پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

بازگشت به سیاست موازنه


بازگشت به سیاست موازنه
یک خط گسل جدید میان شیعه و سنی و همچنین کاهش قابل توجه و بی سابقه نفوذ ایالات متحده در منطقه، چالش بزرگی را در مقابل سیاست خاورمیانه ای رئیس جمهور آینده آمریکا قرار میدهد. راههای رویارویی و برخورد موفقیت آمیز با این چالش بطور خلاصه عبارتند از: بازگشت به دیپلماسی موازنه قوا، و ایجاد یک موازنه بهتر و منطقی تر میان منافع و ارزشها، بطوری که موضوعات مهم و اساسی جنگ داخلی در عراق، تقویت نیروهای میانه رو در منطقه، جلوگیری از تبدیل ایران به یک قدرت هسته ای، و پیشرفت اصلاحات دموکراتیک، در آن بخوبی مد نظر قرار گیرد.
نفوذ در حال گسترش ایران اکنون به سرعت از تهران به بغداد، دمشق، و بیروت امتداد میابد. مخالفان سیاستهای آمریکا که تحت تأثیر این تحولات هستند، از طریق بهره برداری از اشتباهات فاحش و مکرر ایالات متحده – بی کفایتی های ما در عراق، خروج از فرایند صلح اعراب و اسرائیل، تقویت نیروهای غیر دموکراتیک برای بدست گرفتن قدرت از طریق انتخابات، و ناتوانی و ناکامی در متوقف نمودن تلاشهای پیگیر ایران برای دستیابی به قدرت هسته ای – قدرت قابل ملاحظه ای را کسب کرده اند. اما مسئله اصلی منطقه رقابت و جدال میان افراطیون و میانه روها، یا حتی میان شیعیان و اهل تسنن نیست.
به دلیل اینکه با توجه به سیر تحولات، پس از مدت کوتاهی دیگر نمیتوان ایالات متحده را قدرت مسلط و برتر منطقه خواند، رئیس جمهور بعدی غیر از بازگشت به دیپلماسی موازنه قوا، هیچ گزینه دیگری پیش روی نخواهد داشت. با تشخیص دقیق پیچیدگی وفاداری های اعراب، ایالات متحده به ایجاد، حفظ، و تحکیم یک ائتلاف میانه رو نیاز جدی خواهد داشت تا از آن طریق بتواند با تمایلات منطقه ای ایران مقابله کند. این راهبرد باید شامل عناصر و موارد زیر باشد:
▪ یک تلاش مجدد و مجدانه در رفع اختلاف میان اعراب و اسرائیل، که جدا کردن سوریه از ایران هم در آن مد نظر قرار گرفته باشد.
▪ جلوگیری از پیامدها و تأثیرات منفی فراوان جنگ داخلی در عراق.
▪ مذاکره با ایران در زمینه مسائل و آرزوهای هسته ای اش و نیز موضوع تعهد دوجانبه برای رفع نگرانیها و ملاحظات مرزی.
▪ ترتیبات امنیتی منطقه ای برای رویارویی با تهدیدهای ایران و جلوگیری از یک مسابقه تسلیحاتی هسته ای در خاورمیانه، و در صورت ضرورت، پناه دادن متحدان منطقه ای زیر یک چتر هسته ای.
▪ طراحی و اجرای یک برنامه دقیق اصلاحات اقتصادی و سیاسی که به ایجاد یک قرارداد اجتماعی جدید میان دولتهای عرب و شهروندانشان کمک کند. و در کشورهایی که امنیت کمتری دارند، تأکید بیشتر روی ساخت نهادهای دموکراتیک بجای برگزاری انتخابات دموکراتیک.
مقاله ای که پیش روی دارید توسط دو تن از محققان برجسته مؤسسه بروکینگز به رشته تحریر درآمده است. این مقاله از چند جهت حائز اهمیت فراوان است. اول از جهت نویسندگان آن و بویژه شخص "مارتین ایندایک". وی در سمت های مختلف در مجموعه سیاست خارجی ایالات متحده فعالیت کرده و بویژه در دوران ریاست جمهوری کلینتون از مهره های تاثیر گذار این کشور به شمار میرفت. از مهمترین دلائل شهرت وی می توان به نزدیکی بسیار زیاد وی به محافل صهیونیستی ایالات متحده و بویژه تشکیلات معروف آنها موسوم به "آیپک"، و ضدیت و دشمنی آشکار با ایران اشاره کرد ؛ وی از افراد بسیار مؤثر در تصویب قانون "داماتو" بر ضد ایران بود. دومین دلیل اهمیت این نوشتار، ماهیت انتقادی آن است. نویسندگان در این مقاله در برخی نقاط بطور تلویحی و در بعضی نقاط نیز بطور مستقیم سیاستهای دولت کنونی ایالات متحده را مورد انتقادهای بعضاً تند قرار داده اند، که این انتقادات در شرایط فعلی که دولت بوش با شدیدترین انتقادها از همه طرف روبروست، قابل توجه به شمار میرود. اما سومین دلیل اهمیت این مقاله از نظر کلی و محتوای آن است. در این مقاله نویسندگان بعنوان دو محقق آمریکایی به حقایق متعددی اعتراف کرده و مواردی را زیر سؤال برده اند که برای خوانندگان جالب و تأمل برانگیز خواهد بود.
همچنین در این مقاله به مسائل جالب توجه زیادی نیز اشاره شده است. قبل از خواندن متن مقاله یادآوری این نکته ضروری است که از چنین نویسندگانی انتظار نمیرود در مورد دشمن شماره یک سیاستهای توسعه طلبانه آمریکا در منطقه یعنی ایران، دست به تعریف و تمجید بزنند. در این مقاله بارها به موضوعات تکراری و بی اساسی مثل حمایت ایران از تروریسم و هرج و مرج در عراق و نیز تلاش ایران در دستیابی به تسلیحات هسته ای اشاره و استناد شده است که واقعیتهای هر روزه دلایل محکمی بر میزان اعتبار این ادعاها به شمار میرود. در هر حال بدلائل فوق و در کل مطالب مطروحه در این مقاله، مطالعه آن برای علاقمندان این حوزه قطعاً خالی از فایده نخواهد بود.
هنگامی که پرزیدنت بوش در ژانویه ۲۰۰۷ "راهبرد متحرک و پویا"ی جدید خود را برای مردم آمریکا توضیح می داد، چالش اصلی ایالات متحده را از دست دادن نیرو و نفوذ خود در سراسر خاورمیانه نامید. او در این سخنرانی گفت: « این نزاع ایدئولوژیک زمان ماست. در یک سو آنهایی هستند که به آزادی و اعتدال معتقدند. در طرف دیگر نیز افراطیونی هستند که بیگناهان را کشته و هدف خود برای حمله به شیوه زندگی ما و تخریب آن را صراحتاً اعلام نموده اند »
مشکل این معیار و استاندارد خودساخته " خیر و شر "، که برای تعریف و توصیف منازعات آزاردهنده خاورمیانه بکار میرود، این است که این معیار توانایی تعریف درست منازعات – آن طور که بازیگران منطقه ای بدان مینگرند – را ندارد. اگر رئیس جمهور آینده در صدد طراحی و اجرای یک راهبرد مؤثرتر برای حفظ و ارتقاء منافع آمریکا بر آید، به شروعی دوباره با یک ارزیابی درست و صریح از رویدادهای منطقه و سپس تعیین اقداماتی که باید انجام شود، نیاز خواهد داشت.
● واقعیت های منطقه ای
ارزیابی فوق الذکر باید دو واقعیت مهم و فراگیر منطقه ای را مد نظر قرار دهد. " اول، یک کشمکش در حال ظهور و گسترش میان شیعیان و اهل تسنن بر سر قدرت". قرنهاست که این رقابت مهم فرقه ای زیر لایه های مختلف سیاسی و اجتماعی پنهان مانده است. اکنون این رقابت به شدت در حال اوج گیری است، چرا که کشتارهای فرقه ای در عراق در حال افزایش است و رقابت منطقه ای میان ایران – بعنوان رهبر بلوک شیعه – از یک سو و دولتهای عرب اهل تسنن به رهبری عربستان سعودی و مصر، از سوی دیگر، گسترش میابد. هم میانه رو ها و هم افراطیون در هر دو بلوک حضور دارند و همین مسئله تلاش برای تعقیب یک راهبرد مرتبط با هدف حفظ و تقویت میانه روها و کنار زدن افراطیون از سوی ایالات متحده را دشوار می سازد.
" دوم، توانایی و نفوذ در حال کاهش ایالات متحده برای تأثیرگذاری بر حوادث منطقه." نفوذ آمریکا در منطقه پس از کاربرد موفقیت آمیز نیروی نظامی ابتدا در سال ۱۹۹۱، برای خارج کردن نیروهای متجاوز "صدام حسین" از کویت، و سپس در سال ۲۰۰۳، با سرنگون ساختن رژیم او، در اوج قرار گرفت. این نفوذ و تأثیر بیسابقه و برجسته در واقع حاصل فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱ بود که آمریکا را بعنوان تنها ابرقدرت جهان مطرح ساخت. لیکن هژمونی و تسلط آمریکا اکنون تحت تأثیر شکستهای پیاپی در عراق، خستگی شهروندان آمریکایی از جنگ، غفلت عمدی دولت از فرایند صلح اعراب و اسرائیل، و نفوذ در حال گسترش چین و روسیه در منطقه، به شدت در حال زوال است. این وضعیت بدان معناست که رئیس جمهور آینده مجبور خواهد بود به رهیافت "موازنه قوا"، با تمام عیوب و شرایط دشواری که در بر دارد، بازگردد. و البته این بدان معناست که ایالات متحده مجبور خواهد بود با انعطاف پذیری و سازش و مصالحه، رهیافت های چند جانبه ای را برای حل بسیاری از مشکلات منطقه، دنبال کند.
رئیس جمهور آینده با یک وضعیت بالقوه وحشتناک در منطقه خاورمیانه مواجه خواهد شد. منازعات و جنگ های داخلی در عراق، لبنان، و غزه ممکن است خرابی و بی ثباتی را به کشورهای همسایه بکشاند. تصمیم ایران برای دستیابی به قدرت هسته ای ممکن است به تحریک دیگر کشورهای منطقه و آغاز یک مسابقه تسلیحاتی اتمی بینجامد. اگر چه از نظر آرمانی ایالات متحده باید وابستگی خود به نفت اعراب را پایان دهد، اما واقعیت این است که این استقلال انرژی حداقل یک دهد زمان نیاز دارد. در ضمن، بدلیل وابستگی شدید اقتصاد جهانی به نفت و گاز، ایالات متحده مجبور است منافع کلیدی خود را در جریان آزاد انرژی از خلیج فارس، آن هم با یک قیمت منطقی، حفظ کند. واشنگتن همچنین باید به تعهدات دائمی خود در قبال امنیت و بهروزی متحدان عرب و اسرائیلی خود پایبند بماند. در این شرایط، حتی در صورت عقب نشینی نیروهای ارتش ایالات متحده از عراق، خروج کامل از منطقه عملی نخواهد بود.● اهداف راهبردی
رئیس جمهور بعدی مجبور است برای محافظت از منافع ایالات متحده در شرایط اوج گیری منازعات و کاهش نفوذ و توان آمریکا در منطقه، یک راهبرد جدید را طراحی و اجرا نماید. این راهبرد باید به سمت اهداف زیر هدف گیری شود:
۱) توجه ویژه به موضوع مهم و نگران کننده جنگ داخلی در عراق، تا از تبدیل آن به یک منازعه منطقه ای گسترده تر جلوگیری شود.
۲) تقویت نیروهای میانه رو در جهان عرب ؛ بدین ترتیب آنها با نفوذ فزاینده ایران مقابله کرده و از تأثیر افراطیون بر حوادث منطقه بکاهند. اولین گام در این راه تجدید حیات قدرتمندانه فرایند صلح اعراب و اسرائیل – بعنوان سیمانی برای ایجاد و حفظ یک ائتلاف واقعی میان اسرائیل و شرکای عربش برای مقابله با ایران و حامیانش – خواهد بود.
۳) جلوگیری از توسعه قدرت هسته ای ایران، به شکست کشاندن تلاش های تهران در این مسیر، توسعه یک چارچوب امنیتی به منظور جلوگیری از بکارگیری قدرت اتمی از سوی ایران و اجتناب از یک مسابقه تسلیحاتی هسته ای در خاورمیانه.
تعقیب یک برنامه کار بلند مدت آزادسازی سیاسی و اقتصادی، که به تحقق آرزوهای مردم منطقه کمک خواهد کرد. این حرکت به کاهش گرایش به رادیکالیسم در منطقه و کمک به تضمین ثبات رژیم هایی که در منافع راهبردی آمریکا سهیم هستند، منجر خواهد شد.
● منافع آمریکا و اعراب: نزدیک، اما نه چندان متجانس
جنگ اخیر در عراق خطوط گسل جدید میان شیعه و سنی را نمایان ساخت. در برخی زمانها، رهبران عرب سنی در مصر، عربستان سعودی، و اردن نسبت به ظهور یک "هلال شیعی"، که در حال گسترش نفوذ خود در سراسر منطقه بود، هشدار می دادند. سقوط عراق به ورطه جنگ داخلی و تلاش های ایران برای کسب قدرت هسته ای نیز نگرانی های اعراب را تحریک میکرد. اما در سال ۲۰۰۶، وپس از قدرت نمایی حزب الله لبنان در مقابل ارتش اسرائیل، و نیز جلوگیری دمشق از تلاش های قاهره برای سازماندهی یک تبادل اسرا به منظور فرونشاندن تنش ها در غزه بود که این رهبران زنگ های هشدار دهنده را به صدا درآوردند. از نظر این رهبران غیر قابل پذیرش بود که یک ایران – از نظر تاریخی "فارس" – شیعی مذهب، ضمن مداخله در عراق، لبنان، و فلسطین، به داور مطلق منافع اعراب تبدیل شود. به همین جهت، آنها به تقبیح و تبلیغ علیه محور شیعه – که از پایگاهش در تهران آغاز و ضمن عبور از دولت تحت رهبری شیعیان در بغداد و یک رژیم غیر سنی علوی در دمشق به حزب الله در بیروت میرسد – پرداختند. هنگامی که تصاویر رفتار نیروهای شیعه با "صدام حسین" پای چوبه دار، درست قبل از پایان سال منتشر شد، افکار عمومی جهان اهل تسنن نیز بتدریج در نگرانی های رهبرانشان سهیم شدند.
● اختلاف ادراک میان ایالات متحده و اعراب
از چشم انداز واشنگتن این خط گسل جدید، میانه روهای منطقه را از افراطیون جدا ساخت. در حقیقت، جنگ جنوب لبنان در تابستان ۲۰۰۶ همانند یک جنگ میان نمایندگان دو مجموعه از نیروها، و هرکدام نماینده یکی از دیدگاه های رقیب آینده خاورمیانه، تفسیر شد. "سید حسن نصرالله"، رهبر فعال، پویا، و باهوش حزب الله لبنان، و "محمود احمدی نژاد"، رئیس جمهور ایران، دیدگاهی را در مورد منطقه پیش روی افکار عمومی قرار دادند که بر "مقاومت" بی پایان ( به معنی خشونت و تقابل دائمی ) علیه اسرائیل، ایالات متحده، و رهبران طرفدار وضع موجود در سراسر جهان عرب مبتنی است. نصرالله و احمدی نژاد برای توجیه دیدگاه خود و ارزش بودن مقاومت، به شأن و جایگاه پایمال شده و تحقیر و شکست اعراب در طول تاریخ توسط غرب و اسرائیل استناد می کنند. آنها به این نکته اشاره می کنند که عامل "مقاومت" بود که اسرائیل را به خروج یکجانبه از لبنان در ماه می سال ۲۰۰۰، و نوار غزه در آگوست سال ۲۰۰۵ وادار ساخت. آنها می گویند همین عامل "مقاومت" است که ایران را به پیشرفت در برنامه هسته ای اش، آن هم در مقابل مخالفت بین المللی به رهبری آمریکا قادر ساخته است. و از نظر آنها، همین مقاومت بود که باعث شد حزب الله اینچنین سربلندانه در سال ۲۰۰۶ در مقابل ارتش مجهز اسرائیل و قطعنامه های شورای امنیت سازمان ملل متحد، تحت فشار ایالات متحده، بایستد.
از نظر رهبران میانه روی عرب اهل تسنن – "حسنی مبارک" رئیس جمهور مصر، "ملک عبدالله" پادشاه اردن، و "امیر عبدالله" پادشاه عربستان سعودی، همگی از دوستان و متحدان نزدیک ایالات متحده – چالش تحت هدایت ایران، در چند سطح عمیقآً نگران کننده است. حتی در خیابان های شهرهایشان نیز محبوبیت این رهبران، از نصرالله و احمدی نژاد کمتر است. پیام مقاومت افراطیون منطقه همواره با اتهام پناهجویی بی اثر زیر چتر امنیتی آمریکا و انجام معاملات تحقیرآمیز با اسرائیل، به رهبران اهل تسنن جهان عرب همراه است. در لبنان، محور "ایران – حزب الله – سوریه" آشکارا با حکومت میانه رو تحت هدایت سنی ها مخالفت می کند. در سرزمینهای فلسطینی، محور شیعی مهمترین حامی و پشتیبان حماس و جهاد اسلامی است ؛ گروههایی که صلح میان فلسطین و اسرائیل – که رهبران اهل تسنن به آن متعهد هستند – را اساساً رد میکنند ( در سال ۲۰۰۲، در نشست سران عرب در بیروت، رهبران تمام دولتهای عرب طرح ابتکار صلح امیر عبدالله را امضا کردند. به موجب این طرح، در صورت خروج اسرائیل از تمام سرزمینهای عربی اشغال شده در سال ۱۹۶۷ و موافقت با تأسیس یک دولت فلسطینی در کرانه باختری و نوار غزه، دولتهای عرب ضمن کمک به پایان درگیری ها و برقراری صلح، دولت اسرائیل را مورد شناسایی قرار داده و روابط خود را با تل آویو به حالت عادی درمی آورند ). در عراق، ایران ضمن تقویت گروههای شیعی، احتمال تأسیس یک دولت شیعی واقعی در جنوب این کشور و در جوار مرزهای عربستان سعودی و کویت را افزایش داده است ( این دولتهای عرب سنی با هدف جلوگیری از تقویت و رشد نظام انقلابی و شیعی ایران و ایجاد جای چا برای آن در منطقه، صدام را در طول جنگ هشت ساله با ایران در دهه ۱۹۸۰ به شدت حمایت کردند. تنها عربستان سعودی از طرق مختلف ۶۰ میلیارد دلار در این زمینه سرمایه گذاری کرد. البته صدام با حمله به کویت، ضربه سنگینی به آنها وارد نمود ). هشداردهنده ترین و نگران کننده ترین مورد در این زمینه، تلاش ایران برای تسلط نظامی بر منطقه با استفاده از قدرت هسته ای است ؛ به نظر برخی کارشناسان ایران تا پنج سال دیگر به این امکان دست خواهد یافت.
بواسطه همین نگرانی های موجود میان اعراب، ظهور و تقویت شیعیان فرصت خوبی را در اختیار ایالات متحده قرار می دهد. تنها از طریق اقدام جدی ایالات متحده در جهت تقویت دولت لبنان و ریاست جمهوری "محمود عباس" در فلسطین، پیشرفت یک فرایند صلح مؤثر فلسطینی – اسرائیلی، جلوگیری از تقویت جایگاه ایران در عراق، توقف برنامه هسته ای ایران، و ارتقاء سطح استعدادهای امنیتی دولتهای عربی است که میتوان رهبران عرب سنی را برای مقابله با آرزوی ایران برای هژمونی منطقه ای، ترغیب و تحریک نمود.
لیکن، این رهبران عرب در ناسازگاری، مخالفت، و برخورد واشنگتن با افراطیون سنی مذهب، با آمریکا همراه و هم عقیده نیستند. این رهبران بجای نشستن و تماشای افتادن این گروهها به آغوش منتظر ایران و حزب الله، ترجیح می دهند آنها را به همکاری پذیرفته و از آنها در مقابله با شیعیان استفاده کنند. برای مثال، هنگامی که رهبران عرب با اصرار دولت بوش به قطع حمایت از سازمان های شبه نظامی اسلامی فلسطینی رضایت دادند، حماس از نظر مالی و آموزشی به ایران وابسته تر شد. اما اکنون با ظهور این خط گسل جدید میان شیعه و سنی، رهبران سنی در صددند با جلب نظر حماس، آن را از ایران دور کرده و به سمت اردوگاه اهل تسنن بکشانند. همچنین، آنها از تلاش مجدد آمریکا برای تحت فشار قرار دادن شورشیان سنی در عراق، اگر این اقدامات به برتری شیعیان در آنجا منتهی شود، حمایت نخواهند کرد. این احتمال وجود دارد که آنها اکنون در حال بررسی حمایت از تلاشهای اخوان المسلمین سنی مذهب برای بی ثبات کردن رژیم علوی "بشار اسد" در سوریه باشند ( در سوریه عمدتاً سنی مذهب، علوی ها یک اقلیت به شمار میروند ) ؛ تاکتیکی که ممکن است حتی مورد حمایت دولت بوش هم قرار گیرد، اما ممکن است موجب بی ثباتی و حتی ویرانی در "هارتلند" خاورمیانه شود.● حمایت از میانه روها
یکی از چالش های مهم رئیس جمهور بعدی آمریکا عبارت است از ایجاد و حفظ یک ائتلاف میانه رو در خاورمیانه به منظور مبارزه با نیروهای افراطی ( در حال ظهور و تقویت ) و تصویر خشنی که آنها از آینده منطقه ارائه میکنند. اما نکته مهم اینجاست که راهبرد ایالات متحده باید همه متحدان عرب اصلی آمریکا که اهداف و تصوراتی متفاوت از ما دارند را به حساب آورد.
● بهره برداری از اختلافات موجود میان ایران و سوریه
خدمت به منافع ایالات متحده از طریق تلاش برای بهره برداری از منافع و سیاستهای متفاوت دولتهای ایران و سوریه، بیشتر امکان پذیر خواهد بود تا تلاش برای سرنگونی دولت "بشار اسد". رژیم علوی سوریه بخوبی از موقعیت دشوار خود در مقابل طغیان اکثریت اهل تسنن این کشور، در صورتی که این رژیم بطور قطعی در طرف شیعی این خط گسل قرار گیرد، آگاه است. همین واقعیت میتواند توضیح دهد که چرا رئیس جمهور سوریه خواستار مذاکرات صلح با اسرائیل است، در حالی که رئیس جمهور ایران خواستار نابودی اسرائیل می باشد.
● حمایت از تکثرگرایی در عراق
بطور مشابه، ایالات متحده نباید در پی برتری شیعیان یا اهل تسنن در عراق باشد، بلکه باید سیاست حمایت قاطع از یک رژیم تکثرگرای مستعد و توانا برای محافظت از منافع تمام جماعت ها و گروههای عراقی را سر لوحه برنامه های خود قرار دهد. اگر چه افتادن عراق به ورطه جنگ داخلی احتمالاً دستیابی به این هدف را غیر ممکن میسازد، اما آمریکا هرگز نمی تواند بدلیل هراس از ایجاد حوزه نفوذ ایران، دست شورشیان سنی را باز بگذارد، یا بلعکس، برای مقابله با شورشیان و افراطیون سنی مذهب، چشمان خود را بر روی اقدامات شیعیان ببندد.
● بازگشت به دیپلماسی موازنه قوا
یکی از پیچیدگی های چالش طراحی و اجرای یک راهبرد مؤثر و کارآمد برای خاورمیانه عبارت است از کاهش چشمگیر توانایی واشنگتن برای تحت تأثیر قرار دادن مسیر حوادث و رویدادهای این منطقه. در طول دوران تسلط ایالات متحده در منطقه، از سال ۱۹۹۱ تا سال ۲۰۰۶، واشنگتن بدون وابستگی به سیاست موازنه قوا در خلیج فارس میان ایران و عراق، از قدرت و توان کافی برای حفظ منافع منطقه ای اش برخوردار بود. قبل از این نیز واشنگتن ابتدا با حمایت از ایران تحت حکومت شاه و سپس حمایت از عراق در دوران حکومت صدام – در مدت جنگ دهد ۱۹۸۰ با ایران – بدنبال ایجاد و حفظ یک موازنه مطلوب میان این دو بود. اما از اوایل دهه ۱۹۹۰، با اخراج قهرآمیز ارتش متجاوز عراق از کویت، تسلط آمریکا بر منطقه کامل شد و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی نیز دولت کلینتون را قادر ساخت تا به نفع یک سیاست سد نفوذ ایران و عراق، ازانجام یک بازی موازنه قوا اجتناب کند. این سیاست مهار دوجانبه می توانست قابل تحمل باشد ؛ دولت کلینتون با سرمایه گذاری روی ایجاد یک صلح جامع میان اعراب و اسرائیل، که به انزوای هر دو دولت ایران و عراق منجر شد، پیشرفت غیرمنتظره ای را بدست آورد. اما پس از شکست تلاشهای صلح آمیز کلینتون در سال ۲۰۰۰، پرزیدنت بوش راه دیگری را برگزید.
شکست تلاشهای دولت بوش برای متحول ساختن منطقه از طریق سیاستهای تغییر رژیم و دموکراتیزه کردن آنها، از سه جهت موقعیت آمریکا در منطقه را به شدت تحت تأثیر قرار داده است:
۱) اول، فروپاشی دولت عراق بواسطه نبرد با نیروهای آمریکایی و شکست از آنها، آشکارا موازنه را به نفع ایران تغییر داد، آن هم با وجود ادعاهای واشنگتن در مورد شکست ناپذیری سیاستها و فراگیری ارزشهایش.
۲) دوم، مترادف پنداشتن دموکراسی با انتخابات زودهنگام در مجموعه دولت بوش، حتی در جوامعی که از نهادهای سیاسی، احزاب، و فرهنگ دموکراتیک ضعیفی برخوردارند، به برتری احزاب اسلام گرا مثل حامیان "مقتدی صدر" در عراق، حزب الله در لبنان، و حماس در فلسطین در صحنه سیاسی این کشورها منجر شد. این احزاب و گروهها با سازماندهی برتر( نسبت به سایر احزاب و گروههای مشابه )، داشتن پیامهای ضد آمریکایی و ضد رژیمهای طرفدار آمریکا، و وجود تنها یک حکومت مرکزی ضعیف و ناتوان برای مقابله با آنها، توانستند از انتخابات به بهترین شکل بهره برداری کرده و شبه نظامیان و کادرهای خود را سالم و دست نخورده نگه دارند. بدین ترتیب آنها موفق شده اند ضمن فرسایش و تضعیف بیشتر نهادهای دولتی در عراق، لبنان، و حکومت خودگردان فلسطین، برنامه های افراطی خود را جلو برده و به دولتها تحمیل کنند وحتی جوامع خود را در آستانه جنگ داخلی قرار دهند.
۳) سوم، عدم توجه دولت بوش به فرایند صلح اعراب و اسرائیل و در واقع خروج از آن، در به قدرت رسیدن حماس نقش بسزایی داشت. تصمیم اسرائیل برای پیگیری سیاست خروج یکجانبه نیز این ادعای حماس و حزب الله که مقاومت و خشونت تنها راه کسب امتیاز در مقابل اسرائیل است را تقویت نمود. این تحولات به تضعیف هر چه بیشتر پرزیدنت "محمود عباس" منجر شد که به مذاکره بر سر یک راه حل دو دولتی با اسرائیل معتقد و متعهد بود. علاوه بر این، شکست پرزیدنت بوش برای ورود به هرگونه تلاش جدی به منظور پایان دادن به انتفاضه فلسطینیها و طراحی و پیشبرد یک راه حل منطقی و عملی برای مسئله فلسطین، اعراب و مسلمانان سراسر منطقه را متقاعد ساخت که ایالات متحده توجه چندانی به نگرانی های آنها ندارد. این تحولات به همراه تصاویر منتشر شده از شکنجه های "ابوغریب" و گزارش های متعدد از بدرفتاری در زندان نظامی "گوانتانامو"، خشم عمیق مردم منطقه و حتی شهروندان آمریکایی از سیاستهای واشنگتن را بدنبال داشت.
در حالی که نفوذ آمریکا در منطقه کاهش یافته و به پائین ترین حد خود رسیده است، چین و روسیه به عنوان بازیگرانی مستقل در خاورمیانه در حال ظهور و تقویت هستند، و این تحولات به شکل گسترده ای دیپلماسی ایالات متحده را دچار سردرگمی ساخته است. روسیه به رهبری پرزیدنت "ولادیمیر پوتین" معاملات سودمند و پرمنفعتی را در زمینه های فناوری های هسته ای و موشکی با ایران انجام داده و میدهد. منافع چین در حفظ خطوط انتقال انرژی از ایران – نزدیکترین همسایه خاورمیانه ای اش – نیز این کشور را همانند روسیه در مقابل تحریم ایران سست کرده است. هر دو کشور به شدت درصدد فروش تسلیحات خود در منطقه هستند. اگرچه بنظر نمی رسد هیچیک از این دو در پی ایجاد یک چالش اساسی و مهم برای موقعیت برتر آمریکا در منطقه باشند، اما هر دوی آنها در حالیکه روابط ممتازی با کشورهای منطقه در زمینه های انرژی و تجاری دارند، قطعآً از دیدن یک آمریکای فرورفته در باتلاق تعهدات امنیتی خوشحال خواهند شد. بدلیل ضعف مفرط و بی سابقه آمریکا، روسیه و چین به شکل مؤثری تلاش جدی دولت بوش در راه استفاده از اهرم دیپلماسی به منظور حصول یکی از مهمترین اهدافش در خاورمیانه یعنی توقف برنامه اتمی ایران را بی اثر می سازند.● برنامه کار دیپلماتیک
بزرگترین و مهمترین پیامد قدرت در حال زوال آمریکا این است که واشنگتن اکنون خود را در شرایط استیصال می یابد. ما نمی توانیم بیش از این روی این استدلال احمقانه بوش پافشاری کنیم که: «شما یا با ما هستید یا علیه ما». با آشکار شدن محدودیت های قدرت نظامی در حل مسائل – که در عراق و جنگ ۳۳ روزه اسرائیل در لبنان در تابستان ۲۰۰۶ اثبات شد – ایالات متحده اکنون مجبور است به دیپلماسی بازگردد. اما در هر صورت، اگر هم این کار انجام شود، این تغییر رویه در شرایطی صورت می گیرد که رقبا و مخالفان آمریکا در خاورمیانه دیگر هراس چندانی از قدرت آن نداشته و از سوی دیگر متحدانش نیز ضمن آنکه اطمینان خود به واشنگتن بعنوان یک شریک قابل اعتماد را از دست میدهند، نیاز چندانی به همراهی آمریکا با خود احساس نمی کنند. به همین دلیل است که ایران به راحتی توانست ضمن رد پیشنهاد "کاندولیزا رایس" برای مذاکره بر سر برنامه هسته ای اش، تحریم های ضعیف شورای امنیت سازمان ملل را نیز به تمسخر بگیرد. و درست به همین دلیل است که در حالی که پرزیدنت بوش بروی ایران شمشیر می کشد و تلاش می کند تا کمکهای بین المللی به دولت تحت کنترل حماس را متوقف کند، سعودی ها در تلاش هستند با ایران در حل بحران لبنان و با حماس در حل بحران غزه همکاری کنند.
● ایجاد یک ائتلاف میانه رو در خاورمیانه
ایالات متحده اکنون باید به یک رهیافت موازنه قوا در منطقه بازگشته، ضمن ایجاد یک ائتلاف در مقابل ائتلاف ایران_سوریه_حزب الله_شیعیان عراق، به تصحیح تمایل به جلب همراهی ایران ( که پیامد غیرمنتظره شکست و بدبختی در عراق بود ) اقدام نماید. همانند گذشته، این رهیافت ناگزیر ایالات متحده را در اجتماعی با متحدان ناشناخته و غیرقابل اعتماد قرار داده وبه شرایط ناگوار و بی ثباتی در سیاستها منجر خواهد شد. دولت آینده ایالات متحده از نعمت هژمونی در منطقه، داشتن دست بالا در منازعات و کشمکش ها و اجبار بازیگران محلی به روخوانی از روی دستخط آمریکا محروم خواهد بود.
● پیگیری دیپلماسی با ایران
فعالیت دیپلماتیک در دو عرصه ضروری خواهد بود: تلاش برای متوقف کردن برنامه هسته ای ایران ؛ و تلاش برای احیا کردن فرایند صلح اعراب و اسرائیل. اگرچه تلاشهای دو ساله "کاندولیزا رایس" برای فشار بر ایران به منظور تعلیق غنی سازی اورانیوم تنها به صدور یک قطعنامه ضعیف تحریم از سوی سازمان ملل متحد، و نه تعلیق برنامه هسته ای این کشور منجر شد، حقیقت این است که جز از مسیر دیپلماسی، نمی توان از مسیر دیگری در این راه پیش رفت. رأی همراه با اجماع کامل شورای امنیت، در کنار تهدید به تحریم های قویتر و جدیتر، ماشه انتقادات عمومی بیسابقه در داخل ایران نسبت به رهیافت مبتنی بر تقابل و رویارویی دولت احمدی نژاد را خواهد کشید. داغ ننگ انزوای بین المللی همراه با مشکلات ناشی از تحریم های سازمان ملل، با غرور ایرانی چندان سازگار نیست. ضمن اینکه بسیاری از رهبران محتاط تر ایران هم از رویارویی با جامعه بین المللی استقبال نکردند. در نتیجه، مقامات ایرانی که بدنبال تعقیب یک رهیافت پیچیده و نامحسوس برای دستیابی به سلاحهای هسته ای بوده و در این مسیر جدا کردن آمریکا از شرکای اروپایی، روسی، و چینی اش را نیز دنبال میکنند، مجدداًً در موضع قویتری قرار خواهند گرفت.
اگر این گروه در خنثی کردن تلاشهای احمدی نژاد یا متوقف کردن او موفق شوند، به احتمال زیاد تلاشهای ایران برای غنی سازی اورانیوم بطور موقتی معلق شده و مذاکرات از سر گرفته خواهد شد.
مذاکرات در هر صورت باید از سر گرفته شود، آمریکا باید روی این نکته پافشاری کند که مذاکرات به پرونده هسته ای محدود نشود، چرا که رفتار ایران در بسیاری عرصه ها برای ما دردسر ساز است و لازم است که به آنها رسیدگی شود: حمایت از شبه نظامیان شیعه عراقی ؛ حمایت از تروریسم ؛ مداخله در لبنان ؛ و مخالفت با اسرائیل و فرایند صلح خاورمیانه. این مذاکرات حتماً باید دوجانبه، و نه چندجانبه باشند، چرا که متأسفانه دیگر شرکای ایالات متحده در مذاکرات همیشه بهای پائین تری را برای هر معامله ای میپذیرند.
● ورود مجدد به عرصه دیپلماسی اعراب و اسرائیل
اکنون که مقامات اسرائیلی و رهبران عرب سنی به منافع بیشمار مذاکره پی برده و این نتیجه رسیده اند که مذاکره بهتر از رویارویی و مقاومت است، در عرصه دیپلماسی اعراب و اسرائیل، تهدیدهای ایران می تواند انگیزه جدیدی را برای پیشرفت ایجاد نماید. ورود کشورهای عرب به این عرصه از طریق ابتکار صلح عربستان سعودی، میتواند کمک شایان توجهی برای پرزیدنت عباس و مشوقی برای اسرائیلی هایی باشد که در جستجوی یک شریک عرب قابل اعتماد هستند. تمایل رهبران فلسطینی و اسرائیلی به بحث مجدد در مورد یک "افق سیاسی" – که مشخص کننده عناصر یک توافق نهایی است – نیز یک تحول مثبت به شمار میرود. این تحول در زمانی که هر دو طرف گامهای موقتی را برای ایجاد اطمینان به یک مشارکت در راه صلح برمیدارند، خیال طرفین را در مورد پایان بازی آسوده خواهد کرد. اینجا بدین ترتیب، تهدیدات ایران به تقویت و سوختگیری فرایند کمک خواهد کرد، چرا که میانه روهای فلسطینی همانقدر نگران مداخلات ایران در امور داخلی شان ( از طریق حمایت از حماس و جهاد اسلامی ) هستند که اسرائیل نگران تهدیدهای اتمی دولت احمدی نژاد است.
البته ایالات متحده همانطور که بواسطه یک حضور دائمی در دیپلماسی اعراب و اسرائیل از این تحولات سود می برد، باید در مورد موانع سر راه این پیشرفت ها نیز واقع گرا باشد. پس از شش سال رکود و بی توجهی به فرایند صلح، فلسطینیها با نهادهای سیاسی، اقتصادی، و ا جتماعی فروپاشیده، یک دولت تحت کنترل حماس که اساساً با موجودیت اسرائیل مخالف است، و یک وضعیت بد و ناگوار در نوار غزه رها شده اند. از سوی دیگر "ایهود اولمرت" نخست وزیر اسرائیل نیز بدلیل عملکرد ضعیفش چندان از طرفداری پرزیدنت بوش برخوردار نیست ؛ مگر اینکه اولمرت بتواند وضعیت خود را اصلاح و بازسازی کند. ظاهراً اولمرت نسبت به پذیرش ریسک مذاکره ای که متضمن خروج اسرائیل از بیش از یکصد شهرک در کرانه باختری و نیز اعتماد به یک شریک فلسطینی – که در توانایی اش برای انجام تعهدات تردید وجود دارد – است، تمایل چندانی ندارد.
با این وجود، یک فرایند دیپلماتیک میتواند به روی ریل آوردن و اتصال قطار صلح به لکوموتیو و حرکت رو به جلوی آن کمک کند، در صورتیکه:
۱) روی بازسازی ظرفیتها و امکانات اقتصادی و امنیتی فلسطین ( ترجیحاً از طریق نهادهای مرتبط با ریاست جمهوری آن) تمرکز کند
۲) افق سیاسی را برای هر دو طرف اسرائیلی و فلسطینی تعریف نماید ؛ و کشورهای عرب را نیز مداخله دهد.
چنین فرایندی ضمن ارتقاء مجدد جایگاه و پرستیژ آمریکا در منطقه، همکاری با ایالات متحده و اسرائیل را برای رهبران عرب آسانتر نموده، و به افزایش انزوای ایران در منطقه منجر خواهد شد. این فرایند همچنین سوریه را هم برای پیوستن به فرایند یا روبرو شدن با انزوای مشابه ایران تحت فشار قرار می دهد.
● جلوگیری از تأثیرات منفی آشفتگی اوضاع عراق و صعود جایگاه ایران
دیپلماسی آمریکا برای تأثیرگذاری بیشتر به پشتیبانی یک راهبرد امنیتی منطقی – که از متحدان منطقه ای ایالات متحده در مقابل تهدیدهای مرکب بی ثباتی فزاینده و یک مسابقه تسلیحاتی بالقوه حمایت کند – نیاز دارد. ایالات متحده از مدتها پیش با اسرائیل، مصر، عربستان سعودی، و کشورهای عضو شورای همکاری خلیج فارس – شرکای ما در یک ائتلاف حیاتی علیه بلند پروازیهای ایران – روابط امنیتی قوی دارد. برای حفظ امنیت شرکایمان، اکنون باید به شکلی موفقیت آمیز چالش های ناشی از وقوع یک جنگ داخلی در عراق و سیاست ایران در زمینه تعقیب برنامه تسلیحات هسته ای را اداره کنیم.
ایالات متحده به طراحی و توسعه یک راهبرد سد نفوذ مؤثر برای جلوگیری از انفجار داخلی در عراق و در نتیجه شعله ور شدن آتش یک جنگ منطقه ای، نیاز دارد. جنگ داخلی در عراق به سادگی میتواند همسایگان این کشور را دچار بی ثباتی کند: ترکیه، ایران، و عربستان سعودی ممکن است تصمیم به مداخله در این جنگ بگیرند، ضمن اینکه سیل عظیم پناهندگان نیز ممکن است کشورهای مذکور به اضافه اردن و کویت رافراگیرد. جلوگیری از وقوع یک جنگ داخلی در عراق به حفظ حضور نیروهای آمریکایی در داخل و محیط پیرامون عراق نیاز دارد، اما با تعداد کمتر و با راهبرد و هدفی مشخص.● توسعه توافقات امنیتی
تصمیم ایران برای ادامه برنامه هسته ایش هم اکنون باعث آمادگی اسرائیل برای انجام یک حمله پیش دستانه و نیز خواست همسایگان عرب آن برای برنامه ای مشابه شده است. اگر دیپلماسی برای متوقف کردن برنامه هسته ای ایران شکست بخورد، آمریکا ممکن است به انجام یک حمله پیش دستانه از هر نوعی متوسل شود. لیکن، چنین حمله ای در بهترین حالت تنها میتواند دستیابی ایران به سلاحهای هسته ای را به تأخیر بیندازد ؛ و این برای جلوگیری از یک مسابقه تسلیحاتی در منطقه اصلاً کافی نخواهد بود.
رئیس جمهور آینده برای توسعه و گسترش توافقات امنیتی باید با متحدان منطقه ای آمریکا ( اسرائیل، مصر، اردن، و اعضای شورای همکاری خلیج فارس ) وارد مباحثات جدی شود ؛ توافقات امنیتی که به گسترش یک چتر امنیتی هسته ای برای این متحدان - در عوض تعهد آنها به اقداماتی که این ائتلاف مهم و حیاتی را تقویت میکند ( مثل حمایت مشهود و محسوس از برقراری صلح میان اعراب و اسرائیل، اصلاحات داخلی، و همکاریهای امنیتی ) – بینجامد. اهداف این توافقات عبارت خواهد بود از جلوگیری از وقوع یک مسابقه تسلیحاتی هسته ای و همچنین جلوگیری از حملات هسته ای ایران. اگرچه چنین چارچوب امنیتی ( شبه ناتو ) برای خاورمیانه در داخل آمریکا جدال برانگیز خواهد بود، اگر دیپلماسی هسته ای شکست بخورد این حرکت اجتناب ناپذیر است.
● پیشبرد اصلاحات دموکراتیک
در طراحی یک راهبرد واقع گرایانه و منطقی جدید آمریکایی برای خاورمیانه، خلاص شدن از شر تلاشهای بی اثر دولت بوش برای پیشرفت دموکراسی در جهان عرب چندان دشوار نخواهد بود. روی هم رفته، رهبران سنی مذهب رژیمهایی که واشنگتن در پی لیبرالیزه کردن آنهاست، همانهایی هستند که تلاش و نقششان برای جلوگیری از هژمونی منطقه ای ایران ضروری است. حال چگونه ما میتوانیم اصرار کنیم آنها دست به اصلاحات سیاسی و اقتصادی بزنند که قطعاً به بی ثباتی رژیمهای آنها منجر خواهد شد ؟
● تشویق و ترغیب میانه روها برای انجام اصلاحات
تجربه های تلخ گذشته به ما یاد میدهد که اعمال فشار روی رادیکالهای منطقه تهدیدات آنها را رفع نمیکند ؛ بلکه به کرات مشخص شده که سرکوبی در یک کشور اغلب موجب مهاجرت افراطیون به بهشتهای امن تری می شود که از آنجا میتوانند ضربات وحشتناک تری را وارد کنند. جاذبه رادیکالیسم اسلامی با توجه به رکود و رنج موجود در بسیاری از جوامع عرب امروز، در ایدئولوژی مقاومت انقلابی آن قرار دارد. باید در نظر داشت که ایدئولوژی به یک تصور جایگزین مثبت از آینده نیاز دارد، به همین دلیل باید این موضوع را در افکار عمومی این کشورها جا انداخت که میانه روی، صلح، و مدارا منافع و فرصتهای بیشتری – نسبت به مقاومت و خشونت – را در اختیار آنها قرار میدهد.
برای به حاشیه راندن تکفیری ها و افراطیون، تصویر فوق الذکر باید دورنماهای تحقق آرزوها و خواستهای فلسطینیان را پوشش دهد. این تصور همچنین باید فرصت شکل دادن به آینده را در اختیار اکثریت عظیمی از اعراب خارج از فلسطین نیز قرار دهد. اما این آرزو تنها از طریق انجام اصلاحات دور از دسترس سیاسی، اقتصادی و اجتماعی به واقعیت می پیوندد که متضمن ایجاد یک قرارداد جدید اجتماعی میان دولتهای عربی و شهروندان آنها باشد.
رهبران عرب از جانب رشد اسلام افراطی در درون جوامعشان به شدت احساس تهدید میکنند. فساد، بی کفایتی، و قوم و خویش پرستی فراگیر در رژیمهای میانه رو عرب به رکود اقتصادی و ناتوانی فزاینده این رژیمها برای ارائه خدمات اساسی دولتی به جمعیت در حال رشدشان منجر شده است. در مقابل، اسلام گرایان با سرمایه گذاری روی این نقاط ضعف اساسی دولتها، از طریق شبکه ها و مؤسسات خیریه خود خدمات رفاهی و اجتماعی لازم برای نیازمندان را فراهم میکنند. علاوه بر این، دهه هاست که اسلام گرایان و جنبشهای اسلام گرا در اردن، مصر، و دیگر دولتهای متحد آمریکا بطور مستمر از طریق حمله به انفعال و بی ارادگی این رژیمها در مواجهه با سیاستهای – منفور – آمریکا و اسرائیل پایه های محبوبیت خود را محکم کرده اند. این جنبشها از موفقیتهای آشکار "سید حسن نصرالله" و "محمود احمدی نژاد" در این راه بهره برداری میکنند. همچنین انتقادات اسلام گرایان منطقه در مورد ناکارآمدی های رژیمهای عرب در امور داخلی و خارجی شان، منعکس کننده ادعاهای ایران و حزب الله است.
در چنین محیطی تلاشهای ایالات متحده برای تشویق و تحریک رهبران عرب در مورد نیاز به اصلاحات باید پایان یابد، که این کار چندان هم دشوار نیست. رهبران عرب بطور فزاینده بدین نکته واقف میشوند که اکثریت جوان بیقرار و مورد سوء استفاده قرار گرفته در جهان عرب امروز در حال ترکیب با یک مشکل بسیار بزرگ دیگر است: تقاضای بیرحمانه یک اقتصاد جهانی شده برای تولید انتظارات بیشتر. اکنون بیش از نیمی از جمعیت جهان عرب را جوانان تشکیل میدهند. اگرچه حکام فعلی هنوز میتوانند نهادهای سیاسی را اداره کنند، اما بدلیل استفاده بیش از حد از منابع دولت برای جلب حمایت و پشتیبانی، و بکارگیری زیاد نیروهای امنیتی در موارد متعدد، توانایی و ظرفیت آنها برای شرکت در این بازی را با چالش روبرو میکند. با استفاده فزاینده از عامل سرکوب، آنها ریسک بیگانگی بیشتر حامیان کنونی خود را بالا میبرند. همچنین بدلیل وابستگی شدید به حمایتهای نظامی و اقتصادی ایالات متحده، آنها تصویر خود بعنوان حامیان منافع اسلام و اعراب را لکه دار میکنند.
اکنون اگرچه رژیمهای عرب معتقدند بهترین راه برای فرونشاندن تهدیدهای مخالفان و اپوزیسیون های اسلام گرای داخلی، تلاش برای حل و فصل منازعات منطقه ای در نقاطی مثل عراق، لبنان، و فلسطین است، اما باید به آنها ثابت کرد که ابتدا باید در راه رسیدگی به خواستها و شکایتهای داخلی شان حرکت کنند. در حالی که ایالات متحده باید با آنها در زمینه حل منازعات منطقه ای همکاری کند، رئیس جمهور بعدی باید در درک هرچه سریعتر این نکته مهم به آنها کمک کند که بهترین عامل مقاومت در مقابل تلاشهای بی ثبات کننده جنبشهای اسلام گرا عبارت است از بازسازی و بازیابی قرارداد اجتماعی تضعیف شده میان شهروندان و دولت.
● اصلاح پایه های مشارکت
برای نجات حکام عرب از این شرایط دشوار، ونیز برای تداوم و تأثیر بیشتر اقدامات در مقابل محور افراطی منطقه، همکاری اعراب و ایالات متحده باید بر یک بنیان جدید مشارکت میان آمریکا، دولتهای میانه روی عرب، و شهروندان عمدتاً میانه روی آنها – یک مشارکت طراحی شده برای ایجاد یک آینده بهتر برای مردم خاورمیانه – قرار گیرد.
● حمایت کامل و همه جانبه از اصلاحات
اصلاحات تنها از طریق تمایل و رضایت کامل رژیمهای عرب برای انجام تغییرات ضروری رخ خواهد داد. واقعیت این است که هیچ جایگزینی برای اصلاحات وجود ندارد. اما نقش آمریکا در این میان باید عبارت باشد از کاهش دادن خطرات و هزینه های انجام این اصلاحات اساسی – بسیار دیرهنگام – از طریق ارائه مشوقهای مادی، کمک به رفع موانع، و گفتگو.
▪ با کمک اقتصادی به مصر – برنامه ریزی شده برای سال ۲۰۰۸ – این کمکهای جدید میتواند مشوقهایی را برای دولتهای عرب آماده و متمایل برای تحمل ریسک و هزینه های اصلاحات فراهم آورد.
▪ فعالان و سیاستمداران دموکرات در جهان عرب از یک "بوسه مرگ" آمریکایی نمیترسند، بلکه از این موضوع بیشتر در هراسند که مبادا واشنگتن روزی آنها را به حال خود رها کند. همانند موارد کره جنوبی و فیلیپین، دولت ایالات متحده باید بطور محسوس از جنبشهای دموکراتیک، در عین حفظ روابط رسمی مستحکم با رژیمهای عرب، حمایت کند.
● آزمایش میزان تمایل اسلام گرایان به میانه روی
در شرایط کنونی، اولین نفع برندگان هرگونه گشایش سیاسی جدید، جنبشهای اسلام گرا خواهند بود. اما حتی در چنین شرایطی، آزادیهای سیاسی گسترده تر به صداهای غیر اسلامی نیز اجازه ظهور و مطرح شدن میدهد ؛ در ضمن جنبشهای اسلام گرا نیز مجبور به روشن کردن برنامه های سیاسی خود خواهند شد. در این صورت، اگر این جنبشها از اقدامات و دیدگاههای افراطی طرفداری کرده و یا دست به استفاده از خشونت یا دیگر ابزارهای غیر دموکراتیک بزنند، به سرعت به اهداف مشروع اقدامات دولتی تبدیل خواهند شد. در عین پشتیبانی از چنین روندهایی، ما هرگز نباید به بهانه برخورد با اسلام گرایی رادیکال، دست این رژیمها را برای سرکوبی تمام نارضایتی ها باز بگذاریم. ایالات متحده میتواند از اقدامات تند و خشن علیه جنبشهای مخالف داخلی حمایت کند، اما تنها در صورتی که این جنبشها بی مسئولیتی سیاسی خود را به اثبات رسانده اند، و البته آلترناتیوهای میانه رو نیز وجود دارند.
در خاورمیانه، ترویج اعتدال گرایی و میانه روی برای ساخت دموکراسی ضروری و حیاتی است، و ترویج دموکراسی نیز برای ایجاد میانه روی. اگر در طول زمان، این تصور ایجاد شود که گشایش های محدود سیاسی تنها پوششی برای خودکامگی و اتوکراسی است، آنگاه میانه روها بی اعتبار شده، و محبوبیت رادیکالها افزایش خواهد یافت.
● تمرکز روی قویترین متحدان
ساخت دموکراسی و میانه روی و اعتدال همگی به تمرکز روی تلاش برای پیشرفت دموکراسی در جوامعی ( مثل متحدان قدیمی ما مصر، اردن، و مراکش ) نیاز دارد که حکومتهایی قوی و مستعد و نیز جنبشهای اسلامگرای نسبتاً آرامی دارند. ( جنبشهای اسلامگرا در این کشورها در طول سالیان متمادی از مخالفت خشونت آمیز فاصله گرفته و بطور قابل توجهی تغییر تاکتیک داده اند و اکنون عمدتاً در درون خطوط قرمز تعیین شده توسط دولتها فعالیت می کنند. اما همزمان با تقویت صداها و جریانهای افراطی در منطقه و نیز از دست رفتن مشروعیت دولتهای عرب، اسلام گرایان مذکور وسوسه های بیشتری را برای فشار وارد کردن به مرزهای نارضایتی صلح آمیز تجربه می کنند. البته چارچوب کار آنها و سیاستهای بلند مدت دولتها همچنان تحت کنترل باقی میماند، اما تحولات منطقه ای انگیزه اسلامگرایان محلی برای رادیکالیزه کردن ایدئولوژی و عملشان را افزایش میدهد. ) در چنین جوامعی، ملاحظات فوری امنیتی هم برای حکومت و هم برای شهروندان از اهمیت کمی برخوردار است، استدلالها و تفکرات افراطی در ضعیفترین حالت نگه داشته شده اند، و اسلامگرایان در عوض توانایی ایفای یک نقش عمومی و مهم در سیاست و جامعه، از بیشترین انگیزه برای میانه روی و اعتدال برخوردارند. در این جوامع، رژیمها برای تحمل آزادی بیان و اجتماعات از قدرت کافی برخوردارند، و شهروندان نیز برای انتخاب و تعدیل آلترناتیوهای رادیکالیسم اسلامی آزاد هستند.
در دولتهای ضعیفتر مثل لبنان، فلسطین، و عراق، اولویت کاری بیشتر از ارتقاء سطح دموکراسی، باید تمرکز روی ساخت دولت باشد. در این جوامع، تنها هنگامی که امنیت عمومی توسط نهادهای دولتی بیطرف و قابل اعتماد تأمین و تضمین شود، جنگ طلبی و خشونت رادیکالهای محلی باعث تضعیف ادعاهای این گروهها در مورد منافع عمومی میشود.
ایالات متحده باید منصف و استوار در کنار متحدان عرب قرار گرفته و به بیان انتظارات خود درباره اولویتها، سیاستها، و راهکارهای اصلاحات در چارچوب روابط دوجانبه ( بعنوان پیش شرطی برای همکاریهای بلند مدت، قابل اعتماد، با ثبات میان اعراب و ایالات متحده بپردازد. آمریکا باید برای خنثی نمودن پیامدهای مضر هرج و مرج در عراق و بلند پروازیهای ایران، به دولتهای عرب تضمینهای امنیتی متعددی بدهد ؛ از دولتهای عرب نیز انتظار میرود خود را با سرمایه گذاری ایالات متحده از طریق ایجاد تغییرات ضروری، به منظور ایجاد ثبات داخلی، هماهنگ نمایند.
● نتیجه گیری
رئیس جمهور بعدی با خاورمیانه ای روبرو خواهد شد که یک وجه آن خستگی، آشفتگی، و استیصال آمریکا بدلیل حضور و درگیری در این منطقه حساس است. خروج از این منطقه نیز به هر شکلی که باشد، برای منافع امنیتی آمریکا هم در داخل و هم در سراسر جهان پیامدهای منفی را بدنبال خواهد داشت. برای محافظت از این منافع، ایالات متحده مجبور است یک دیپلماسی منطقی پشتیبانی شده توسط تضمینهای امنیتی و تهدید به استفاده از زور را براه انداخته و از آن در خدمت یک راهبرد طراحی شده برای محافظت از متحدان، رویارویی با رقبا، و پیشرفت یک منطقه صلح آمیزتر و با ثبات تر، با حکومتهایی که به مردم خود پاسخگو هستند، استفاده کند.
رویارویی با این چالش ماندگار و طولانی به خلاقیت و ابتکار، انعطاف پذیری، و یک تمایل آشکار برای همکاری با شرکایی که اهدافشان همیشه با اهداف ما هماهنگ و سازگار نیست، نیاز خواهد داشت. به بیان دیگر ما مجبور خواهیم بود به نفع یک نوع واقعگرایی عملگرا – که ارزشهای آمریکایی را با منافع واشنگتن متناسب و متوازن می کند، ویژگی مهم رهیافت دولت بوش یعنی ترکیب شوم و احمقانه سادگی و حماقت، و ایدئولوژی را کنار بگذاریم.
نویسنده: مارتین ایندایک تامارا کافمن وایتز
مترجم: مهدی كاظمی
● درباره نویسندگان:
▪ مارتین ایندایک:
سفیر سابق ایالات متحده در اسرائیل و معاون وزیر خارجه در امور خاور نزدیک، در دوران کلینتون است. او اکنون مدیر و محقق ارشد مرکز مطالعات خاورمیانه ای "سابان" در مؤسسه "بروکینگز" است. وی در موضوعات سیاست ایالات متحده در خاورمیانه، روابط آمریکا و اسرائیل، و فرایند صلح اعراب و اسرائیل یک کارشناس برجسته به شمار میرود. ایندایک مدتی نیز بعنوان دستیار ویژه پرزیدنت کلینتون و همچنین مدیر عالی خاورمیانه در شورای امنیت ملی آمریکا خدمت کرده است.
▪ تامارا کافمن وایتز:
محقق برجسته مرکز مطالعات خاورمیانه "سابان" و مدیر طرح تحقیقاتی "دموکراسی و توسعه اعراب" در این مرکز است. او همچنین یک کارشناس برجسته مسائل مرتبط با فرایند صلح اعراب و اسرائیل نیز به شمار میرود. وی مدتی را نیز در بخش اصلاحات جهان عرب در شورای روابط خارجی ایالات متحده فعالیت نموده است.
منبع : باشگاه اندیشه


همچنین مشاهده کنید