جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


قتل‌های اجباری زنجیره‌ای


قتل‌های اجباری زنجیره‌ای
● درباره «آقای بروكز»، فیلم پلیسی جدید «كوین كاستنر»
فیلم جدید «آقای بروكز» كه از جمعه ۱۱ خرداد در آمریكا و كانادا اكران شد و از ابتدای تیرماه در اروپای غربی به نمایش درمی آید، كوین كاستنر معروف را در یك رل منفی به نمایش می گذارد كه دست كم برای خود او تازگی دارد.
كاستنر در ۵۳ سالگی در حالی كه آشكارا جلوه جوانی گذشته را ندارد، در این فیلم نقش یك قاتل زنجیره ای (سریالی) را بازی می كند كه در ظاهر یك كارخانه دار موفق و مددكار اجتماعی و لیدر در كارهای عام المنفعه است. نحوه قصه گویی و روال پرورش داستان در «آقای بروكز» آنقدرها هم چشمگیر و منطقی نیست و اگر كاستنر در رل خود چندان موفق به نظر نمی رسد، یك دلیل آن همین مسأله و خوش فرم نبودن سناریو است.
البته فیلم در شروع خود و بخش های آغازین اش بد نیست و جذابیت هایی دارد. با این حال در این بخش نیز بین كارهای به ظاهر شبیه كاراكتر كاستنر و كاراكتر ویلیام هارت كه قرار است نمادی از كاستنر و نمایی از آینده او و همكار كنونی وی باشد و به واقع بین اقدام های این كاراكترها تفاوت هایی آشكار وجود دارد و گاهی به نظر می رسد كه اینها تنها اشباحی هستند كه در محل چرخ می زنند.
كارگردان «آقای بروكز»، بروس.ا. اوانز است و فیلمنامه را رینولد گیدئون نگاشته است، اما تلاش مشترك آنان برای درآوردن یك موضوع معقول از بین چند اتفاق توجیه نشده به بار نمی نشیند و در نتیجه فیلم سرشار از اتفاق هایی است كه یكدیگر را كامل نمی كنند و پر از آدم هایی است كه به طور تصادفی در مسیر یكدیگر قرار می گیرند و با وجود رد و بدل كردن حرف هایی با هم، هیچ گاه با یكدیگر همراه نمی شوند و به جایی نمی رسند.
سكانس آغازین فیلم تجلیل از كاراكتر ارل بروكز (كوین كاستنر) از سوی اهالی شهر را نشان می دهد. او یك شركت تولید جعبه های مختلف را در تملك خویش دارد و چون كارهای عام المنفعه زیادی انجام داده و عامل پیشرفت شهر تشخیص داده شده، اهالی به او احترام می گذارند و این مراسم به همین خاطر ترتیب داده شده است. به ظاهر همه اینها پوشش و بهانه خوبی برای پنهان نگه داشتن هویت حقیقی او (یك قاتل زنجیره ای) است.
وقتی بروكز همراه با همسرش (با بازی مارژ هلگن برگر) به سمت خانه می رود و از این میهمانی و مراسم فارغ شده است، مارشال (هارت) به سراغش می آید و از او می خواهد روند قتل و جنایتی را كه دو سال پیش ترك كرد، از سر بگیرد. فیلم و قصه به ما می گوید كه ارل در صدد كنار گذاشتن این عادت مذموم بوده و حتی به كلاس های ترك عادت و اعتیاد هم می رفته است. بدون این كه به صراحت به مجریان كلاس بگوید به دنبال ترك چه چیزی بوده است! با این حال كافی است مارشال یك بار دست او را بپیچاند و تهدیدش كند تا ارل بروكز كارش را از سر بگیرد و دوباره همان قاتل سابق شود و طرح قتل دو نفر را بریزد.
بروكز به این نیز اكتفا نمی كند و اثر انگشت و بهتر بگوییم نقش خونی را كه از دست ها و انگشت هایش می بارد، در محل قتل و یا بر روی پیكر افراد مقتول به جای می گذارد و به این ترتیب موضوع را پیچیده تر و كار را برای كارآگاه تریسی ات وود (با بازی دمی مور) مبهم تر می سازد. اوانز در مقام كارگردان به ما می گوید مشكلات زندگی خصوصی ات وود به حدی است كه وی از بازگشت قاتل زنجیره ای و شروع مجدد كارهای پلید وی نه تنها بدش نمی آید و آن را پس نمی زند، بلكه نوعی سرگرمی و اتفاق جالب برای از یاد بردن مشكلات اصلی خویش می داند و از آن استقبال می كند.
در این میان بروكز یك رد پا نزد آقای اسمیت (دین كوك) به جا می گذارد و اسمیت نیز كه پی به هویت او برده است از وی اخاذی می كند ولی این كار هم به شكلی عجیب صورت می گیرد. آن گاه دختر بروكز (دانی یله پانابیكر) با فارغ شدن موقتی از دروس اش در كالج، به خانه می آید، ولی او نیز حامل رازها و مشكلاتی بزرگ در زندگی خصوصی اش است. تریسی ات وود هم در نقش پلیس تحقیق كننده پیرامون جنایات بروكز، خود معضلاتی بزرگ دارد و از یك سو شوهرش تقاضای طلاق داده و می خواهد بخشی از ثروت او را تصاحب كند و از جانب دیگر یك فرد روانی و ناآرام نیز دائم در پی اوست.
همه این خطرات و تضادها سرانجام در یك نقطه به هم برخورد می كنند اما بدیهی است كه هیچ چیز با هم نخواند و اتفاق هایی موجب گیجی بیننده ها شود و بدتر این كه با طراحی گیدئون و اجرای اوانز، صحنه ها كشدار و وقایع پر از پیچ و تاب و ابهام و بی ثبات و منطق است و فیلمسازان به جای ارائه تصویری دقیق از قاتل زنجیره ای و توصیف و توضیح كارهای او، دایم موضوع را بیشتر مبهم و سؤال های موجود را فزون تر می سازند.
این تنها دومین تجربه اوانز در زمینه كارگردانی یك فیلم بلند سینمایی است ولی كار قبلی او هم یك فیلم غیرشاخص و فراموش شدنی دیگر از ژانر جنایی به نام «كافز» بود و ۱۵ سال از اكران آن می گذرد و آن فیلم را نیز او با همكاری گیدئون ساخته بود. بدتر آن كه آنها «آقای بروكز» را در شرایطی ساخته اند كه دستمایه اصلی كارشان كتاب «پای من بایست» یكی از كارهای كلاسیك استیفن كینگ نویسنده مشهور كتاب های ترسناك و ژانر هارور (وحشت) بوده است و با این وجود فیلمی كه آنها تحویل داده اند، به هیچ روی اصالت كتاب مورد استناد آنان را ندارد و از هیجان و تعلیق آن، اثر چندانی در فیلم دیده نمی شود.
بدیهی است كه در چنین فضایی بازیگران هم ندرخشند و مصنوعی و سطحی به نظر برسند و شاید تنها ویلیام هارت قدری موفق به نظر آید و كارهای تلخ و شخصیت شیطانی اش قابل باور و موجد اضطراب و هیجان تلقی شود. با این حال او نیز به واقع یك شخصیت خیالی است كه تنها در ذهن كاراكتر كاستنر ظهور و بروز می كند و قرار نیست كه وجود واقعی داشته باشد. این چنین است كه برای بیننده ها زیاد فرق نمی كند بر سر كاستنر و حتی كارآگاه ات وود چه می رود و چه كسی خوب و چه كسی بد است، زیرا دردسر از سر و روی فیلم می بارد.
عذر كاستنر شاید موجه باشد، زیرا او از طراحان فیلم نبوده و تنها به عنوان یك بازیگر در خدمت آن بوده است، اما بیننده ها نمی توانند فلسفه ساخت فیلم و پذیرش و اجرای طرح ساخت آن از سوی كمپانی ام.جی.ام را زیر سؤال نبرند و در این باره دچار حیرت نشوند.
این فیلم ۱۲۰ دقیقه ای در نهایت در دل تابستانی كه تا به حال توسط دنباله های جدید فیلم های پرفروش سال های اخیر (قسمت های سوم «اسپایدرمن»، «شرك» و «دزدهای دریایی كاراییب») قبضه شده و بزودی قسمت پنجم هری پاتر را نیز دربرمی گیرد، گم شده و از یادها خواهد رفت و شاید تنها افسوسی را بر دل كاستنر و مور و هارت به عنوان بازیگران اصلی فیلم بر جای بگذارد.
منبع: Film Review
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید