چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا


یادداشتی بر آخرین کتاب « پل آستر » ؛ « تیمبوکتو » ؛ جایی که دنیا تمام می شود...


یادداشتی بر آخرین کتاب « پل آستر » ؛ « تیمبوکتو » ؛ جایی که دنیا تمام می شود...
اسم كتاب «تیمبوكتو» است. آدم اول وسوسه می شود كه بداند «تیمبوكتو» چیست؟ اما وقتی جلوتر می روی، می فهمی نباید بپرسی «تیمبوكتو» چیست، چون داستان برایت معلوم می كند كه «تیمبوكتو» یك مكان است.
در نقشه جغرافیا، «تیمبوكتو» اسم یكی از شهرهای كشور مالی در غرب قاره بزرگ آفریقاست. جایی كه به محل برخورد و پیوند فرهنگهای آفریقایی سیاهپوست، بیابانگردان عرب و كوچ گران معروف است. شاید بشود تناسبی بین این جای نقشه با آخرین كتاب «پل آستر» كه اسمش «تیمبوكتو» است، برقرار كرد، البته فقط شاید!
«تیمبوكتو»ی آستر، سرزمین موعود ویلی- شخصیت داستان- است. جایی كه عدالت یا منطق دنیا در آن تأثیری بیش از این دنیا دارد.
«آدمها بعد از مرگشان به آنجا می رفتند، وقتی روح آدم از بدنش جدا می شود، جسمش را خاك می كنند و روحش به آن دنیا می رود. هفته های گذشته «ویلی» مدام از این موضوع حرف می زد و حالا سگ، دیگر شك نداشت كه سرای باقی وجود دارد. اسمش «تیمبوكتو» بود و مستر بونژ از همه این حرفها این طور دستگیرش شد كه «تیمبوكتو» در صحرایی جایی، خیلی دورتر از نیویورك یا بالتیمور یا لهستان یا هر شهری است كه در سفرهایشان دیده اند. یك بار ویلی گفت: «سراب ارواح» است. یك بار دیگر گفت: جایی كه دنیا تمام می شود، «تیمبوكتو» شروع می شود.»
شاید خیلی ها «پل آستر» را بشناسند. «پل بنجامین آستر» یك نویسنده آمریكایی است و به مدرن نویسی معروف. برای همین او را بیشتر به عنوان یك نویسنده پست مدرن می شناسند، ولی خودش معتقد است داستانهایش از بعد روایت، شبیه داستانهای ادبیات كلاسیك است. «آستر» بسیار ساده می نویسد و داستانهای او اگر چه ظاهری ساده دارند، اما به واقع پیچیده اند، چون آدم را ساعتها درگیر خود می كنند. پیچیدگی داستانهای «آستر» بیشتر به شخصیت پردازی آدمهای داستانش برمی گردد. آدمهای داستانهای آستر، آدمهایی پیچیده و خاصند كه زندگی خاص دارند. آنها نه معمولی هستند و نه معمولی زندگی می كنند.
«پل آستر»، كتابهای زیادی نوشته كه معروف ترین آنها «شهر شیشه ای»، «كشور آخرین ها» و «هیولا» است. «تیمبوكتو» آخرین كتاب این نویسنده است كه به فارسی ترجمه شده. «تیمبوكتو» در بین كتابهای دیگر آستر، متفاوت ترین است و این به شخصیت اصلی داستان او برمی گردد.
شخصیت اصلی داستان «تیمبوكتو» یك سگ است. سگی به اسم «مستر بونز» یا همان «آقای استخوان». داستان اگرچه از زبان «مستر بونز» روایت نمی شود، اما راوی از چشم این سگ به دنیا نگاه می كند و همین نوع روایت، این داستان آستر را از سایر داستانهایش متمایز كرده.
«تیمبوكتو» حكایت پر احساس سگی است در دنیای انسانها و در یك زندگی انسانی خاص. سگی كه تا حدی از دنیای سگان جدا شده و به آدمها پیوسته.
«مستر بونز» در طول داستان با آدمهایی رو به رو می شود كه هر كدام از این آدمها برای مدتی صاحب او می شوند. «آستر» خواسته با استفاده از این بستر داستانی، به درون آدمها وارد شود، آدمهایی كه وجه مشترك همه آنها تنهایی شان است. آدمهایی كه هیچ وقت از طرف جامعه انسانی مورد توجه قرار نگرفته اند، عشق در زندگی شان وجود نداشته و آنها محبتی كه در وجودشان خاموش شده را به یك سگ ابراز می كنند.
«ویلی»، «هنری چاو» و «خانم پلی» شخصیتهای اصلی داستان «تیمبوكتو» هستند. سه شخصیتی كه «مستر بونز» وارد دنیایشان می شود و آنها را صاحب خود می داند.
«آستر» بارها در مصاحبه هایش گفته بود قصد داشته با نوشتن این رمان خود را وارد دنیایی كند كه احساسات عمیق و عواطف، ركن اصلی آن باشند. این تفكر «آستر» در سرتاسر رمانش دیده می شود حتی در «مستر بونز» كه یك سگ است.
او سگی با وفا و مهربان است كه هیچ وقت صاحبانش را ترك نمی كند، بلكه همیشه این آدمها هستند كه او را ترك می كنند. اگر چه جبر جامعه این آدمها (كه صاحبان او هستند) را به ترك «مستر بونز» وادار می كند.
اولین صاحب «مستر بونز» و البته محوری ترین شخصیت داستان كه رمان بر اساس تفكرات او شكل گرفته، شاعری است به نام «ویلی.جی.كریسمس». ویلی یك شاعر خیابانگرد و تنهاست. كار او شعر سرودن و نوشتن است. او از میان تمام لذتهای دنیا فقط نوشتن و آوارگی را انتخاب كرده: «او روح ناآرامی در این دنیا نداشت و به درد زندگی در این دنیا هم نمی خورد.»
«ویلی» تصویر زجر كشیده نویسنده ای است كه سخت به ایده آلهای خود چسبیده و داوطلبانه آوارگی را انتخاب كرده. او نماد قلب و روح یك نویسنده واقعی است كه اگر نوشته هایش گم شوند، مثل این است كه هرگز وجود نداشته.
همه تلاش «ویلی» این است كه در روزهای آخر عمرش نوشته هایش را به دست معلم دوران مدرسه اش برساند و سگش را به جایی امن، اما او بدون اینكه این كارها را انجام دهد، در مقابل چشمان «مستر بونز» و در كنار خیابان می میرد.
تفكرات و نوع زندگی ویلی بر مستر بونز تأثیر می گذارد، به طوری كه بعد از ویلی، هیچ لذت و آسایشی مستر بونز را شاد نمی كند. مستر بونز بارها از خودش می پرسد، چرا ویلی این زندگی را انتخاب كرده: «حالا كه مستر بونز وارد قضیه شده بود گمان می كرد كه صاحب قدیمش چه اشتباهی كرده بود و چرا آن قدر تلاش كرده بود تا خود را از قیود زندگی خوب و متعادل برهاند؟»
بی تردید، آستر خواسته با خلق شخصیتهای دیگر داستان و قرار دادن مستر بونز در موقعیتهای مختلف، همین سؤال را در ذهن خواننده به وجود آورد. اینكه چرا بعضی آدمها سخت ترین و دردناكترین نوع زندگی كردن را انتخاب می كنند؟
اینكه آدمهای خاص تا وقتی زنده اند رنج می كشند و فقط این «تیمبوكتو» است كه آنها را به آرامش می رساند. «ویلی» در جایی به «مستر بونز» می گوید: «وقتی به آنجا رسیدی، دیگر نگران غذا خوردن و خوابیدن و قضای حاجت نخواهی بود. با كائنات یكی می شوی و تبدیل می شوی به موجودی معنوی و غیرمادی.»
«تیمبوكتو» از هر نظر نشان دهنده آمریكای امروز است و آستر با نوشتن این داستان توانسته به خوبی جامعه اش را تصویر كند. آدمهای آستر نمی توانند در جامه آن طور كه می خواهند، زندگی كنند. ویلی اگر چه شاعر بودن را انتخاب كرد، اما نتوانست به آرزویش برسد و نتوانست نوشته هایش را در جایی ثبت كند.
«هنری چاو»؛ پسرك چینی و دومین صاحب مستر بونز به خاطر پدرش از سگ جدا می شود و خانم «پلی» سومین صاحب مستر بونز، به خاطر همسر و فرزندانش مستر بونز را به هتل مخصوص سگها می سپارد، اگر چه مستر بونز را بیشتر از هر چیزی دوست دارد.
از طرفی «آستر» خواسته با این داستان نوعی دوست داشتن ناب و به دور از خودخواهی را به ما نشان دهد.
مستر بونز تا زنده است اسیر خودخواهی آدمهاست، او تا وقتی در زندگی آدمها جریان دارد كه آنها احساس تنهایی و نیاز به مستر بونز را می كنند، آدمها تا وقتی خودشان می خواهند او را وارد حریم خودشان می كنند و وقتی نخواهند پایش را می بندند و زندانی اش می كنند. از بین اینها، فقط ویلی همان شاعر و نویسنده آواره است كه مستر بونز را بدون هیچ شرطی می خواهد.
او مستر بونز را نه به عنوان یك سگ نگهبان، بلكه به عنوان یك موجود زنده دوست دارد.
«تیمبوكتو» شروع درخشانی دارد، اما با چند صفحه تك گویی های ویلی، به سرعت به سمت كسل كردن خواننده پیش می رود، اما آستر با وارد كردن دو شخصیت «هنری چاو» و خانم «پلی» به داستان، رمانش را از كسل كنندگی نجات می دهد و آنجا كه مستر بونز دنیای هنری چاو، خانم پلی و ویلی را با هم مقایسه می كند، داستان به اوج زیبایی خود می رسد. آستر به این صورت با زیركی به مقایسه دنیای درونی آدمها دست زده، آدمهایی كه اگرچه یك ویژگی مشترك دارند و تنهایند، اما در بین آنها، این ویلی است كه دست به انتخاب زده، اسیر جبر جامعه اش نشده و آن طور كه خواسته زندگی كرده است و اگر چه در این دنیا نتوانسته به ایده آلهایش برسد اما سرانجام به «تیمبوكتو» رسید. ویلی در جایی می گوید:
«مستر بونز همه آرزویم این بود كه دنیا را بهتر كنم.» و بعد ادامه می دهد: «هر كاری توانستم كردم، اما خب، گاهی هر كاری از دست آدم برمی آید، كافی نیست.»
ویلی و مستر بونز، شخصیتهای اصلی «تیمبوكتو» تنها هستند، اما آستر در چندین جا ادعا كرده بود آدمهایش دوست ندارند تنها باشند. ویلی و مستر بونز با پیوستن به هم نشان می دهند نویسنده به باورهای خود درباره شخصیتهای داستانش پایبند است.
بعد از ویلی اگر چه صاحبان جدید مستر بونز او را دوست داشتند و زندگی بهتری را برایش فراهم كردند، اما رؤیای ویلی، مستر بونز را رها نمی كند:
- «موقعش شد كه به تیمبوكتو بروی.»
- «منظورت این است كه سگها اجازه دارند به آنجا بروند؟»
- «همه سگها كه نه. فقط بعضی ها. مورد هر كدام جداگانه بررسی می شود.»
- «و من اجازه دارم؟»
- «تو اجازه داری!»
- «مسخره نكن ارباب. اگر داری شوخی می كنی، بهت بگویم كه حالا طاقتش را ندارم.»
- «باور كن سگ اجازه داری. تصمیم گرفته اند.»
- «و قرار است كی بروم؟»
- «وقتی موقعش شد. باید صبور باشی.»...
این رؤیا مستر بونز را ناآرام تر می كند، او نمی تواند صبور باشد، می خواهد به «تیمبوكتو» برود، جای ویلی. برای همین تصمیم می گیرد خودكشی كند.
... «وقتی شروع كرد به دویدن احساس كرد بعد از ماهها قوی تر و شادتر است و به سمت صدا دوید، به سمت نور، به سمت درخشش كور كننده و سر و صدایی كه از هر جهت به او حمله ور شده بود.
اگر شانس می آورد، می توانست تا شب نشده پیش ویلی باشد.»
خدیجه زمانیان
منبع : روزنامه قدس


همچنین مشاهده کنید