شنبه, ۱۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 30 March, 2024
مجله ویستا


سه روز برای دیدن


سه روز برای دیدن
● یاداشتی از هلن کلر
همه ما داستانهای تکان دهنده ای خوانده ایم که در آنها قهرمان داستان یک زمان محدود و معین برای زندگی داشته است گاهی این مدت به طولانی یک سال می باشد و گاه نیز به کوتاهی ۲۴ ساعت اما ما همیشه علاقه مند بودیم که در یابیم که این انسان محکوم، آخرین روزها یا آخرین ساعاتش ر اچگونه می گذارند. البته من از انسانهای آزاده ای سخن می گویم که حق انتخاب دارند نه از جانیان محکوم ، آنهایی که حوزه عمل آنها بسیار محدود می باشد.
چنین داستانهایی ما را به تفکر وا می دارد به این تفکر که ما تحت شرایط مشابه چگونه عمل خواهیم کرد. چه اتفاقات و چه تجربیات و چه محافلی را پشت سر خواهیم گذاشت وقتی در آخرین ساعات به عنوان موجودات فانی گرد می آئیم و در اینکه در مرور گذشته خود چه احساس خوشبختی و یا تاسف به ما دست می دهد.
گاهی با خود چنین اندیشیده ام که محک بسیار خوبی خواهد بود اگر هر روز طوری زندگی کنیم که گویی فردا خواهیم مرد. چنین نگرشی ارزشهای زندگی را در ما به شدت تقویت خواهد کرد در این حالت ما هر روز را با نجابت، اشتیاق و هوشمندانه زندگی خواهیم کرد و اغلب اوقات زمان در مقابلمان مانند صحنه های بی پایان در مقابل چشمانمان گسترده می شود و روزها و ماه ها و سالهایی که در مقابلمان قرار گرفته است این حالت را از بین می برد. البته در این مبان کسانی وجود دارند که شعار خوشگذرانی بخور و بنوش و شاد باش را قبول می کنند اما بیشتر مردم با اطمینان از نزدیک شدن مرگ تادیب خواهند شد.
در داستانها قهرمان محکوم به مرگ اغلب در آخرین دقیقه نجات پیدا می کند اما همیشه مفهوم ارزشها در او تغییر پیدا می کند او نسبت به معنای زندگی و ارزشهای معنوی جاودان آن قدردانتر می شود. اغلب چنین متجه شده ایم که آنهایی که در زیر سایه مرگ زندگی کرده اند نوعی حلاوت و شیرینی برای آنها به دنبال دارد.
اکثر ما به هر حال زندگی را امری عادی تلقی می کنیم ما می دانیم که باید یک روزی بمیریم اما ما اغلب آن روز را در اینده دور تلقی می کنیم. وقتی در سلامتی کامل شناور هستیم مرگ را غیر قابل تصور می پنداریم به ندرت درباره اش فکر می کنیم، روزها در یک منظره بی پایان گسترده می شود بنابراین به دنبال کارهای جزئی خود می رویم به ندرت از نگرش بی توجه مان نسبت به زندگی آگاهیم.
متاسفانه سستی در استفاده از تمام استعدادها و حواس ما وجود دارد تنها ناشنوایان هستند که قدرشنوایی را می دانند و تنها نابینایان هستند که می دانند چه نعمت مضاعفی در بینایی و دید و نور وجود دارد. مخصوصا این مورد بیشتر در مورد کسانی که دید و شنوایی خود را در جوانی از دست داده اند بیشتر صدق می کند.
اما آنهایی که هرگز رنج و درد بینایی و شنوایی را نکشیده اند به ندرت استفاده کامل از این استعداد های خدادادی را می برند. چشمها و گوشهای آنها در تمام جهات می بیند و مبهوت می شنوند و نیمه متمرکز و بدون کمترین قدردانی این در واقع همان داستان قدیمی است که تا چیزی می داریم قدرش را نمی دانیم تا وقتی که گمش کنیم . قدر سلامتی را نمی دانیم تا وقتی که مریض شویم.
گاه گاهی بینایی دوستان خود را می آزمایم تا دریابیم که آنها چه می بینند اخیرا یکی از دوستان بسیار خوبم رادیدیم که به تازگی از قدم زدن از جنگل برگشته بود از او پرسیدم چه چیزی مشاهده کردی او پاسخ داد: چیز خاصی ندیدم. اگر من به شنیدن چنین پاسخهایی عادت نداشتم چنین چیزهایی برایم غیر ممکن بود چرا که مدتهاست که متقاعد شدم که افراد بینا کمتر می بینند.
از خودم می پرسم چگونه ممکن است ساعاتی در جنگل قدم زد و چیز ارزشمندی ندید من که
نمی توانم ببینم، صدها چیز جالب را فقط از طریق لمس کردن صرف در می یابم. من تقارن ضعیف یک برگ را احساس می کنم من به اشتیاق دستم را روی پوست نرم درخت یا پوست ضخیم درخت کاج می کشم.
در بهار من شاخه های درختان را امیدوارانه برای یافتن غنچه ای که اولین علامت بیداری طبیعت بعد از خواب زمستانی است لمس می کنم. من بافت مخملی یک گل را احساس می کنم و پیچهای برجسته ان را می فهمم چیزی از معجزه طبیعت برایم فاش می شود.
گاه گاهی اگر بسیار خوش شانس باشم دستم را به آرامی روی درخت کوچکی می کشم و آواز شاد یک پرنده ای که مست در حال خواندن است و احساس می کنم من از اینکه ابهای خنک یک جویبار از لای انگشتانم عبور می کند غرق در لذت می شوم در نظر من فرش سوزنی درخت کاج یا علفزار پر پشت از یک فرش مجلل ایرانی خوشایند تر است در نظر من منظره فصلها یک نمایش تکان دهنده و بی پایان است که از لای انگشتانم جاری می شود.
من دلم بارها از دیدن این همه زیبایی می خواهد فریاد بکشد اگر من می توانم فقط از طریق صرف لمس کردن می توانم این همه لذت بدست بیاورم چقدر زیبایی ممکن بود از طریق دیدن بر من فاش علی رغم این آنهایی که چشم دارند ظاهرا کمتر می بینند منظره رنگارنگی که جهان را پر کرده است در نظرم امری عادی تلقی می شود قدر آن چیزهایی هستیم که نداریم امری عادی تلقی می شود قدر آن چیزهایی را که دارد کمتر می داند. و در آرزوی آن چیزهایی هستیم که نداریم اما جای بسیار تاسف است که در دنیای روشنایی موهبت دیدن صرفا فقط به جلی رفاه و آسایش بکار گرفته می شود نه اینکه ابزاری برای پرمعنی کردن زندگی.
اگر رئیس یک دانشگاه بودم یک واحد اجباری می گذاشتم در ابنکه چگونه از چشمانتان استفاده کنید. استاد باید سعی می کرد به دانشجویانش نشان دهد که آنها چگونه می توانند از طریق درست دیدن در مقابل انچه که در مقابل آنها بی توجه می گذرند به لذت زندگی بیافزایند. او باید سعی می کرد استعدادهای خفته و کند آنها را بیدار می کرد.
فرض کنید شما ذهن خود را روی این مسئله متمرکز کنید که فقط سه روز برای دیدن وقت داشته اید چگونه از چشمان خود استفاده می کردید اگر با نزدیک شدن تاریکی آن شب سوم شما می دانستید که خورسید دیگر هرگز برای شما نخواهید درخشید شما آن سه روز باقیمانده با ارزش را چگونه می گذراندید. بیشتر می خواستید روی چه چیزی چشمانتان را خیره کنید؟
من طبیعتا دوست داشتم بیشتر چیزهایی را ببینم که در طول این سالهلی تاریکی ام برایم عزیز بوده اند شما هم شاید می خواستید چشمان خودتان را بر روی چیزهایی متمرکز کنید که برای شما عزیز و گرامی بودند تا اینکه بتوانید خاطره آنها را با غود به آن شب تاریک به یاد داشته باشید.
دوست دارم افرادی ر اببینم که مهربانی، دلسوزی و شفقت آنها به زندگی ام ارزش زیستن داده است.ابتدا دوست دارم مدت زیادی را به صورت معلم عزیزم خانم آن سولی دان سی خیره شوم که وقتی بچه بودم سراغم آمد و دریچه دنیای بیرون را به رویم گشود من صرفا نمی خواهم خطوط صورت او را ببینم تا آنکه ان را در حافظه ام بپردازم اما می خواهم صورت او را مورد بررسی قرار دهم و در صورت او نشانه های زنده ای از شفقت دلسوزانه و صبر را بیابم که از عهده سخت آموزش من برآمد. دوست دارم در چشمانش آن قدرت شخصیت را ببینم که او را توان بخشیده است که در مقابل سختیها قرص بیاستد و آن مهربانی و دلسوزی را ببینم که اغلب من طعم آن را چشیده ام.
من اغلب با خود چنین فکر کرده ام که اگر هر انسانی یک چند روزی در طول اوایل زندگی جوانی اش برای مدتی نابینا و نا شنوا شود چه نعمت بزرگی نصیبش شده است. تاریکی او را نسبت به بینایی قدردانتر خواهد کرد و سکوت به او لذت صدا را یاد خواهد داد.
منبع : دو هفته نامه فریاد


همچنین مشاهده کنید