پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


زندگی یک حقه نه وظیفه!


زندگی یک حقه نه وظیفه!
«دریای درون» یک تراژدی پرقدرت و تاثیر گذار است که حول ایده « قتل ترحمی»(euthanasia) ساخته شده که به معنی مشارکت در پایان بخشیدن به زندگی کسی است که به دلیل ناتوانی جسمی از ادامه زندگی خود خسته شده و خواهان از بین بردن خود است .
آلخاندرو آمنابار فیلمساز جوان و خلاق اسپانیائی که سینمای او نشانه های زیادی از سنت سینمائی نیرومند این کشور و استادان برجسته آن دارد، پس از ساختن چند تریلر روانکاوانه و پرسه زدن در دنیای ماورالطبیعه، به دنیای آدمهای واقعی و ملموس بازگشته و درام انسانی و رئالیستی زیبائی در باره زندگی واقعی « رامون سام پدرو»، ملوان اسپانیائی که در سن ۲۶ سالگی بر اثر شیرجه زدن در آب کم عمق و برخورد سرش با سطح زمین، نخاعش قطع و از گردن به پائین فلج می شود، ساخته است.
رامون بعد از گذشت ۲۹ سال از آن حادثه مرگبار، در سن ۵۵ سالگی از زندگی انگلی و یکنواخت خود به تنگ آمده و تصمیم به خودکشی می گیرد.
تا کنون فیلم های زیادی در باره مضمون خودکشی ساخته شده است، از « قرارداد با آدمکش» آکی کوریسماکی تا « سفید» کیشلوفسکی و« طعم گیلاس» کیارستمی.
اما وجه تمایز داستان «دریای درون» با تمام این فیلم ها در این است که خودکشی رامون سام پدرو در «دریای درون»، یک تصمیم روشنفکرانه فلسفی و ناشی از انگیزه های نیست انگارانه یا محصول سرخوردگی از مناسبات پیچیده نظام مدرن صنعتی و ماشینی نیست بلکه نتیجه معلولیت جسمی و ناتوانی فیزیکی و شرایط رقت بار زندگی اوست.
ژرامون که صد درصد فلج است و قادر به هیچ حرکتی نیست (او حتی از کشتن خود نیز عاجز است) ازمراجع قضائی و مذهبی اسپانیا می خواهد، خواست و اراده او را در مورد حذف فیزیکی اش به رسمیت بشناسند. خواستی که ۲۹ سال از سوی جامعه به ظاهر مدرن و در باطن عمیقا سنتی و مذهبی این کشور نادیده گرفته شده است. پرسش اصلی فیلم که به دنبال خود پرسش های دیگری را نیز پیش می کشد، این است که آیا یک انسان حق دارد زمانی که دریافت هیچ شکوه و عزتی در زندگی اونیست و احساس کرد که بودنش بار گرانی بر دوش دیگران است، به زندگی خود خاتمه دهد و آیا جامعه و نهادهای مدنی و شرعی این حق را دارند که در برابر این در خواست انسانی او بایستند.
زیبائی« دریای درون» در این است که سازنده آن از ارائه پاسخ های سطحی و ساده انگارانه به این پرسش ها خودداری می کند و به جای آن با طرح دیدگاههای گوناگون و متضاد از سوی شخصیت های مختلف حقیقی و حقوقی، بیننده را در موقعیتی قرار می دهد که خود در باره درستی و یا نادرستی این دیدگاهها قضاوت کند و بیندیشد.
اگر چه فیلمساز با ایجاد همذات پنداری با شخصیت رامون، عملا در موضع او می ایستد و از تصمیم شجاعانه او تلویحا حمایت می کند.آمنابار سوژه ای را دستمایه فیلم خود ساخته که به راحتی می توانست در دستهای یک فیلمساز متوسط هالیوودی به یک فیلم رقیق و آبکی تبدیل شود اما وی با رویکرد هوشمندانه و کنترل شده خود، آگاهانه از غلتیدن در دام احساسات گرائی سبک می پرهیزد، هرچند فیلم از نظر عاطفی و احساسی کم نمی آورد و آنقدر قدرت دارد که حتی می تواند در بسیاری از لحظه ها اشک تماشاگر را درآورد.
آمنابار ساختار دراماتیک فیلم خود را بر اساس رابطه عاشقانه و عاطفی رامون با دو زن با دو پایگاه اجتماعی و گرایش فکری متفاوت بنا می کند. یکی از این زن ها «خولیا» است (با بازی درخشان بلن روئدا)، زنی زیبا که وکالت او را در دادگاه به عهده می گیرد و به خاطر اینکه خود نیز معلول است، همدردی اش با رامون صادقانه تر و بی ریاتر از دیگران است.
او با اینکه عاشق رامون است و تحت تاثیر شخصیت محکم و تودار او قرار گرفته است، اما از تصمیم او به خودکشی دفاع می کند چرا که به اندازه رامون سرشار از حس تلخی و نومیدی است. «رزا» ، زن دیگری است که به زندگی رامون بسته شده است. او کارگر کارخانه و دی جی(DJ) یک رادیوی محلی است، زنی تنها و شوربخت که بعد از دیدن مصاحبه تلویزیونی رامون به سراغ او می رود تا او را به ماندن و ادامه زندگی تشویق کند.
او با شخصیت ساده وخلوص روستائی و عشق اش به زندگی، نقطه مقابل شخصیت روشنفکر و نومید خولیاست. او می خواهد با نزدیک شدن به رامون خلا عاطفی زندگی اش را پر کند اما رامون او را از خود می راند چرا که فکر می کند رزا او را تنها برای خود می خواهد. از دید رامون، عاشق واقعی او کسی است که بهش کمک کند تا خود را بکشد نه اینکه او را به ادامه زندگی ترغیب کند. هرچند در نهایت این رزا است که در پایان فیلم با فراهم کردن شرایط خودکشی برای رامون عشق عمیق خود را به او ثابت می کند.
آمنابار با استفاده از حس طنز غریبی که در لحن و بیان رامون وجود دارد و بازی گیرا و تاثیر گذار خاویر باردم آن را برجسته تر ساخته است، سعی کرده تا حدی از تلخی و سنگینی فضای تراژیک فیلم بکاهد. این کوشش او خصوصا درسکانس هجوآمیز ملاقات رامون با کشیش معلولی که با ویلی چر برای موعظه اخلاقی به دیدار او می آید به چشم می خورد.
ویلچر کشیش از راهروی باریک خانه رامون رد نمی شود و او ناچار می شود در همان طبقه پائین بماند و کشیش جوان دیگری را به عنوان واسطه و مامور رد و بدل کردن پیام های آن دو مرتب از پله ها بالا بفرستد. کشیش سعی دارد با استدلال های مذهبی خود رامون را از تصمیم خود به خودکشی منصرف سازد. او بحث جبر و آزادی انسان را پیش می کشد و مرگ و زندگی را در حیطه اختیار خداوند می داند. اما نگاه رامون به زندگی و فلسفه حیات، نگاهی غیر مذهبی و آته ئیستی است. او در پاسخ کشیش می گوید که آزادی ای که زندگی را بگیرد آزادی نیست و زندگی ای که آزادی را بگیرد زندگی نیست.
پرداخت تصویری فیلم ساده اما شاعرانه است. فلاش بک مربوط به حادثه شیرجه زدن رامون در دریا با اینکه چند بار تکرار می شود اما هر بار از زاویه جدیدی به نمایش در می آید. همینطور صحنه تخیلی- ذهنی زیبای خروج رامون از پنجره و پرواز او در آسمان که نشانگر دلبستگی آمنابار به خلق فضاهای سوررئالیستی و شاعرانه است. با اینکه زندگی راکد و یکنواخت رامون می توانست باعث کند شدن ریتم فیلم شود اما فیلمساز با دکوپاژ هوشمندانه ، تنوع زوایا و دوربین پر تحرک، توانسته ریتم یکدست و موزون فیلم را تا آخر حفظ کند، بدون اینکه تماشاگر اندکی احساس کسالت و خستگی کند.
خاویر باردم در نقش رامون بازی شگفت انگیزی ارائه می کند. او شخصیت درونگرا، حساس، زودرنج و آسیب پذیر رامون را با قدرت می آفریند. در صحنه ای از فیلم او را می بینیم که به پهلو خوابیده و با خولیا حرف می زند. ناگهان صدای افتادن خولیا را در پشت سرش می شنود. در اینجا باردم عجز و درماندگی رامون را به شکل خیره کننده ای به نمایش می گذارد. او حتی توان این را هم ندارد که رویش را به طرف خولیا برگرداند.
حس و حالت او در این صحنه همانند کسی است که در خواب دچار کابوس و بختک شده و قادر به انجام هیچ کاری نیست. با اینکه عدم تحرک نقش دست باردم را تقریبا بسته است و او نمی تواند از تمام قابلیت های فیزیکی خود به عنوان یک بازیگر استفاده کند اما موفق می شود قدرت بازیگری اش را تنها با صدا، نگاه و حرکات صورت اش به نمایش بگذارد و به این ترتیب یکی از شخصیت های پرقدرت و ماندگار سینما را خلق کند.
منبع : عصر يخبندان


همچنین مشاهده کنید