جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا


فعلاً یک کمی این جا منتظر بمان


فعلاً یک کمی این جا منتظر بمان
اگر از من بپرسید، می گویم توی كله ما دارد اتفاق عجیب و غریبی رخ می دهد. من خیلی آدم خوشبختی هستم، زیرا زیاد سفر می روم. توی این مسافرت ها فهمیده ام كه اغلب ما در «سفرهای بیرونی» گم شده ایم. منظورم از « سفر بیرونی» خیلی چیزهاست از جمله جمع كردن همه چیز، چه به دردمان بخورد یا نخورد .
و تصمیم برای پولدارترین آدم دنیا شدن، حتی اگر ندانیم قرار است با این پول چه بكنیم. ما تصمیم گرفته ایم بزرگترین و بهترین و خلاصه «همه چی ترین» دنیا بشویم. نسل ما، به نسبت حتی یك نسل قبل، برای «راحتی» خیلی چیزها را در اختیار دارد، با این همه نمی تواند خیلی دور برود. ما هنوز هم با این همه تسهیلات، «تنها» هستیم.
بسیاری از ما گم شده ایم و بیشترمان كلافه ایم. بیایید حرف «شازده كوچولو» را باور كنیم كه «چشم سر، آنچه را ضرورت دارد، نمی بیند. »یك وقتی نشستم و مشتركات تمام كتاب های آسمانی را درآوردم. ماه ها وقت صرف این كار كردم. یكی از مهمترین نكات مشترك در تمام آن كتاب ها این بود، «اگر فقط به جنبه های بیرونی زندگی و انسان نگاه كنید، آنچه را كه ضروری است از دست می دهید.»
اما «ضرورت» واقعاً یعنی چه؟ من عمری در صحنه آموزش و پرورش بوده ام و خوب می دانم كه «ضرورت» از نظر هر كسی چه معنایی دارد. مثلاً یك متخصص آسیب شناسی زبان داشتیم كه تصور می كرد همه بچه ها روی حرف «ر» لكنت دارند و معتقد بود كه باید همه كارهایمان را رها كنیم و مخرج «ر» بچه ها را درست كنیم. برای او تصحیح تلفظ «ر» ضروری ترین مسأله دنیا بود. همین حكایت را هم با متخصص فیزیوتراپی، متخصص مغز و اعصاب، مشاور روانشناسی و مدیر مدرسه و بقیه داشتیم.
فقط پدر و مادرها هستند كه بچه را موجودی منسجم و یكپارچه می بینند، آن هم نه از این بابت كه انسجام، امری شگفت است، بلكه از این نظر كه لابد این بچه مسأله ای دارد كه هیچ چیزی اش نیست!
تمام این آدم ها، برای دیدن آنچه ضروری است، فقط از چشم هایشان استفاده می كنند و چشم واقعاً خطاكارترین، بی ثبات ترین و متعصب ترین عضو بدن است. آنها به كودك نگاه می كنند، ولی او را نمی بینند. شاید او واقعاً همه این چیزهایی كه همه آدم ها می بینند، باشد، ولی بینوا هزار چیز دیگر هم هست! چیزی كه در حقیقت در باره او ضرورت دارد، با چشم دیده نمی شود.
اگر مراقب نباشیم كاری می كنیم كه مازلو می گوید و من چقدر هم این حرفش را دوست دارم: «اگر تنها ابزاری كه دارید، یك چكش است، خیلی دلتان می خواهد با همه طوری رفتار كنید، انگار كه میخ هستند!»
بعضی از عواملی كه ما را از دیدن آنچه ضروری است، باز می دارد، كدامند؟
اول از همه آموخته های ما، چیزهایی كه یاد گرفته ایم، زبان ما، دریافت ما و همه چیزهایی كه سیستم عصبی مركزی ما برای ما انجام داده است، یعنی ذهنیت ثابت ما، مانع اصلی است. همین چند وقت پیش كتاب های جالبی خواندم كه در آن نوشته بودند كار واقعی دستگاه مركزی اعصاب، پذیرفتن چیزی نیست، بلكه مراقبت و دفاع از افكاری است كه داریم. به این می گویند «بینش گزینشی»! برای همین هم هست كه در محیط اطرافمان فقط بخش كوچكی از چیزها را می بینیم.
البته ما برای جمع كردن حواسمان احتیاج داریم با محرك های فرعی مقابله كنیم، یعنی به شكلی ارادی حواسمان را متوجه كسی كنیم كه قرار است با او ارتباط برقرار كنیم. البته ما اغلب به خیالبافی می افتیم و به همین دلیل ذهنمان كمتر آماده پذیرفتن تجربیات جدید است و هر جور فكری اجازه پیدا می كند به مغز ما راه پیدا كند و بالاخره هم سر از آسایشگاه های روانی درمی آوریم!
یكی از خیالبافی های دلنشین من تصور روزی است كه بشود بدون كلام حرف زد! واقعاً چه روز شگفتی خواهد بود. لابد می دانید اغلب سوءتفاهم ها زیر سر همین «زبان» است. راستش من كه خیلی از «تعریف» بعضی چیزها خسته شده ام. مثلاً می گویم «عشق» و هزار نفر می گویند، «می شود در یك جمله عشق را تعریف كنید!» همین گرفتاری را هم درباره همه چیزها و مفاهیم ضروری زندگی داریم. تعریف در یك جمله! ما واقعاً باورمان شده است كه واقعیت ها را همان گونه كه هستند، درك می كنیم. عزیزانم! اصلاً مهم نیست كه در كدام مرحله اید. هر جا كه باشید، تازه اول كار هستید!
تازه در ابتدای درك هستی و درك خودید. ما اغلب « من » خودمان را ضروری می پنداریم. این منی را كه می پنداریم خود ساخته ایم! ولی خبر خوشی برایتان دارم. شما این من را نساخته اید . یك كسی یا كسانی آن را برایتان ساخته اند .
این دیگران هستند كه به شما گفته اند چه جور باشید چه جور نباشید، چه جور حركت كنید، چه جور ببویید و چه جور بیشتر كارهایی كه شما را می سازند، انجام دهید. خیلی خوب است همان كاری را بكنیم كه آسیایی ها می گویند. آنها می گویند: «بگذارید من تان همان جایی كه هست، بماند.» از خودتان بیرون بیایید و او را همان جایی كه هست، رها كنید و به او بگویید: «فعلاً یك كمی اینجا منتظر بمان.» این تنها راهی است كه به ما مجال می دهد پیام های جدیدی وارد ذهنمان شود.
خود، برای محافظت از خودش، دیوارهای بلندی را دور خود می كشد و نامشان را واقعیت می گذارد. هر چیزی كه با دیدگاه های این خود زندانی سازگار نباشد، اجازه عبور از دیوارها را نخواهد داشت.
با وجود این می شود كه بیشتر ما به زندگی خود ادامه می دهیم و فقط چیزهایی را می بینیم كه دلمان می خواهد ببینیم، چیزهایی را می شنویم كه دلمان می خواهد بشنویم، چیزهایی را می بوییم كه دلمان می خواهد ببوییم و چیزهای دیگر همین طور دست نخورده و نامرئی باقی می مانند، در حالی كه همه این چیزها در دنیا هستند ؛ تمام كارهایی كه باید بكنیم، تمام چیزهایی كه باید ببینیم، لمس كنیم، بچشیم، بجوییم و تجربه كنیم، نه آن طوری كه ما فكر می كنیم، هستند.
بعد جالب است به آنچه به آنها عادت كرده ایم، می گوییم ضروری ولی من به اینها می گویم اعتیادها برای این كه واقعاً به این عقاید فكسنی معتاد شده ایم و نمی دانیم چه طور گریبان خودمان را از چنگشان خلاص كنیم.
یك روز كنار ساحلی نشستم و هفتاد و سه روش دفاع از خود را كه به آن معتاد شده بودم، كشف كردم و اسمشان را گذاشتم «تداركات ضد خود!» جالب نیست؟ «خود خود - دفاع»! آن دسته از عقاید احمقانه ای كه به عنوان ضرورت ها به ما یاد می دهند و چنان به آنها عادت می كنیم كه یادمان می رود ضرورت های اصلی كدامند.
دكتر لئوبوسكالیا
ترجمه: تهمینه مهربانی
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید