سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا


تخته سیاه شعر معاصر


تخته سیاه شعر معاصر
شعر نیز چون هر پدیده فرهنگی از آبشخور عناصر و سمت و سوی این فرهنگ تغذیه می کند و شعر یک دوره چیزی نیست مگر ساخت و ساز دلمشغولی های فرهنگی یک دوره که در زبان هندسه طبیعی خود را می یابند.
اینکه می گویم هندسه، منظورم دقیقاً همان است چون در تمام ادوار رویکردهای تازه در میانگین نگرش شعری دوران تبدیل به (شگرد) می شود و این شگردها به (قاعده بازی) تن در می دهند و در جای خود تثبیت می شوند و پس از مدتی با مرگ خود در زندگی دیگر، نماد نام می گیرند و در اثر خود را مطرح می کنند.
من فکر می کنم بند ناف شعر این دهه (دهه ۷۰) از دهه های پیشین در همین نمادزدایی بریده می شود. تولد شعر امروز با جریانات سیاسی - اجتماعی مهمی گره خورده است که شعر را - به ناچار - مسوولیتی فراخویش می بخشید و تحولات سیاسی هر چه را که می توانست به حرکت جمعی مردم کمک یا آن را اعلام کند به شکل یک موهبت می نگریست. خوب، شعر چرا جواب این صمیمیت را ندهد؟ از طرف دیگر این آش آن قدر شور شد که عده ای به فغان درآمده و کوشیدند این شعر سنگین را از زیر این همه بار آزاد کنند و اعتنا به فرم و شکل پاسخی به این نیاز بود.
شعر پیشرو معاصر از بدو امر با کلاسی رو به رو بود که دو تخته سیاه داشت و دو معلم، یکی با لحن پرشور سیاست و تاریخ درس می داد و یکی هم تئوری ادبی و زبان شناسی، کم بودند شاگردانی که در این کلاس حواسشان به دو معلم باشد و یک سویه ننشسته باشند، کم بودند اما بودند.
سیاسی - اجتماعیون در حرکت های تازه و گاه با الهام از شعر غربی نمادهایی را وارد شعر خود کردند و نماد به گمان من چیزی نیست جز مصالحه هنرمند با مخاطبش بر سر مقبولیت اثر. شاملو زیرکانه دریافته بود که اگر قرار است وحدت های کاذب شعر کلاسیک (وزن و قافیه و قالب های ازپیش ساخته و...) را از خواننده بگیرد باید چیزی به او بدهد که جبران مافات کرده باشد. چه چیز را؟ زبانی که نثر قرن پنجم و ششم کشورش را به یاد خواننده بیاورد.
شاید که هر انقلاب شعری نیاز به چنین سیاست هایی داشته باشد، که به گمان من دارد. پس گروه اول چون قرار بود هراس خواننده را از این دگرگونی های عجیبی که شعر نو و نیما داعیه اش را داشت علاج کند وادار شد در نماد متوقف بماند، خصوصاً اینکه هم ادبیات سیاسی دوران آن را می طلبید و هم آثاری که از غرب ترجمه می شد و نسیمی که از آن حوالی می وزید، سمبلیسم را جزء فضای استنشاقی شاعر می کرد و نظریات فلسفی نوآمده هم در این میان بی تاثیر نبودند.تلاش گروه دوم -اما- بیشتر به خروج از گروه اول معطوف می شد چرا که آنها ارزش های خود را بر ویرانه های ارزش های گروه اول می خواستند که بنا کنند و علناً از آنها هماورد می طلبیدند.
شعر حجم، موج نو و بعدها موج ناب (که البته وجهه سبکی نداشت) تظاهر همین نگرش و رویکرد به شعر بودند که آنها هم از نظریات غربی و گنجینه ای که از این بابت در آنجا موجود بود تغذیه می کردند.
گرچه آنها بر شخصیت واژگان و کشف ابعاد جدید یک واژه در روند شعر و گاه بر معناآفرینی از قبل گزینش برش هایی از زندگی (نوعی از تفکر امپرسیونیستی) تعلق خاطر داشته و سیاست را حقیرتر از شعر و ادبیات می دانستند، اما هم از نظر اینکه نتوانستند رسالت خود را تا به انجام پیگیری کنند بد آوردند و هم از نظر مقبولیت (که جامعه ادبی سیاست زده بود).
در میان این دو گروه ما با صداهای تقریباً منفردی هم رو به رو هستیم که گرچه ممکن است در مرزبندی های رایج به آن سو و گاه به این سو کشیده شوند... شاعر در بزنگاهی تاریخی ایستاده بود و باید انتخاب می کرد؛ یا چسبیدن به گنجینه مادی و معنوی دوره های اول شعر امروز و یا خود را پرتاب کردن میان این جهان جدید. اصولاً ثبات هر نحله شعری فساد زبانی به همراه می آورد و شاید بدین گونه است که شاعران این دهه می کوشند به جای زبان سبکی از لحن گفتار خود استفاده کنند.
شاعران این دهه نماد را سر بریدند چون همه چیز بدجوری سمبلیک شده بود، به طوری که اگر من می خواستم نام ساده گل سرخ را در شعر بیاورم خواننده غوطه می خورد در معانی استعاری و خود گل سرخ را نمی دید. از طرف دیگر شاعران از سازمان های فکری خارج خود خروج کردند و به همبسته های ذهنی خود اعتماد آوردند، چرا که انسان از پس آن همه کشاکش و خط کش هایی که آفریده بود حالا دیگر می رفت تا ایمان پیدا کند که جهان و واقعیاتش آن قدرها هم سفید و سیاه نیست و رنگ خاکستری دوید میان سطرهایی که از حقیقت می گفتند.
اما شعر جنوب را من تاکنون مکتب ندیده ام (گرچه در داستان این اتفاق افتاده است) شاعران جنوب همیشه برای جریان فعال شعر امروز دست پری داشته اند ولی ما در این دست پر مشخصه سبکی نداریم. جنوب از دیرباز به واسطه «صنعتی» بودن و تراکم شرکت های نفتی در کوران فرهنگ این صنعت بوده است و تئاتر، سینما و شعر و داستان بیش از دیگر هنرها در این خطه به طور حرفه ای پیگیری شده است.
از نسل قدیمی تر کسانی چون هوشنگ چالنگی، علی مقیمی، احمد طاهری (ا.فرجام)و حمید عرفان، از نسل جدید هرمز علیپور، علی صالحی، سیروس رادمنش و رضا حامی پور و شاید یکی دو نام دیگر و از نسل جدید هم بهزاد زرین پور، م.روانشید، محمود نایل، علیرضا شکرریز، بهروز جلالی، محمد هدایت، کوروش کرم پور و شاید یکی دو نام دیگر، کسانی هستند که هویت شعری این خطه را سر و شکل داده اند.
بی شک اگر آثار جنوبی مجال بیشتری برای عرضه بیابند ناقدان جهت مثال های نوشته هایشان در تبیین آناتومی شعر این دهه دست بازتری خواهند داشت. اما شعر جنوب متوقف این انتظارات نمی ماند و راه خود را صبورانه طی می کند.
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید