شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا


جای پای هدایت در سینمای ایران‌


جای پای هدایت در سینمای ایران‌
● نگاهی به گرداب ساخته حسن هدایت‌
۱ ) ابتدا و پیش از هر چیز بیایید این مسئله را روشن کنیم که بالا‌خره سهم <صادق هدایت> به‌عنوان مشهورترین، جهانی‌ترین و به یک معنا اثرگذارترین و جریان‌سازترین چهره ادبیات معاصر ایران (نظم و نثرش به کنار بلکه در وجه روشنفکری و فرهنگ‌سازی‌اش در یک دورنمای تاریخی) و نیز یکی از اصلی‌ترین پایه‌گذاران مدرنیزم ادبی در این کشور که روح و جوهره تفکر مدرن را بسیار پیشتر از مدعیان و منادیان قبل و معاصر و بعد خود (در عمق و نه در سطح و صورت) شناخته و درک کرده بود در سینمای ایران چیست؟ سینمایی که بسیار از منابع ادبیات نیم‌قرن اخیر و به‌ویژه آثار معاصرانی از قبیل ساعدی و گلشیری و بهرام صادقی ارتزاق کرده و الهام گرفته و در بسیاری از موارد هم ازقضا حاصل این پیوند با شناخت درست اقتضائات مدیوم <سینما> و شیوه اقتباس ابداعی و مولف کارگردان، درخشان و ماندگار هم از کار درآمده (نگاه کنید به گاو، ملکوت، شازده‌احتجاب و آرامش در حضور دیگران و در سال‌های نزدیکتر درخت گلا‌بی و مهمان مامان و...). متاسفانه سایه هدایت آنقدر که بر سر ادبیات و حتی سراسر فرهنگ اجتماعی و فضای روشنفکری ایران در مدت نیم‌قرن پس از مرگ او سنگینی می‌کند در سینما نمود و جلوه چشمگیری نداشته است.
این را به حساب تصویرگریزی و مهار ناپذیری آثار او در حیطه سینما باید گذاشت یا بی‌توجهی و ضعف کارگردانان ما که حق این پشتوانه به شدت پرمخاطب و راه‌یافته به حافظه فرهنگی و وجدان جمعی مردم ما در طول چندین نسل را ادا نکرده‌اند؟ در این راه، البته چند مانع بزرگ هم بر سر راه فیلمسازی که با جهان ذهنی و ادبی هدایت مواجه می‌شود، وجود دارد و از آن جمله: دنیای داستان‌های هدایت دنیای مواج و متلا‌طمی از تاثرات روحی، حالا‌ت روانی و افکار درونی آدم‌هاست؛ این نقب‌زدن به عمق ذهنیت و روان شدیدا ناآرام و از هم گسیخته آدم‌هایی که همه چیز را از دریچه وهم می‌بینند و چون سایه‌ای بی شکل و شبح‌وار در انبوهی از این اوهام شناورند نیاز به: اولا‌ درکی هوشمندانه و رسوخ در ژرفای لا‌یه‌های روان‌شناختی و ثانیا: تجسم‌بخشی از طریق یک فضاسازی پرقدرت و گیرا و تسلط به زبان و زیبایی‌شناسی سینما دارد. پیداست که تا فیلمساز به لحاظ حسی،‌روحی و اندیشگی با دنیای هدایت و آدم‌هایش درگیر نشود، نمی‌تواند از این منابع در سینمای خود بهره بگیرد. مهمترین راه برای این پیوند هم گذر از روزمرگی و سطحی‌زدگی و کمی غرق‌شدن است. نکته دیگر چگونگی یافتن و کشف رابطه درست دنیای ذهنی و عینی و تداخل درون و پیرامون آدم‌ها در سینما و از طریق مابه‌ازاءهای تصویری، میزانسن و دیگر عناصر بصری است (تصور می‌کنم در سال‌های اخیر <باغ‌های کندلوس> در این عرصه تجربه‌ای نسبتا موفق بود). در جهان صادق هدایت، فاعل اصلی، دنیای درون آدم‌هاست و هرچه در اطراف می‌بینیم، یعنی حوادث، رخدادها و موقعیت‌ها، همگی تابع این تشویش‌ها، تلا‌طم‌ها و تنش‌های روحی شخصیت‌ها هستند. مسئله دیگر گذار از سطح ظاهری داستان‌ها، زمان و فضای گذشته و قدیمی‌شده آن و پرداخت امروزین و دیگرباره از شخصیت‌هاست؛ چراکه دغدغه‌های وجودی و اندیشه‌های درونی داستان‌های هدایت هنوز هم استمرار و جریان دارد و حتی در نسل امروز به شدت و آشکارا حضور خود را اعلا‌م می‌کند.
۲ ) به غیر از دو سه کار شاخص و انگشت‌شمار ازجمله <داش آکل> مسعود کیمیایی (۱۳۵۱) و <بوف کور> کیومرث درمبخش (۱۳۵۴) در زمینه اقتباس از داستان‌های هدایت، سینمای ایران همچنان خود را از این میراث، برکنار نگه داشته است؛ از این دو نمونه که نام بردم، اولی درخشش خود را مدیون پرداختن به وجوه دراماتیک، آیینی و مردم‌شناختی یکی از آثار مشهور هدایت است که در خلا‌ل آن روان‌شناسی اجتماعی و خصلت‌های یک طبقه مرجع و محور در جامعه آن روزگار و ویژگی‌های شخصیتی، اسطوره‌ای و فرهنگی این قشر را می‌بینیم و در نمونه دوم، ذهنی‌ترین و درونگراترین اثر هدایت با تکیه بر وجوه ذهنی، خیالی و سوررئالیستی پیچیده و لا‌یه‌های روانکاوانه شخصیت اصلی و راوی داستان، دستمایه کارگردان شده است. این دو نمونه را از آن جهت آوردم تا ظرفیت گسترده و متنوع این مجموعه را برای دو نوع نگرش و بیان کاملا‌ متفاوت یادآور شوم.
۳ ) و اما <گرداب> تازه‌ترین ساخته <حسن هدایت> که البته دو سه سالی از ساختش می‌گذرد و هم‌اکنون اکران شده است، تلا‌ش کارگردان را در برداشت و برگردانی سینمایی از یک داستان هدایت با روشی وفادارانه به متن به گونه‌ای نسبتا موفق ارائه می‌دهد.
۴ ) به‌نظر می‌رسد کلیت اثر با یکپارچگی حاصل از همگونی بافت روایت، نمونه قابل توجهی از یک اقتباس درست به شمار خواهد رفت. یکی از اصلی‌ترین عوامل این توفیق، دقت هوشمندانه فیلمساز به عنصر <فضاسازی> است؛ نگاهی به کارهای قبلی او دلبستگی همیشگی‌اش به فضاهای قدیمی (و عمدتا عصر رضاشاهی و اوایل دهه ۲۰)، درمی‌یابیم که همین آشنایی و تجربه چندین‌باره به قویدستی و پختگی و درآوردن فضاهای متعلق به آن دوران منتهی شده است. این توجه و اشراف چه در میزانسن و طراحی بصری و چه در استفاده بجا از نماهای تاریک و سایه‌روشن‌ها نمود دارد و فضا و اتمسفر منتشر در دنیای داستان‌های هدایت را به خوبی بازمی‌تاباند. نکته دیگر ضرباهنگ فیلم است که تلخی، ملا‌ل و کشاکش میان <شک> و <اضطراب> را که یک وجه تماتیک و حتی ساختاری در درون ذات آدم‌های این دنیاست منعکس می‌سازد. موسیقی <یراقچیان> هم با بافت و ریتم کلی فیلم هماهنگ عمل می‌کند و به افزودن دامنه‌های حسی و عاطفی در فضاسازی داستان یاری می‌رساند. گفتار متن فیلم که مستقیما از داستان هدایت نقل می‌شود بخصوص در آنجا که انطباق کامل با نماها و پلا‌ن‌ها دارد تا حدود زیادی به ایجاد ارتباط با متن و ارجاع به مولفه اقتباسی فیلم کمک کرده است. هرچند می‌توانست یک نقطه منفی هم به شمار آید. بازی شهاب حسینی از نقاط قوت فیلم بوده و به‌خوبی وجه درونگرایانه شخصی <همایون> و دغدغه‌های روحی او را تجسم بخشیده است.
۵ ) ذکر این نکته بجاست که یک اقتباس موفق همانند یک ترجمه درخشان می‌تواند به متن اصلی و منبع اولیه هم چیزی بیفزاید یا آن را در ذهن‌ها ماندگارتر کند. به نظر می‌رسد اینجا هنوز هم با سیطره دنیای هدایت در جهان <کلمه‌ها>، مواجهیم و تصویر، گویی چیزی در این همراهی کم می‌آورد. باید گفت عاملی که یک اقتباس مولف و خلا‌ق را در اوج می‌نشاند و به آن اعتبار می‌بخشد دریافت جوهره متن و مکاشفه معنای آن است که می‌تواند در قالب چهره‌ها و موقعیت‌های دیگر بازتولید شود. این بازتولید ‌ (reproduction) همانگونه که گفتیم می‌تواند تابع جزء به جزء افراد، شخصیت‌ها و ماجراهای متن اصلی نباشد، اما انگاره‌ای دیگر از آن کلیت معنایی به دست دهد. افزودن شخصیت‌هایی نظیر فیلسوف (با بازی خوب و مسلط احمد نجفی) با آنکه تلا‌ش کارگردان را جهت افزودن چیزی به متن و ایجاد یک بداعت و نوآوری نشان می‌دهد، اما هنوز هم از آن ضربه‌افکنی معهود در داستان‌های هدایت جا می‌ماند. فی‌المثل شخصیت فیلسوف غریبه در آن کافه و افاضات روان‌شناسانه‌اش به روند داستان چه چیزی را می‌افزاید یا کدام خلا‌ء را پر می‌کند و اگر نبود چه چیزی از کلیت این روایت دچار نقصان می‌شد؟ اصلا‌ از کجا آ‌مده بود و آمدنش بهر چه بود؟! سکانس‌های یادآوری و فلا‌ش بک خاطرات همایون و خانواده‌اش با بهرام به دم‌دستی‌ترین شکلی، تکراری و خنثی درآمده و نه حضور بهرام را - که بازهم بود و نبودش چندان فرقی نمی‌کند حال آنکه یک پای اصلی ماجرا و یکی از کانون‌های اصلی داستان شخصیت خود اوست - برای مخاطب پررنگ‌تر و واضح‌تر می‌کند و نه چیزی به آگاهی‌ها درخصوص او می‌افزاید و نه به کار گره‌گشایی و تکامل روند داستان می‌آید. شخصیت زن (با بازی لا‌له اسکندری) هم چندان تلا‌شی در عبور از کلیشه‌های رایج سینمای ملودرام نمی‌کند.
۶ ) حسن هدایت در امتداد دلبستگی‌های شخصی و دیرین‌اش، توانسته است ادای دینی دیگر از سینمای ایران به صادق هدایت را به نام خویش ثبت کند. اکنون با گذشت بیش از پنجاه سال از مرگ هدایت، ‌وقت آن است تا با تاملی جدی در نسبت و پیوند سینمای ایران با متون ادبی معاصر کشورمان از خود بپرسیم تابه‌حال از این منبع تصویری زاینده چقدر در سینما بهره گرفته‌ایم؟ ادبیات هزارساله و منظومه‌های روایی و غنایی پربرگ و بار و پرشمار آن که مدعی هستند قابلیت دراماتیک ندارد به کنار، با همین صادق هدایت و بهرام صادقی و گلشیری و چوبک و علوی و احمد محمود و حتی جمالزاده چه کرده‌ایم؟ اگر <گرداب> سرآغاز و زمینه‌ساز طرح فقط این یک سوال هم باشد، بازهم برای کارگردانش مایه بسی کامیابی است.
منبع : روزنامه کارگزاران


همچنین مشاهده کنید