شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا


ملوک ضرابی


ملوک ضرابی
كمتر كاسبی در بازارچهٔ مروی واقع در خیابان بوذرجمهری بود كه ملوك (كوتوله) را نشناسد او به این نام معروف شده بود آنها در مورد ارتباط ملوك با اقبال السلطان حرفهائی میزدند.اقبال السلطان مجاور منزل ملوك زندگی میكرد و هر وقت در منزل شروع به خواندن میكرد، ملوك هم به وجد می آمد و با باز نمودن پنجره با آواز به او جواب میداد، تا اینكه بالاخره ملوك با مشورت خواهران و در خفا اقبال السلطان را به استادی برگزید و از این نظر بود كه بازاریها حرفهائی میزدند، و بعد كه در كار خود ورزیده شد مسئله را آفتابی كرد و خواندن را برای مردم شروع نمود.
ولی پدرش حاج حسین فرش فروش بسیار متعصب بود بطوریكه وقتی شنید دخترش صفحه ای بنام ( عاشقم من منعم نكنید دردم برسید) را پر كرده و میخواهد این تصنیف را در اختیار مردم بگذارد تصمیم گرفت دخترش را بگناه این ( جرم) معدوم كند.
من با ملوك ضرابی در ارتباط مستقیم بودم و مرتبا به منزلش میرفتم و سر سفره ناهارهایش حضور داشتم همیشه تعداد زیادی سر میز بودند هنرمند، تاجر، دانشگاهی، موسیقیدان و خود او بالای یك میز كه مستطیل بلند بود می نشست، بعضی ها بدون دعوت میآمدند و میگفتند ما از اینطرف رد میشدیم گفتیم سلامی بكنیم.
او همیشه ضرب خودش را پشت صندلی گذارده بود و بلافاصله بعد از صرف غذا صندلی را عقب میزد و با نواختن ضرب یك یا چند قطعهٔ ضربی میخواند، به كسی مهلت صحبت كردن نمیداد از سیاست، هنر، موسیقی و تعریف حكایات و اتفاقات جالب و شنیدنی همه را میگفت و كاری میكرد كه لذت غذا چند برابر شود.
شیرین زبان بود و گفتنی های زیادی داشت.میگفت خرید برای منزل من یك وقه یك كیلو یا دو كیلو معنی ندارد باید یك بار انگور یك بار هندوانه و یك بار برنج بیاورند. وقه بدرد من نمی خورد و به جائی نمیرسد.
روزی در سر ناهار تعریفی میكرد كه شنیدنی است. او در جوانی دختری بود خوش پوش، خوش رو و خوش بیان، جوانان آرزومند بودند كه با او هم صحبت شوند. او میگفت جوانی خیلی مزاحم میشد و ول كن معامله نبود و من نمیدانستم چه كنم. بفكرم رسید كه او را عاجز كنم تا دست از سر من بردارد. به او گفتم بسیار خوب من تو را فلان روز ساعت ۳ بعد از ظهر تابستان ( زمانیكه آفتاب تهران سرسام آور است) در وسط میدان .... می بینم و به او می گفتم اگر درست وسط میدان نه ایستی چون من تو را ندیده ام و نمی شناسم تو را پیدا نخواهم كرد حتما وسط میدان به ایست و تكان نخور. شكی نیود كه من نمی رفتم و آن بیچاره در وسط آفتاب سوزان می سوخت.
فردای آنروز با من تماس میگرفت و من با عذر خواهی و اظهار تاسف میگفتم تو خودت مسائل خانوادگی ما را میدانی و فردا باز همان ساعت یعنی ساعت ۳ بعد از ظهر در وسط میدان باش و تكرار میكردم درست وسط میدان به ایست تا من تو را با دیگری اشتباه نكنم. این متد مرا از مزاحمین راحت كرده بود و همه این ابتكار را میدانستند و میگفتند امروز نوبت كیست ؟
او زنی بود نسبت به زندگی بسیار خوش بین و بعقیدهٔ او در این دو روزهٔ هستی بغیر مستی و عشق بهر چه رو كنی آخرش پشیمانی است ولی او عاشق نكوكاری و احسان به هم نوعان بود و چون از داشتن فرزند محروم بود آنچه میتوانست برای كودكان یتیم انجام میداد و آنها را نزد خود میبرد و به پرورش و تربیت آنان همت میگماشت.
ملوك ضرابی علاقه ای به تحصیل نداشت و تا كلاس چهارم ابتدائی بیشتر نخواند و میگفت من استعداد درس خواندن ندارم او تعریف میكرد كه ما اصلا یك فامیل كاشانی هستیم و صدا و خواندن ارث فامیلی ماست، او اضافه میكرد كه پدرش صبح ها بعد از نماز، دعای دوازده امام را با صدای بلند و رسا میخواند، اگر یكروز نمی خواند همسایه ها میگفتند چه شده ؟ و به آن صدا عادت كرده بودند.
میگفت من وارث این صدا هستم و از طاهرزاده متشكر بود كه او را خیلی هدایت كرده بود و از معلم ضرب خود حاج خان عین الدوله كه علاوه بر ضرب آهنگهای ضربی را هم به او یاد داده بود همیشه سپاسگزار بود.
ملوك ضرابی اطلاعاتی در مورد ردیفهای موسیقی ایرانی نداشت و خیلی علاقمند بود كه شاگردانی داشته باشد ولی داوطلبی پیدا نشد.اولین كنسرت او در دبیرستان فیروز بهرام انجام گرفت كه شروع فعالیت های هنری اوشد و شهرت او از این دبیرستان آغاز شد.مرحوم احمد دهقان برای شهرت ملوك ضرابی خیلی فعالیت كرد و بیستمین سال خوانندگی او را جشن گرفت و به او یك نشان فرهنگ اهداء نمودند.
او در اكثر مجالس مهم در حضور سیاستمداران خارجی برنامه های جالبی اجرا میكرد و چون تنها به خواندن اكتفا نمیكرد و گه گاهی با نواختن ضرب و لطیفه و جوك گوئی جلسات را بسیار گرم میكرد از این نظر در میهمانیهای رسمی كاخ گلستان هم او را دعوت میكردند.
او طبع و نظر بالائی داشت بطوریكه علاقمند بود كه اسمش فقط در ردیف صبا - قمر - وزیری و سایر استادان بزرگ موسیقی ذكر شود.عكسی كه ملاحظه میفرمائید هدیهٔ ایشان به مجلهٔ ما ( موزیك ایران) كه در سال ۱۳۳۲ یعنی درست پنجاه وسه قبل گرفته شده.او اثراتی از خود بجا گذاشت چون ( عاشقم من) _ ( تو رفتی و عهد خود شكستی) _ ( چه خوش صید دلم كردی ) كه اكثر آنها مورد توجه مردم قرار گرفت.
او میگفت قمر دوازده سیزده سال بزرگتر از من است و اضافه میكرد كه روزی در منزل یكی از دوستان ( شیخ الملك اورنگ) قمر الملوك وزیری بود و شروع به خواندن كرد بعد از منهم خواستند كه بخوانم منهم مطابق معمول یك قطعه ضربی خواندم كه خیلی گرفت ولی دل تو دلم نبود.
ملوك ضرابی اعتقاداتی داشت كه به آن ها احترام میگذاشت مثلا دربهای زیر زمین خانه اش را خیلی كوتاه ساخته بود بطوریكه برای رفتن به اطاق باید بكلی خم شد و از او سوال شد چرا اینكار را كردید به خنده گفت همه باید تعظیم كنند تا نزد من بیایند. او به شهرستانها برای كنسرت هم نمیرفت و نرفت و سفرهای كوتاهی هم خارج از جمله پاریس كرد.
زنی بود بیش از حد خیر جسور و روشن فكر بطوریكه در اوائل قرن یكی از اولین هنرپیشه های زنی بود كه روی صحنه تاتر ظاهر شد و صحنه هائی چون خسرو شیرین - عدالت - و لیلی و مجنون را اجرا كرد.
ملوک ضرابی در سال ۱۳۷۸ در آپارتمان شخصی اش در سن ۱۰۸ سالگی زندگی را وداع گفت.
منبع : هنر و موسیقی


همچنین مشاهده کنید