شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا


«نت‌های صمیمی» از «کوچه‌های قدیمی»


«نت‌های صمیمی» از «کوچه‌های قدیمی»
مسیرت را به گونه‌ای انتخاب كن كه از «دروازه دولاب» بگذری، اگرچه از اینجا دیگر نمی‌توانی بگذری، ناگزیری در سمت و سوی این دروازه و كوچه‌هایی كه در آن محدوده «بن‌بست» نیست، مكث كنی. تو مكث نمی‌كنی، نمی‌ایستی، بلكه هجوم نت‌های دل‌انگیز است كه تو را به ایستادن وامی‌دارد.
نت‌ها، اینجا با هم رقابت دارند، صمیمی هستند. نت‌ها در حوالی این كوچه‌ها با هم همدل و همراه می‌شوند و گوش جانت را به شنیدن وامی‌دارند... گوش كن صدایی می‌آید، آوازی از بن جان به گوش می‌رسد. این كوچه‌ پس‌كوچه‌های قدیمی و صمیمی، در دل خود موسیقی شورانگیزی را زمزمه می‌كنند. گوش كن. انگار كسی می‌خواند.
چه صدای زیبا و پروسعتی است. گوشات را به دیوارهایی بسپار كه حایل خانه‌هاست و گل‌های یاس آن به بیرون كوچه سرك كشیده‌اند و بوی عطرشان فضا را آكنده كرده است. این صدای آشنا، صدای كیست؟ انگار كودكی است كه به جای پرسه‌زدن در كوچه‌ها، آواز می‌خواند. بیشتر گوش كن. صدا آشناست. صدا...صدا...صدا... صدایی كه به تنهایی مانده است.
صدایی كه ماندگار شده است و دلت می‌خواهد تو هم تكرار كنی كه «تنها صداست كه می‌ماند.» كودكی‌ها می‌گذرد و ناگزیری از دروازه‌ دولاب بگذری و هنگامه‌ شكوفایی گل‌ها را به تماشا بنشینی و به «شكوفه‌» بیندیشی. اینجا به جای صدا، نواست و نت‌هایی كه در بچگی ما همبازی هم بوده‌اند، اینجا نت‌ها با هم یكی می‌شوند و خط‌های مهربانی را تشكیل می‌دهند: یك خط، دو خط و... پنج خط می‌شوند حامل تو. حامل لحظه‌های ناب تو و آنگاه از كوچه‌ها گذر می‌كنی و به میدان‌های بزرگ شهر پا می‌گذاری و با جوانی‌هایت، جوانی می‌كنی و به سینماها می‌رسی.
«خورشید در مرداب»، «برهنه تا ظهر با سرعت»، «چنگك» و سپس «مرگ یزدگرد»، «نقطه ضعف»، «ریشه در خون»، «طلسم»، «اتوبوس»، «شاید وقتی دیگر»، «عروسی خوبان» و از سینما بیرون می‌آیی. تلویزیون در خانه‌ها جا خوش كرده است.
نظری هم به تلویزیون می‌اندازی. نظری عمیق و دقیق، «سلطان و شبان» را می‌بینی، تا آنكه پیوند می‌خوری با «ولایت عشق». اینها را با دیگر نت‌هایی كه نواخته شدند و نواخته نشدند وقتی كنار هم می‌گذاری به یاد استاد مسلم و موثر و نوین موسیقی ایران می‌افتی «بابك بیات».
لختی سكوت می‌كنی و سپس به «سكوت سرشار از ناگفته‌هاست» می‌اندیشی و باز به خود بازمی‌گردی و می‌گویی:بابك بیات، برآمده از كوچه‌پس‌كوچه‌های جنوب شهر بود، آنجا كه بوی نان داغ سنگك، مشام را قلقلك می‌دهد، آنجا كه صمیمت‌ها بسیار است و رفاقت‌ها مثال‌زدنی. آنجا كه مهربانی‌ها سر به فلك می‌كشند و او چون از همین میدان‌ها برآمده است لاجرم آثارش، سرشار از صمیمیت است. اینجا و آنجا همه مردم را می‌بینی كه با آثارش رابطه‌ای مهرآمیز دارند.
بابك بیات اكثر آثاری كه تولید كرده است با همه طراوت و تازگی و نو بودن، بسیار به فرهنگ عامه نزدیك است و عموم مردم از كارهای او چنان استقبال كرده و می‌كنند كه حتی آهنگ‌هایی كه برای فیلم‌‌های سینمایی ساخته است، با اینكه آن فیلم‌ها در گذر زمان به فراموشی و نسیان رفته‌اند، اما موزیك متن آن فیلم‌ها و ترانه‌ها و سروده‌ها، همچنان زمزمه می‌شود.
بابك بیات چون دقایق فیلم را می‌شناخت و لحظه‌های فیلم را می‌فهمید، وقتی موزیكی برای فیلمی می‌ساخت نه‌تنها باعث اعتبار آن فیلم می‌شد بلكه در معرفی فیلم هم همین موزیك‌ها نقش بسزایی ایفا می‌كردند.
بابك بیات به اعتبار آثار ارزنده و كارهای قوی و محكمش در موسیقی روزگار ما چنان تاثیرگذار بوده است كه لاجرم نامش تا همیشه تاریخ در تاریخ موسیقی ایران‌زمین ثبت و ضبط شده است و او را می‌توان بی‌تردید از احیاءكنندگان جدی موسیقی پاپ پس از انقلاب برشمرد.
● بابك بیات...
از كوچه‌پس‌كوچه‌های دروازه دولاب نه به اختیار كه به اجبار روزگار می‌گذری و كودكی و جوانی را پشت‌سر می‌گذاری و به تهران‌پارس می‌رسی. در آنجا هم باز این هجوم نت‌ها هستند كه تو را تا لحظه‌های خاطره‌انگیز می‌برند پا در كوچه‌های نوساز و جدید آنجا می‌گذاری تا شاید باز همان كودك پرشور و شر موسیقایی را ببینی، اما موی سپید و تن رنجور او را كه می‌بینی با خود می‌گویی این همان بابك بیات است كه روزگاری صدای آوازش و رفاقت‌ نت‌هایش، دل‌ها را می‌شوراند و دقایقت را سرشار می‌كرد؟
از او می‌خواهی كه در «جشنواره موسیقی حماسی اقوام» كه موسسه نغمه شهر ترتیب داه است و می‌خواهد از او به خاطر «جاری و ساری بودن روح حماسی در آثارش» تجلیل كند، شركت كند. با عشق و لبخند می‌پذیرد. می‌آید و شبی خاطره‌انگیز را همراه با دیگر موسیقیدانان و... رقم می‌زند. با او عكس‌های یادگاری می‌گیری. صفا و صمیمیتش دل را سرشار از مهربانی می‌كند، اما رنجوری و بیماریش تو را آزار می‌دهد و ناگهان...چقدر زود دیر می‌شود...
روحش شاد، یادش گرامی.
سیدعباس سجادی
منبع : روزنامه هم‌میهن


همچنین مشاهده کنید