چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا


رسم دیوانگی


رسم دیوانگی
سال ها پیش و كتابفروشی ای كه تازه باز شده است و من كه جزو مشتریان اندك آنجا هستم و كتابفروش كه فرصت دارد تا كتابی را به من معرفی كند، معرفی كه نه، در واقع داستانی از آن كتاب را مانند یك هنرپیشه تئاتر اجرا كند و به قدری زیبا كه من بی درنگ كتاب را بخرم. كتابفروش، با هیجان، بخشی از آن كتاب را اینطور خواند:
«چگونه دیوانه شدم. از من می پرسید كه چگونه دیوانه شدم. چنین روی داد: یك روز بسیار پیش از آن كه خدایان بسیار به دنیا بیایند، از خواب عمیقی بیدار شدم و دیدم همه نقاب هایم را دزدیده اند. همان هفت نقابی كه خودم ساخته بودم و در هفت زندگی ام بر چهره می گذاشتم. پس بی نقاب در كوچه های پر از مردم دویدم و فریاد زدم «دزد، دزدان نابكار» مردان و زنان به من خندیدند و پاره ای از آنها از ترس من به خانه هایشان پناه بردند. هنگامی كه به بازار رسیدم، جوانی كه بر سر بامی ایستاده بود فریاد برآورد «این مرد دیوانه است.» من سر برداشتم كه او را ببینم، خورشید نخستین بار چهره برهنه ام را بوسید.»
قدری جنون به كار است در كار عمر ورنه
دیوانه می كند پاك رنج زمانه ما را
خانواده، مدرسه و اجتماع، به عنوان سه نهاد بنیادین در شكل گیری شخصیت ما نقشی انكارناپذیر دارند. عنصر مشترك در این هر سه، آموزگارانی در لباس های رسمی یا غیررسمی است كه چگونه عاقل بودن را می آموزند. اما هرگز از آنها پرسیده ایم رسم دیوانگی را؟ آیا آنها هرگز به ما آموخته اند قدر و منزلت دیوانگی را. در اینجا دیوانگی را به مثابه متفاوت بودن یا متفاوت دیدن آورده ایم. همان تفاوتی كه به جوامع بشری و در نهایت به دنیای ما زیبایی می بخشد و رنگارنگش می كند.
● جبران خلیل جبران، آموزگار دیوانگی
جبران خلیل جبران در سال۱۸۸۳ در یك دهكده سرسبز كوهستانی به نام بشری در شمال لبنان به دنیا آمد. در سنین نوجوانی خانواده جبران به همراه بسیاری دیگر از خانواده های لبنانی به علت نبود كار و تنگنای اقتصادی لبنان آن دوره، به آمریكا مهاجرت كرد. او پس از چندسال به وطن بازمی گردد تا تحصیلاتش را به طور جدی تر ادامه دهد. در بهار سال۱۹۰۲ برای پیوستن به خانواده اش به آمریكا بازمی گردد. اولین نمایشگاه هنری اش در سال۱۹۰۴ برگزار می شود اما اتفاق مهم تر هنوز در راه است. او با زنی به نام «مری الیزابت هسكل» كه ۱۰ سال از خودش بزرگتر است، آشنا می شود. زنی كه بی تردید تأثیر ژرفی بر جبران می گذارد. رابطه ای كه تا پایان عمر جبران یعنی سال۱۹۳۱ ادامه می یابد. هر چند مری هسكل به علت تفاوت سنی پیشنهاد ازدواج جبران را رد می كند و با مردی دیگر ازدواج می كند. نامه نگاری ها و روزنوشت های مری هسكل از دیدارهایش با جبران اینك مهم ترین منبع برای زندگی نامه نویسان وعلاقه مندان به زندگی جبران محسوب می شود. جبران با نگارش كتاب شعرگونه اش «پیامبر» به شهرت جهانی می رسد. كتاب دیگرش «دیوانه» نام دارد كه این دو كتاب در ایران در یك مجلد به چاپ رسیده است. كتاب دیوانه به تبع نامش ترتیب و توالی خاصی برای خواندن ندارد. داستان های نغز و كوتاه این كتاب همواره تمی رازآلود و عرفان گونه دارد.
● رنج با خویش نبودن
جبران خلیل جبران در جای جای كتاب اهمیت تنهایی را به ما یادآور می شود. تنهایی عزیزی را كه نه تنها قدرش را نمی دانیم بلكه از آن می گریزیم و همیشه سعی می كنیم در سر یكی از چهار راه های شلوغ زندگی مان قالش بگذاریم. به اجتماعاتی می رویم وخود را در بین آدم هایی كه كوچكترین سنخیتی با ما ندارند گم می كنیم تا بلكه آن تنهایی كوچك در آن همهمه و هیاهوی بزرگ گم شود. انگار فراموش كرده ایم همین تنهایی تجلی خالصانه ترین حالات انسانی است. در تنهایی است كه راز و نیاز می كنیم و رؤیا می بافیم، كتاب می خوانیم و تفكر خلاقه مان شكوفا می شود.
● هایكوهای لبنانی!
گرچه شخصیت جبران در غرب شكل می گیرد، اما آثارش به طرز غریبی با فرهنگ و ادبیات شرق نزدیكی دارد. نكته ای كه باعث می شود خواندن آثارش برای خواننده شرقی ملموس تر و شیرین تر شود.این هایكوی ژاپنی را با قطعه «دوست من» جبران مقایسه كنید. انگار در ادامه هم سروده شده اند. شاعر ژاپنی می گوید: «هر چند بایكدیگر به یك نرده تكیه داده ایم، رنگ كوه ها، اما، یكسان نیست.» و جبران می گوید: «هنگامی كه تو می گویی باد به مشرق می وزد، من می گویم آری به مشرق می وزد زیرا نمی خواهم تو بدانی كه اندیشه من در بند باد نیست، بلكه در بند دریاست. تو نمی توانی اندیشه های دریایی مرا دریابی و من هم نمی خواهم كه تو دریابی. می خواهم در دریا تنها باشم. دوست من، تو دوست من نیستی، ولی من چگونه این را به تو بفهمانم؟ راه من راه تو نیست گرچه با هم راه می رویم، دست در دست.»
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید