پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


روی کردِ ایرانیان امروز به یادمان های فرهنگی کهن


روی کردِ ایرانیان امروز به یادمان های فرهنگی کهن
روی‌كردِ بسیاری از ما ایرانیان كنونی به مُرده ریگ و یادمانْ‌های فرهنگی ی كهنِ نیاكان‌مان، سامانی پُخته و سَخته و فرهیخته ندارد و در یكی از دو قطبِ زیاده‌روی و شیفتگی و یا فراموشْ‌كاری و كوتاهی جای‌می‌گیرد.
گذشته از توده‌یِ مردم، چه بی‌سواد و چه با‌سوادِ نسبی، كه به هر دلیل، پروایِ چندانی نسبت به تاریخ و فرهنگ گذشته‌ی میهن خویش و آنچه از نیاكان دیرینه‌شان برجا مانده است ندارند و به پیوندِ تأثیرگذارِ رویدادهای پیشین با فرآیندِ زندگانی‌ی امروز نمی‌اندیشند و مانندِ كودكانِ نابُرنا، بیشتر در "حال" می زیند، انبوهی از گروه های باسوادتر و به اصطلاح مدرسه و دانشگاه رفته و دانشْ‌آموخته و مدركْ‌دار و حتّا آنان كه شغل و كاری فرهنگی دارند و یا در این جا و آن جا ادّعایِ "فرهیختگی" می‌كنند و دم از "روزْآمدی" و "روشنْ‌فكری" می زنند، چون نیك بنگریم، برخوردی درست و سنجیده و جُستارگر و ژرفانگر نسبت به درونْ‌مایه‌های میراث گذشتگان و ناگزیر با فرآیندِ كنونی‌ی رویدادها در گستره‌های گوناگون زندگی‌ی اجتماعی، سیاسی و فرهنگی ندارند. بیشترینِ اینان نیز در یكی از دو سوی افراط و تفریط قرارمی گیرند: یا چُنان ناكاویده و برنارسیده و نسنجیده، سودایی و شیفته و دلْ‌ازدستْ‌داده‌یِ گذشته،به ویژه گذشته‌ی دور و باستانی می شوند و آرمانْ‌شهری را كه در خیال و ذهن خود و به دور از همه ی داده‌های پژوهشی،از روزگاران كهن ساخته اند،بدان گونه واقعی می پندارند،كه واقعیت‌هایِ عصرِ خویش را یكسره نادیده‌می‌گیرند؛ تو گویی كه امروز و فردا را در دیروز می‌جویند و چون نمی‌یابند، جغْدوار بر باره‌ی ویرانه‌ی كهن می نشینند و مُرغوا سرمی‌دهند و یا از سویِ دیگرِ بام در می‌غلتند و بی هیچ درنگ و نگرشی فراگیر در كارِ همه‌یِ گذشته، تنها به بخش معینی از گذشته و بیشْ‌تر به امروز و آنچه در دَور و بَرشان می گذرد (آنْ‌هم با نگرش به لایه‌ی بیرونی‌ی روی‌دادها)، می پردازند و حتّا بر پایه‌ی برخی یك‌سونگری ها و جزمْ‌باوری‌ها به گذشته‌ای كه بیرون از حوزه‌ی زمانی‌ی و آرمانی ی پذیرفته‌شان جای‌دارد، به چشمِ نفرت و بی‌زاری می نگرند!
كوتاهْ‌سخن این كه ایستادگان در هریك از این دو قطبِ زیاده‌روی و كوتاهی، از آن جا كه به درستی به گذشته نیندیشیده و از گذشتِ روزگاران نیاموخته‌اند، ناگزیر از اكنون و آینده هم درك درست و چشمْ‌انداز روشنی ندارند و پیوندِ امروز و فردا را در نمی یابند و بدان خویشْ‌كاری كه باید برای ساختنِ آینده بورزند،نمی پردازند.
بایستگی یِ شناختِ فراگیرِِ ایران برای استوارْنگاه ْداشتن و هرچه گسترده‌تر و ژرف‌ْترساختنِ پیوندِ ایرانیان و به ویژه نسل‌های جوان با میهنِ کهنْ‌سالِ خویش، امری است که دلْ آگاهان و ژرفانگران بدان باوردارند و بر آن تأکیدْ‌می‌ورزند. امّا حرف بر سرِ چگونگی‌یِ این شناخت و شیوه‌ی روی‌كرد به یادمان‌های فرهنگی‌ی نیاكان است. اکنون دیرْزمانی است که روزگارِ گفتارها و نوشتارهای احساسی و ملّیِ میهنی و کلّی گویی هایی در ستایشِ وطن و طرحِ شعارْگونه‌هایی همچون "هنر نزدِ ایرانیان است و بس!" (١) سپری شده است.
در پیِ دیگرگونی‌های اجتماعی و فرهنگی و سیاسی ی سده‌ی اخیر و گسترشِ شگفت و انفجارگونه‌ی آگاهی‌ها و شبکه‌یِ عظیمِ رسانه های جهانی و تأثیرْگذاری یِ مهارْناپذیرِ آنها برهمه‌یِ جامعه‌های بشری و از جمله بر میهن ما، نیاز به دیگرگونْ‌ساختنِ شیوه‌های رویْ‌کرد به ایران و شناختِِ همه‌یِِ سویه‌هایِ جغرافیایی، تاریخی، فرهنگی، ادبی، هنری، اقتصادی، مردمْ‌شناختی، جامعه‌شناختی و سیاسی‌ی آن نیز سختْ محسوس و چشمْ‌گیرشده‌است.
ایرانِ کنونی به منزله یِ سرزمینی پهناور در باخترِ قارّه یِ آسیا (منطقه‌ای که در جغرافیایِ سیاسی‌یِ امروزِِ جهان، خاورِ میانه خوانده می شود) و میهن و زیستْ بومِ مردمانی با گوناگونی‌هایِ قومی و زنجیره ای از تیره‌ها و تبارها و زبان‌ها و گویشْ‌ها و پیشینه‌یِ بسیارْکهن و فراتاریخی‌یِ فرهنگی و اجتماعی و رنگینْ کمانی از گنجینه‌های ادبی و یادمان‌های هنری‌یِ مشترک با برخی مردمانِ همْ تبار و همْ‌زبان و همْ فرهنگ در سرزمین‌های از دیدگاه ِ سیاسی جدامانده، هنوزهزاران جنبه و نکته ی نا شناخته و شناختنی دارد.
شناختِ همه‌یِ این ناشناخته‌ها و شناختنی‌ها – اگرهم برای اهلِ پژوهش و کاوش، از راهِ دستْ‌یابی به خاستگاه‌ها و پُشتوانه‌هایِ دانشگاهی‌یِ خودی و بیگانه، شدنی باشد – بی گمان برای همگان و به ویژه برای جوانان و ناویژه کاران، میسّر و یا – دستِ کم – آسان نیست. بر این پایه، هرگاه آگاهانیدنِ توده‌یِ انبوه و روزافزونِ تشنگانِ آگاهی از گذشته و حالِ ایران و دانستنِ جزء به جزءِ دانستنی‌ها را بایستگی‌ی مُبرم و نیازِ انکارْناپذیرِ این روزگار بشناسیم (كه جُز این هم نیست)، آنگاه ناگزیر بایدبپذیریم که چاره گران را چاره و تدبیری درست و دقیق و اینْ‌زمانی باید؛چرا که از شیوه‌ها و شگردهای کهنه و منسوخ،دیگر کاری برنمی‌آید.
امروز برایِ شناختِ روزْآمد و جهانْ‌شمولِ ایرانِ گذشته و معاصر، باید با مشعلِ دانش و پژوهش در دست، همه‌یِ هزارتوها و گنجینه‌ها و سردابه‌هایِ اسطوره و حماسه و کیش و فرهنگ و هنر و ادبِ ایرانیان و شگفتی‌ها و ویژگی‌ها و رازْواره‌های طبیعی و زیستْ بومی و زیستْ‌محیطی ی این سرزمین را با درنگ و بُردباری یِ هرچه تمام تر کاوید و بررسید و پژوهید و آنْ‌گاه، داده ها و دستْ‌آوردها ی چُنین کوشش و کُنِشی را با رَوِشْ‌مَندی و سامانْ‌بخشی یِ پسندیده و سودمندِ امروزین، فراهم‌آورد و در دسترسِ جویندگان و پُرسندگان و تشنگانِ بینش و دانش و آگاهی قرارداد.
بی‌گمان، چُنین فَرایندی یک خویشْ‌کاری‌یِ بزرگِ انسانی و ملّی و فرهنگی برای هر ایرانی یِ امروز و به ویژه دست اندرکارانِ فرهنگ و ادب و هنر است و غفلت و کوتاهی در وَرزیدنِ آن بر هیچ کس بخشودنی‌نیست. این امر، بازیچه نیست! آینده ی ایران و سرنوشتِ نسل های جوانِ آن و ضمانتِ ماندگاری یِ مُرده ریگِ نیاکان و گنجِ شایگانِ دستْ‌آوردهایِ پیشینیان و اکنونیان، همه در گروِ ورزیدنِ درست و دلْ‌سوزانه‌یِ این خویشْ‌کاری است. سیسِرو خطیبِ نامدارِ رُمِ باستان، در جایی گفته است:
"با انکارِ آنچه پیش از شما روی‌داده‌است، شما همیشه یک کودک باقی‌خواهیدماند."
می توان در زمینه یِ موضوعی ی بحثِ ما، سخنِ عبرتْ آموزِ خطیبِ رُمی را چُنین بازپرداخت:
" هر ملّتی که میراثِ فرهنگی‌یِ خود را به‌درستی نشناسد و یا انکارکند، همواره در خامی‌یِ نخستینِ خود باقی خواهدماند!"
هرچند از یک سو جایِ بسی دریغ و تأسُّف است که در دهه هایِ پشتِ سر، دستْ‌اندرکاران با همه‌ی هَیابانگِ فرهنگی شان و به رَغمِ در قبضه‌یِ اختیار داشتنِ همه‌ی امکان‌ها و توش و توان‌های لازم برایِ این کار، گامی سزاوار در این راه برنداشتند؛ امّا از سویِ دیگر، جایِ خشنودی و سپاس است که دوستداران و دلْ‌سوزانِ راستینِ ایران و میراثِ گرانْ‌بار و ارزش‌هایِ والایِ آن، به سودا و صرافتِ خویش و بی چشم داشتِ یاری از هیچ دستگاه یا دستْ اندرکاری، با امکان‌های محدودِ خود، بدین کارِ شگرف کمرِ همّت بسته اند. نمونه‌هایِ امیدبخشِ این کُنِش‌هایِ خودْجوش و پراکنده، امّا تأثیرگذار و سودمند را در سال‌هایِ گذشته در شکل‌ها و كالبَدها و نمودهایِ گوناگون، دیده ایم.
پس بهترست كه از كلّی گویی بپرهیزم و یكْ‌راست به سراغِ یکی از سامانْ‌مَندترین و پُرْثمرترین برنامه های به‌اجرا‌درآمده، بروم و آن را ارزبیابم. از یك كارِ همگانی و نه چندان ویژه كارانه،آغازمی‌كنم. دفترِ پژوهش‌های فرهنگی در تهران یك برنامه ی مهمِّ تدوین و نشرِ كتاب را طرحْ ریخته و آرام و پی گیر و بُردبار و به دور از هیاهو و آوازه‌گری،به اجرا درآورده است و با کامْ‌یابی ادامه می‌دهد. مجموعه‌ای با نامِ مشتركِ از ایران چه می دانم؟ ( با اقتباسی سزاوار از نام ِ مجموعه ی ِ بلندْآوازه ی فرانسوی‌ی ِ
Que sais je?= چه می دانم؟ که چند جلدِ از آن هم در دهه‌ی سی به فارسی ترجمه‌شد و نشریافت) در سال ١٣٧٩ با انتشارِِ نخستین دفترِ آن زیر عنوانِ گُستره یِ فرهنگی و مرزهایِ تاریخی یِ ایرانْ زمین، پژوهشِ دکتر ناصر تکمیل همایون به ایرانیان شناسانده شد و در درازنای هفت سال، شمارِ دفترهای نشریافته یِ آن به نزدیكِ هفتاد جلد، رسیده است. با رویْ‌کرد به درونمایه یِ این دفترها – که بدانها اشاره خواهم کرد – چُنین توفیقی را در زمانی بدین اندازه کوتاه، نمی توان دستِ کم گرفت و جا دارد که به دستْ‌اندرْکارانش، دستْ‌مریزاد و آفرین بگوییم.
دفترهای از ایران چه می دانم؟ با بُرشِ رُقعی (١٤×٢٠ سانتیمتر)، کاغذ سفید و جلدِ نرم و چاپِ رنگی با بهایی به نسبت ارزان، نشر می یابد. هر دفتر میان ١٠٠ تا ١٢٠ صفحه دارد و افزون بر متن، نقشه ها و طرح‌ها و تصویرها و جدول‌هایِ مناسب و لازم برایِ روشنگری‌یِ بیشترِ داده‌هایِ متن را نیز در بر می‌گیرد.
درونْ‌مایه‌یِ هر دفتر، از یادداشت سرپرست در یک صفحه (که بیانْ‌گرِ آرمان و آماجِ ناشر از نشرِ این مجموعه است)، درآمدِ پژوهنده ( که رهنمودی‌است به آنچه در متن خواهدآمد)، متنِ دفتر ( فراگیرِ چندین بخش و زیرْبخش)، سخنِ پایانی (چکیده‌یِ متن و جمع بندی‌یِ داده‌ها و برداشت‌ْهای مؤلّفِ آن) و سرانجام، پیْ‌نوشت (مشتمل بر یادداشت‌ْها و روشنْ‌گری‌هایِ پژوهنده و بازبُردهایِ او به خاستگاه‌ها و پشتوانه‌های کارش برای رهنمونی‌یِ خواننده به کوشش و پژوهشِ بیشتر در موضوعِ متن و وابسته‌هایِ بدان).
گُستره‌یِ پژوهش‌ها در دفترهایِ این مجموعه، رنگینْ‌کمانی از دانستنی‌هایِ وابسته به ایرانزمین و مردمان و ساکنانِ آن و سویه‌هایِ گوناگونِ زندگی‌یِ مادّی و معنوی‌شان را از کهنْ‌ترین روزگارها تا امروز، به نمایش می‌گذارد و هرچند دستْ‌اندرکاران و پژوهندگان این مجموعه در باره‌ی کارشان لاف نمی زنند و گزاف نمی گویند و عنوان و لقبی جُز آنچه گفته‌شد، برایِ آن تعیین نمی کنند، می‌توان‌گفت که با ادامه‌یِ نشرِ آن، در آینده گونه‌ای دانشنامه‌ی ساده برایِ کاربُردِ همگانی، تلقّی‌خواهدشد.بررسی و تحلیلِ انتقادی‌یِ درونْ‌مایه‌ها و داده‌هایِ یکایکِ دفترهایِ این مجموعه‌یِ پُرْتَنَوّع، مجالْ‌های گسترده و تخصّص‌هایِ گوناگون می‌خواهد که اکنون و در این جا فراهم‌نیست. این کارِ سزاوار و بایسته را باید اهلِ فرهنگ و تاریخ و ادب (درهمه‌یِ زمینه‌هایِ موضوعی‌یِ این دفترها)، در فرصت‌هایِ جداگانه، بر دست گیرند. چُنین کاری از یک سو، گونه‌ای سپاسگزاری از پدیدآورندگانِ مجموعه و از سویِ دیگر کوششی بایسته برایِ ارزیابی و عیارْسنجی‌ی برداشت‌ْهایِ آنان و کمک به بازْویرایی‌یِ کارهایِ آنها در چاپ‌های بعدی و نیز یاری‌رساندن به خوانندگانِ این دفترها خواهد بود تا آنچه را كه خوانده اند، مطلق و قطعی و حرفِ آخر نپندارند و سخنِ زرّینِ فرزانه‌یِ باستانی‌مان بزرگمهر ِ بَختِگان را آویزه‌یِ گوش سازند که:
"همه چیز را همگان دانند و همگان، هنوز از مادر نزاده اند!"
در سالهایِ اخیر، هم در ایران و هم در جامعه‌های ایرانی‌یِ برونْ‌مرزی، مادران و پدرانِ زیادی را دیده ایم که نگرانِ آینده‌یِ فرهنگی‌یِ فرزندانِ خود و ناآگاهی‌یِ ایشان از دانستنی‌هایِ لازم برای هر ایرانی اند و خواستارند که رسانه‌های لازم و مناسب برای آگاهانیدن ایشان را بیابند. در این راستا کارهایِ پراکنده‌ای هم صورت‌پذیرفته‌است؛ امّا انصاف باید داد که تاکنون هیچ کاری بدین سان گسترده و دقیق و سامانْ‌مَند و رهنمون و مناسبِ حالِ همگان و به‌ویژه جوانان، عرضه‌نشده‌است و مجموعه‌ی یادكرده، پاسخی‌است رسا بدین خواستِ همه‌یِ پدران و مادران و پرداختن به مطالعه یِ پی‌گیرِِ آنها می تواند هر خواننده‌ی جوانی را از پراکنده‌ كاری‌های نه چندان سزاوار و رهنمون و – حتّا گهگاه – گمراه‌کننده در باره ی ایران رهایی‌بخشد و زمینه‌سازِ پژوهش هایِ دانشی‌ترِ او در راستایِ ایران شناسی در سالهای بَرومندی و پختگی و فرهیختگی‌یِ وی گردد.
از این كوشش ثمربخش در گستره‌‌ی ایران‌ْشناسی‌ی همگانی و نخستین كه بگذریم، در دهه‌های اخیر، شاهدِ روی‌كرد روزْافزون ایرانیانِ فرهیخته و پژوهشگر به كارهای تخصّصی‌ی ایرانْ‌شناختی بوده‌ایم كه نویدبخشِ آغازِ فصلِ نوینی در این راستاست و كوششهای ایرانْ‌شناسان پیشْ‌گام در سده‌ی گذشته را به فرازهای تازه ای رسانده است.
در ایران و كشورهای دیگر، دهها كتاب و صدها گفتار جداگانه در زمینه‌هایی گوناگون این حوزه، از گاهان زرتشت و اوستای پسین و زبان و ادب فارسی ی باستان و میانه گرفته تا زبان و ادب فارسی ی نو و تاریخ و فرهنگ و هنر چهارده سده‌ی اخیر نگاشته یا ترجمه‌شده و نشریه‌های چاپی و الكترونیك تازه‌ای به كاروانِ رهروان ایران‌ْْشناسی پیوسته و با پذیره ی گرم و فراینده‌ی ایرانیان دوستدارِ شناختِ درست و دانشی‌ی میهنِ خویش و نیز پژوهشگران و فرهنگْ‌دوستانِ جُزْایرانی روبه‌روشده‌اند.
انتشار چند دانشنامه در ایران و دانشنامه‌ی بزرگ و جهانی‌ی ایرانیكا در آمریكا از چشمْ‌گیرترین بخش‌های این كوششِ فرخنده به‌شمارمی‌آید.
مجموع این كارهای تازه، انگیزه‌ی دیگرگونی‌ی بنیادینی در نوعِ نگرشِ ایرانیانِ امروز به تاریخ و فرهنگ و ادب و هنرِ میهن خود شده است و شیوه‌های پیشین را منسوخ‌كرده و به بایگانی‌ی تاریخ سپرده است.
سزاوارمی‌دانم كه در دنباله ی سخن خود، به كوتاهی به چند نكته ی كلیدی و مهمّ در راستای چگونگی ی رویكردِ ما ایرانیان امروز به زادگاه و میهنِ خویش و مرده ریگِ فرهنگی ی پیشنیان مان اشاره كنم تا این بحث به برآیندی سودمند برسد.
بی گمان همه ی ما از همان اوان كودكی با تركیبِ میهن پرستی یا وطن پرستی آشنا شده و بارها در هرجایی آن را شنیده و خود نیز در موردهایی به كار برده ایم و نه تنها هیچ گاه تصوّر نكرده ایم كه نادرست و ناروا باشد؛ بلكه همواره بدان بالیده ایم.از دو جزءِ این تركیب، معنی ی جزءِ یكم – كم و بیش – روشن است و به دست دادن تعریفی فراگیر و بازدارنده (جامع و مانع) از آن، چندان دشوار نمی نماید. امّا دریافتِ مفهوم درستِ جزءِ دوم آن، نیاز به درنگ و دقّتِ بیشتری دارد. مصدر پرستیدن در زبان فارسی، در بنیاد خود، معنای نگاهبانی كردن و پاییدن و مراقبت و مواظبت دارد.
این واژه، در گستره‌های كاربُردی اش جدا از این معنی – كه واژه ی پرستار هم بر آن استوارست – مفهوم پرستش (نیایش و ستایش و عبادتِ معبود و مسجودی متعالی و اطاعت مطلق از فرمان و رسم و راه او و سرسپردگی ی محض و بی چون و چرا نسبت به وی) را نیز دارد كه واژه ی پریستار (همریشه و برابر با پریست در زبان انگلیسی) به معنای پیشوای دینی و مأمورِ اجرای جزمی ی حكم های شریعت را از همان شاخه ی واژگانی داریم.
درست از همین جاست كه اشكال واردآوردن و چون و چراكردن در درستی ی كاربُردِ تركیب های میهن پرست و میهن پرستی آغازمی‌شود. از آن جا كه واژه ی پرستیدن و همتای آن پرستش، بیشتر مفهوم دوم را به ذهن می آورد و نه معنای نخستین را، هیچ كس با شنیدن تركیب میهن پرستی، مدلولِ پرستاری و مراقبت و مواظبت از میهن را درنمی یابد؛ بلكه ذهنِ هركس روی‌آور به معنای باورِ جزمی و قطعی به برتری و سرآمدی‌ی میهن و وابستگی ی چون و چرا ناپذیر و تعلّقِ خاطرِ بَری از تردید و پُرسش به كلِّ یكْ‌پارچه‌انگاشته و مطلوب و محبوبِ آن می شود.
انحراف از راه پژوهش و دانش (كه شكْ‌وَرزی و پُرسشِ همیشگی، چراغِ راهنمای آن است) و درافتادن به كژْراهه‌ی جَزمْ‌باوری و مطلقْ‌نگری و رسیدن به سرابِ هیجانْ‌زدگی و گفتار و كردارِ افراطی، از همین جا شروع می‌شود. چنین انحرافی، تنها ویژه‌ی ما ایرانیان نیست و تاریخ جهان در گذشته ی دور و نزدیك نمونه های بسیاری را در سرزمین‌های گوناگون به ثبت رسانده و فاجعه‌های برآیندِ آن‌ها را نیز برشمرده است.
در گُستره‌ی زندگی‌ی ایرانیان كنونی، چه در میهن و چه در فراسوی آن (یا – به گفته‌ی اسماعیل نوری علا – "كشورِ خارج از كشور") به دو گروه عمده برمی خوریم:
١) آنان كه به سببِ غوطه‌وَری درغرقابِ روزْمَرِّگی و سراز لاكِ خویش برنیاوردن و یا به بهانه‌ی همْ‌سویی و همْ‌سانی با مردمِ جهانِ به اصطلاح "پیشْ‌رفته!" و "متمدّن!" از سوی تفریطِ بام فرومی‌افتند و شماری از پُرمدّعاترها و جلوه‌فروش‌تران شان با چنگْ‌زدن در ریسمانِ "مُدرنیسم!" و "پُستْ مُدرنیسم!"، هرگونه هرگونه روی‌كرد به یادمانْ‌های فرهنگی‌ی پیشین و كوشش در راستای شناخت آن‌ها و دریافتِ ارزش‌هاشان در پیوند با فرهنگ امروز و فردامان را بیهوده و نشانه ی واپسْ‌ماندگی می شمارند و گامی هم در این راه برنمی دارند.
ناگفته پیداست كه چنین بریدگی از پشتوانه‌ها و خاستگاه‌ها،هیچ نشانی از رستگاری و نیكْ‌انجامی در زندگی‌ی فردی و اجتماعی ندارد و با هیچ سَنجه و معیاری همْ‌خوان نیست و ضمانتی برای ادامه‌ی زندگی ی جمعی از آدمیان به منزله‌ی یك خانواده‌ی تاریخی و فرهنگی در آن به چشم نمی خورد.
٢) گروهی كه از سوی افراطِ بام درمی‌غلتند و با همان روی‌كردِ پرستشی – كه از آن سخن گفتم – به میهن و یادمان‌های گذشتگان می‌اندیشند و در عرصه‌ی خیالْ‌پردازی‌هاشان، از گذشته‌ی باستانی، آرمانْ‌شهر و بهشتی می سازند كه سراسر پاكی و نیكی و زیبایی است و كمترین غباری و لكّه ای بر دامان آن نمایان نیست.
اینان هیچ گونه پُرسش و چون و چرا و بررسی و نقدی را درباره ی كارنامه‌ی گذشتگان برنمی‌تابند و در پسِ پشتِ چهارده سده ی اخیر، جز پیروزی و شكوه و سربلندی و غرور و افتخار چیزی نمی‌بینند و آن جا هم كه به نمونه های ناخوشایندی از تباه‌كاری و سیاه‌كرداری و بیداد و سركوب و جنگ و كشتار و شكست رو به رو شوند، می‌كوشند كه به تفسیر و توجیه بپردازند و پای بایستگی‌ها و ناگزیری‌ها را در میان آورند و بر كارنامه های سیاه، پوششی فریبنده و چشمْ‌نواز بكشند و كاسه و كوزه ی ناسزاواری ها را بر سرِ عامل هایی در بیرون از حوزه ی پرستشی ی خود بشكنند.
كسانی از اینان تا بدان جا پیش می روند كه به پویایی و پیشروی ی انسان در سیرِ تاریخی‌اش نیز باورندارند و مسیرِ تاریخ را وارونه می پیمایند. یكی از این گروه‌ها را – كه تارنمایی هم در شبكه‌ی جهانی‌ی رسانه‌ها دارد – دیدم كه عنوانِ "بزرگْ بازگشت" را برای خود برگزیده است!
ناگفته پیداست كه از این دو قطبِ افراط و تفریط، هیچ راهی به دهی نیست و درْایستادگان بر دو كرانه ی این بام، سرنوشتی جُز درغلتیدن و سرنگونی در ژرفای هیچستان ندارند و هیچ ملّتِ اندیشه‌وَرز و آینده‌نگری به چُنین قمارِ هولناكی كه سرانجامی جز پاك باختگی نخواهدداشت تن‌درنخواهدداد.
ما ایرانیان در گذشته‌ی تاریخی‌مان، درهر دو دوره‌ی عمده‌ی پیش و پس از اسلام، نهادها و نمادهای افتخارآمیز و ستودنی و انسانی را در كنارِ نمونه‌های تباه‌كاری و سیاه كرداری داشته‌ایم. امروز نه رواست كه گذشته و ریشه و بنیادِ خویش را یكْ‌سره نادیده‌بگیریم و قارچ وار بر پوسته ی زمین بروییم و بازیچه‌ی هر دستی و دستْ‌خوشِ هر بادی باشیم و نه سزاوار و بایسته‌است كه به نكوهش همه یا بخش ویژه ای از این پیشینه بپردازیم و یا از سوی دیگر، به پرستشِ چشم و گوش بسته‌ی بخشی از مرده ریگ پدران و یا همه‌ی آن بپردازیم و درهنگام رویارویی با نگرشِ دانشی و انتقادی‌ی پژوهندگان، روترش‌كنیم و كار آنان را ستیزه با افتخار و غرورِ ملّی بینگاریم.
هرگاه بخواهم در این جا همه‌ی این جنبه‌ها را به گستردگی مطرح‌كنم و برای آنچه اشاره‌وار گفتم، نمونه بیاورم، سخن به درازا خواهدكشید و از چهارچوب این گفتار درخواهدگذشت. خوش بختانه در روزگار ما تا آن جا كه پشتوانه‌ها یافتنی‌بوده، پژوهش‌هایی در این زمینه صورت پذیرفته و كارِ ایرانْ پژوهی و شناختِ درست و انتقادی ی گذشته‌ی تاریخی و فرهنگی مان بسی آسان تر از یكی دو سده‌ی پیش شده‌است.
امروزه صدها كتاب و گفتار و گزارش و تحلیل از پژوهندگان ایرانی و دانشوران ایران شناسِ جُزْ ایرانی در دست داریم كه همه چراغِ راهنمای ماست و راه ما را برای كوششها و ژرفا كاوی های بیشتر، هموارتركرده است. این دیگر به دریافت و خواست و جُنب و جوش و پویایی‌ی خودِ ما بستگی دارد كه گام به پیش بگذاریم و سهم خویش را در این كارزارِ ملّی‌ی ایرانْ‌شناسی برعهده بگیریم.١) ایران نیاز به پرستش و پرستنده ندارد؛ بلكه پژوهنده و كاوشگر و شناسنده ی جویا و پویا و شكْ وَرز و چون و چراكننده می خواهد.
٢) در كارِ ایران پژوهی و شناختِ میراث گذشته‌های دور یا نزدیك، شرطِ نخست، چیرگی بر احساس و شورِ میهنی و پای بندی به اندیشه و خِرَدِ انتقادی و آینده نگرست. بدون چُنین روی‌كردِ فرهیخته‌ای، دچار همان دَورِ باطلی خواهیم شد كه میهنْ‌پرستان و آرمانْ‌شهرخواهان ما از دهها سال پیش گرفتارِ آنند.
٣) آزمونهای خود ما و دیگران، به ما آموخته‌اند كه در روی‌كرد به میراث فرهنگی مان، جهت حركت ما باید از گذشته به حال و از دیروز به امروز باشد. ما گذشته را برای امروز می‌كاویم و نه برعكس. ما هیچ نیازی به "بزرگْ بازگشت" نداریم و آن را ناسازگار با پویایی ی تاریخی و نیازها و بایسته‌های امروز و فردای میهن مان می یابیم. ما سخت نیازمند ِ "بزرگْ پیشرفت" هستیم و همه‌ی كوشش و كُنِش ما باید صرفِ یافتنِ بهترین راهْ‌كارهای بیرون رفتن از این ایستایی و درنگ و بُنْ بستِ تاریخی و فرهنگی شود.
٤) ما در كنارِِ نمونه‌هایی شرم ْآور از كردارِ برخی از گذشتگان‌مان، چنان نمونه‌های والا و درخشانی از اندیشه و خِرَد و دانش و فرهیختگی و آزادْمنشی و ارجْ گزاری به دیگرْاندیشان داریم كه حتّا امروز در سده ی بیست و یكم میلادی مایه‌ی شگفتی و موضوع ستایش بزرگ‌ْترین كانون‌های پژوهشی و دانشگاهی‌ی جهان است.
سه هزار سال پیش از این، مردی شاعر و سراینده و اندیشه وَرز و خِرَدباور به نام زرتشت در میهن ما می زیست كه "گاهان"، سرودهای جاودانه اش امروز به بیشترِ زبان‌های زنده‌ی جهان برگردانده شده‌است و درونْ‌مایه‌ی اندیشه و گفتارش نقل هر مجلس و كانون فرهنگی در گیتی است و یونسكو سال ٢٠٠٣ را سال بزرگداشت او اعلام كرد و آیین‌های ویژه‌ی بزرگداشت او در سراسرِ جهان برگزارشد. دانشگاه آكسفورد انگلستان نیز، در فرهنگ فلسفی اش، زرتشت را كهن ترین فیلسوف جهان شناسانده است.
امّا ما هم میهنان و بازماندگان او، چه پیوندی با وی داریم و او را در چه پایگاهی می شناسیم؟ با دریغ باید گفت كه بیشترِ ما، خواه زرتشتی، خواه جُز آن، این كهن ترین شاعر و اندیشه وَرز ایرانی را در مقام پیامبری نشانده ایم و بی آن كه پیام انسانی و والای او در گاهان جاودانه اش را دریافته باشیم، برایش شریعت و كتاب نیایش و دعا ساخته ایم. او در سه هزاره پیش از این، یعنی زمانی كه در هیچ جای این جهان، سخن گفتن از آزادی ی عقیده و پذیرشِ حقِّ دیگرْاندیشی مفهومی نداشت، آشكارا گفت:
-- « ای هوشمندان! بشنوید با گوشها [ی خویش] بهترین [سخنان] را و ببینید با مَنِشِ روشن و هریك از شما، چه مرد، چه زن، پیش از آن كه رویدادِ بزرگ به كام ما پایان گیرد، از میانِ دو راه، [یكی را] برای خویشتن برگزینید و این [پیام] را [به دیگران] بیاموزید...» (گاهان، یسْنَه ٣٠، بند ٢ در اوستا، كهن ترین سرودها و متنهای ایرانی، گزارش و پژوهش جلیل دوستخواه، ج ١، ص ١٤، چا. ١٠، انتشارات مروارید، تهران - ١٣٨٤).
به گفته ی یك پژوهنده ی انگلیسی: "شگفت است برای آن زمان و برای هر زمانی!" (٢) امّا آیا ما نیز این شگفتی را دریافته و اندیشه ی والای نیای فرهیخته‌ی بزرگ‌مان را چنان كه باید و شاید، شناخته ایم؟ دریغا كه پاسخ بدین پرسش، در بیشتر موردها منفی است و شمارِ زیادی از ما ایرانیان، از دریافت ارزشِ آزادْمَنِشی و خِرَدْوَرزی ی او بی بهره مانده ایم. حتّا همانان كه بانگِ بازگشت به آرمانْ‌شهرِ باستانی را سرداده اند، كمتر با ژرفای سخنان وی آشنایند و درنمی بابند كه مرده ریگِ فرهنگی‌ی وی چه نقش سازنده‌ای در زندگی ی امروز و فردای ایرانیان می تواند داشته باشد.
با این همه خوشبختانه، نشانه‌هایی – هرچند هنوز كم رنك – از دیگرْدیسی‌ در این فرآیند به چشم می خورد و در این جا و آن جا، دلْ‌آگاهان و هوشمندانی را می بینیم كه گامْ برداری در این راه را آغاز كرده اند و امید می رود كه از این پس، رهروانِ این راه، افزون تر و پویاتر و توانْ ‌مَندترشوند. همین چندی پیش از یك بانوی زرتشتی تبار كه سرگرم پژوهش و نگارش یك پایان نامه ی دانشگاهی با درونمایه‌ی شناختِ پیامِ انسانی و فرهنگی‌ی زرتشت است، درباره‌ی پیشرفت كارش پرسیدم و او با سرافرازی و آزاداندیشی پاسخ داد كه : " دارم جامه ی پیامبری را از پیكرِ زرتشت بیرون می آورم!"
این، همانا مایه ی امیدواری است؛ امّا تنها یكی از نخستین جوانه هاست و هنوز تا درختان تناور و برومندی در این برهوت و كویرِ اندیشه و فرهنگ بروید و بهاران خجسته‌ای را نویددهد، راه درازی را در پیشِ رو داریم.
٥) این تنها زرتشت بزرگ نیست كه روی‌كردِ ما را به خود فرامی خواند. اختران تابناك دیگری از ترازِ او نیز در آسمان تیره‌ی میهن ما درخشیده اند كه ما هنوز تابش و فروغ آنها را بدان گونه كه باید و شاید نشناخته ایم و به جهانِ شگفت اندیشه و فرهنگ آنان راه نیافته ایم.بسیاری از ما از فردوسی ها، بیرونی ها، خیام ها و رازی ها تنها نامی شنیده ایم (اگر آن را هم شنیده باشیم) و به والایی و ارزشمندی‌ی دانش و فرهنگ و ادب و هنر آنان پی نبرده ایم!
چه شماری از ما می‌دانند كه فردوسی در شاهنامهی جاودانه اش، این سمفونی‌ی عظیمِ حماسه و اندیشه و فرهنگ و ادب و آدمی خویی،چه رنگینْ كمانِ جهانْ شمولی پدیدآورده و رویكردِ جهانی را به خود فراخوانده است؟ آیا ما هم ْمیهنان شاعر، همچندِ یك صدم از روی‌ْآوری‌ی دیگران به این خِرَدنامه را داشته‌ایم؟ آیا هیچ گاه از ترجمه‌های این منظومه به زبان‌های زنده‌ی جهان – كه از سده‌ی نوزدهم میلادی آغازشده‌است و هنوز ادامه دارد – خبردارشده و از خود پرسیده ایم كه انگیزه و سبب این روی‌كردِ جُزایرانیان و كاربُردِ این همه كوشش و كُنِش در برگرداندن این اثر بزرگ پنجاه و چند هزار بیتی چیست و آنان در این دریای ناپیداكرانه به جست و جوی كدامین گوهر برآمده اند؟ پس از ترجمه‌های پرشمار از شاهنامه، همین تازگی ترجمه ی دیك دیویس در انگلستان و آمریكا نشریافت كه نقدهای چندی هم بر آن نوشته شد.
چند تن از ما از پایگاه دانشی ی والای ابوریحان بیرونی، دانشمندِ ریاضی دان، اخترشناس، كانی شناس، مردم شناس و جغرافیا دان در هزاره ای پیش از این آگاهند و می دانند كه او پیش از كپرنیك و گالیلهی باختری به گوی سانی ی (كُرَوی بودنِ) زمین پی بُرد و حتّا شعاعِ كره‌ی زمین را اندازه‌گرفت كه با اندازه‌ی پذیرفته ی كنونی، تنها ٦٠ كیلومتر اختلاف دارد و همو كاشفِ علمی‌ی قارّه‌ی آمریكا بود و آشكارا نوشت كه زمین نمی تواند تنها فراگیر خشكی‌های شناخته تا زمانِ او باشد و بی گمان بخشهای كشف نشده‌ای هست؟ این همه را دانشمندان و پژوهندگان جهان و شماری از ایرانیان می دانند و یونسكو ویژه‌نامه‌ای هم برایش نشر داده است.
٦)دانستنی‌ها و پژوهیدنی‌ها بسیارست و من تنها به اندكی از بسیار و مشتی از خروار اشاره كردم و برشمردن بیش از این را در این جا روی ندیدم. بر ماست كه دیگرْ اكنون به خود آییم و به درستی دست به كار شویم و به جبران آنچه دیرگاهی از آن غفلت ورزیده ایم، بپردازیم و كاری كارستان را بیاغازیم كه هرگاه آن را به شایستگی پی بگیریم، بی گمان سرانجامی فرخنده خواهد داشت.
زمان می گذرد و در جهانِ كنونی با شتابی بیش از گذشته هم سپری می شود و اگر ما به خویشْ‌كاری‌ی درست و سزاوارمان – كه چیزی جز شناختِ انتقادی و پژوهشی ی گذشته برای شالوده ریزی ی بنای آینده نیست – نپردازیم، همچون گذشته حیران و سردرگم خواهیم ماند و پیوسته از خود و دیگران خواهیم پرسید:"ما چرا از كاروان واپس مانده ایم؟ ما چرا وابسته به دیگرانیم؟ سببِ ایستایی‌ی ما و پویایی ی دیگران چیست؟ راهِ بیرون رفتنِ ما از این شبِ دیرپای تاریخی كدام است؟" و بسیاری پرسشهای بی پاسخ مانده ی دیگر از این دست.
پس ما نیز همچون باختریانِ چند سده پیش از این، نیاز بسیار به یك نوزایشِ تاریخی و اجتماعی و فرهنگی داریم كه همانا باید بر بنیاد ارزشهای والای بومی مان از یك سو و بهره گیری‌ی آگاهانه و گزینشی (و نه تقلیدی) از دست‌ْآوردِ آزمونهای دیگران استوار باشد تا از این مغاك هولناك رهایی یابیم و دروازه‌های آینده را به روی خود بگشاییم.
ایرانی ی روزآمدِ كنونی نمی تواند با الگوهای پیشینِ ایرانیگری در چهارچوب قومی و بومی، همسان و همتراز باشد. ویژگی های جهان امروز و فردا ایجاب می كند كه ما بدون حل شدن در دیگرْ فرهنگ‌ها، ایرانی ی جهانی یا جهانْ‌شمول باشیم و با كوله باری از مرده ریگ برگزیده از گنجینه‌ی نیاكان‌مان، گام در راه نهیم و در هر قدم، گزینه ای از گنجینه‌ی دیگران را نیز بر سرمایه و پشتوانه‌ی ملّی‌مان بیفزاییم. نه داشته های خود را رسا و پاسخ گوی همه‌ی نیازهای امروز و فردامان بشماریم و خود را تافته‌ی جدابافته بینگاریم و نه دیگران را خوار و كوچك بشماریم و بر آنان فخربفروشیم و یا در شمارِ از ما بهتران بپنداریم و با خوارْمایگی و خودْباختگی با آنان برخورد‌كنیم.
● برآیندِ سخن و چكیده ی این گفتار این است:
ایران را آگاهانه و با دل و جان دوست بداریم؛ امّا نپرستیم و چشم و گوش بسته، شیفته و سودایی ی آن نباشیم. گذشته و به ویژه گذشته ی باستانی ی میهنمان را نیك مطلق نپنداریم و آرمانْ‌شهر نینگاریم.
راستای حركتمان را نه از اكنون به گذشته، بلكه از گذشته به امروز و فردا بدانیم و هرگز آینده را به گذشته نفروشیم.
از دیگر سوی بام در نغلتیم و ارزشهای گذشته را نادیده نگیرم و بدانها كم بها ندهیم و به گرهِ روانی ی خود كوچك بینی یا خود كم بینی دچار نشویم و در برابر پیشتازی و دست یازی ی دیگران خود را وامانده و خوارمایه نپنداریم.
با گذشته ی خودمان برخوردی پژوهشی و انتقادی و شكّ ورزانه داشته باشیم و نه تنها انتقادهای درست و سنجیده ی دیگران را از بخشهایی از كارنامه ی گذشتگانمان با روی خوش و آغوشِ باز پذیرا باشیم؛ بلكه خود نیز از رویكرد بی منطق و احساسی و عاطفی و هوادارانه بپرهیزیم و هرجا كه بایسته باشد، به انتقادی آگاهانه از جنبه هایی از كاركردِ پیشینیان‌مان بپردازیم و سره را از ناسره بازشناسیم و به دیگران بشناسانیم.
هرگاه با تنقید و ریشخند نژادپرستانه و كین توزانه ی بیگانگان نسبت به گذشته ی تاریخی و فرهنگی مان رو به رو شویم،از جا در نرویم و بر افروخته نشویم و به دشنام گویی و رفتار همانند آنان روی نیاوریم و هیچ گونه اهانت و دشنامی را نسبت به فرهنگ ایشان روا نداریم؛ بلكه با آرامش و بردباری‌ی تمام به روشنگری و بحثِ سازنده بپردازیم و برخوردار از پشتوانه ی سرشار فرهنگی‌مان، سخن بایسته را بگوییم.
در چهارچوبِ ویژگی‌های ملّی و قومی‌مان گرفتار نمانیم و بكوشیم تا ایرانی ی جهانی باشیم و در داد و ستدی انسانی و برابرْحقوق با همه‌ی ملّتها قرارگیریم. هیچ قوم و ملّتی را به دلیل این كه روزگاری نیاكانش با نیاكان ما در جنگ و ستیز بوده اند و ستمی بر سرزمین ما و مردمانش وارد آورده بوده اند، نكوهش و سرزنش نكنیم و دشمن نشماریم.
سرانجام این كه یك ایرانی‌ی امروزین و سزاوار از خود بسازیم تا بتوانیم دست در در دستِ دیگرْ ایرانیانِ دیگرگون شده و امروزین، ایرانی آباد و آزاد و سزاوار پیشینه‌ی كهن آن و شایسته‌ی جهان پیشروِ امروز از میهنمان بسازیم. چُنین باد!
دكتر جلیل دستخواه
منبع : آتی بان


همچنین مشاهده کنید