پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا
گفتند زندگانی عاشق گناه اوست
جراید اقلیت را توقیف میكنید، گلوله به ما تحویل میدهید، اجازه نطق هم به ما نمیدهید، پس خوب است برویم به ولایتهای خودمان!
ملكالشعرای بهار این را گفت و با اعتراض از صحن مجلس خارج شد. اكثریت مجلس با طرفداران سردار سپه بود. میدانستند كه اگر بهار یا یكی از وكلای اقلیت سخن بگوید، پشت صحنه ترورهای سیاسی برملا میشود. پس جنجال راه انداختند و اجازه نطق ندادند. آنها یادشان مانده بود كه چند روز قبلتر همین اقلیت اندك اما كاركشته و از جان گذشته، طرح جمهوری رضا خانی را به نطقهای آتشین خود به بایگانی فرستادند و رضاخان مجبور شد از ریاست الوزرایی استعفا دهد و به حالت قهر به رودهن برود. عدهای رفتند، او را برگرداندند و دلجوییاش كردند، اما دیكتاتور فهمید كه با این نمایشهای شبه قانونی نمیشود كار را از پیش برد. پس پرده از چهره خویش برگرفت و دست به خشونت برد.
عشقی یكی از اولینها بود. درباره جمهوری گفته بود: «جمهوری عجیبی است كه دهاتیان قروه هوادارانند اما عشقی با یك من فكل و كراوات با آن مخالف است!»
او چندی پیش از ترور، روزنامه كاریكاتور قرن بیستم را انتشار داد تا بازیهای تهران به تحریك اجنبی را افشا كند اما بازیگر چنین چیزی را برنمیتافت و بیدرنگ فرمان داد كه عشقی را ساكت كنند؛ همانطور كه بعدها مدرس و فرخی و دیگران را ساكت كردند. عشقی جوان اما چشم بسته به این میدان پرآشوب قدم نگذارده بود و از آخر و عاقبت كار خبر داشت. خودش یك زمان سروده بود:
من نیم به مرگ طبیعی شوم هلاك
وین كاسه خون به بستر راحت هدر كنم
حتی خوابهایش نیز این را گواهی میداد. دو سه روز پیش از مرگ در جمع دوستان گفت: «دیشب خواب دیدم كه زنی به من رولور خالی كرد و تیر خوردم. سپس مرا در یك زیرزمین بردند كه پنجرههایی به خارج داشت و به تدریج خاك ریختند تا پنجرهها مسدود شد. كلوخ بزرگی افتاد؛ راهرو نیز مسدود گشت و من آنجا دفن شدم».
دل دوستان عشقی خالی شد، چه كسی بود كه نداند او در تیررس دیكتاتور قرار دارد؟ اما به روی خود نیاوردند و شاعر جوان را دلداری دادند. دو روزی گذشت و خیال همه اندكی راحت شد. روز ۱۲ تیر ۱۳۰۳ خورشیدی، ملكالشعرای بهار به مجلس رفته بود و حسابی گرفتار بعضی اعتبارنامهها بود، اما به یك باره خبر آوردند كه عشقی را تیر زدهاند!
- طوری هم شده؟
- بله، به سختی جراحت برداشته.
- الان كجاست؟
- مریضخانه شهربانی.
و مریضخانه شهربانی یعنی خانه ضارب، خانه قاتل! همان موقع از مریضخانه تلفن زدند كه عشقی شما را میخواهد. بهار نفهمید كه فاصله مجلس تا مریضخانه را چطور رفت اما همین كه آنجا رسید، پایش سست شد. سرهنگ درگاهی را دید كه با ابوالقاسم پسر ضیاءالسلطان بیرون میآیند و فهمید كه كار عشقی تمام است.
داخل اتاق، عشقی را استنطاق میكردند كه به اصطلاح بفهمند چه كسی او را تیر زده. عشقی از درد به خود میپیچید و پرت و پلا میگفت. بهار را كه دید، خنده بر لبانش نشست.
- آمدی؟
- بله، همین كه خبردار شدم راه افتادم. تعریف كن چه شد؟
- ابوالقاسم و حبیب همدانی صبح زود آمدند منزل كه توصیهای برای یكی از آنها به خوانین همدان بنویسم. برگشتم كه كاغذ بردارم، مرا با تیر زدند.... و گریختند.... دویدم به خانه همسایه...... زمین خوردم.
آرنجش زخم شده بود و از سرما به خود میلرزید. بهار خم شد. لبانش را روی گونههای كبود عشقی گذارد و بوسیدش.
- غصه نخور، انشاءالله خوب میشوی.
- بقیه رفقا كجا هستند؟
- حتما در راهند. الان میرسند.
- تو میروی؟
- در مجلس یك كار ضروری دارم، میروم و یك ساعت دیگر برمیگردم.
و یك ساعت بعد، عشقی مرده بود ! پیكرش را به خانهاش در سه راه ژاله بردند و شستند و سپس در مدرسه سپهسالار به امانت گذاشتند. بهار سپرد كه نگذارند پیراهن خونیاش از بین برود. بعد، یك ورقه كوچك برداشتند و رویش نوشتند: «عشقی مرد. هركس بخواهد جنازه این سید شهید را مشایعت كند، فردا صبح بیاید به
مجلس سپهسالار».
فردا همه شهر آمدند. حتی آنها كه عشقی جوان و پرشور، گاه در نوشتهها و سرودههایش هجوشان كرده بود و به نیش قلم نواخته بود. جنازه، بالای دست مردم به حركت درآمد. از شاه آباد و لالهزار و توپخانه و بازار و مسجد جامع و سر قبر آقا گذر كرد و از دروازه حضرت عبدالعظیم بیرون رفت. یكسر جمعیت كنار دروازه بود و سر دیگرش ابن بابویه. آنجا در خاك آرمید و حالا درست ۸۳ سال است كه آرمیده است.
باری از این عمر سفله سیر شدم سیر
تازه جوانم ز غصه پیر شدم پیر
پیر پسندای عروس مرگ چرایی
من كه جوانم چه عیب دارم بی پیر
در مسجد جامع اهالی چالمیدان نمیگذاشتند جنازه را از زمین بردارند. میگفتند تا قاتل را تحویل ندهند، نمیگذاریم جنازه را دفن كنند. راستی چه كسی باید بود قاتل را تحویل دهد؟ مگر نه آنكه قاتل همان تحویل دهنده بود؟! وقتی عشقی تیر خورد، محمد نامی كه آن حوالی بود، ضاربان را تعقیب كرد و یكیشان را گرفت و تحویل پاسبان داد. ظاهرا او را در مریضخانه با عشقی روبهرو كردند. عشقی جلوی چشم همه به او گفت: تو بودی كه تیر زدی ابوالقاسم! با این همه ابوالقاسم را زیر سبیلی رد كردند و در عوض همان محمد نام را گرفتند و به محبس انداختند. گفتند قتل عشقی كار او بوده !
روز ۱۷ تیرماه، پنج روز پس از قتل عشقی و دو روز پس از آن كه نگذاشتند ملكالشعرای بهار در مجلس نطق كند، اقلیت دوباره سر و صدا راه انداختند و بالاخره اجازه نطق گرفتند. ماجرای قتل شرح داده شد و از معایب آدمكشی سخنها رفت. در نتیجه اكثریت هم برای آنكه از قافله عقب نمانند، نزد رضاخان رئیسالوزرا رفتند و اظهار داشتند كه این قبیل كارها باعث تزلزل امنیت است و مردم ناراضیتر خواهند شد.
دیكتاتور اما، شانه بالا انداخت و گفت: «چه اهمیت دارد قتل یك نفر. چرا در جنگهای ما كه آن قدر كشته میشوند اظهار تاسف نمیكنید؟»
حتی لازم نمیدید كه حفظ ظاهر كند و جملهای در تقبیح ترور بگوید. به قول بهار:
او پادشاه كشور حسن است و ما اسیر
وان زلف پرخم و صف مژگان سپاه اوست
گفتم به قتل من چه بود عذر آن نگار؟
گفتند خوی سركش او عذرخواه اوست
گفتم به غیر عشق چه باشد گناه من؟
گفتند زندگانی عاشق گناه اوست
جانا بهار صید زبان بسته است، لیك
چیزی كه مایه نگرانی است آه اوست!
منبع : روزنامه تهران امروز
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
ایران سریلانکا توماج صالحی کارگران رهبر انقلاب حجاب پاکستان مجلس شورای اسلامی دولت رئیسی سید ابراهیم رئیسی رئیس جمهور
کنکور سیل سازمان سنجش تهران شهرداری تهران فضای مجازی هواشناسی پلیس سلامت قتل فراجا وزارت بهداشت
قیمت خودرو قیمت طلا خودرو قیمت دلار دلار بازار خودرو بانک مرکزی ایران خودرو قیمت سکه سایپا بورس تورم
تلویزیون سریال ترانه علیدوستی کتاب سینمای ایران فیلم شعر تئاتر سینما
کنکور ۱۴۰۳
اسرائیل آمریکا غزه رژیم صهیونیستی فلسطین روسیه جنگ غزه چین طوفان الاقصی عملیات وعده صادق ترکیه اتحادیه اروپا
فوتبال پرسپولیس لیگ برتر انگلیس استقلال فوتسال بازی تراکتور باشگاه پرسپولیس باشگاه استقلال بارسلونا تیم ملی فوتسال ایران رئال مادرید
هوش مصنوعی همراه اول فیلترینگ ناسا ایلان ماسک اپل تیک تاک تبلیغات فناوری سامسونگ
سلامت روان فرونشست زمین داروخانه پیری سرکه سیب یبوست