پنجشنبه, ۳۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 18 April, 2024
مجله ویستا


سالن مردودین کدام طرف است


سالن مردودین کدام طرف است
وقتی شاعر یا منتقدی گرانسال در نشریه ای چیزی می نویسد یا در جمعی به طرح مبحثی می پردازد، خواننده یا مخاطب حق دارد که منتظر دریافت نکته ای تازه از جانب او باشد. بدین معنا که فرد صاحب نظر پا را از «دایره»ی امکان های قبلی اش کشیده باشد بیرون و با افق های تازه فرضاً تودرتویی گفت وگویی کرده باشد؛ «اندککی» تغییر،از شاعران گرانسال انتظار نمی رود که «جیغ بنفش» بکشند و از زنان شاعر سرد و گرم چشیده کسی منتظر «ویغ» کشیدن شان نیست این را هم بگویم که شاعران و منتقدان پیشکسوت، نور دیده ما و سروهای کمی خمیده ما هستند. من از نسل فراموشکاری نیستم که کارشان شکستن نمکدان ها است.
بی نمکی بعضی از این شاعران نه دیگر جوان، ربطی به نمکدان های پری که روی میز چیده شده، ندارد. بی تعارف می گویم «هر نفسی که فرو می رود»شان «ممد حیات» من نیز هست. به هر حال بعضی از شاعران و منتقدان پیشکسوت نسل من به تاسی از نیما بر مواردی تاکید داشتند و دارند که بخش عمده ای از شعر امروز بر اساس آن نوشته شده است؛ شعر باید دارای مرکزیتی واحد و وحدت ارگانیک باشد.
شعاع ها باید به مرکز شعر پیوند یابند. شعر امروز در واقع گسترش روابط عناصر در «بیت» قدماست. عناصر شعر نباید از یکدیگر متنافر باشند. به نقش تناظرها و تنافرها در شعر باید توجه داشت و... و از همین منظر «ساختمان شعر» بنا می شود.
واقعیت امر این است که نمونه های ارزشمندی بر اساس همین معیارها پدید آمده و پایدار مانده است. بیشتر شعرهایی که از مولف این متن به آنتولوژی ها راه یافته است کم و بیش دم خروس همین معیارها از جیب شان زده بیرون، در این سه دهه نیز شعرهایی از این معیارها پیروی کرده اند و گردن شان نیز از مو نازک تر بوده، مقبول طبع نظام حاکم شعر و نقد رایج، واقع شده است.اما اینکه گهگاه از سوی جناح محافظه کار شعر به «سالن مردودین» کشانده می شوم موضوع این صحبت ظاهراً خودمانی نیست.
در این میان اما نمی دانم که «ساختمان» قرص و محکم این عزیزان به نظریه های ساختگرای رولان بارت ۱۹۶۸ ربطی دارد یا خیر؟ به فرمالیسم اشکلوفسکی و رومن یاکوبسن چطور؟ می دانیم که از پس طرح این مباحث، جریان ها و نظریه های فکری ـ شعری متعددی مطرح شده است اما دوستان گویا مرغ شان یک پا بیشتر ندارد. از این رو هر صدا و حرکت تازه ای را که در «ساختمان» مورد نظر ایشان ارتعاشی پدید آورد به شدت سرکوب می کنند. همه می دانند که نخست اثر پدید می آید، بعد مولفه های آن برشمرده می شود. اما به این نکته هم باید توجه داشت که مولف پیش از پدید آوردن یک اثر، آثار و مطالب اینجایی و غیراینجایی را می خواند و نکاتی را در ضمیر و خمیر، خود می چپاند و در لحظه سرایش یا آفرینش یا هرچه، خوانده ها و چپانده ها را یکسره تعطیل می کند. بنابراین بحث رونویسی در میان نیست.
حرف از «مو» و بیشتر از «پیچش مو»نویسی است. بهتر است از خودی ها کمک بگیرم. بورخس فرماید؛ ... یکی از محسنات روح آرژانتینی (بخوان ایرانی) مهمان نوازی است.
یعنی بسیاری کشورها، فرهنگ ها و موضوع ها می تواند برای ما جالب باشد. فکر می کنم وقتی ویکتوریا اوکامپو مثلاً متهم می شود که طرفدار بیگانه است و گفته می شد که؛ «آرژانتینی نیست» می توانست بگوید که من از چیزهای بیگانه لذت می برم، درست به این دلیل که آرژانتینی هستم. فکر می کنم ما کوتاه بین نیستیم و نباید باشیم، یا به طریقی احساساتی، منطقه گرا باشیم. هر چند من به هیچ وجه نمی خواهم منطقه گرایی را از شعرمان حذف کنم. فکر می کنم باید سعی کنیم که انواع چیزها باشیم یا به هر طریق انواع چیزها را درک کنیم، نه فقط به آنچه و اکنون اینجا می گذرد توجه کنیم. (باغ گذرهای پیچاپیچ، ص۳۶۹)
● فاصله گرفتن از ترکیب ها و تصویرهای کهن؟
درست، اما نکته اینجاست که بعضی دوستان ما گویا در طول عمرشان، فقط یک بار و برای همیشه این کار را انجام می دهند و بقیه اوقات عمر شریف را با همان شیوه و شگردهای رو شده، دیگر روشان نمی شود حتی کمی از خودشان فاصله بگیرند، خب، این هم حکایتی است، اما نتیجه می شود این که شعر و نظریه پردازی های این سروران، کسالت و کمی هم خجالت (برای من) به همراه دارد. این شاعران و منتقدان غالباً گرانسال، سال ها پیش می دانستند که ازرا پاوند به الیوت گفته چیزی که دیگران بهتر از تو می نویسند، نوشتن ندارد، نتیجه اخلاقی؛ پس کار گًل کردن کشتن وقت است.
این طور نیست؟ اما این حضرات نازنین که چندی پیش از شنیدن چیزی به اسم بازی های زبانی، چه فتنه های غیرزبانی که برپا نمی کردند، به بازی با «خیش» و «آخیش» و «فیش» اکتفا نکرده، «موتور» و «شتر» و «اپراتور» هم به بازی گرفته اند و در افواه خواص افتاده که اینان از طرفه کارهایشان حظ وافر همی برند، اگر پیشکسوتی و گرانسالی یک عیب داشته باشد چیزی جز اعتماد به نفس بیجا نیست. می گفتند/ می شنیدیم ما نیز، - شاه خودش خوب است، عیب از دوروبری های اوست، لابد به این دلیل که از گفتن حقایق به شاه می پرهیزیده اند، در اینجا به گمانم دوستان گرمابه و گلستان این آقایان، از گفتن حقایق به آنان - همان چیزهایی که پیرامون شعرشان در افواه خواص افتاده - عاجزانه پرهیز می کنند،
برخی از منتقدان و شاعران جاافتاده معاصر، همچون عوامل یک حکومت خودکامه، که تظاهرات و شورش های ضددولتی را به شدت سرکوب می کنند، در هر موقعیت یا میکروفنی که به دست می آورند، با صدای بلند اعلام می کنند؛ شعر ساختمانی، فقط شعر ساختمانی، سپس خطی می کشند بر اسامی اندک شاعران خطاکاری که دیگر از قواعد بازی شعر آنان پیروی نمی کنند،
این اساتید نازنین سرمست از باده پیروزی - که همان خصلت خودمحق بینی است - نه به پیش رو می نگرند و نه از سر حسرت به قفا، و نوآوری های شاعران جوان و غیرجوان را که فاصله گرفته اند از دستورات لابد لازم الاجرای ایشان، به دیده تخفیف می نگرند. اشتباه اگر نکنم نقد شعر امروز از جناح محافظه کار سر برمی زند.
جناحی که ده، پانزده سال پیش، نرم نرمک در ردیف نواندیشان قرار می گرفت. به گمان من این بخش از شعر امروز به شکل تاسف باری متورم شده است. اما تعدادی از شاعران نیمه دوم دهه شصت تا امروز، آثاری ارائه کرده اند که تغییری محسوس در زبان و فضای شعر آنان دیده می شود؛ واکنشی جدی علیه زیباشناسی شعر موجود،اما هر شاعر یا منتقدی از این دست فکر می کند در خط اول جبهه شعر قرار دارد غافل اینکه این حضرات از ترکیباتی همچون حریر صبح، گلیم زمین، سبد آسمان و... دست بردار نیستند و با بیانی تخاطبی و البته حق به جانب می نویسند؛ آه ای خیام، ای خیامی خاموش، مثلاً به دادم برس،
رنگ پریدگی این نوع رویکرد را چگونه می توان نادیده گرفت؟ تردید در ناپیشرو بودن این ذهنیت ها به حسابگری های یاران بی زبان شاعر، بی ارتباط نیست،
می دانیم که شعر از فرمول یا سرمشق خاصی پیروی نمی کند، اگر قرار بر این بود که اصل «ساختمان»ی بودن شعر از نظر دوستان ما، نقطه عزیمت هر شعری قرار می گرفت، فروغ فرخزاد هیچ وقت «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» را نمی نوشت چرا که شعر «ساختمان»ی، سخت متصل به تناظرها و تقابل ها و در عین حال تک مرکزیتی است. «ایمان بیاوریم...» اما دارای مشخصه های دیگری است.
به گمان من آغازینگی فرضی شعر پست مدرن امروز (با قدری احتیاط)... در گسسته نمایی شعر «ایمان بیاوریم...» فروغ فرخزاد قابل تصور است. ایمان بیاوریم شعری غیر تک مرکزیتی است هرچند دقیقاً نمی توان مراکز چند گانه آن را به طور دقیق نشان داد. به هر حال مرکز گریزی این شعر، متمایل به نوعی کثرت گرایی است؛ تکثیر و تغییر فضا،
▪ فضای یک؛ زنی تنها در آستانه فصلی سرد که مشغول تک گویی است.
▪ فضای دو؛ زن تنها ناظر بر عبور مردی از کنار درختان خیس است.
▪ فضای سه؛ زن تک گویی را رها می کند. دیالوگ ها؛ ای یار ای یگانه ترین یار و... خواننده را در فضای ذهنی زن تنها قرار می دهد.
▪ فضای چهار؛ فلاش بک. اصفهان پر از طنین کاشی آبی است و... برخلاف شعر های ساختمانی در این شعر، مرکز گریزی برجسته تر نشان داده می شود تا در ستیز با قدرتی قرار گیرد که مرکزیت شعری نام دارد. فروغ اصولی همچون ارتباط تنگاتنگ میان «بند» های شعر، ایجاز در نقش یک فرمول، فخامت بیان و نخبه گزینی تصویری را به بازی می گیرد. این شعر از نوعی رازوارگی قابل تاویل بهره مند است. این راز وارگی بیشتر در پیوند با گسسته نمایی و عدم وحدت ارگانیک آن قابل بررسی است. (نگاه کنید؛ بیرون پریدن از صف، علی باباچاهی، ص ۲۹۸)
فکر نمی کنم همه راه های شعر به راهکار های استاد و شعر «ساختمان»ی ایشان ختم شود، - که صد سال زنده باشید.
علی باباچاهی
پی نوشت؛
? در سال ۱۸۶۳ به فرمان ناپلئون سوم نمایشگاهی به نام «نمایشگاه مردودان» در پاریس گشوده شد و نقاشانی که آثار آنها از طرف نمایشگاه رسمی پاریس مردود شناخته شده بود، پرده های خود را در این نمایشگاه به معرض تماشا می گذاشتند. یکی از آنها ادوارد مانه بود...
پیسارو و مونه نیز در این نمایشگاه شرکت جستند. (نگاه کنید؛ نقاشی نوین، جلد دو، احسان یارشاطر، ص ۳۱ به بعد)
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید