سه شنبه, ۲۸ فروردین, ۱۴۰۳ / 16 April, 2024
مجله ویستا


نقدی بر دفتر گزیده شعر «رویاهای کاغذی ام»


نقدی بر دفتر گزیده شعر «رویاهای کاغذی ام»
آنچه در برخورد نخست با هر گزیده شعری به چشم مخاطب، بیش و پیش از هر چیزی دیده می شود سیر و سفری است که آن شاعر در خط زمان داشته است. سفری که هم در توالی زمانی خود قابل تطبیق با تاریخی است که آن شاعر یا آن مخاطب پشت سر گذاشته و حاصل خواندن دفترهای شعری از این دست به وحدت رسیدن خالق و خواننده است، گیرم نه به شکلی نعل به نعل که کمی یا تاحدی. مهم این است که هنگام خوانش چنین شعرهایی می توانی به تاریخ سروده شدن شان نگاهی کنی و بی اختیار از خود بپرسی، در آن روز یا ماه من در کجا بودم؟ شهر من در کجا ایستاده بود؟ مردم من چه حالی داشتند؟ در سیری از این دست گویی «تو»ی خواننده می توانی هم سفری داشته باشی در زمانی که هم به لحاظ افقی قابل ردگیری است و هم زمانی که همراه شاعر می خواهی ژرفای عمود شدن بر نقطه خاص را تجربه کنی. اینکه در رویکردی چنین چقدر تخیل تو و شاعر در هم گره بخورد، هرگز به شانس و قضا و قدر چندان ربطی ندارد. نه. قضیه ساده تر از این حرف ها است. ماجرا آن فریاد کشیدن درد مشترک است. فریادی که می تواند از گلوی تو باشد یا شاعر. چه فرق می کند؟
گزیده شعرهای «شهاب مقربین» به نام «رویاهای کاغذی ام» شبیه کارت دعوتی است برای سفر در جهان شعری اش. جهانی که هم به لحاظ زبانی و هم از منظر نگاه شاعر دستخوش تغییراتی بوده است که برای هر شاعر تازه آمده به این دنیا یا خواننده حرفه ای شعر می تواند هم لذت بخش باشد و خواندنی و هم حرف و نکته بدیع بسیار دارد. جا برای درنگ در سیر تطور واژه ها و فضاها برای همه به گونه ای مهیا است. «شهاب مقربین» براساس تاریخ ها و داده های دفتر گزیده شعرش از سال ۱۳۵۳ به شکل حرفه ای به سرودن شعر پرداخته تا امروز. ماحاصل پنج دفتر شعر شامل «اندوه پروازها»، «گام های تاریک و روشن»، «کلمات چون دقیقه ها»، «کنار جاده ی بنفش کودکی ام را دیده ام» و «این دفتر را باد ورق خواهد زد» در دفتر «رویاهای کاغذی ام» گردآوری شده تا خواننده بتواند از میان حرکت واژه ها به طرحی نهایی برسد که بی شباهت به خود ساحت شعر نیست. ساحتی یکپارچه و دارای فرمی به کمال. این مهم ممکن نیست مگر به ظرافت و هوشمندی شاعر و خواننده، توامان. از دفتر اول که شروع کنیم -«اندوه پروازها» - تا «این دفتر را باد ورق...» به شعرهایی برمی خوریم که به طریقی گویی تکرار یکدیگرند، چه در فرم ساختاری، چه در اندیشه شاعرانه شان. وقتی در شعری مانند «در ایستگاه باد» می خوانی؛ «در ایستگاه باد / قلب قطار درختان / از تپش های تب آلوده / ایستاد / تو / نیامده بودی.» (ص ۳۴) و بعد در پایان دفتر از مجموعه تازه شاعر باز می بینی که شاعر گفته؛ «در تمام ایستگاه ها / تو ایستاده ای و / دست تکان می دهی / من سراسیمه / پیاده می شوم / در تمام ایستگاه ها / تو رفته ای اما» (ص ۱۷۷) می توانی پیش خود فکر کنی که بعضی بن مایه ها با ذهن شاعر متولد می شوند و او هر بار می خواهد به شکلی به آن نزدیک شود. گویی که از گفتن و بازگفتن شان نه گریزی دارد شاعر نه گزیری.
یکی از ساختارهای اساسی مورد علاقه شهاب مقربین که تبدیل به موتیفی فرمی نیز شده است، حرکت دایره ای به واسطه کلمات در فضای شعر است. این حرکت دایره ای بیشتر به وسیله تکرارها در بندهای گوناگون هم به ارائه سطوح متنوع با تاکید بسیار می انجامد. در چنین شعرهایی آن چه دغدغه اصلی شاعر را ساخته چه در عبارتی که محوریت آن با تصویر باشد، چه در سطری که بازنمای اندیشه اوست، بارها تکرار می شود. آن چه در نهایت به شکلی هندسی در ذهن خواننده می ماند بی شباهت به دایره ای نیست که در دل خود دوایر کوچک تری دارد با رنگ بندی های متنوع. نکته قابل درنگ در این جا وجود چنین فرمی از همان ابتدای کار شاعری «شهاب مقربین» است. مثلاً او در شعر «پرپر» و «می خواهم مهتابی باشم» از همین تکنیک مدد برده است. هر چند که چنین فرمی طبیعتاً هر چه شاعر پیشتر می آید، شکل دقیق تری پیدا می کند و به زعم نگارنده اوج اجرای این ساختار در دفتر «کنار جاده ی بنفش کودکی ام را دیدم» به چشم می خورد. برای نمونه وقتی در این دفتر می رسی به شعری که می گوید؛ «پا به پای تو گام می زنند / دو پای دیگر / بر دایره ی آهنگی بی پایان / دم به دم با تو / دو کلمه / با بسی حرف ها / همه گونه / شیرین و تلخ / که هیچ گاه بس نمی کنند / دو بازوی بی رحم / دو هدیه ی خدایان / دو مسلسل / با رگبار ثانیه ها / که در قلب ها می تپند...» (ص ۱۰۲) شاعر از یک فردیت تعین یافته در شعر به سمت یک حرکت جمعی رفته و در نهایت در پایان شعر به فردیت مورد نظرش بازمی گردد. آن ساختار دایره ای در این شعر خود را به شکل منحنی های ساختاری که گاه نیمه باز می مانند، نشان می دهد. موسیقی کلمات با تکرار هجاهای دندانی علاوه بر کمک به واج آرایی به تعمیق صدای گام کمک می کند. شعر با فضایی غنایی تمامیت خود را شکل داده و موسیقی حیات در موسیقی شعر به وحدت می رسد. در این شعر شاعر توانسته است آن «من» کشاف و درگیر خود را به زیبایی پنهان کند. در سایه همین پنهان شدن من است که هویت و تشخص آن به گونه ای درخور، رخ می نماید. وقتی او بارها در بند سوم شعر از دو لب می گوید که باز و بسته می شود و در نهایت باز بسته می ماند، سکوت اجباری که در پس هر صدایی وجود داشته برجسته می شود. استفاده بجا از آرایه های ادبی هم در همین دفتر به خوبی قابل مشاهده است، مثلاً استفاده از صنعت تضاد و جناس یا ایهام و مراعات در شعرهای «چه کسی تو را کشت»، «به بازی این چنین که ثانیه ها تاب می خورند» و «افتادم» دیده می شود.
«شهاب مقربین» در کلیت فعالیت شاعری خود بی آنکه سعی در زبان بازی داشته باشد توانسته از زبان کار بکشد. او از ابتدا دغدغه فرورفتن به ژرفای واژه ها و مفاهیم را داشته. این دلمشغولی خود را در شعرهای سه دفتر اول به شکلی چالش برانگیز نشان می دهد و هر چه رو به جلوتر می آید گویی سطح کلمات صیقلی تر می شوند. بی شک بین زبان «تا چهره ی منکسر» و «خود را به رودخانه ای خواهم افکند» فاصله بسیار است. اساساً شاعر هر چه بر عمر کاری اش اضافه شده است، به زبان ساده تری رسیده است. ساده که می گویم هرگز فکر نکن غرض سادگی و پیش پا افتادگی است بلکه ساده ای که در دل خود می تواند نقش های بسی بیشتر را جای دهد.
کلماتی که گاه حتی سودای روایت داشته و در فضایی سیال ساخته می شوند. مثلاً در شعر «باز» شاعر با استفاده از تکنیک روایت به دردی تاریخی اشاره می کند. او حرکتی سینه به سینه و نسل اندر نسل را در شرق مورد نقد قرار می دهد و حضور «اسماعیل» تلنگری می زند به ناخودآگاه جمعی او و همه ما که در لحظه خوانش در پی یافتن دلیل درد پشت «من» شاعریم. «مقربین» همین تکنیک را در شعر «ماه بر صورتش افتاده» هم پی می گیرد. او رسا و استوار از ماهی می گوید که بر چهره ای افتاده است و نوستالژی شاعر به این ترتیب در حلقه هایی درهم شونده ساخته می شود. این حس نوستالژیک به دور از فضایی احساساتی و سانتی مانتال از درون خوابی سر می کشد بیرون که گویی بیداری دیگری است. سیالیت این فضا به شدت مدیون لحن روایی و ایجاز و زبان ساده اش است. همچنین ساختار شبکه تداعی معانی این شعر و شعرهایی از این دست به گونه ای است که در عین احترام به حضور «تو»ی خواننده در متن وحدت فضای شعر را خدشه دار نمی کند.از دیگر ویژگی های دفتر «کنار جاده ی بنفش کودکی ام را دیدم» وجود شعرهایی است که در آن نشانه هایی از تردید است. شعرها در لبه فضایی متکثر و چندسویه رنگ می گیرند. تصاویر و عناصر آنها به گونه ای انتخاب شده اند که در تشدید این نوع اندیشه موثرند. مثلاً در شعر «سنجاقکی نشسته» شاعر به شکل سوبژکتیو از امر نوشتن شعر می گوید. او برای القای شک فلسفی خود در ارتباط با شعر از سنجاقک کمک می گیرد. سنجاقک در کنار لرزانی کاغذ در یک راستا و آن هم لغزانی موقعیت کارکرد دارند اما وقتی شاعر از ایده یا تصویر فرو کردن سنجاق در پشت اش می گوید، خشونتی که در فضای بند دوم حاصل می شود در تضادی مفهومی با بند اول قرار می گیرد و این چنین هسته Tension شعر به خوبی برجسته می شود. چنین هسته هایی در اکثر شعرهای شهاب مقربین حضور دارند. هر چند که ممکن است در پاره ای از شعرها این هسته ها از قدرت تضاد کمتری برخوردار باشند. به عنوان مثال در شعر «فکر می کردم که گنجشک ها قدیمی شده اند» چنین تضادی که اتفاقاً شبیه هسته متضاد شعر سنجاقک است به آن چیره دستی تصویر نشده است، اما خود صفت قدیمی برای گنجشک چنان بدیع و تازه می نماید که باقی بخش های متن زیر سایه این بیان قرار می گیرند.
شاخصه دیگر پاره ای از شعرهای «مقربین» سادگی پرالتهاب آنهاست. سادگی منظور نظر در این بخش با سادگی ذکر شده که با الگوی روایتی مطابقت دارد، متفاوت است. این نوع شعرها با سطرهایی کوتاه و ایجاز و تکرار بر بندها به «تو»ی خواننده گویی هشدار می دهند که نباید به تمام آنچه می بینی و می خوانی اعتماد کنی. چنین شعرهایی در پس پشت فضای تداعی معانی خود گستره ای از التهابات متنی را به گونه ای پنهان کرده اند که راه رسیدن است هر چند مسدود نیست ولی باید بارها شعر را بخوانی تا به راز متن نانوشته پی ببری. شعر «هوا خوب است» یکی از بهترین نمونه های این دسته از شعرهاست. تکرار ها در این شعر در جهت دعوت به درنگی است که در پشت هستی کلمات در جریان است. فضا چنان طبیعی و در امتداد هم تصویر می شود که تو بارها در آن می خواهی به دنبال چیزی بگردی و ناگهان پرده از رمز واژگان فرومی افتد و آن تنش پخش شده در بخش های نانوشته را می بینی. در شعر «هوا خوب است» من شاعر هم بریده بریده می گوید و هم بریده بریده نمی گوید. شاید انتخاب با توست که دوست داری کدام صدا را بشنوی و به کدام صدا اعتنا یا اعتماد کنی.
اما آنچه از دفتر آخر شاعر یعنی «این دفتر را باد ورق خواهد زد» در ذهن می ماند استفاده «مقربین» از واژه هایی است که بار شاعرانه نداشته و متن از آنها انتظار شاعرانگی دارد. متن که می گویم به ذهن بازآفرین و خلاق مخاطب هم می توان اندیشید. تویی که با جهان نشانه های تصویری و ترکیبی شاعر از ابتدای راه آشنا شده ای برمی خوری به واژه هایی نظیر «ولنگ و واز»، «لعنتی»، «قوقولی قوقو». هر چند در شعر «سکوت سربی پیش از سپیده دمان» سعی شده است از مقام و منزلت خروس آشنایی زدایی شود و آن شعر که می گوید؛ «هنگام سپیده دم خروس سحری / دانی که چرا همی کند نوحه گری»، اما خود «قوقولی قوقو» از نظام زبانی شعر جدا می ایستد. حالا شاید بعضی بگویند که همین جدا ایستادن باعث شنیده شدن آن صدایی می شود که حالا دیگر نیست. این شعر در سطح دیگری گویی نقدی است بر شهرنشینی و خاموش شدن صداهای طبیعت؛ «سکوت سربی پیش از سپیده دمان / قوقولی قوقوی خروس مرده ای است/ نمی شنوی.» (ص ۱۸۶)
جاه طلبی شاعر در استخدام چنین کلماتی هر چند ستودنی است و قابل اعتنا ولی به نظر می رسد در ادامه راه شاعری بیش از اینها باید به خوش نشستن چنین واژه هایی بیندیشد چرا که شاید شعر امروز ما به آنچه نیاز دارد حیات زبانی است که کمتر خوانده می شود اما بسیار گفته می شود. زبانی که به واسطه هوشمندی شاعر می تواند در چندلایه ساختن نشانگان فرامتنی مددرسان باشد.
و سرانجام پس از خواندن شعر «این جهان هم یک نقاشی است» در واپسین صفحه دفتر گزیده شعر «رویاهای کاغذی ام» می توانی با خود فکر کنی شاعر چنان به انسان احترام گذاشته که می تواند حتی ماه را از آسمان پاک کند و جای آن را سیاه کند. انسانی که می تواند حتی در سطحی دیگر به سراغ آنچه شاعر گفته برود و همه را از یاد ببرد. چنین خصیصه ای سبب می شود تا دوباره دفتر را در دست بگیری و بخوانی از نو هر ۲۰۰ صفحه ای را که از ابتدا خوانده ای. تویی که به قول «مقربین» کلاهت آسمان و نگاهت قله خورشید و پیکرت کوه است. تویی که انسان می نامدت.
لادن نیکنام
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید