چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

اخلاق و عرفان


اخلاق و عرفان
واژه «عرفان‏» مانند هم‏خانواده‏اش «معرفت‏» در لغت‏به‏معنی شناختن است ولی دراصطلاح، به شناخت ویژه‏ای اختصاص یافته كه از راه حس و تجربه یا عقل و نقل حاصل‏نمی‏شود، بلكه از راه شهود درونی و یافت‏باطنی حاصل می‏گردد.
روح «عرفان‏» در اعماق جان همه انسانها وجود دارد. انسانها در عرصه این جهان‏همانند ذرات رها شده در فضایند كه انرژیهای نهفته‏ای در درون خود برای پرواز به‏جهان لایتناهی بالا را دارند، ولی جاذبه‏های زمینی آنان را به حضیض جهان طبیعت‏می‏كشاند و حركتی سقوطی و انحطاط‏آور در ایشان پدید می‏آورد و این، حدیث نفس‏انسانهاست كه دامن همت از آلودگی‏های حیوانی بر گرفته و به سوی آفاق نورانی‏ملكوت پر گشانند و در مسیر تكامل خود و نزدیك شدن به مبدا همه زیبائیها، وقدرتها و سرچشمه كمالها و در یك كلمه، به سوی «الله‏» آغاز كنند. و برای این‏كه انسانها در پیمودن این راه دچار خطا و انحراف نشوند و در جهت ضد آن قدم‏برندارند، و در بن‏بست تنگ ماده سرخورده نگردند، خداوند خود توسط پیامبران راه‏شناخت و عرفان واقعی را به آنها نشان داده است. این است كه عرفان در همه ادیان‏آسمانی وجود دارد و یكی از مشتركات ادیان آسمانی، همین «عرفان‏» و توجه به‏امور معنوی است.
اسلام كه كامل‏ترین ادیان آسمانی است، در زمینه عرفان نیز بسی غنی‏تر و جامع‏تر ووسیع‏تر است، زیرا اسلام بیشتر از هر دین دیگر روابط انسان را با خودش، با جهان وبا خدا بیان كرده و هم به تفسیر و توضیح هستی پرداخته است. همچنان كه اسلام درتمام معارف و تعالیم خود استقلال دارد، در عرفان نیز این چنین است. به این معنی:«عرفان‏» مانند سایر بخش‏های اسلام از قرآن كریم و سنت نبوی و سیره ائمه معصومین علیهم السلام سرچشمه گرفته است نه آن كه از سایر ادیان و مكاتب اقتباس شده باشد و وجودمشابهت‏بین عرفان اسلامی و سایر عرفانها دلیل اقتباس از آنها نیست چنان كه‏مشابهت‏شریعت اسلام با سایر شرایع آسمانی به معنی اقتباس اسلام از آنها نمی‏باشد.
بنابراین «عرفان‏» در اسلام مانند سایر بخش‏های آن اصالت دارد و باید در هرشرائط، اصالت آن حفظ شود.
«پس اصالت داشتن عرفان اسلامی به معنای صحت هر آنچه در میان مسلمانان به نام‏«عرفان‏» و «تصوف‏» نامیده می‏شود، نیست. چنان‏كه هرگونه عقیده یا رفتاری را كه‏در میان هر گروهی از منسوبان به اسلام یافت می‏شود، نمی‏توان به اسلام نسبت داد.به‏هر حال، ما در عین اعتراف به وجود عرفان اصیل اسلامی -عرفانی كه مرتبه عالی آن‏را پیغمبر اكرم(ص) و جانشینان راستین آن حضرت داشتند- وجود عناصر بیگانه را درمیان عرفا و متصوفه مسلمان انكار نمی‏كنیم و بسیاری از آراء نظری و شیوه‏های‏رفتاری طوائفی از متصوفان را قابل مناقشه می‏دانیم‏» (۱) .
پس عرفان برخاسته از اسلام، عرفان خاصی است كه به اسلام اختصاص دارد و با قید«اسلامی‏» مشخص می‏گردد و با تصوف و صوفیگری فرق اساسی دارد. عرفان در اسلام به‏معنی خداشناسی و شناختن پیامبر و امام و ترك محرمات و اتیان واجبات است.
نخستین اصل «عرفان اسلامی‏» معرفه‏الله و خداشناسی است كه به این معنی: اولین‏شرط اساسی پیمودن راه حق و رسیدن به مقصود اصلی، معرفت و شناخت «الله‏» است.
امیرمومنان علی(ع) در نهج‏البلاغه در اولین خطبه می‏فرماید:
(اول الدین معرفته و كمال معرفته التصدیق به و كمال التصدیق به توحیده وكمال توحیده الاخلاص له و كمال الاخلاص له نفی الصفات عنه، لشهاده كل صفه انها غیرالموصوف و شهاده كل موصوف انه غیر الصفه).
«سرآغاز دین معرفت‏خداست (به این معنی ریشه تمام مسائل مذهبی به عقائد بازمی‏گردد و تمام عقائد، از معرفت و شناسائی خدا و صفات او سرچشمه می‏گیرد،بنابراین سرآغاز تمام تعالیم دینی همان خداشناسی است) و كمال معرفتش تصدیق ذات‏او، و كمال تصدیق ذاتش توحید و شهادت بر وحدانیت او است و كمال توحید و شهادت‏بر وحدانیتش اخلاص است و كمال اخلاصش آن است كه او را از صفات ممكنات پیراسته‏دارند. زیرا هر صفتی گواهی می‏دهد كه غیر از موصوف است و هر موصوفی شهادت می‏دهدكه غیر از صفت است‏».
«فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه و من قرنه فقد ثناه و من ثناه فقد جزاه و من‏جزاه فقد جهله و من جهله فقد اشار الیه..».
«آن كس كه خدا را (به صفات ممكنات) توصیف كند، وی را به چیزی مقرون دانسته وآن كس كه وی را مقرون به چیزی قرار دهد، تعدد در ذات او قائل شده، و هركس تعدددر ذات او قائل شود، اجزائی برای او تصور كرده و هركس اجزائی برای او قائل شود،وی را نشناخته است و كسی كه نسبت‏به خدا جاهل شد، البته به او اشاره هم می‏كند وكسی كه او را مورد اشاره قرار دهد، او را تحدید كرده و كسی كه او را محدود كند،او را قابل شمارش كرده است... ». این بود قسمتی از آن خطبه. (۲)
این خطبه بدیع‏ترین بیانی است كه بهتر از آن درباره توحید دیده نشده است وخلاصه فراز اول آن این است كه: برگشت كامل‏ترین مراحل معرفت‏خدا، به بازداری زبان‏از توصیف او است و محصل قسمت دوم آن یعنی جمله : «فمن وصف الله فقد قرنه...»كه متفرع بر قسمت اول است، این است كه اثبات صفات برای خدا مستلزم اثبات وحدت‏عددی است‏برای او، و وحدت عددی ملازم با محدودیت است و خدای تعالی اجل از آن است‏كه در حد بگنجد.
پس، از این دو مقدمه نتیجه گرفته می‏شود كه: كمال معرفت‏خدای تعالی پی بردن به‏این است كه وحدتش مانند وحدت موجودات عددی نیست و برای وحدت او معنای دیگری است‏و مراد امام از ایراد این خطبه همین نتیجه است (۳) .
مرحوم «صدوق‏» در كتاب «معانی الاخبار» به سند خود از «ابی المقدام‏»فرزند «شریح ابن هانی‏» از پدرش شریح نقل كرده است كه در جنگ جمل عربی ازمیان‏لشگریان برخاست و گفت: ای امیرمومنان آیا اعتقاد شما این است كه خدا یكی است؟
این را گفت مردم بر او پرخاش كردند و گفتند: ای اعرابی مگر نمی‏بینی امام در این‏ایام با چه گرفتاریها مواجه است؟! در چنین شرائطی چه جای اینگونه سوالات است؟!
امام فرمود: بگذارید جواب خود را بگیرد و نسبت‏به خدای خود معرفتی حاصل كند اواز ما همان را می‏خواهد كه ما آن را از دشمن می‏خواهیم (یعنی همه رنجهای ما برای‏این است كه دشمنان ما به خدا آشنا شوند) آنگاه رو به اعرابی كرده فرمود: ای‏اعرابی: «ان القول فی «ان الله واحد» علی اربعه اقسام: فوجهان منها لایجوزان علی الله عزوجل و وجهان یثبتان فیه ...» : «گفتن این كه «خداوند واحداست‏» بر چهار وجه است كه دو وجه آن غلط و دو وجه دیگرش صحیح است اما آن دووجهی كه جایز نیست‏بر خدا اطلاق شود، یكی این است كه كسی بگوید: خدا واحد است ومقصودش از واحد، واحد عددی باشد و این صحیح نیست زیرا چیزی كه دوم برایش نیست،داخل در اعداد نمی‏شود و لذا می‏بینید كه قرآن مجید گویندگان: «ثالث ثلاثه‏» راكافر خوانده. دیگر این كه كسی بگوید: خدا یكی از همین مردم است و مرادش این‏باشد كه خداوند نوعی از این جنس است. این نیز باطل است چون خدا را به خلق تشبیه‏كردن است و پروردگار ما بزرگتر از آن است كه برای او شبیهی باشد. اما آن دو نحووحدتی كه برای خدا ثابت است‏یكی این است كه كسی بگوید خدا واحد است و در اشیاءعالم مانندی ندارد و این درست است چون پروردگار همینطور است. دیگر این كه گفته‏شود خداوند احدی المعنی است‏یعنی نه در خارج و نه در عقل و نه در وهم قابل‏هیچ‏گونه انقسامی نیست، این هم درست است زیرا خداوند ما همینطور است (۴) .
و همچنین سرآغاز علم و دانش نیز «خداشناسی‏» است. چنان كه در روایت آمده است‏كه امام صادق(ع) فرمود:
«وجدت علم الناس كله فی اربع: اولها ان تعرف ربك....» (۵) .
«همه علوم مردم را درچهار چیز یافتم: اول آنها این است كه پروردگار خود رابشناسی‏».
یكی از دانشمندان غرب گفته است: «احساس عرفانی، شاه‏فنر تحقیقات علمی است‏»سرآغاز خداپرستی و عبادت نیز خداشناسی است و اساس خداشناسی یكتاشناسی است ونظام یكتاشناسی سلب صفات ممكنات از او است.
● روش شناخت‏خدا
در قرآن كریم می‏خوانیم:
(سنریهم آیاتنا فی الافاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق اولم یكف‏بربك انه علی كل شی شهید) (۶) .
«ما به زودی آیات و نشانه‏های خود را در اطراف جهان و در درون جانشان به آنهانشان می‏دهیم تا آشكار گردد كه او حق است. آیا كافی نیست كه او بر همه چیز شاهدو گواه است‏».
▪ آیات آفاقی:
همچون آفرینش خورشید و ماه و ستارگان با نظام دقیقی كه بر آنهاحاكم است و آفرینش انواع جانداران و گیاهان و كوهها و دریاها با عجائب وشگفتیهای بی‏شمارش و موجودات گوناگون اسرارآمیزش كه هر زمان اسرار تازه‏ای ازخلقت آنها كشف می‏شود و هر یك آیه و نشانه بر حقانیت ذات پاك او است.
▪ آیات انفسی :
همچون آفرینش دستگاههای مختلف جسم انسان و نظامی كه بر ساختمان‏حیرت‏انگیز مغز و حركات منظم قلب و عروق و بافتها و استخوانها و از همه بالاتراسرار و شگفتیهای روح انسان می‏باشد كه هر گوشه‏ای از آن كتابی از معرفت پروردگارو خالق جهان است.
به حكم آیه فوق، سه طریق برای خداشناسی وجود دارد:
۱) پی بردن به وجود حق از راه مشاهده نشانه‏های آفاقی (عالم طبیعت) است وتمام آیات و نشانه‏های «الله‏» است. این، طریق عامه مردم است و اكثر مردم ازآیات انفسی غافلند.
ساختمان با شكوهی را می‏بینیم كه هركدام از درب و پنجره و شیشه آن با وضع مرتب‏و منظمی در جای مخصوص به خود قرار گرفته، از دیدن این بنا و نظم و ترتیبی كه درساختمان آن به كار رفته، عقل انسان حكم می‏كند كه این ساختمان به خودی خود پیدانشده و سازنده آن بدون اراده و شعور نبوده، بلكه اثر ساخت معمار ماهر و قابلی‏بوده است. اما این همه آثار و نشانه‏ها را كه در عالم می‏بینیم چرا تامل در وجودصانع آن نكنیم؟!۲) آگاهی به وجود خداوند از طریق آیات انفسی است و این، طریق‏خواص است.
نزدیكترین چیز به انسان دل اوست ولی هرچه انسن تلاش می‏كند، قدرت بر تصرف آن‏ندارد چنان‏كه امام باقر(ع) می‏فرماید: «ان القلوب بین اصبعین من اصابع الله‏یقلبها كیف یشاء ساعه كذا و ساعه كذا» (۷) .
«قلبهای مردم بین دو انگشت از انگشتان خداوند است و آنگونه كه بخواهد آن رامی‏گرداند، گاهی این‏طور است‏و گاهی آن‏طور».
حضرت علی(ع) فرمود: «عرفت الله سبحانه بفسخ العزائم و حل العقود و نقض‏الهمم‏» (۸) .
«خداوند را به وسیله فسخ تصمیمها و گشودن گرهها و نقض اراده‏ها شناختم‏».
از امام صادق(ع)روایت‏شده است كه فرمود: از پدرم شنیدم كه نقل كرد: مردی ازامیرمومنان علی(ع) سوال كرد: یا امیرالمومنین بم عرفت ربك؟ ای امیر مومنان به‏چه چیز(وچه راه) پروردگارت را شناختی؟ فرمود: بفسخ العزائم و نقض الهمم لما ان‏هممت فحال بینی و بین همی و عزمت فخالفت القضاء عزمی فعلمت ان المدبر غیری...» (۹) .
«به تغییر عزیمت و تبدیل همت. زیرا گاهی قصد امری كردم او میان من و كار من‏جدائی افكند و در كارها مصمم شدم اما قضا(وحكم الهی) باتصمیم من مخالفت كرد ازاین جهت دانستم كه كارها به دست دیگری است‏».
انوری ابیوردی چه نیكو گفته است؟
اگر محول حال جهانیان نه قضاست چرا مجری احوال بر خلاف رضاست كسی ز چون و چرادم همی نیارد زد كه نقش بند حوادث ورای چون و چراست بلی، قضاست‏به هر نیك و بدعنانكش خلق بدان دلیل كه تدبیرها جمله خطاست هزار نقش برآرد زمانه و نبود یكی‏چنان كه در آئینه تصور ماست
۳) برهان صدیقین، برهانی است كه با آن از «ذات‏»به «ذات‏» می‏رسند و این، طریق اولیاء می‏باشد كه خدا را می‏بینند و از خودش به‏خودش استدلال می‏كنند، به تعبیر دیگر: در اینجا ممكنات و مخلوقات واسطه اثبات‏وجود او نیستند، بلكه خود ذات او دلیل بر ذات پاكش می‏شود.
چنان كه امیر مومنان علی(ع) در دعای صباح می‏فرماید: «یا من دل علی ذاته‏بذاته و تنزه عن مجانسه مخلوقاته‏» : «ای كسی كه ذاتت گواه ذات تو است و ازشباهت‏با مخلوقاتت پاك و منزهی‏».
امام حسین(ع) در دعای عرفه فرموده:
«بك عرفتك و انت دللتنی علیك و دعوتنی الیك و لولا انت لم ادر ما انت‏».
«من با تو، تو را شناختم و تو بودی كه مرا بر ذات اقدست راهنمائی كردی، و مرابه سوی خودت خواندی و اگر تو نبودی، من نمی‏دانستم تو چه می‏باشی؟».
و مصداق (شهدالله انه لا اله الا هو) (۱۰) «خداوند گواهی می‏دهد كه معبودی غیراز او نیست‏».
علی(ع) در حدیثی كه به «حدیث عرفان خدا»، (شناسائی خدا به وسیله خدا) معروف‏است، می‏فرماید:
«...اعرفوا الله بالله...» (۱۱) . «خدا را به وسیله خود خدا بشناسید».
و این شاید همان است كه امام حسین(ع) در دعای پرمحتوا و غراء و شیوای عرفه‏بیان فرموده: «كیف یستدل علیك بما هو فی وجوده مفتقر الیك ایكون لغیرك من‏الظهور ما لیس لك حتی یكون هو المظهر لك متی غبت‏حتی تحتاج الی دلیل یدل علیك ومتی بعدت حتی تكون الاثار هی التی توصل الیك؟ عمیت عین لا تراك علیها رقیبا! وحسرت صفقه عبد لم تجعل له من حبك نصیبا...» (۱۲) .
«چگونه بر وجود تو استدلال می‏شود به چیزی كه خود در وجودش به سوی تو نیازمنداست آیا برای غیر تو از ظهور آنقدر هست كه برای تو نیست تا آنها نشان دهنده توباشند؟ كی پنهان شدی تا نیاز به دلیلی دشته باشی كه دلالت‏بر وجودت كند؟ و كی‏دور شده‏ای كه آثار تو در عالم هستی ما را به تو رهنمون گردد؟! كور باد چشمی كه‏تو را مراقب خود نبیند و زیانكار باد تجارت بنده‏ای كه نصیبی از محبت تو ندارد».
كی رفته‏ای ز دل كه تمنا كنم تو را؟ كی گشته‏ای نهفته كه پیدا كنم تو را؟! با صدهزار جلوه برون آمدی كه من با صد هزار دیده تماشا كنم تو را در حدیثی آمده است‏كه یكی از یاران امام صادق(ع) به نام «منصور بن حازم‏» خدمتش عرض كرد: من باگروهی مناظره كردم و به آنها گفتم: «ان الله اجل و اكرم من ان یعرف بخلقه بل‏العباد یعرفون بالله‏» «خداوند برترو والاتر از آن است كه به وسیله خلقش شناخته‏شود، بلكه بندگان به وسیله او شناخته می‏شوند» (۱۳) .
در حدیثی از امیرمومنان علی(ع) می‏خوانیم: كسی از امام صادق(ع) پرسید: «بم‏عرفت ربك؟» «پروردگارت را به چه شناختی؟» امام در پاسخ فرمود: «بما عرفنی‏نفسه‏» «به چیزی كه خودش به من معرفی كرده‏» (۱۴) .
آری او معرف خویش است (آفتاب آمد دلیل آفتاب) و ذات پاكش دلیل بر ذات او است‏بی‏آن كه نیاز به معرف داشته باشد و اگر در نظر بعضی مخفی می‏ماند، این به خاطرشدت ظهور او است كه اگر نور بیش از حد باشد، انسان را توان دیدن آن نیست.
در اثبات صانع اقرب طرق، اقامه برهان از وجود بر خود وجود است وجود یا غنی وبی‏نیاز از غیر است و یا فقیر و نیازمند به غیر كه در صورت اول واجب است و درصورت دوم ممكن. هر وجودی كه منبع باشد و نیازمند نباشد، واجب‏الوجود است. وجود وهستی بحث نیازمند به علت نیست زیرا كه ظهور و بروز اشیاء به وجود است و ظهوروجود به خود وجود. ذاتی معلل نیست‏یعنی از علت ذاتی نمی‏پرسند ولی عرضی معلل است.
روشنائی زمین از نور خورشید است و نور خورشید از خود آن.
اگر چشم دل كور باشد نور وجود را نمی‏بیند و فقط ماهیات را مشاهده می‏كند و ازطریق ماهیات به وجود حق استدلال می‏نماید، اما اگر انسان با چشم دل بنگرد، بر خودوجود نظاره می‏كند و همه اشیاء و ماهیات را به واسطه هستی و وجود درمی‏یابد ومی‏فهمد. چرا وقتی كه آفتاب طلوع می‏كند و بر در و دیوار می‏تابد از نقش و سایه‏دیوار بروجود آفتاب استدلال كنیم؟ در حالی كه به بركت آفتاب نقش و سایه دیوارظاهر شده است.
آنان كه متوجه نور وجود گشتند (اولم یكف بربك انه علی كل شی شهید) «آیاكافی نیست كه او بر همه چیز شاهد و گواه است‏».
دیگر در اثبات صانع نیازی به آیات آفاقی و انفسی ندارند.
آری قرآن كریم در باب توحید، هرگز خدا و جهان خلقت را به سازنده خانه و خانه‏قیاس نمی‏كند. قرآن خدا را خالق و آفریننده جهان معرفی می‏كند و در همان حال‏می‏گوید: ذات مقدس او در همه‏جا و با همه چیز هست. (اینما تولوا فثم وجه الله)
«به هر طرف رو كنید، چهره خدا آنجاست‏» (و نحن اقرب الیكم منكم) «از شما به‏شما نزدیكتریم‏».(الله نور السموات والارض) «خدا نور آسمانها و زمین است‏».
(هو الاول والاخر و الظاهر والباطن) «اول همه اشیاء او است و آخر همه او است ازاو شروع شده و به او پایان می‏پذیرد، ظاهر و هویدا او است و در همان حال باطن وناپیدا هم او است‏». (و ان الله قد احاط بكل شی علما) «او به همه چیز احاطه‏دارد تمام این مسائل برای او روشن است و دلیل بر احاطه علمی او بر همه چیزتدبیر او نسبت‏به همه اشیاء است‏». هرگز نباید تصور كرد كه احاطه خداوند به همه‏موجودات فی المثل شبیه احاطه هوای پیرامون كره زمین به كره زمین است، كه این‏احاطه، دلیل بر محدودیت است. بلكه منظور از احاطه پروردگار به همه چیز، معنی‏بسیار دقیقتر و لطیفتری است و آن وابستگی همه موجودات در ذاتشان به وجود مقدس‏او است.
به تعبیر دیگر در عالم هستی یك وجود اصیل و قائم به ذات بیش نیست و بقیه‏موجودات امكانیه همه متكی و وابسته به او هستند كه اگر یكدم این ارتباط از میان‏برداشته شود، همه فانی و معدوم می‏شوند.
این احاطه همان حقیقتی است كه در كلمات عمیق مولای متقیان علی(ع) در خطبه اول‏نهج‏البلاغه به این عبارت بیان شده است: «مع كل شی لا بمقارنه و غیر كل شی لابمزایله‏» «خداوند با همه چیز است اما نه این‏كه قرین آنها باشد و مغایر با همه‏چیز است نه این كه از آن بیگانه و جدا باشد» و آیات دیگر از این قبیل.
پر واضح است كه اینگونه آیات، افكار و اندیشه‏ها را به سوی توحید برتر وعالیتر از توحید عمومی می‏خوانده است. در حدیثی از امام سجاد(ع) آمده است: وقتی‏در باره توحید از حضرتش سوال كردند، در پاسخ فرمود: «ان الله عزوجل علم انه یكون فی آخرالزمان اقوام متعمقون فانزل الله تعالی :(قل هو الله احد) والایات من سوره الحدید. خداوند متعال می‏دانست كه در آخرالزمان اقوامی می‏آیند كه‏در مسائل تعمق و دقت می‏كنند، لذا سوره قل هو الله احد و آیات آغاز سوره حدید رانازل فرمود، پس هركس ماورای آن را طالب باشد، هلاك می‏شود.
بالاخره در شناخت‏خدا باید روش درست در پیش گرفت تا بتوان به هدف رسید.
داود الهامی
پی‏نوشتها:
۱- مجله معرفت، شماره ۲۱، ص ۵ مقاله استاد محمد تقی مصباح یزدی.
۲- نهج‏البلاغه، خطبه اول.
۳- ترجمه المیزان، ج‏۶، ص ۱۳۹ - ۱۳۸.
۴- معانی الاخبار، ص ۶ - ۵. ۵- اصول كافی، ج‏۱، ص ۵۱.
۶- سوره فصلت: ۵۳.
۷- بحارالانوار، ج‏۷۵، ص ۴۸ و ج‏۷۰ ، ص ۵۳.
۸- نهج البلاغه، كلمات قصار، ۲۵۰ - خصال صدوق، ص ۶ -كتاب توحید، ص ۲۰۹.
۹- خصال، باب ۲، ح‏۱، ص ۳۳.
۱۰- سوره آل عمران: ۱۸.
۱۱- اصول كافی، ج‏۱، ص ۸۵.
۱۲- از دعای عرفه، كه در غالب كتب معروف دعا در اعمال روز عرفه آمده است.
۱۳- اصول كافی، ج‏۱، ص ۸۶.
۱۴- اصول كافی، ج‏۱، ص ۸۵، حدیث ۲.
منبع : بلاغ


همچنین مشاهده کنید