جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


نگاهی به فیلم «خون بازی»


نگاهی به فیلم «خون بازی»
خون بازی تلخ و سیاه شروع می شود و هرچه هم جلوتر می رود این تلخی مشمئزکننده تر می شود. سارا در دامان اعتیاد ایام سختی را می گذراند. دوستانش دیگر برای او جذابیتی ندارند. آنها هم که مانده اند یا نگه شان داشته به دلیل اعتیادش است. خانواده یی ازهم پاشیده دارد. تنها فکر و ذکر او این است که خماری الانش را سر کند. اما هرچه روایت جلوتر می رود جدی تر آن را دنبال می کنیم. چرا،؟ آیا به خاطر علاقه مندی به تماشای فرجام رابطه سارا با آرش است که ادامه می دهیم؟
تازه هرچه فیلم جلوتر می رود سیاهی ها بیشتر هم می شود. اگر از ابتدا خوش بینانه فکر می کردیم که ۴۷ روز دیگر با آمدن آرش انگیزه خوبی برای ترک کردن سارا پیش می آید، چندی نمی گذرد که متوجه خوش خیالی خود می شویم. نحوه گذران زندگی و نگرش سارا نشان می دهد که اعتیاد سارا چیزی نیست که بشود به سادگی از آن رها شد.
نیم ساعت ابتدایی فیلم به جنگ و گریز های سیما و سارا برای راه انداختن سارا و خروج شان از تهران برای رفتن به شمال و بردن سارا پیش لیلا و ترک دادنش می گذرد. سارا هربار به بهانه اینکه آخرین مصرفش است، دوباره تزریق می کند. مادر هم سعی می کند به نحوی او را متقاعد کند که راه بیفتند. به هر دری می زند؛ از آینده قشنگی که با آرش منتظر اوست حرف می زند، او را با دختران دیگر مقایسه می کند و خواهش و تمنا.... تلاش های مادر برای مجاب کردن سارا در ظاهر منطقی به نظر می رسد. خب کاری را می کند که هر مادری می کرد.
اما در ابتدای نیمه دوم فیلم و زمانی که سارا و سیما در راه شمال هستند اتفاق در ظاهر بی اهمیت و اما مهمی می افتد. سیما در قهوه خانه به آرش زنگ می زند و از او می خواهد که به سارا زنگ بزند تا شاید او را از پکری دربیاورد. شاید این کار مادر را بتوان در راستای دلسوزی های او دانست. خب مادر است دیگر، اما مادر مثل کسی رفتار می کند که هم زندگی دخترش را از دست رفته می بیند و هم خود را بازنده.
او این زندگی را که یادگار ازدواج اولش است پایان یافته می بیند و با شریک کاری اش رابطه عاطفی تازه یی را شروع کرده و امیدوار است که با راهی کردن سارا نزد آرش بتواند زندگی تازه یی را شروع کند. حالا این آرش هم در کانادا زندگی باثبات و مشخصی ندارد مهم نیست. اینکه سارا او را چقدر می شناسد یا دوستش دارد هم اهمیتی ندارد. شاید خود را این گونه توجیه می کند که وضع سارا با آرش از اینکه هست که بدتر نمی شود.
او به دخترش علاقه مند است اما در این میان مدام به زبان نیش و کنایه و تحقیر با سارا حرف می زند. از موضعی انفعالی و مایوس سعی می کند که کنترل شرایط را در دست بگیرد. جوری کیف سارا را می گردد که انگار او کار بدی کرده. مدام مستاصل است. سیما مرا یاد تیمی می اندازد که همه بازیکنانش فقط مواظبند که گل نخورند. او انگار حضور دارد که وقتی لازم شد به سارا پول بدهد تا جنسش را بخرد. اگر مساله یی برایش پیش آمد او را به بیمارستان برساند.
با فیلم داریم جلو می رویم، اما امید ها کمرنگ تر می شوند. قرار است به خاله لیلا برسند. سارا به این ترتیب کار سختی پیش رو دارد. وقتی مادرش این قدر ناامید است پس ما به چه امیدی به انتظار نشسته ایم. فیلم را دنبال می کنیم و به امید یافتن حلقه مفقوده یی دیگر که فیلم شکل گرفته در ذهن را کامل تر کند به ویلای پدر می رسیم.
پدر نگرانی ها و سوالاتی را که از ابتدا در ذهنمان شکل گرفته بود از سیما می پرسد. آرش فقط یک ماه آن هم در ایام ترک سارا را دیده بود. اگر قرار باشد زیر یک سقف بروند که متوجه وضع و حال او می شود. به علاوه مگر امکان درمان سارا در تهران نبود که آمدید شمال و از سارا هم می پرسد این پسر را چقدر می شناسی؟ موضوعی که در دنیای فیلم انگار هیچ اهمیتی ندارد و با جواب بی ربط و کلیشه یی سارا هم در خلاء فیلم گم می شود؛ یه جوری با پسرای دیگه فرق می کنه، و جواب کلیشه یی تر پدر که عشق را باید بهش رسید و آبش داد. حرفی که در ارتباط با سارا بی ربط به نظر می رسد. ولی شاید توجیه مناسبی برای رابطه شکست خورده اش با سیما باشد.
حرف های سیما قانع کننده نیست اما افق تازه یی از رابطه خود و همسر سابقش را نشان می دهد. اگر احمدرضا در شرایط سخت و دشوار اعتقاد به زمین نشستن و هیچ کاری نکردن دارد مثل الان که گوشه یی روی ویلچر افتاده و وابسته است به زنی که قبلاً در موقعیت خدمتکارش بوده اما سیما در همه زندگی سعی کرده جلوتر از مشکلات برود.
هرچند این تلاش او از امیدواری ذاتی او برنمی خیزد و نشانی از روح مبارزه ندارد اما چون حرکت دارد و رنگی از تلاش، پیگیری آن به ذائقه تماشاگر از نشستن و بطری های نوشیدنی را تمام کردن خوشایندتر می نماید.
سیما در ادامه داستان همان بازی های مخرب قبلی خود با سارا را ادامه می دهد. تلفنی به لیلا جوری که سارا هم بشنود، می گوید؛ سارا دیشب لباس عروسیشو پوشیده بود اگه بدونی چقدر ماه شده بود، و بعد هم به سارا می گوید؛قرص هاتو خوردی؟، حالت خوب نیست؟ قرص هاتو بهت بدم، بعد بازی ادامه می یابد. سارا می گوید یک بار دیگه بهم جنس بده این بار دفعه آخره، التماس بعد تهدید و ارعاب تا بالاخره باز سارا کار خود را انجام دهد و موفق شود که یک بار دیگر به رغم مخالفت های مادر حرفش را به کرسی بنشاند.
سارا هرچند برای تهیه موادش به ورطه شنیع ترین کارها هم می افتد اما هر بار به بهانه بار آخر بودن خود را به هر دری می زند که مواد را تهیه کند. سارا در تمام فیلم چون مرده یی است که نه ارتباط اجتماعی قابل درکی دارد نه هیچ نشانه یی از نیروی جوانی.
راستی لباس عروسی را این همه راه از تهران برای چه با خود آورد، البته خودش که گفت می خوام به بابا نشان بدم. ظاهر بی روح او در آن لباس عروسی را به یاد بیاورید. ترکیبی از این نامتوازن تر را می شد تصور کرد،؟
عکس العمل پدر و مادرش پس از دیدن او در آن لباس و اشک های غم بار بی صداشان نشان از نبود بارقه امیدی نیست؟، شاید سارا خواسته با این ترکیب کریه و بی فروغ و ناهمگون در لباس عروسی مشکلش را به رابطه شکست خورده عاطفی والدینش ربط بدهد. اما به نظر می رسد سارا فراتر از همه ارتباطات نسبی (والدین) و سببی اش (آرش) با دیگران ارتباط تازه یی را در جوار مواد مخدر پیدا کرده که جدی تر و مستحکم تر از همه پیوندهای قبلی اش است؛ ارتباطی که هرچند او را از دنیای قبلی اش کنده اما رنگ تازه یی به زندگی اش داده.
رابطه سارا با آرش گرچه از دوستی حکایت می کند اما این قدر دور از سوی سارا - و ما- به نظر می رسد که تصور وصال وی در چهل و اندی روز دیگر بعید و بیهوده است. وقتی تلفنی با آرش صحبت می کند و جنس صحبت کردن او با آرش را با تلفن زدن سیما مادرش با نامزدش مقایسه می کنیم، می بینیم رابطه مادر چقدر عاطفی تر و انسانی تر است.
تنها جایی که تلاش و تکاپوی سارا را می بینیم و شاید تنها جایی که سارا را در وضعی می بینیم که انگار زنده است، وقتی است که دنبال مواد است، نه وقتی که به یاد آرش است. او تنها جایی سعی می کند چهره خود را آرایش کند که به سراغ موادفروشان می رود. او در این جست وجو به هر ذلتی تن می دهد. هویت خود را از دست می دهد.
آینده خود را تباه می کند. اما باز هم به راه خود ادامه می دهد. شاید چون اعتیاد یعنی همین، اگر قرار بود آدمی از زمین خوردن های اعتیاد خود درس بگیرد که دیگر هیچ معتادی پیدا نمی شد. صحنه پس از تلاش سارا برای پیدا کردن بسته موادی که مادر وسط گل ها پرت کرده را به یاد بیاورید.
ترکیب بصری حضور سارا در آن ورطه گل و لای در همراهی با رنگ سیاه و سفید فیلم ترجمان بیرونی مناسبی است از آنچه اعتیاد از درون بر سر آدم می آورد. او پس از تقلای زیاد برای یافتن بسته هروئینش در صندلی عقب با حال نزار، دراز کشیده و در کنار او لباس سفید عروسی را می بینیم. اگر تا الان باور نکرده بودیم که سارا و این لباس از هم خیلی دورند این صحنه دیگر مطمئن مان می کند. در اینجا هیچ اهمیتی هم برایمان ندارد که در آن لحظه جنس را پیدا و مصرف کرده یا نه. این در و این پاشنه حالا حالاها با هم کار دارند.
البته فیلم اینجا تمام نمی شود. سیما، سارا را به خاله لیلا می رساند و او را در جایی که قرار بود، بستری می کند. از پشت شیشه سارا را می بینیم. بر روی شیشه به صورت محو تصویر سوپرایمپوز سیما و لیلا را می بینیم و لیلا که می گوید؛ اعتیاد وقتی همه گیر می شه هیچ کس از اون در امان نیست. هیچ چیزی غیرممکن نیست و بعد زوم بک از فراز جنگل و پایان.
به نظرم کارگردانان فیلم خیلی خوب فهمیدند که باید پایان هر کس را جدا جدا حساب کنند. پایان فیلم برای سارا در همان صندلی پشتی ماشین بود. اختتامیه یی باشکوه برای یک پایان. پایان سیما آن جا بود که از لیلا شنید هیچ کس از اعتیاد در امان نیست. خلق کنندگان اثر به خوبی نشان می دهند که اعتیاد با یک علت شروع نمی شود و برای چاره کردن آن هم تنها یک فاکتور به تنهایی چاره ساز نیست. و پدر را حیف بود اگر ترک کنیم و از قول سیما نشنود که فکر کردی دخترت از روز اول سرنگ رو پر از هروئین کرد و گذاشت رو دستش، ( نقل به مضمون)
بی انصافی است که یکی از موفقیت های فیلم را صرفاً دیالوگ های خوبش بدانیم. اینکه این جملات به موقع ادا می شد، مهم تر بود و اینکه در جایی که نباید کلام باشد، نبود. صحنه موجز بیمارستان برای این فیلم به همین اندازه کافی بود. صحنه یی که می شد از آن کلی لحظه های ترحم برانگیز و تاثیرگذار درآورد.
فیلم برای اجتماع خود لبریز از بیانیه هایی است که با ظرافت ارائه شده؛ در این فیلم همه دارند کار خود را انجام می دهند. نیروی انتظامی در این فیلم همان کاری را می کند که وظیفه اش است همان طور که والدین هم تلاش خود را می کنند.
نمی گذارند بچه هایشان با دوستان نابابشان معاشرت کنند. صد بار بچه هایشان می گویند این بار آخر است و باز شروع می کنند و باز والدین کنارشان هستند. فیلم هشدار می دهد که اعتیادهای سنگین معمولاً از چیزهای دم دست تر و کمتر جدی مثل سیگار و بنگ شروع می شود. باید اعتیاد را قبل از اینکه گل بدهد و به بار بنشیند از کودکی و نوجوانی علاج کرد. و اینکه وقتی اعتیاد شروع شد قرار نیست دنبال مقصر و مسبب اعتیادشان بگردیم.
و فیلم برای ما هم چیزی سوا می گذارد. شاید همین کورسوی امید است که ما را تا به انتها به رغم همه سیاهی های فیلم می کشاند؛ هیچ چیزی غیرممکن نیست، و مگر نه اینکه سینما برای نمایش همین غیرممکن ها سرپاست.
ارسیا تقوا
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید