سه شنبه, ۲۹ اسفند, ۱۴۰۲ / 19 March, 2024
مجله ویستا

قرآن و تأثیر علم امام در سرنوشت


قرآن و تأثیر علم امام در سرنوشت
تا آن جایی كه به بررسی های تاریخی مربوط می شود، زندگی پیامبران و اولیای خدا همانند دیگر مردمان است، و تا آنجایی كه به مردم و نگرش های آنان مربوط است، پیامبران نیز در طول زندگی خود همانند دیگر مردم زندگی می كرده اند و به سوی هر مقصد و مقصودی می رفتند از روش های معمولی و ابزارهای ظاهری بهره می گرفته اند. از این رو، همانند دیگر مردمان گاهی به هدف خود می رسیدند و گاهی نمی رسیدند. این روش، همانند عمومی بودن رفتار ایشان تا آن اندازه بود كه مخالفان و معارضان را بر این می داشت تا همانندی ایشان با دیگر مردمان را به رخ ایشان كشیده و آن را به عنوان یكی از نقاط ضعف در ادعای پیامبری ایشان مطرح سازند. خداوند از زبان مخالفان بیان می دارد كه ایشان می گفتند: «مَا هَـذَآ إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ یُرِیدُ أَن یَتَفَضَّلَ عَلَیْكُم; این هم همانند شما بشری است كه می خواهد با این طریق بر شما فضیلت و برتری یابد»; و یا می گفتند: «مَآ أَنتَ إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُنَا» ; تو همانند ما بشری بیش نیستی»; و یا می گفتند: «مَآ أَنتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُنَا وَ مَآ أَنزَلَ الرَّحْمَـنُ مِن شَیْء; شما همانند ما بشری هستید و خداوند رحمان چیزی به نام وحی نفرستاده است»; و نیز می گفتند: «هَلْ هَـذَآ إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ أَفَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَ أَنتُمْ تُبْصِرُون; آیا این جز بشری همانند شما نیست؟ آیا سحر می آورد و شما آن را می بینید با این حال او را به عنوان پیامبری می پذیرد؟»; و یا: فَقالَ المَلاَُ الَّذینَ كَفَروا مِن قَومِهِ ما نَریكَ اِلاّ بَشَرًا مِثلَنا ; كسانی از صاحبان زور و قدرت از قومش كه كافر شده بودند، گفتند: ما تو را همانند خود بشری بیش نمی بینیم. و نیز می گفتند:«مَا هـذا اِلاّ بَشَرٌ مِثلُكُم یَأكُلُ مِمّا تَأكُلونَ مِنهُ ویَشرَبُ مِمّا تَشرَبون * ولـَن اَطَعتُم بَشَرًا مِثلَكُم اِنَّكُم اِذًا لَخـسِرون. این كس همانند شما بشری است كه می خورد از آن چه شما می خورید; و از آن چه می نوشید، او نیز می نوشد; و ما هرگز از بشری چون تو اطاعت و پیروی نمی كنیم، چون پیروی از همانند چیزی جز خسران و زیان از سرمایه نیست.»; و یا می گفتند: قالوا اِن اَنتُم اِلاّ بَشَرٌ مِثلُنا تُریدونَ اَن تَصُدّونا عَمّا كانَ یَعبُدُ ءاباؤُنا فَأتونا بِسُلطـن مُبین ;گفتند: شما پیامبران بشری چون مایید كه می خواهید از آن چه پدران ما از آن پرستش می كردند، بازدارید. پس اگر دلیلی بر تمایز و برتری خود از دیگر مردمان دارید بیاورید.»
خداوند نیز از زبان پیامران به ایشان پاسخ می دهد كه بگوید : ما همانند شما بشری بیش نیستیم ولی با این همه فرقی نیز داریم : قالَت لَهُم رُسُلُهُم اِن نَحنُ اِلاّ بَشَرٌ مِثلُكُم ولـكِنَّ اللّهَ یَمُنُّ عَلی مَن یَشاءُ مِن عِبادِهِ ; پیامبرانشان می گفتندند ما نیز همانند شما بشری هستیم و تنها فرق و تمایز ما با شما در این است كه خداوند بر ما منت نهاد و به رسالت و پیامبری برگزید و او هركه را خواهد بر می گزیند.» و نیز به پیامبر می گوید كه در پاسخ ایشان به اشكال همانندی چنین بگو: قُل سُبحانَ رَبّی هَل كُنتُ اِلاّ بَشَرًا رَسولا ; بگو خداوند پاك و منزه است. آیا من جز همانند شما بشری هستم؟» پس نباید از من كه همانند شمایم انتظار و توقع ای بی جا داشته باشید.
خداوند به همانندی پیامبران با مردم در جهت بشریت تكیه و تأكید می كند و سخن مخالفان را از این جهت می پذیرد و می فرماید: «قُلْ إِنَّمَآ أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُم; بگو من همانند شما بشری هستم». بنابراین در نظر قرآن، پیامبران و اولیای الهی نیز در زندگی روزمره خود همانند دیگر مردمان عمل و رفتار می كنند و از این جهت هیچ گونه تمایز و تفاوتی میان ایشان و دیگران نیست.
از نظر تاریخی نیز می توان با نگاهی به سیره و سرگذشت نامه های اهل بیت (ع) دریافت كه آنان در طول زندگی خود همانند دیگر مردمان زندگی می كردند.
پرسش این است كه اگر چنین است، پس چه فرقی میان پیامبران و اولیای خدا با دیگر مردمان است؟ قرآن به این پرسش پاسخ می دهد و بیان می دارد كه ما نیز می پذیریم كه ایشان نیز همانند دیگر مردمان هستند و اصولاً باید همانند باشند تا در پیروی از الگوها و سرمشق ها، همانندی میان نمونه و پیرو وجود داشته باشد تا در چالش ها و كنش ها و واكنش ها یكسان عمل نموده و هیچ گونه برتری نباشد; چون اگر تفاوت ها به اندازه ای باشد كه ماهیت و نوعیت پیرو و امام را از هم جدا سازد، پیروی از چنین موجودی امكان پذیر نخواهد بود، چنان چه اگر پیامبران از فرشتگان می بودند، امكان پیروی برای بشر فراهم نمی شد; چون ویژگی ها و تفاوت نیازها و كنش و واكنش ها نمی گذارد تا از یك دستور و رفتار پیروی كنند. از این رو، خداوند پیامبران را از همان نوع برگزیده است، بلكه گام از این فراتر نهاده و با توجه به خصوصیات زبان طبیعی، پیامبران را با زبان طبیعی و قومیت ایشان برگزیده و به سوی ایشان فرستاده است. این همزبانی و همانندی در نژاد و قوم و وابستگی و همانندی های رفتاری كمك شایانی در پیروی از نمونه و رهبر خواهد كرد.
ویژگی مهمی كه پیامبران را از سایر مردم متمایز می سازد، در این است كه از سوی خدا به ایشان وحی شده تا به عنوان واسطه میان خدا و مردم عمل نمایند و نمونه های عینی ای باشند كه مردم در مقام عمل به دستورها، آموزه ها و گزاره های آنان را سرمشق خود قرارداده و در زندگی خویش از ایشان پیروی كنند. از این جاست كه تفاوت های اساسی میان پیامبران و دیگر مردمان خود را نشان می دهد. تفاوت هایی كه در دو بُعد وجود شناختی و معرفت شناختی خود را نشان می دهد. این تفاوت از سویی بسیار بنیادین و مهم است; چون انسان در مقام پیروی تنها از كسانی تبعیت می كند كه در مقام معرفتی در كمال معرفت و دانش باشد و در مقام اثبات و وجود شناختی نیز خود سیر تكاملی اش را به پایان برده و با همه سختی ها، موانع، چالش ها و دشواری ها آشنا باشد و راهكارها و برونرفت از مشاكل را بشناسد و از همه ابعاد و جهات به حدّ كامل رسیده باشد، تا بتواند به عنوان پیشوا مطرح شود.
با این همه نباید پنداشت كه پیامبران و امامان موجوداتی فرابشری بوده و از دایره انسان و بشریت بیرون هستند. در حقیقت این تفاوت ها در آن حدّ نیست كه رهبر و پیشوا را از عموم مردم، از نظر رفتارهای عمومی بسیار متمایز و جدا سازد; و آنان در زمره غیر بشری قرار دهد و فرصتی را برای مخالفان فراهم آورد تا به بهانه تفاوت های وجود شناختی و معرفت شناختی از پیروی راه پیامبران و رهبری ایشان سرباز زنند.
پرسش دیگری كه در این جا مطرح می شود، این است كه اگر اولیا و پیامبران و پیشوایان دینی با مردم تفاوت های وجود شناختی دارند چگونه می توان از دیگران خواست كه با توجه به ناهمترازی وجودشناختی از ایشان به عنوان پیشوایان و رهروان رفته و استادان رهپیموده پیروی كرد؟
تفاوت های وجودشناختی، و ناهمترازی از این وجه، خود موجب می شود تا پیشوا در مكان و مقام دیگری از لحاظ مراتب وجودی قرار گیرد و چنان نماید كه او فرشته ای در لباس آدمی است. بنابراین با توجه به خصوصیت عصمت و علم و آگاهی ایشان، چگونه می توان از مردمانی كه هر دم به سویی كشیده می شوند و «مذبذبین بین ذلك» هستند كه نه در این سو و سمت قرار می گیرند و نه در آن سمت و سو آرام می نشینید، از ایشان خواست تا با چنین تفاوت های وجودشناختی از امامان و پیشوایان معصوم پیروی كنند؟ آیا این تكلیف به محال نیست؟
از سوی دیگر در بُعد معرفت شناختی نیز ناهمترازی است، چون آگاهی و علم و معرفت ایشان در حدّ فرشتگان و یا بیشتر است در حالی كه عموم مردم از نظر معرفتی در حدّ و اندازه خیال و عقل موهوم هستند. آیا می توان از مردم خواست تا از عقل فعال پیروی كنند؟! آیا از كسانی كه علم و آگاهی محدودی دارند می توان امید داشت همان رفتار و كُنش و واكنش هایی را از خود بروز دهند كه عالمان به غیب و معارف والا از خود بروز و ظهور می دهند؟
به نظر می رسد كه چالش های چندی چون موارد مذكور و شناخت نادرست، و یا نادرستی در شناسایی و شناساندن پیشوایان موجب شده است تا مردم از پیشوایان در رفتار و زندگی روزمره دور شوند و در پی الگوها و نمونه های عینی، ملموس و همتراز از نظر وجودی و معرفتی بروند.قرار دادن برخی از بازیگران ، تیپ ، شخصیت و ستاره های تلویزیونی و سینمایی به عنوان بهترین نمونه و الگو نمی تواند یك نگاه سطحی باشد بلكه از عمق و ژرفای بحران خبر می دهد. نا همترازی های چند موجب شده است كه الگوها و نمونه های عینی تر به عنوان اسوه جایگاه پیشوایان حقیقی را بگیرد. این ناهمترازی را می توان در دو جا جستجو كرد، یكی آن كه واقعاً چنین ناهمترازی وجود دارد و در طول تاریخ به آن توجه نشده بود و یا شده ولی از آن سرسری گذشته ایم یا آن كه این ناهمترازی را در طول تاریخ پدید آورده ایم نه آن كه در واقع چنین بوده باشد.
اصولاً انسان ها شخصیت های محبوب خویش را در هاله ای از قداست می پیچد و به آنان توانایی ها و مقامات و مراتب فرابشری می بخشند تا ارزش و جایگاه پیشوایان محبوب خویش را افزایش دهند. در حالی كه این خطر وجود دارد كه موجبات ناهمترازی را در نسل های بعدی پدید می آورد. این ناهمترازی اندك اندك و در طول تاریخ ژرف و عمیق می شود كه نمی توان شخصیت را به عنوان الگو و نمونه برای نسل های پسین بشری مطرح ساخت.
● كاركرد علم غیب در زندگی عادی پیامبران
پرسش این است كه اگر ایشان عالم به غیب و دارای معرفتی افزون بر افراد عادی بشر هستند و از جهان غیب با خبر می باشند، چگونه می پذیرند از روی علم و به طور عمدی خود را به خطر افكنند و موجبات مرگ و شكست خویش را فراهم آوردند؟ به عنوان نمونه، پیامبر خدا(ص) در روز جنگ احد آن چه بر سرش آمد خودش بر سر خود آورده و موجبات شكست و شهادت گروهی از یارانش را نیز فراهم آورده بود; و یا امیر مومنان علی(ع) از روی علم و عمد خودش را در معرض ترور ابن ملجم مرادی قرار داده است; و یا امام حسین(ع) از روی علم و عمد خود را گرفتار مهلكه كربلا ساخت و افزون بر شهادت دوستان و خویشان و خودش، زنانش را گرفتار اسارت كرد; یا دیگر امامان خودشان را به طور عمدی گرفتار هلاكت كرده و غذایی مسموم و زهرآگین خوردند و حتی گفته اند ـ چنان در حدیث صحیحی امام جعفر صادق(ع) گفته است ـ :« مَا مِنَّا الاّ مَقتُول أو مَسمُوم; هیچ یك از ما نیست مگر آن كه كشته یا مسموم شده است.»
پرسش این است كه آنان با آن كه می دانستند، چرا از روی علم و عمد خود را در معرض خطر و مرگ قرار دادند. مگر نه این است كه به دست خویشتن خود را به هلاكت افكندن حرام و امری نامشروع است؟ پس چرا ایشان با علم و از روی عمد چنین كردند؟
اساس این اشكال برخاسته از دو آیه قرآنی است. خداوند در قرآن می فرماید: «وَلَوْ كُنتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَیْر; اگر علم غیب می دانستم برای خودم خیر زیاد می جستم». و نیز می فرماید: «وَ مَآ أَدْرِی مَا یُفْعَلُ بِی وَ لاَ بِكُم; و من نمی دانم كه خدا با من و شما چه می كند».
علامه طباطبایی ریشه این اشكال را در مغالطه خلط میان علوم عادی و علم غیر عادی می داند و می فرماید: علم به غیب، علمی غیر عادی است كه كمترین اثری در مجرای حوادث خارجی ندارد.
توضیح این كه: افعال اختیاری ما همان طور كه مربوط به اراده ما است، هم چنین به علل و شرایط دیگر مادی و زمانی و مكانی نیز بستگی دارد كه اگر آن علل و شرایط هم با خواست ما جمع شود و با آن مساعدت و هماهنگی بكند، آن گاه علت پیدایش و صدور آن عمل از ما علتی تام می شود كه صدور معلول به دنبالش ضروری و واجب است، برای این كه تخلف معلول از علت تامه اش محال است.
بنابراین نسبت فعل (معلول) به علت خودش، نسبت وجوب و ضرورت است; مانند نسبتی كه هر حادثه دیگر به علت تامه اش دارد; و اما نسبت آن به اراده انسان كه جزو علت است نه تمام علت، نسبت جواز و امكان است نه ضرورت و وجوب تا گفته شود كه تخلف معلول از علت است و چنین تخلفی محال است.
پس روشن گردید كه همه حوادث خارجی كه یكی از آنها افعال اختیاری انسان است، وقتی در خارج حادث می شود كه حدوثش به خاطر تمامیت علّت واجب شده باشد; و این مسأله منافات ندارد با این كه در عین حال صدور افعال انسان نسبت به خود انسان به تنهایی «ممكن» باشد، نه «ضروری و واجب».
فرض كنیم كه امیرمؤمنان علی(ع) می دانست كه در روزی معین و ساعتی معین و به دست شخصی معین ترور می شود، حال با توجه به آن چه گفتیم كه تمام حوادث عالم واجب و ضروری الوجود است، و ممكن نیست یكی از آنها از سلسله به هم پیوسته حذف شود، علم امام(ع) حادثه ترور خود را ممكن الوجود نمی كند، پس چه علم داشته باشد و چه نداشته باشد، این حادثه حادث شدنی می باشد و حال كه علم دارد; این علم، تكلیفی برای آن جناب ایجاد نمی كند، و او را محكوم به این حكم نمی سازد كه امروز به خاطر احساس خطر از رفتن به مسجد خودداری كن، و ابن ملجم را بیدار مكن، و یا برای خود نگهبانی معین كن، چون این علم، علم به غیب و شدنی هاست، نه علم عادی تا تكلیف آور باشد.
نقش و كاركرد علم یقینی
اشكال و پرسش دیگری كه ممكن است مطرح شود آن است كه اگر علم یقینی در مجرای افعال اختیاری قرار گرفت عیناً همانند علم حاصل از طرق عادی و قابل استفاده می گردد، چون در این صورت، آدمی را بر سر دو راهی فعل و یا ترك آن قرار می دهد. به این معنا كه علم یقینی آن جا كه با علم حاصل از راه های عادی مخالف باشد مانند علم عادی سبب فعل و یا ترك می گردد. فرض كنید انسان به علم عادی یقین كند كه این میوه خاص را به یقین می خورد، چون هم به آن بسیار میل دارد و هم هیچ مانع بهداشتی و شرعی برای خوردنش وجود ندارد، ولی در عین حال علم یقینی دارد كه چنین عملی در سلسله علل و اسباب وجود ندارد، و او این میوه را نخواهد خورد، در چنین فرضی، علم یقینی، علم عادی را باطل می كند و خودش به جای آن می نشیند و علم یقینی از درجه «وجوب» خودش نازل شده، به مرتبه «امكان» پایین می آید; یعنی همان طور كه گفتیم آدمی را در فعل یا ترك آن متحیّر می سازد و همان گونه كه گفتیم سبب فعل و یا ترك آن می گردد.
در پاسخ به این پرسش باید گفت: علم یقینی مانند علم عادی نیست، چون چنین نیست كه علم یقینی به سلسله علل منافات با علم عادی داشته باشد و آن را باطل سازد; چون می بینیم بسیار می شود كه انسان علم عادی به چیزی دارد ولی عمل به خلاف آن می كند، هم چنان كه قرآن كریم می فرماید: «وَجَحَدُواْ بِهَا وَ اسْتَیْقَنَتْهَآ أَنفُسُهُم» و آن را با آن كه بدان یقین داشتند انكار ورزیدند; یعنی كفار با علم عادی یقین دارند به این كه با انكار در برابر حق، عذاب شدنشان در آتش دوزخ یقینی است ولی در عین حال به انكار خود اصرار میورزند، به خاطر این كه در زنجیره علل كه یك حلقه اش هوای نفس خود آنان است، انكارشان حتمی و نظیر علم عادی به وجوب فعل است.
با این بیان اشكال دیگری نیز پاسخ داده شد، زیرا ممكن است به ذهن بیاید كه چگونه ممكن است انسان علم یقینی به چیزی پیدا كند كه خلاف اراده اوست، زیرا چنین علمی اصلاً تصور ندارد، و به همین جهت وقتی می بینیم كه علم در اراده ما تأثیر نمی كند باید بفهمیم كه آن علم، علم یقینی نبوده و ما آن را علم یقینی می پنداشتیم.
این اشكال از آن رو نادرست است كه گفته شد، صرف داشتن علم به چیزی كه مخالف اراده و خواست ماست، باعث نمی شود كه در ما اراده ای مستند به آن علم پیدا شود بلكه آن علمی ملازم با اراده موافق است كه همراه با التزام قلب نسبت به آن باشد، وگرنه بسیار می شود كه انسان یقین و علم قطعی به حرمت شراب و قمار و یا گناه بودن چیزی یا كاری دارد و در عین حال مرتكب آن می شود، چون التزام قلبی و ایمان به علم خود ندارد، چنان چه همین مسأله در افعال عنایی نیز به چشم می خورد، چون در این گونه اعمال نیز می بینیم علم قطعی به هلاكت، انسان را ـ مثلاً ـ به باقی ماندن در بالای برج وادار نمی كند، چون التزامی به علم قطعی و یقینی خود ندارد. به این معنا كه از انسان بعضی كارها سر می زند كه نه می توان آن را مانند كار جبری دستگاه گوارشی و بی اختیار دانست و نه مانند سایر كارهای اختیاری و ارادی; بلكه نوع سومی از كارهاست كه می توان از آن به «فعل عنایی» تعبیر كرد.
این گونه اعمال از حیوانات نیز سر می زند. چنان چه حیوان وقتی خود را در برابر درنده ای می بیند، از آن جا كه ترس دلش را پر می كند، دیگر نمی تواند مانند سایر اوقات خود را در میان چهار سمت ـ پیش و پس، راست و چپ ـ مختار ببیند، چون شدت ترس همه راه ها را به روی او می بندد و او دیگر نمی تواند باور كند كه از سه جهت دیگر راه گریز دارد، بنابراین تنها یك راه برایش باقی می ماند و آن دهان درنده است، از این رو می بینیم كه حیوان با پای خود به سوی درنده می رود و می گوییم كه حیوان خود را باخته و به دشمن سپرده است.
در انسان نیز گاه چنین حالتی پدید می آید، چنان چه اگر فردی را بر بالای درختی و یا برجی بسیار بلند قرار دهند، با این كه در روی زمین بیش از جای یك جفت كفش زمین نمی خواست تا بتواند روی پای خود بایستد، و بالای برج شاید چند برابر بیش از آن، جا داشته باشد، ولی در عین حال نمی تواند در آن جا قرار گیرد و تعادل خود را حفظ كند و به محضی كه سقوط خود را تصور كند، آن چنان دلش از ترس پر می شود كه دیگر باور این كه می تواند در آن جا بایستد از او سلب می شود و او تنها و تنها یك راه پیش روی خویش می بیند و آن هم این است كه خود را پرتاب كند، چنین عملی را نه می توان عمل ارادی دانست، چون عمل ارادی و اختیاری آن عملی است كه فاعلش قادر بر انجام و ترك آن باشد، و در مثال، فاعل قادر به ترك عمل نیست، و نه آن را عملی جبری دانست، برای این كه عمل جبری، عملی است كه بدون اراده انجام گیرد، و سقوط در مثال عملی است كه با اراده فاعل انجام می شود، از این رو این گونه اعمال را عمل به عنایت یا عمل عنایی می خوانیم.
به هر حال آن چه از قرآن ظاهر می شود آن است كه پیامبران، امامان و اولیای خدا با آن كه از علم غیب برخوردار بودند ولی این غیب ایشان در نظام هستی اختلال ایجاد نمی كرد، از این رو به پیامبر(ص) دستور می دهد تا به مردم بگوید: كه آن چه از حوادث كه بر او و بر ایشان می گذرد بیرون از اراده و اختیارش است و او هیچ دخل و تصرفی در آنها ندارد، بلكه خداوند است كه آن حوادث را پیش می آورد: «وَ مَآ أَدْرِی مَا یُفْعَلُ بِی وَ لاَ بِكُم; نمی دانم كه خدا با من و شما چه می كند». در حقیقت در این جا می كوشد تا بیان دارد كه قدرت دخالت در امور خود و دیگران و حوادث ندارد. هر چند ایشان به اراده و وحی الهی از غیب و آینده آگاه می شوند، ولی این غیب در سیر طبیعی حوادث نمی تواند تأثیرگذار باشد و روند طبیعی آن را دگرگون سازد.
خلیل منصوری
مركز فرهنگ و معارف قرآن


همچنین مشاهده کنید