر و روان تر باشد ، توفیق ِ ارتباط ِ آن با مخاطب بیشتر خواهد بود. نکته ی جالب این ا ست که در هر اثر داستانی آنچه در نخستین نگاه به چشم می نشیند نه قدرت ِ تکنیک و یا غنای محتوا ، بلکه نثر ِ آن ا ست . نثر یا زبان ِ داستان چنانچه ضعیف باشد ، بدون شک گیرایی و اهمیت ِ موضوع ، توان ِ فنی و درمجموع ساختار ِ داستان را کم رنگ خواهد کرد.
● برای پیشگیری از این آسیب ِ جدی چه باید کرد ؟
نگارنده در حدِ آموخته های اندک و با قلم ِ قاصر ِ خود راه کارهایی را به شرحی که در پی خواهد آمد پیشنهاد می کند که مطمئن است کافی نیست ؛ پس ، از اساتید ِ فرهنگ و اد ب ، بزرگان ِ هنر و اندیشه . و صاحبان ِ ایده ا نتظار دارد چنا نچه کاستی ، اضافا ت و انحرافاتی در این بحث مشاهده کردند با راهنمایی بموقع و ابلاغ دیدگاه های خود ، یاری رسان باشند .
۱) استفاده از کلمات و ا صطلاحات مناسب : گاهی نویسنده برای نوشتن متنی تاریخی ناگزیر است گریزی به دوران با ستان بزند و با توجه به قدمت ِ زمان ِ وقوع ماجرا از واژگان قدیمی یا قدیمی تر استفاده کند ؛ یا بنا برضرورت ِ داستان از گویش ِ اقلیمی خاص بهره بگیرد که در هردو مورد هیچ ایرادی نیست ؛ تنها نکته ی ضروری یکسانی متن است ؛ نه این که در فضایی کهن به یکباره کلمه یا جمله ای غریب گنجانیده شود ،مثل: « سعدان شاه فرمود ازاین زیاده گناه چه خواهد بود که من مدتی تشنه بوده راه برانده ام و به تو رسیده ام و ا ز تو آب طلبیده ام . تو آب بریختی و چون برسرچاه شدم مرا تمسخر بنمودی .
زین سبب تورا خواهم کشت» درنظر بگیرید اگر پاسخِ مخاطب با لحن امروزی باشد ، موضوع چقدر مضحک خواهد شد: « دخترچون این کلمات بشنید ، خندان پاسخ داد : آره جون خودت ، اونم هیشکی نه ، تو » .
همچنین بهتر است انتخاب واژه گان چه اقلیمی ، چه قدیمی به گونه ای باشد که خوا ننده متن ناگزیر نشود مکرر به زیر نویس ها ، یا فرهنگ لغات مراجعه کند و در نتیجه خسته شود.گاهی آن که داستان را روایت می کند ، نویسنده نیست ، شخصیت اصلی داستان ، یا اشخاصی از دا ستان هستند . در واقع نویسنده در قالب یکی از شخصیت ها رفته و از نگاه ِ او و با زبان او دا ستان را روایت می کند و برحسب اتفاق راوی هنر مند است ، یا دانشمند و یا در مجموع انسان ِ فرهیخته ، یا کسی است که موقعیت ِ اجتماعی یا شأ ن بالایی دارد . اگر در خارج ا ز حوزه ی دا ستان به گفتار چنین اشخاصی د قت کنیم ، متوجه تفاوت ِ تقریبی آ ن با بیان ِ دیگران خواهیم شد ، به این معنی که این اشخا ص معمولاً از کلماتِ فاخر و تخصصی مرتبط با پیشه ی خود ، بیشتر ا ستفاده می کنند .
در این گونه مواقع نویسنده به منظور ارایه و القا هرچه بیشتر ِ چهره ی واقعی شخصیت یا ا شخاص ِ داستان به خوانند ، خود را ملزم به نگارش متنی ادیبانه می داند . برای نمونه : راوی قطعه ای که در پی خواهد آمد گویا زمانی به دربار شاهان تعلق داشته است – شاهزاده بوده است - ؛ شاه زاده ای هنر مند . هنر ا و نقاشی و کوزه گری ست . اگر چه از بدِ روز گار به گفته ی خودش اکنون به « شغل ِ پست ِ بار بری » پرداخته ، اما بیان اش همچنان سنجیده ، ادیبانه و همراه با تصویر پردازی ا ست : « این ، پرسشی ست سرشار از شگفتی که از ژرفای وجودش برخواهد خاست و من ، خم خواهم شد و از بین آ ن همه کوزه ، یکی را برخواهم گزید و سرِ دست خواهم گرفت که بر آ ن تصویر ِ عفریته ا یست چهار شانه ، بلند بالا، تیره رو ، قوی بازو ، با موهای آشفته ِ بسیار بلند ِ سرخ ....» .
جدا ا ز ا ستثناها و چنانچه ضرورتی نباشد ، دا ستان نویس برای برقراری هرچه بیشتر و عمیق ترِ ا رتباط با مخاطب یا مخاطبان سعی می کند از بیانی ساده و روا ن بهره بگیرد . مثلا ً بجای این که بنویسد « پنداشت برخاسته ا ست » یا « به چه می ا ند یشید ؟ » ویا جمله هایی از این د ست ، هرچند شکیل و یکپارچه فارسی هستند ، اما چون ا ز کلماتی مثل پندا شت ، برخاست ، اندیشید و... در زبان ِ محاوره بویژه در بین عامه ی مردم استفاده ِچندانی نمی شود ، بناچار « خیا ل کرد بلند شده » و « به چه فکر می کنی ؟ » را می نویسند که ظاهرا ً روان تر و محسوس تر است .
نکته ای که نباید فراموش بشود وظیفه ی نویسنده و ا د یب ا ست در خدمت به زبان ، فرهنگ و ا د ب ِ پارسی و تلاش برای تعالی هرچه بیشترِ آن . یکی از وظایف ، پیراستن ِ زبان ا ست از واژه گان ِ بیگانه و در صورت ِ نیاز یافتن ِ جایگزین ِ مناسب برای آ ن ها . خصوصا ًاین که زبانِ داستان به علت ِ ویژه گی های انحصاری و تفاوتی که با آثارِ علمی و تحقیقی و فلسفی و غیره دارد ، میزبان مطلوبی برای واژه های وارداتی نیست ؛ یا به عبارتی دیگر : گروهی از کلمات ، کلمات ِ داستانی نیستند ، مثل « پتانسیل » ، « اکیپ » ، « راندمان » و... که اگر نویسنده ای درمتن البته نه از زبا نِ شخصیت های دا ستانی چنین کلماتی را بکار ببرد ، مانند : « از پتانسیل ِ بالایی برخوردار بود » ، « یک ا کیپ از آنان منتظرِ رسیدن ِ دوستان خود بودندو ...» خواسته یا ناخوا سته به بیان ِ داستانی خود آ سیب رسانیده است .
بنابراین برای اجتناب از ا ین امر ، بهتر است به جای « پتانسیل » کلمه ی گنجایش و عوض ِ « اکیپ » ، گروه را بنویسد و حتا بکوشد به جای واژه گانی نظیر ِ « اقلا ً و حدا قل » ، « اکثرا ً و حد اکثر » ، « معلومات » ، « مجهولات » ، « کاملا ً » و دیگر کلماتی که یکدست بیگانه اند جایگزین هایی مثل « دست ِ کم » ، « دست ِ بالا » ، « دانسته ها یا شناخته ها » ، « ناشناخته ها یا نادانسته ها » و « یکپارچه یا یکدست » را بگذارد .
شاید بین گفته ی ا خیر وآنچه در بالا راجع به پندا شت و برخاست و غیره اشاره شد ، تناقضی مشاهده شودکه لازم به توضیح است : منظور از جایگزین کردن ِ کلماتی مثل خیال کرد ، بلند شد و فکر می کنید به جای پندا شت و برخاست و می اندیشید ، از سویی فقط رعایت سادگی و یکدستی نثر ا ست نه ارزش گذاری بیشتر ؛ بویژه این که بسیاری از کلمات ما نند خیال ، هرچند ریشه ی عربی دارند، اما کلمات ِ فارسی شده ای هستند که از اصل ِ خود فاصله ی بسیاری گرفته اند ؛ و از سویی دیگر تأ کید بر یکدستی و یکنواختی متن ا ست به هر لحن و زبانی که می خواهد باشد.
۲) رعایت ایجاز در نوشتن و زیبا نویسی:
مجموعه ی واژ ه گان بخشی از دارایی نویسنده ا ست . اگر تجارب ، آموخته ها و توانایی های داستان پردازی نویسنده را مسکن و پیشه ی او فرض کنیم ، واژه ، حقوق ِ ماهیانه یا درواقع نقدینگی اش محسوب می شود. بی گمان کسی که عقل معاش دارد دوست ندارد درآمد یا دارایی اش را بی حساب و کتا ب خرج کند .
به عبارت ِ دیگر هنگامی که ما می توانیم برای تهیه ی هر چیزی مبلغی معین بپردازیم ، چه لزومی به پردا خت ِ مبلغ ِ بیشتر با بت ِ همان چیز است ؟.
تا ا ینجا از دیدگاه اقتصادی به قضیه نگاه کردیم؛ اگر به زیبایی اثر ادبی هم توجه دا شته باشیم ، می بینیم ا جتناب از طول و تفصیل های زائد و پرهیز از بکاربردن واژ ه های تکراری چقدر اثر را شکیل تر و زیبا تر می کند . بارها شنیده ایم انتقال ِ کامل ِ مفهوم با کمترین کلمات ، هنر ا ست . برای روشن شدن موضوع ناگزیر به ارایه ی نمونه ها یی چند هستیم .دقت کنید : « حسن بشقاب ِ غذایش را برداشت و از این طرف ِ اتاق به آن طرف رفت » اتاقی که برای دومین بار در این جمله به کار رفته است نه اطلاعات ِ بیشتری به خوا ننده داستان می دهد و نه کمکی به توصیف ِ محیط می کند .
در حقیقت بودو نبودش هیچ تأ ثیری در پیشبرد ِ داستان ندارد. حالا اگر همین جمله را به این صورت بنویسیم : « حسن بشقاب ِ غذایش را برداشت و از این طرف ِ اتاق به آن طرف رفت » هم یک کلمه را صرفه جویی کرده ایم و هم جوهر و کاغذ و وقت را بیهوده به هدر نداده ایم و همچنین جمله را هم زیبا کرده ایم .
نمونه ای که ذکر شد، تقریباً سنجیده ا ست . عده ای از نو آمدگان به عرصه ی داستان نویسی گاهی همین نوع جمله را بیشتر کش می دهند ؛ مثل « حسن بشقاب ِ غذایش را با دست برداشت و از زمین بلند شد و از این طرف ِ اتاق به آن طرف اتاق رفت » بدون شک هرانسان ِ سالمی بشقاب ِ غذایش را « با دست » بر می داردو برای رفتن از سمتی به سمت ِ دیگر ضرورتا ًباید از جا ،یا « از زمین بلند » شود . گنجا نیدن بدیهیاتی از این دست – که متاسفانه در بسیاری از کتب شاهد آن هستیم – در لا به لای متن جز اتلاف ِ وقت و هدر دادن نیرو نتیجه ای ندارد . بی گمان نویسنده ای که به این نکات توجه کند ، دچار بیهوده گویی نخواهد شد.
گاهی نه یک یا چند کلمه ، بلکه یک یا چند جمله ی زائد در متنی دیده می شود مانند: « غروب ِ آفتاب بود . خورشید نرم نرمک خود را به مغرب رسانده بود. مرد خسته از کار بر می گشت . سر وصورتش غبار آلود بود . لایه ی نازکی از خاک موهای سر وریشِ جو گندمی اش را پوشانده بود.غمگین بود . توی فکر بود . فکر این که توی خانه چه کسی منتظرش است . واقعاً هم نمیدانست کسی به انتظارش نشسته است یا نه....»
نگارنده ی متن فوق شاید با تکرار جمله های کم و بیش شبیه به هم سعی در صحنه پردازی در داستان ا ش را داشته است ؛ در صورتی که اگر از هر دوجمله که بیانگر یک موضوع و دارای یک مفهوم اند ، فقط یکی را انتخاب می کرد ، قطاری از کلمات را صرفه جویی و همچنین متن ا ش را شیواتر و زیبا تر کرده بود. مثل : «غروب بود . مرد خسته از کار برمی گشت. سروصورت ا ش غبار آلود بود. غمگین بودوغرق فکر. فکر ا ین که توی خانه چه کسی منتظرش است » یا « خورشید نر م نرمک خود رابه مغرب رسانده بود . مرد خسته ازکار برمی گشت . لایه نازکی از خاک موهای سر وریش ِ جو گندمی اش را پوشانده بود . غمگین بود . توی فکر بود . نمی دانست توی خا نه کسی به ا نتظا رش هست یانه » .
مثال ِ دیگر : « صندوق گوشه ی آشپزخانه قرا ر داشت. زن به طرفِ صندوق رفت . آرام درِ صندوق را باز کرد » درهر یک از جمله های این نمونه ، یک بار کلمه ی صندوق تکرار شده ا ست ؛ در حالی که اگر نگارنده ی آ ن به زیبا نویسی توجه داشت ، فقط یک بار کلمه ی صندوق را به کار می بردو درجمله های بعد ، به آ ن اشاره می کرد : « صندوق گوشه ی آ شپزخانه قرار داشت . زن به طرف ِ آن رفت . آرام درش را باز کرد » .
اغلب دیده شده ا ست نویسنده ای کلماتی را در کنار هم می چیند که هم معنی اند مانند : « نگاهی به پس . پشت اش انداخت » ؛ « اگر چنانچه سوار ماشین نمی شد این تصادف اتفاق نمی ا فتاد » ؛ « استادش اورا توبیخ و سرزنش کرد » و.... در جمله هایی که ذکر شد به ترتیب پس با پشت ، اگر با چنانچه و توبیخ با سر زنش یک معنی دارند . چنانچه پیگیر با شیم در آثارِ ا دبی نمونه های د یگر و بیشتری از این دست خواهیم یا فت که هریک ا ز سویی نمایانگر بی توجهی نویسنده گان ِ آنها به معانی واژ ه گان و از سویی دیگر بیانگر ریخت و پاش ِ بی فایده ی کلمات ا ست .
پیش ا ز این که به ادامه ی بحث بپردازیم ، یاد آوری این نکته به جاست که هنگامی که می کوشیم از بکاربردن ِ جمله و یا حتا یک کلمه ِ اضافی خودداری کنیم ، بدون شک پاراگراف ، صفحه و یا صفحات زائد در آثارمان جایی نخواهند داشت . بنابراین نیازی به ارایه ی مثال هایی که اجباراً طولانی هم خواهد بود ، نیست ؛ اما توضیح ِ کامل ِ ایجاز و دیگر راه های انجام آن را در بخش های مربوط به آ ن خواهیم آورد.
۳) دقت در مفاهیم کلمات :
هر یک از ما که با کتاب انس و الفتی داریم حتما ًبا نوشته هایی ا ز این دست مواجه شده ایم : « جوجه گنجشک ها دهان هایشان را باز کرده بودند و با همه ی وجود جیک جیک می کردند » ؛ « میگ ِ عراقی که روی شهر رسید ، مردم سرهایشان را بالا بردند و نگاهش کردند تا ببینند کجا را می زند » و....
در قطعه ی ا ول نویسنده ی آ ن سه بار اشتباه کرده است . نخست آن که به جای منقار ، کلمه ی دهان را برای پرنده گان بکار برده است ؛ در صورتی که هریک ا ز اعضاء بدن ِ پرند ه گان ، حیوانا ت و آدمیان باهم متفاوت اند و اسامی خاص ِ خود را دارند . مثلاً ما نمی توا نیم بجا ی « ا سب سُم به زمین کوبید » بنویسیم « اسب کف ِ پاها یش را به زمین کوبید » . اشتباه ِ دوم ، جمع بستنِ مجموع دهان است .
هنگامی که می نویسیم « جوجه گنجشک ها دهان – منقار – شان را باز کرده بودند ....» معنی اش این است که هر یک از آ ن پرنده گان منقارش را یا به نقل ا ز نویسنده دهان ا ش را باز کرده بود و همه حرکت ِ یکسانی را ا نجام می دادند ؛ اما وقتی می خوا نیم « ... دهان ها یشان ...» تصور می شود هر جوجه گنجشک چند یا چند ین دهان داشته است . ا شتباه ِ سوم ، صدایی است که به جوجه گنجشک منتسب شده ا ست .
ا لبته شکی نیست که گنجشک جیک جیک می کند ، اما جیک جیک کردن از لحاظ ِ آ وایی با جیک کشیدن یا جیغ کشید ن فرق دارد . جیک جیک در حقیقت تکرارِ یک نُت ِ کوتاه ، پیاپی و خوش آهنگی است حاصل ِ اوقات ایمنی و آسودگی ؛ اما جیک کشیدن یا جیغ کشیدن ، صدایی است خراشنده و ممتد که از سر ِ ترس یا نیاز برمی خیزد ؛ به اضافه ا ین که صدای جوجه گنجشک ها نیزتا پیش از پر و بال گشودن همان جیغ کیشدن است تا جیک جیک کردن .
پس از این درس ِ مفصل ِ جانور شناسی (؟!) سراغ ِ نوشته ی دوم می رویم که در آنجا نیز نویسنده همان اشتباهی را مرتکب شده است که داستان نویس قبلی انجام داده بود ، یعنی جمع بستن ِ مجموع سرمردمان ؛ درصورتی که می توانست بنویسد : « میگ ِ عراقی که روی شهر رسید ، مردم ( سربالا) یا ( سرشان را بالا) بردند و نگاهش کردند تا ببینند کجارا می زند » .
این که اشک ، چشم را می سوزاند ؛ امری طبیعی است .
ا شک ماهیتاً شور ا ست و چشم به شوری حساس . هرکسی هم حتما ً در طول ِ زندگی اش گریستن و درنتیجه سوزش ِ چشم را تجربه کرده است ؛ اما تا کنون ندیده ایم و یا نشنیده ایم ا شک ، پوست ِ صورت را هم بسوزاند ؛ مگر آن که پوست زخم باشد . نویسنده ی جمله ی زیر در قصه اش به زخمی بودن ِ صورت ِ شخصیت ِ داستان اشاره ای نکرده ، با ا ین حال نوشته ا ست « ا شک های بی صدا یی که فقط گونه های اورا می سوزاند » . مشکل زمانی دو چندان می شود که از خود بپرسیم : مگر اشک صدا دارد که دراین صحنه اتفاقاً ساکت و مظلوم مانده و فقط به سوزانیدن مشغول است ؟
مثال ِ بعدی : « بالا تنه اش چنان تکان می خورد و می پرید گویی هر لحظه امکا نش می رفت تمام استخوان ها یش هر یک به سمتی پرواز کنند » امکان ، یعنی ممکن ، میسر . امکا نش می رفت یعنی ( میسرش می رفت ) که بی معنی است . به جای امکان ، باید نوشته می شد ا حتمال که به معنای محتمل و گمان است « احتمالش می رفت » یا « احتمال دا شت » . همچنین باید بین ( تمام ) و ( هریک ) تمایز قایل شد و یکی را انتخاب کرد زیرا این دو کلمه دارای معنای متفاوتی هستند . نکته ی بعدی که به آن توجه نشده ، سنخیت ندا شتن ِ ( پرواز ) با ( ا ستخوان ) ا ست .
مگر استخوان پرواز می کند؟ باید د قت کنیم موقع ِ انتساب ِ حرف ، حرکت یا هر عمل ِ دیگری به چیزی حتما ً آن چیز توانایی عمل ِ انتسابی را در ذات ِ خود داشته باشد: « بالا تنه اش چنان تکان می خورد و می پرید گویی هر لحظه احتمال دا شت هر یک از استخوان هایش به سمتی پرتاب شوند » .
گمان می کنم تأ کید ِ دوباره براین نکته ضروریست که ابتدایی ترین و در عین حا ل کارساز ترین ابزار ِ قصه نویسی کلمه است . یک موضوع یا یک ماجرا هرقدر هم گیرا و بد یع باشد اگر با کلمات ِ مناسب و به د قت و با رعایت ِ زیر و بم و ظرایف بیان نشود ، هرگز داستان ِ موفقی نخواهد بود . نخستین عاملی که خوا ننده را ا ز ادامه ی مطالعه ی هر نوشته ای باز می دارد ، نداشتن ِ جمله بندی منا سب ، به کار رفتن ِ واژ ه های تکرار ی و مهجور یا غلط و ناشیانه ، استفاده ِ نالازم از کلمات ِ مترادف ، توصیف های زائد و بی توجهی به مفاهیم ِ واژه گان است . نمونه هایی هم ارایه دادیم که از بینِ ِ داستان های وطنی ا نتخاب شده بودند ؛ نوشته هایی که فرا ملی نیستند و برخی هم اعتبار ِ چندانی ندارند و درنتیجه تأ سف چندانی هم در پی ندارد ؛ اما بد نیست ببینیم بی توجهی یک مترجم ، هر قد ر هم شهیر ، در برگردان ِ اثر ِ یکی از بزرگ ترین و ماندگار ترین نویسندگان جهان مثل « فرانتس کافکا » چگونه به آ ن آ سیب رسانیده ا ست . البته به منظور پرهیز ا ز ایجاد ِ تنش های بی مورد و حفظ ِ احترام ِ اهل قلم همچنا ن که تا کنون رعایت کرده ایم از بیان ِ نام ِ داستان و داستان نویس و در این قسمت نیز ا ز نام بردن ٍ کتاب و مترجم ِ آ ن خود داری می کنیم .
« چند تا دهقان هنوز سر آبجو هاشان نشسته بودند » . مترجم ِ محترم می بایست می دانست که آبجو مایع ا ست و (سر ) ندارد . اگر منظور نشستن ِ دهقانان سرِ بطری آبجو هاشان باشد ، که حرکتی زشت ا ست و دور از قصد و نظر ِ کافکا ؛ اما اگر به جای ( سر ) کلمه ی ( کنار ) را می گذاشت ، جمله دچار مشکل نمی شد .
ا ز آقای کنت ، جز این کار دیگری نمی توان کرد » . اگر به جای ( جز این کار دیگری نمی توان کرد ) نوشته می شد ( مگر جز این ، چاره ی دیگری هم هست ؟ ) جمله ، روان محسوس و دارای معنی می شد . همچنین در جمله ی « آنها یکباره وا ایستادند » معلوم نیست کلمه ی ( وا ایستادند ) از کدام زبان یا کدام گویش وام گرفته شده ا ست . اگر فارسی ِ شکسته ِ( واستادن ) است که می بایست همه ِ متن با فارسی شکسته - لهجه ی تهرانی - بیان می شد که در آن صورت دوباره ( واایستادند ) نا مأنوس می شد ؛ اما اگر مترجم ِ محترم قدری دقت می کرد و با توجه به منظور ِ نویسنده از کلماتی نظیر ِ ( ایستادند ) یا ( ساکت ماندند ) استفاده می کرد ، زبان ِ داستان مغلق و آ شفته نمی شد .
وک. تپوکی به گونه مهمانخانه دار زد تا دلداریش بدهد و دوستیش را بیدار کند » طبق ِ این نوشته به نظر می رسد ( دوستی ) جسمیت یافته و زیر ِ گونه ی مهمانخانه دار به خواب رفته و ک بازدن ِ تپوک ، مصمم به بیدار کردن ِ اوست ؛ یا این که حس ِ دوستی با « ک » پیش تر در وجود ِ مهمانخانه دار بوده اما به علتی ا ز یاد رفته است و اکنون « ک» در تلاش برای یاد آوری و برا نگیختن ِ مجدد ِ همان حس است .در صورتی که ا صل ِ ماجرا این نیست و هر دو گمانه اشتباه است چون حسی تجسد نیافته و همچنین بین ِ ( ک ) و مهمانخانه دار هم ا ز قبل دوستی یی نبوده ا ست ؛ فقط اگر به جای ( بیدار ) از کلمه ِ ( جلب ) یا ( برا نگیزد ) استفاده می شد ، هم جمله درست تر و رساتر بودو هم اینقدر حدس و گمان در پی نداشت .
اگر چه در جای جایی از کتا ب چهار صدو چهل و دو صفحه ای مورد نظر چند ین و چند نشان ا ز دستپاچه گی و بی دقتی مترجم در انتخاب واژه گان برای برگردانیدن ِ آن اثر ِ بزرگ را می توان مشاهده کرد که هریک جای بحث دارد اما به منظور پرداختن به آثارِ نویسنده گان وطنی ، بوپژه عزیزان ِ همشهری ، به همان که گذشت بسنده می کنیم و به کتب ِ دیگر می پردازیم .
« سرمای مرگ آوری بود . انبوهی قندیل و یخ از گونه ی شاخه ها و برگ ها آ ویزان بود » با در نظر داشتن ِ جریان داستان در ذهن ِ راوی ، روی این نکته تأ کید نمی کنیم که در زمستا ن خصوصاً هنگام یخبندان معمولاً برگی بر درختی نمی ماند تا یخ بزند ؛ اما آنچه آشکار است تجانس یخ با قندیل است . مگر آن که ذهنِ نویسنده قندیل را ا ز جنس ِ دیگری جز یخ ساخته باشد که منطقی و مفهوم نیست - چنانچه مجالی باشد در آ ینده درباره ی منطق ِ داستان و تفاوت های آ ن با منطق ِ دنیای خارج از داستان بحث خواهیم کرد - .
« ا نگشت هایم را مشت می کنم » مشت یعنی جمع و خم کردن انگشت ها و فشردن ِ آن به کف ِ دست . اگر کفِ دست به کمک نیاید ، جمع و خم کردن ِ انگشت ها به تنهایی مشت نیست . بنابراین درست آن بود که نوشته می شد: دست هایم را مشت می کنم .
« خانه ها یکی پس از دیگری برسرهم خراب می شد . بعضی ها د ست شان از آوار بیرون افتاده بود و کمک می خواستند » . خانه ها ویران شده ، عده ای زیر ِ آوار مانده اند و د ست ِ بعضی هم از زیر ِ آوار بیرون مانده است ؛ اگر چه ظاهرِ نوشته بیا نگر این است که دست ِ خانه ها از زیر ِ آوار بیرون مانده است نه ا شخاصی که آن زیر مانده اند اما با کمی چشم پوشی می توان از کنار ِ این ضعف ِ نگارشی گذشت ، مشکل زمانی بروز می کند که فریاد ِ کمک خواهی شنیده می شود . چه کسی کمک می خواهد ؟ آن که زیر خروارها خاک ا فتاده و فقط دست اش بیرون مانده است ؟ زیر ِ آوار جای نفس کشیدن نیست چه برسد به کمک خواهی . نکند دست ها زبان گشوده اند و کمک می طلبند ؟
« ا ز لای دندانهای قفل شده ی پدرم ، باریکه ای خون به راه افتاده و زیر چانه ی استخوانی اش گود بسته بود و قطره قطره روی تختخوا ب می چکید » . در قرون ِ گذشته با این که کسب ِ علم و معرفت بقدری دور ا ز دسترس و دشوار بود که جویای آ ن می بایست رنج ها و سختی های بسیار و گاه سفر های دور و دراز ِ پُر خطری رابه جان می خرید و و سا ل ها وقت صرف می کرد تا اندکی دانش می آموخت ، با این حال می بینیم اغلب ِ ادبا و شعرای ما ا ز سنایی و دقیقی و رودکی و نظامی گرفته تا حافظ و خیام و سعدی و سهروردی و...، حکیم ، فیلسوف ، دانشمند و در مجموع ، سرآمدِ فرهیختگان ِ دوران ِ خود بوده اند و هنگامی دست به قلم برده اند که به آنچه قصدِ نگاشتن ا ش را داشته اند ، شناخت و تسلط ِ کامل داشته اند ؛ مثل ِ شیخ ا جل سعدی که پس از عمری سیر و سیاحت ِ گیتی و گرد آوری کوه عظیمی از تجربه ، بعد دست به قلم برد و گلستان و بوستان را نگا شت ؛ یا حکیم ابوالقاسم فردوسی که برای خلق ِ اثر ِ سترگ ِ تاریخ ِ ادب ِ ایران و جهان ، شاهنامه ، سی سال عمر صرف کرد ؛ اما در دوران ِ ما که عصر ِ ماهواره و اینترنت نامیده می شود ؛ عصر ِ هجوم ِ اطلاعات ، یعنی در روزگاری که در کمترین زمانِ ممکن ، با فشردی ِ فقط یک دگمه ، می توان به حجم ِ وسیعی ا ز اطلا عات در زمینه های گوناگون دست یافت ؛ - کتب و نشریات هم که با چنان تعدد، تنوع و تیراژی منتشر می شودکه حتا مجال ِ خواندن ِ عناوین (فقط عنوان ، نه متن ) همه شان را نداریم – جای تعجب و تأسف ا ست که با همه ی ا ین منابع ِ تصویری وشنیداری و مکتوب ، برخی از نویسندگان ِ ما – کسانی که به تعبیری وارثان سعدی ها و فردوسی ها و... هستند – تفاوت بین ( دلمه ) و ( گود ) راندانند. ندانند گود یعنی فرورفتگی، جای پست و عمیق .
خونی که می چکد به فرورفتگی و عمق تبد یل نمی شود . با گذشت ِ زمان خون دلمه می بندد، یعنی تقریباً از حا لت ِ مایع خارج می شود ، سفت می شود ؛ و اتفاقاً دلمه گی یعنی برآمده گی نه جای پست و عمیق ؛ و این عده از اهل ِ قلم ِ عزیز نه یک عمر ، نه سی سال ، حتا چند دقیقه وقت صرف نکرده اند و به خود سختی که نه ، اندک زحمتی نداده ا ند تا با جستجو و یا پرسش از آگاهان ، معنی کلمات شان را بیابند ، بعد بنویسند .
۴) واژه ها و اصطلاحات ِ محلی :
برخی از نویسنده گان ِ شهرستانی یا به علت فقرِ واژه گانی ، یا به د لیل ِ دلبستگی به زبانِ مردم ِ زادگاه ِ خود ، گاهی اوقات از وا ژ ه های محلی استفاده می کنند ، مانند « مأ مور پا سگاه گرزه مردی بود عبوس و بد دهن » گرزه در گویش ِ کردیِ کرمانشاهی یعنی کوتاه و چا ق ، خپل ، « مأ مور پاسگاه مردِ خپله ای بود عبوس و بد دهن » ؛ یا « همه جای صورت زیور از شد ت ِ جوش ، گرنج گرنج شده بود » گِرِنج گرنج درزبان فارسی معنای قلنبه قلنبه رادارد : « همه جای صورت زیور ازشدت ِ جوش قلنبه قلنبه شده بود » یا « فرنگی ها تو جنوب بار انداخته اند و هروقت ( گًل ) شان بلند شود ، تو خانه های مردم می چلانند» در فرهنگ اهالی جنوب ِ کشورمان ( گُل ) یعنی آ لت ِ تناسلی و ( چلاندن) به معنای هجوم آوردن ا ست ؛ یا « السنو ده به دو می شود ، می ماند که چه بکند » ( ده به دو) در جنوب ِ ایرا ن یعنی مشکوک شدن حیران ماندن : « السنو حیران می شود ، می ماند که چه بکند ، برود یانه ؟» ؛ یا « گویی زنا ن و مردان اُبه لال شده بودند » ( ا ُبه ) به زبان ترکمن ها یعنی ده ، روستا : « گویی زنان و مردان ابه لال شده بودند » یا « درست زمانی که برای ناهار ، ساچاک پهن بود » . ترکمن هابه سفره می گویند ( ساچاک ) : « درست زمانی که برای ناهار ، سفره پهن بود » .
اگر به جستجو ادامه بدهیم مشاهده می کنیم بسیاری از نویسنگان سایر ِ شهرستان هایی که نام نبردیم هم از این قاعده مستثنا نیستند ، ا لبته شد ت و ضعفِ استفاده ار واژ ه گان ِ محلی در آثار ِ هریک ، بستگی به گرا یش به بومی نویسی ؛ یا رعا یت یکدستی در زبا ن ِ داستان شان را دارد . از این گروه اهل ِ فلم عده ای بقدری شیفته ی زبان ِِ مادری خود هستند که برای مطالعه ی هر صفحه از آ ثارشان خواننده ی نا آ شنا ناگزیر ا ست برای درک مطلب ، چند، یا حتا چند ین بار به زیر نویس های کتاب مراجعه کند ؛ و عده ای د یگر خوشبختانه فقط از تعداد ِ محدودی واژه محلی استفاده می کنند که البته همین مقدار ِ اندک هم جای بحث دارد .
شکی نیست که زبا ن ِ مادری هرکس ، برا یش بسیار عزیز است . اگرچه به ندرت کسانی هم هستند که بنا بر دلایلی هویت ِ واقعی خود را ا ز یاد برده اند و یا دست ِ کم سعی در انکار ِ آ ن دا رند ، اما بیشترِ نزدیک به تمامی مردم به زبان ، آدا ب ، رسوم و در مجموع به فرهنگ منطقه ای که به آن تعلق دارند عشق می ورزند و ضمن ِ زنده نگهداشتن ِ آن ، سعی در ضبط و ثبت اش دارند که حرکتی ا ست بسیار ارزشمند و اندیشمندانه .
در این میان آن که دست به قلم می برد تا قسمتی از فرهنگ، مثلا ًزبان ِ منطقه ی خود را ماندگار کند ، بهتر است توجه داشته باشد برای نتیجه بخشی بهتر و بیشتر ، حاصل ِ کارش باید جامع و یکپارچه باشد . به عنوان مثال : درنظر بگیریم یکی از اهالی قلم ِ شهرمان به گویش ِ فارسی کرمانشاهی تعلق ِ خاطر دارد . این عشق همراه با نگرانی ا ست چون او دریافته است خیلی از وا ژ ه های ا صیل ِ فارسی کرمانشاهی به دست ِ فراموشی سپرده شده است و بیم ِ آ ن می رود با گذشتِ زمان ، مقدار ِ اندکِ باقیمانده هم از یاد برود – این که چنین ضایعه ی جبران ناپذیر فرهنگی ای هست یانه ، و اگر هست، چرا و به چه علت یا علت هایی، بماند برای نوشتاری جداگانه و فرصتی دیگر – چه باید بکند؟
اگر شاعر باشد ، شاید شعری یکپارچه با گویش ِ فارسی کرمانشاهی بسراید ( کار ِ گرانسنگی که برخی از شاعران ِ بزرگِ کرمانشاه انجام دا ده اند ) تا از این راه هم دردش را تسکین دهد و هم ادای دین کرده باشد به موطن اش . چنانچه شاعر نه ، محقق باشد ، احتمالا ًشروع می کند به تحقیق و جمع آ وری واژه گان و نگارش ِ فرهنگ ِ جامعی از لغات ِ مورد ِ علاقه ا ش . اگر هم داستان نویس باشد که داستان یا داستان های کوتاه و بلندی را تماماً با این گویش می نویسد .
آنچه گذشت را می توان به هرگویش ، هر زبان و یا فرهنگ ِ هر اقلیم ِ دیگری تعمیم داد ؛ اما مشکل همه ی زبان ، یا همه ی لهجه نیست ، کلمه ا ست ؛ تعدادی کلمه که داستان نویس نمی تواند معادلی برای آ ن ها درزبان ِ فارسی بیابد .
می دا نیم در بسیاری از نقاط ِ ایرا ن لغاتی یافت می شود که هم سنگِ آن ها در فارسی وجود ندارد ؛ یا اگر هست ، بارِ معنایی و عاطفی کمتری از ا صلِ کلمه دارد ؛ مثل : « کِز» که واژه ای کردی است ؛ هرچند به علت ِ استفاده ی مکرر بویژه در قالب ِ نوشتار ، ا کنون به خوبی در زبان ِ فارسی جا گشوده است و ا ستفاده از آن نیازی به پا نویس ندارد . برابرنهاد های آن ا فسرده ، غمگین ، دمق ، توی لاک ِ خود فرورفتن ، در تنهایی ماتم گرفتن ، غرق ِ اندیشه ای اندوهگین شدن و از این دست است که هیچ یک به تنهایی نمی تواند توان ِ حسی و عمق ِ معنایی ( کز ) را انتقال بدهد .
همچنین ا ست کلماتی مانند « روله » اگر چه به معنی فرزند است ، دختر یا پسر ، اما بیان ِ آن برای کرمانشاهیان جدا از معنای فرزند ، وسیله ای است برای ابراز و انتقا ل ِ مهر ، محبت و نیز فاصله ی سنی بزرگوارانه ای که گوینده بین خود و مخاطب ایجاد می کند ؛ یا « لاواندن » که مرثیه سرایی ، موییدن ، شیون و زاری برمزار، ماتم سرایی و... هیچ یک نمی تواند همتای مناسبی برای آن باشد .
ا ز این دست واژ ه گان کم نیست و همانطور که اشاره کردیم در همه ی مناطق ِ کشور مصداق دارد . بنا براین نویسند ه ای که با چنین کلماتی در گیر می شود و نمی تواند خود را از چنگ ِ آن ها برهاند ، برای آن که به متن ِ داستان ا ش خدشه وارد نشود و نیز ذهن ِ خود را تخلیه کند ، نا چار ا ست کلمات ِ سمج را در دهان ِ شخصیت های قصه اش بگذارد : « پیرزن جثه ِ ریز و نحیف ا ش را روی قبر انداخته بود . با همه ی وجود دست به سنگ می کشید و زا ر می زد : (آخ روله ، روله ، روله داغت ماند رو جگرم . روله کمرمه شکستی ...) هجوم ِ بغض امان نداد . کلمات توی دهان اش خرد شدند . تبد یل شدند به هق هق، هق هقی ....زن و مردِ جوانی از حاشیه ی قبرستان می گذشتند . زن دست به بازوی مردش گرفته بود . مرد تند و تند تخمه می شکست ولی زن حواس اش به قبر ها بود و به مردم ِ سوگوار . ناگهان از رفتن ماند . دست شوهرش را کشید : ببین ، ببین ، گوش بده . اوزن چاقه را می گم ، اونجا ، چه لاواندنی می کنه . چه پُر سوز می لاوانه ...» .
۵) کلام ِ آخر :
آنجه گذشت ، نگاه گذرایی بود ا ز زاویه ای محدود به استفاده های نا بجا و آشفته گی هایی در نثر ِ برخی از داستان ها ؛ اگر بخواهیم درا ین باره به صورت کامل بحث کنیم و نمونه های بیشتری از انواع دیگر چنین ضعف هایی در آ ثارِ ا دبی ارایه بدهیم ، بقولِ معروف صد من کاغذ می خواهد و عمر ِ نوح . بناگزیر به همین اندک بسنده می کنیم تا مجالی دا شته باشیم برای پردا ختن به داستان ، گونه های دا ستان و عناصر سازنده ی آن .
اسماعیل زرعی
منبع : نشریه الکترونیک بلوط
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
ایران رهبر انقلاب کارگران سریلانکا حجاب پاکستان مجلس شورای اسلامی دولت رئیسی سید ابراهیم رئیسی رئیس جمهور دولت سیزدهم
تهران شهرداری تهران کنکور سیل هواشناسی سلامت پلیس فراجا فضای مجازی قتل قوه قضاییه وزارت بهداشت
خودرو قیمت خودرو قیمت دلار قیمت طلا دلار بازار خودرو بانک مرکزی ایران خودرو بورس سایپا تورم قیمت سکه
ترانه علیدوستی تلویزیون سریال تئاتر شعر کتاب سینمای ایران رادیو مهران مدیری سینما انقلاب اسلامی فیلم سینمایی
همراه اول ناسا دانشگاه فرهنگیان کنکور ۱۴۰۳ دانشگاه آزاد
رژیم صهیونیستی اسرائیل غزه آمریکا فلسطین جنگ غزه روسیه چین عملیات وعده صادق ترکیه اتحادیه اروپا اوکراین
پرسپولیس فوتبال استقلال باشگاه استقلال فوتسال باشگاه پرسپولیس بازی تراکتور تیم ملی فوتسال ایران رئال مادرید بارسلونا لیگ برتر
هوش مصنوعی فیلترینگ وزیر ارتباطات تبلیغات تسلا عیسی زارع پور ایلان ماسک اپل مایکروسافت فناوری نخبگان سامسونگ
سلامت روان داروخانه دوش گرفتن کاهش وزن یبوست