پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


مقتضیات پرسه زدن در حوالی زنده‌گی


مقتضیات پرسه زدن در حوالی زنده‌گی
● اشاره:
نوشته‌ی حاضر نگاهی دارد به مجموعه‌ی عكس – نوشته‌ی «پرسه در حوالی زنده‌گی» (با روایت مصطفا مستور، با انتخاب عكس كیارنگ علایی و با برگردان به انگیسی محمد فیض‌الله).
... می‌گوید دل‌اش می خواهد سوفیا یك بار – تنها یك بار – باز هم آن پنجره را باز كند و به او بگوید: "خفه شو و برو گم شو!" می‌گوید دیگر هیچ چیز را مثل آن خفه شو و برو گم شو دست ندارد. داده است با خط زیبایی در تابلویی برای‌اش نوشته‌اند خفه شو و برو گم شو! می‌گوید تابلو را كوبیده است به دیوار اتاق‌اش. پدرم می‌گوید پاك مشاعرش را از دست داده است. من نمی‌دانم مشاعر یعنی چه، اما خوب می‌دانم مدت‌هاست سوفیا از این‌جا رفته و دیگر هم بر نمی‌گردد. یعنی چهار سال پیش كه من تازه رفته بودم مدرسه، با یك راننده‌ی تاكسی عروسی كرد و رفت جنوآ ...
این بخشی از روایتی‌ست كه مستور مقابل تصویری از والت مسك ایتالیایی آورده. این عكس نقش روی جلد كتاب هم شده است. با این همه، نه این عكس دیدنی نه آن روایت صمیمی و غافل‌گیركننده، راه‌نمای مستقیم شما به این مجموعه و محتوای آن نیست.
سابقه، تجربه و اعتبار تهیه‌كننده‌گان این مجموعه این امكان را به ایشان داده تا جسورانه دست به چنین كاری بزنند و چشم‌انتظار موفقیت هم بنشینند. به نظر می‌رسد، تمام شمارگان هزار و پانصد تایی این كتاب گران‌بهای نه‌هزار تومانی، در فرصتی كوتاه به فروش رود و تقاضای نشر مجدد آن به میان آید.
از این كه بگذریم، یعنی از نام‌های معتبر مستور، علایی و نشرهای چشمه و رسش، آیا می‌توان این نوشته‌ها و عكس‌ها را در یك كلیت واحد كنار هم و با هم دید؟
زنده‌گی آدم چنان گسترده و عریض و طویل و پراكنده است كه آن سرش می‌شود شیر مرغ! در این عرصه ممكن است با هر چیز مواجه شوی وقتی به پرسه زنده مشغول می‌شوی. آدم‌ها در سنین و جنسیت‌ها و ملیت‌های متفاوت‌شان در حال گذران روزگار هستند و هر كدام‌شان راوی حال و وضع خویش به زبانی‌ست. یكی مسجع می‌نویسد، یكی زبان را می‌شكند و شكسته می‌گوید، دیگری هم به هر سبكی ممكن است شعر بسراید.
همین است وضعیت درون این مجموعه. پس مشخص است كه چرا عكس والت مسك راه‌نمای مستقیم مخاطب نیست به درون اثر و چه‌گونه می‌توان تمامی عكس ها و روایت‌ها را كنار هم پذیرفت. با این همه ...
با این همه، كتاب «پرسه در حوالی زنده‌گی» یك مجموعه‌ی استانده برای مخاطب جدی نیست. چه این مخاطب جدی در حوالی ادبیات سیر كند چه این مخاطب جدی در حوالی هنر. آخر، معلوم نیست او با ادبیات داستانی سر و كار دارد یا شعر، فضای روایت‌ها به كجا می‌بردش و الخ! و همین طور عكس‌ها كه از هنرمندان ایرانی هستند و از هنرمندان خارجی، از برخی تك‌عكسی انتخاب شده و از برخی چند تا تك‌عكس. به این ترتیب، جدا از روی‌كرد سلیقه‌یی و ذائقه‌یی مستور و علایی، هیچ سمت و سوی مشخصی در پرداخت آن‌ها به كار دیده نمی‌شود. این حق ایشان است و در این حرفی نیست، اما مخاطب جدی بیش از این می‌طلبد كه در پرسه زدن متوقف بماند.
در واقع، او نه شعرها را با توجه به شعریت‌شان مجدانه می‌خواند نه در بیان روایت‌ها ریز می‌شود، و از دیگر سوی، نه به جزئیات فنی عكس‌ها توجه نه قاب‌بندی و محتوای عینی عكس‌ها نظرش را بی‌واسطه درگیر می‌كند (به ویژه كه صفحه‌آرایی كتاب از لحاظ زیبایی‌شناختی بدریخت و از نظر روان‌شناختی پریشان و مزاحم است، همین طور است برگردان انگلیسی روایت‌ها – بدون توجه به كیفیت آن‌ها كه در باره‌اش اینك هیچ سخنی به میان نمی‌آورم – كه تشدید می‌كند روحیه‌ی تجمل‌گرایی و تفنن را در مجموعه).
مخاطب مرتب بین عكس و نوشته جابه‌جا می‌شود و این گونه پرداخت، نوعی سردرگمی به هم‌راه دارد كه اجازه نمی‌دهد فراتر از حركت در سطح تحركی داشته باشی و عمیق بشوی. این اثر دچار مشكل روش‌شناسی‌ست! (مقدمه‌ی علایی هم در گشایش كتاب، به هیچ وجه كارساز نیست و توجیهی مناسب به‌دست نمی‌دهد. می‌توان شرط بست كه اكثر مخاطب عام حتا آن را نمی‌خواند!)
این قدر بدبین نباشیم!
هر كدام از ما به سیاق همان پراكنده‌گی و گسترده‌گی دامنه‌ی شیر مرغ تا جان آدمی‌زاد، ممكن است سودا در سر داشته باشیم. سوداهایی به غایت متفاوت كه یكی را دیگری می‌پسندد و حظ می‌برد و دیگری را همان ناظر به‌اش بی‌اعتنا می‌ماند و یكی دیگر كه نارضایی هم او را سبب می‌شود. با این حساب، نباید این مجال تجربه را از خود بستانیم مبادا كه دیگری نخواهد پسندید و شاكی می‌شود.
این دیگری اگر مخاطب هم‌راهی باشد، خوب و بد كارمان را، فراز و نشیب مسیرمان را دنبال می‌كند و آن‌چه را می‌پسندد گل‌چین می‌كند.
مطمئنا منتظر آثاری – روایت‌ها و انتخاب‌هایی - از ایشان، مستور و علایی، خواهم ماند كه دوست‌شان داشته باشم و بی‌تردید چه بسیارند آن‌ها كه این مجموعه را پسندیده‌اند! و در هر حال، سپاس‌گزارم كه فرصت باز خواندن و باز دیدن را به من دادند!
منبع : دو هفته نامه فروغ


همچنین مشاهده کنید