پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


در باب خسران سنت روشنفکری


در باب خسران سنت روشنفکری
● نگاهی به کتاب «مبانی نقد فکر سیاسی»
دکتر مرتضی مردیها استاد علوم سیاسی، در کارنامه خود تالیف و ترجمه کتاب هایی چون «عدم قطعیت در علم شناخت اجتماع» و «کنش اجتماعی» را دارد. او در آخرین کتاب خود با عنوان «مبانی نقد فکر سیاسی» از منظری خاص به بحث محوری در علوم سیاسی پرداخته است.
جهان معاصر در کنار واقعیات عینی و تحولات مادی، از امر دیگری نیز تاثیر گرفته و آن اندیشه سیاسی مدرن است. اندیشه ای که داعیه دار نتایجی چون عدم تمرکز قدرت در سلطنت و جمهوریت و مشروطیت (که نخستین فرزندان این اندیشه مدرن هستند) است؛ ولی هر اندیشه نو در کنار بدایع خود، خسران هایی را نیز به دنبال خواهد داشت.
بررسی این امر، هدف دکتر مرتضی مردیها در کتاب «مبانی نقد فکر سیاسی» است. در شروع این نظریه پردازی سوال اساسی این است که از میان دو عنصر اندیشه و واقعیت، کدام در سیر تاریخ نقش مهمتری ایفا می کند؟ به بیان دیگر، در جریان سریع تحولات اجتماعی، آنچه محرک این تحولات است، نیروهای فکری است یا واقعیت های اجتماعی؟
اندیشه نسبی گرای امروز به طرد هیچ کدام از این دو عنصر نمی پردازد و تاثیر در سیر تاریخ را در یک کنش پیچیده این دو عنصر تعریف می کند. این پیچیدگی اجتناب ناپذیر می نماید وقتی بگوییم مرز بین واقعیت و اندیشه در کجاست؟
مردیها در این میان به اصالت واقعیت بیش از اندیشه قائل است و می گوید که «در تعامل ناگزیر و نامتناهی میان این دو، واقعیت اجتماعی اعم از اقتصاد و سیاست از اصالت بیشتری برخوردار بوده است، تا فکر فلسفی.» به تعبیر دیگر تحول در امور واقعی (تحولات سیاسی- اجتماعی)، تحول فکری را محتمل می کند؛ اما مساله این است که در این سیر تحول، جایگاه اندیشه در کجاست و فکر فلسفی به چه کار می آید؟
در واقع شروع یک تحول، ابتدا بستر اجتماعی مناسب، و بعد آگاهی را طلب می کند. این همان چیزی است که مولف نادیده گرفتن آن را به عنوان خسران اندیشه مدرن سیاسی نام می برد و فروکاستن همه بن بست ها به ناآگاهی، بدون در نظر گرفتن شرایط مناسب اجتماعی، را از خطاهای عمده ای می شمارد که باید نقد شود.
علاوه بر تاثیر دانایی در روند سیر تحول اجتماعی، مقدم بودن فضای مناسب برای تحول و دانایی نیز به عنوان عامل تعیین کننده و سرعت بخش به این سیر حرکتی، تعریف می شود و مردیها این مساله را در غالب فصول مهم اندیشه سیاسی (دولت، ملت، رفرم، بیگانه، وطن و جهان) مطرح می کند. برداشت از طبیعت انسان، تاثیر مهمی بر موضع گیری نسبت به سیاست و سلطه دارد. این مهم، محوریت نظریه پردازی نویسنده کتاب در نقد فکر سیاسی عصر روشنگری است. عصری که از نگاه مردیها سبب ایجاد خسرانی در اندیشه معاصر شده است.
حکومت ها با ظهور دولت مدرن، به قدرتی که از ترکیب نقد روشنفکران و مقاومت شهروندان حاصل شده بود، پی بردند. مقاومت شهروندان نشأت گرفته از اندیشه ای است که نقد روشنفکران آن را ایجاد می کند؛ اما در همین عصر بود که این نقد به سمت آنارشیسم (شک در ضرورت حاکمیت و دولت) معطوف شد. آنارشیسم در اندیشه روشنفکران و بخصوص فلاسفه سیاسی شکل گرفت.
اندیشه جان لاک در کتاب «جستار درباره فهم انسانی»، که گویا مطالعه آن بین عالمان سیاست و اجتماع چندان رایج نیست، از نظر مردیها نوعی تعبیر معرفت شناسانه از انسان عرضه می کند که در عرصه سیاسی سنگ بنای آنارشیسم پنهان را به وجود می آورد. این اندیشه را روسو ادامه داده و مارکس به پایان رسانده است.
«پروژه ای که با معرفت شناسی لاک شروع شد و با انسان شناسی رمانتیک و آنارشیسم روسو ادامه یافت، با نظریه ماتریالیسم تاریخی و جدال طبقاتی مارکس به پایان رسید.» ولی هیچ گاه در نهایت هیچ جامعه یا ملتی از اصول آن الگوبرداری نکرد. این امر زمانی قابل پذیرش است که بپذیریم هر کس اقتدار را انکار کند و با آن به ستیز برخیزد، آنارشیست است. این تعریف به «آنارشیسم آشکار» مربوط است.
مردیها در مقابل این نوع از آنارشیسم به «آنارشیسم پنهان» قائل است که در قالب مکاتبی چون لیبرالیسم، سوسیالیسم و کمونیسم نمایان می شود.»رکن فرهنگ سیاسی مدرن، اقتدارگریزی، یا به عبارتی نوعی آنارشیسم پنهان بوده که با خزیدن زیر پوست مکاتب سیاسی رقیب، به یکی از عوامل اثرگذار عصر جدید بدل شده است... این مبنای نقد سیاسی روشنفکری از قبل از انقلاب فرانسه تاکنون بوده است و مراد من از آنارشیسم پنهان به عنوان رکن فرهنگ سیاسی مسلط، همین است.»
این اندیشه نگاهی حماسی مبتنی بر تضاد خیر و شر را به همراه خود دارد؛ اما اگر این اصل را بپذیریم که اندیشه ها الزاماً به نتایج اندیشیده خود منجر نمی شوند، خواهیم فهمید که دیدگاه توطئه انگار نسبت به حکومت که از نشر فرهنگ اقتدارگریزی می آید، خاستگاه حرکتی می شود که در فرهنگ سیاسی آن را انقلاب می نامند.
«انقلاب این فوریت آرمانی» موضوع فصل دوم کتاب است که از مهمترین فصول آن به شمار می رود. بحث این است که انقلاب، در عین گستردگی نارضایتی از اقتدار، قدرت و حکومت همچون کیمیایی نایاب در تاریخ سیاسی جهان است. پاسخ به این پرسش که چرا این همه میل به تغییر و تحول هست، ولی انقلاب به ندرت شکل می گیرد و اینکه علت بازگشت انقلاب به شرایط بدتر از فضای پیشین، چیست، آغازگر نگاه جدیدی به اندیشه سیاسی شده که از آن با عنوان رفرم یا اصلاح طلبی یاد می شود.
مهندسی اجتماعی، در هم شکستن خشونت آمیز نظم مستقر برای رسیدن به آرمان شهر را با نگاهی تاریخی - تجربی ناصحیح می داند و با نگاهی نرم تر، گذر از خوبی به خوب تری و یا بدتری به بدی را از طریق انتخاب های ظریف و عاری از خشونت ترویج می کند. در یک حرکت اصلاحی، تغییرات اصولی هم ممکن است، اما با حداکثر استقامت و حداقل خشونت و التزام به تقسیم کار همراه با روش آزمون و خطای تجربی مقید به احتیاط و درس از گذشته و خصوصاً پرهیز از وعده های بزرگ.
کتاب مرتضی مردیها خود از نمونه آخر است؛ نظریه ای در جهت اصلاح تفکر روشنفکری. در واقع باید گفت بازنویسی سناریوی گذشته می تواند حدس های صائبی باشد که با معیار همسازی منطقی و پذیرفتنی بودن آن برای عقل سلیم ارزیابی شود. مردیها مورخ نیست، اما شاید بتوان این کلام ژان ژورس را در مورد نگاه او در کتاب اخیرش به کار برد که «مورخ حق دارد که فرضیه هایش را با وقایع بدان سان که بودند مقایسه کند.»
او در این کتاب سعی کرده به طور مستند نشان دهد که سیر پیدایش و نتیجه و خروجی موضوع اقتدارگریزی که از آن به آنارشیسم پنهان یاد می کند چیست و بازخورد آن را در تحولات اجتماعی در قالب موضوعات مختلف بررسی کند.
فرزاد کاظمی
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید