پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


من آن نیم که به مرگ طبیعی شوم هلاک


من آن نیم که به مرگ طبیعی شوم هلاک
● به بهانه سالمرگ میرزاده عشقی
من آن نیم كه به مرگ طبیعی شوم هلاك
وین كاسه خون به بستر راحت هدر كنم
این بیت تأمل بر انگیز سروده شاعری است كه جان خود را بر سر دفاع از وطن و میهن دوستی و گفتن از حق و حقیقت گذاشت و او كسی نیست جز میرزاده عشقی. در جایی گفته بود:
عاشقی را شرط، تنها ناله و فریاد نیست
تا كسی از جان شیرین نگذرد فرهاد نیست
برای او شعر گفتن ، تنها ابزاری برای گفتن از خط و خال و ابرو و گیسوی یار نبود و اگر در شعر او نامی از شیرین و فرهاد نیز می آید، برای گفتن از مسأله مهمتری است كه همان میهن است.
عشقی، زاده روزهای پر تلاطم ایران زمین است. در همدان متولد شد و تنها ۳۱ سال عمر كرد، اما آن گونه زیست كه نامش در تاریخ ایران با عزت و بزرگی یاد شود، زیرا نتوانست در مقابل استبداد خاموش بنشیند و از قلم و كاغذ سلاحی ساخت تا با آن به بازگویی حقایق و مبارزه با استبداد بپردازد، حتی اگر مبارزه به قیمت جانش تمام شود. تا ۱۷ سالگی به تحصیل پرداخت و بعد از آن درس و مشق و مدرسه را رها كرد و راهی دیگر درپیش گرفت. در مقطعی از زندگی اش به تهران آمد و نوشتن را به طور جدی پی گرفت. در اوایل جنگ جهانی اول هم وقتی حدوداً بیست سال داشت، با گروهی از مهاجران به استانبول رفت و چند سالی درآن جا ماند. در آن روزگار اولین اپرایش را به اسم اپرای «رستاخیز شهریاران ایران» نوشت. بعدها به تهران بازگشت و با شخصیتهای مهم ادبی و سیاسی آن روزگار آشنا شد. بزرگانی همچون عارف قزوینی، ملك الشعرا بهار و...
جسارت او در برخورد با قرارداد ۱۹۱۹ و وثوق الدوله، نامش را بر سر زبان ها انداخت.
روزنامه «قرن بیستم» كه خود شاعر آن را منتشر می كرد، پل ارتباطی مهمی بین او و مردم بود تا شعر بتواند صدای اعتراضش علیه قراردادهای ننگین خارجی را به گوش خوانندگان برساند. او البته به این مورد هم اكتفا نكرد و درروزنامه اش، این جملات را هم نوشته بود: «از اشخاصی كه فرصت دارند، استدعا می شود این ابیات را در قهوه خانه ها و گذرگاه های عمومی بخوانند تا مخاطبین ابیات مستحضر شوند.»
او این توضیح را در شماره سوم «قرن بیستم» نوشت؛ درهمان شماره ای كه منظومه اعتراض آمیزش را علیه قوام السلطنه با نام «ای كلاه نمدی ها» منتشر كرده بود. عشقی در راه اعتراض و تاختن به دولت تا آن جا پیش رفت كه روزی یكی از دوستانش در اتاق محرمانه تامینات این خبر را شنید: «عشقی، محرمانه كشته شود». بعد از آن، لحظات برای او به سرعت گذشت و تنها دو روز دیگر زندگی كرد . دو روز بعد، سه راه سپه سالار محل عبور دو یا سه لباس شخصی بود كه به سمت خانه میرزاده عشقی در حركت بودند. كسانی كه در ذهن آنان این جمله جولان می داد: «عشقی باید محرمانه كشته شود».
و سرانجام عشقی كشته شد. نوشته اند یك ماه قبل، ملك الشعرای بهار، اسلحه ای با تعدادی فشنگ دراختیار او قرار داده بود تا در موقع لزوم از آن استفاده كرده و از خود دفاع كند، اما او هرگز از آن اسلحه استفاده نكرد. شاید در آن روز غم انگیز، مجال آن را نیافته بود و شاید هم ...
«زود مرا از اینجا بیرون ببرید .» این آخرین جملاتی بود كه شاعر درمریضخانه نظمیه خطاب به دوست خود ملك الشعرای بهار برزبان آورد و پس از گذشت ساعتی، جهان را ترك گفت.
اما او تنها نبود. در تشییع جنازه شورانگیزش، تشییع كنندگان، این ابیات او را با هم می خوانند و درمرگ شاعر جوانشان ناله می كردند:
خاكم به سر، ز غصه به سر، خاك اگر كنم
خاك وطن كه رفت، چه خاكی به سر كنم؟
من آن نیم كه به مرگ طبیعی شوم هلاك
وین كاسه خون به بستر راحت هدر كنم.
شاعر جوان هنوز راههای نرفته بسیاری پیش رو داشت، هنوز شعرهای ناسروده فراوانی داشت كه شلیك گلوله ای در روزی از تیر ماه ۱۳۰۳همه آنها را شهید كرد. شعرهایی كه با زبانی ساده، حرف از عشق وطن می زد. او دركنار مبارزات خود با حكومت سر سپرده، به كار نیمای بزرگ نیز توجه داشت. بسیاری معتقدند اولین كسی كه رسما به شعر نیمایی اقبال نشان داد، «عشقی» بود.
سرانجام جمعیت فراوانی پیكر خونین شاعر را با اندوه فراوان به ابن بابویه جنب قصبه حضرت عبدالعظیم بردند و در آنجا به خاك سپردند وبر سنگ مزارش این را نوشتند:
درمسلخ عشق جز نكو را نكشند
روبه صفتان زشت خو را نكشند
گر عاشق صادقی ز كشتن مگریز
مردار بود هر آن كه او را نكشند
عباسعلی سپاهی یونسی
منبع : روزنامه قدس


همچنین مشاهده کنید