سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا


حتی اگر همه موافق یا مخالف باشند


حتی اگر همه موافق یا مخالف باشند
بچه‌تر كه بودیم به‌خوبی می‌فهمیدیم پیش رفتن روابط اجتماعی خیلی میانه خوشی با نظر شخصی و میل فردی ما ندارد. مثلاً اگر با دیگر اراذل محل، سر كوچه نشسته بودیم و ناگهان هوس فالوده می‌كردیم و كسی هم حال و حوصله بلند شدن و گز كردن تا مغازه «مش قنبر»، بستنی‌فروش معروف خیابان غیاثی را نداشت، مجبور بودیم دست به دامان یك ابزار مدیریتی به نام «پالام پولوم پیلیش» یا «هركسی تك بیاره» شویم. یعنی همه چیز را به شانس واگذار می‌كردیم و بینوایی كه بختش یار نبود، مجبور می‌شد برود و فالوده‌ها را بخرد و بیاورد و صدایش هم در‌نیاید.
این نوع تصمیم‌گیری نقش بنیادینی در زندگی آن روز ما داشت، انتخاب تیم‌هایی كه قرار بود اول از همه در زمین بازی كنند، انتخاب كسی كه قرار بود قلاب بگیرد و بقیه از كولش بالا بروند و توت بچینند از دیوار خانه مش‌اسماعیل، كه سیاه می‌كرد روزگارمان را اگر می‌فهمید و دستش به دامانمان می‌رسید، انتخاب كسی كه قرار بود هراز‌گاهی زنگ خانه كلثوم‌ننه را با قیر بچسباند و تا سر كوچه بدود كه به او بفهماند نمی‌تواند در فوتبال بازی كردن ما اخلال ایجاد كند و بسیاری تصمیماتی از این دست.
قاعدتاً با پیشرفت‌های صورت‌پذیرفته در جوامع مدنی و كشورهای توسعه‌یافته، اوضاع محل ما هم كمی بهتر شد. به همین خاطر بود كه فهمیدیم حواله كردن تمام تصمیم‌گیری‌های اجتماعی به عنصر «شانس» و «اقبال» دیگر ابزار چندان كارآمدی نیست؛ به‌خصوص كه زرنگ‌‌ترهایمان می‌دانستند چگونه می‌شود با یك «گاوبندی» مختصر، به عنصر شانس «جهت‌دهی» كرد و نتیجه «پالام، پولوم» را از همان ابتدا معلوم و معین.
درست خاطرم نیست از چه زمانی یاد گرفتیم كه در چنین مواردی باید از مكانیسم رای‌گیری استفاده كنیم. اما به‌خوبی در خاطر دارم كه ورد زبان آن روزهایمان این جمله عجیب شده بود كه «حق با اكثریت» است.
«علی سمنو» باید فالوده می‌خرید چون بقیه رای داده بودند كه او باید این كار را بكند. «محسن بیست لیتر» باید كیف‌هایمان را تا مدرسه می‌آورد، چون بقیه رای داده بودند كه باید بیاورد و از همه بدتر...، بماند. اینجا دیگر كسی اعتراض نمی‌كرد. حق با اكثریت بود و مساله دیگر شانس و اقبال نبود كه كسی بخواهد به بختش لعنت بفرستد و گاوبندی را بهانه كند و زیر همه‌ چیز بزند.
اشتیاق سال‌های كودكی، هرگز نگذاشت یك بار از خودمان بپرسیم یعنی چه كه «حق با اكثریت است». خیلی‌هایمان كه بعدها هم نفهمیدیم و اتفاقاً به همین خاطر بود كه خیلی ساده با رای دادن و انتخاب كردن و بی‌خیال باقی قضایا شدن كنار آمدیم.
ما آموخته بودیم كه كافیست رایمان را اعلام كنیم و یك نفر آنها را جمع بزند و كار به دوش یك نفر یا یك عده دیگر بیفتد و بقیه هم حالش را ببرند. یعنی در واقع هیچكس، هیچ مسوولیت خاصی در قبال انتخابی كه می‌كرد نداشت. واقعاً هم چه فرقی داشت كه محسن كیف من را با خودش ببرد یا علی.
محسن و علی هم خنگ‌تر از آن بودند كه یك بار به خودشان بیایند و بگویند این چه روش دموكراتیكی است كه هفته به هفته و ماه به ماه، این ماییم كه باید فالوده بخریم و كیف‌ها را ببریم. چون رای‌گیری كرده بودیم و هرچه باشد «حق با اكثریت» است.
نهایتش این بود كه رندها و پدرسوخته‌ها همیشه طرفدار دموكراسی بودند و بیچاره‌هایی كه سرشان كلاه می‌رفت هم دلشان خوش بود به این قاعده طلایی كه «حق با اكثریت است» و هیچ‌وقت هم نفهمیدند چه شد كه آن «پالام، پولوم» كذایی جایش را به رای‌گیری داد و این بلا را به سرشان آورد. اكثریت هم كه همیشه بارش بار بود و نیازی به تجدید‌ نظر در این اصل نداشت كه هیچ، همه تلاشش را می‌كرد كه مبادا كسی در مبادی نظری و فلسفی آن تشكیك كند.
دموكراسی نسبت چندانی با «حقیقت» به معنای فلسفی آن ندارد، یا اگر بخواهیم دقیق‌تر سخن بگوییم، انتخابات و رای‌گیری به عنوان اصلی‌ترین ركن یك نظام دموكراتیك بیش از آنكه در پی كشف حقیقت باشد، راهی برای «حل مساله» است. اگر به كلاسیك‌ترین معنای كلمه، حقیقت یا «درست بودن» یك گزاره یا جمله یا نظریه را مطابق بودنش با واقعیت بدانیم، به این معنا كه سخنی «درست» یا «حق» است كه مطابق با اتفاقاتی باشد كه به صورت واقعی در جهان رخ می‌دهد، آنگاه جمله «حق با كثریت است» را باید به گونه‌ای دیگر تفسیر كنیم.
اینكه پنجاه و یك نفر با نظری موافق باشند و چهل و نه نفر دیگر با آن مخالف، هیچ ربطی به این مساله ندارد كه آن «نظر» درست است یا حق است یا مطابق با واقع است. یا در‌واقع درست بودن یا نادرست بودن یك نظر هیچ ربطی به تعداد طرفدارانش ندارد.
«صدق» و «كذب» قضایا هر ملاكی كه داشته باشد، قاعدتاً بر‌اساس آمار علاقه‌مندان و طرفداران آن قضیه تعریف نمی‌شود. پس چرا این همه سال، ببخشید این همه قرن و این همه هزاره، است كه آدم‌ها چپ و راست می‌گویند «حق با اكثریت است» و با استناد به این اصل نظام حكومتی می‌سازند و كشورداری می‌كنند و جدیداً با همین استدلال در مناسبات دیگر كشورها هم دخالت می‌كنند؟
دموكراسی چه در معنای یونانی و چه در معنای مدرنش، اتفاقاً نسبت مستقیمی با این ایده فلسفی دارد كه آدمیان ملاك و معیاری برای كشف حقیقت ندارند. یا لااقل در عرصه حكومت محك روشنی برای تشخیص درستی و نادرستی یك جمله یا یك نظریه یا یك گزاره وجود ندارد. اگر انسان‌ها می‌دانستند كه چه حرفی «دقیقاً» درست است و چه حرفی «كاملاً» نادرست، و منافع ناظر به اولی و زیان‌های مترتب بر دومی را به‌درستی درك می‌كردند و بر آن اتفاق‌نظر داشتند، قاعدتاً دیگر مشكلی وجود نداشت كه بخواهند درباره‌اش رای‌گیری كنند.
اگر همه مردم یك سرزمین با دلایل و استدلال‌های روشن و واضح به این نتیجه رسیده باشند كه فلان شخص بهترین رئیس‌جمهور ممكن و فلان حزب بهترین حزب موجود است كه دیگر دعوایی وجود نداشت. همان‌ها را سر كار می‌آوردند.
اتفاقاً به همین دلیل است كه برخی منتقدان دموكراسی معتقدند، نظام انتخاباتی، بیش از آنكه ریشه در خاك حقیقت فلسفی داشته باشد، پای بر قایق لرزان سوفسطایی‌گری و لاادری‌گری دارد. انسان‌ها چون دریافته‌اند كه نمی‌توانند در مورد اتفاقاتی از این دست به «حقیقت» آنگونه كه هست، دست یابند، مجبورند رای بگیرند و به نظر پنجاه و یك نفر تن بدهند و بی‌خیال چهل و نه نفر بعدی شوند.
بماند كه از وقتی بشر به ماهیت این ابزار سیاسی پی برده، در پی آن است كه حقوق آن چهل و نه نفر یا در برخی موارد یك نفر را هم حفظ كند كه مبادا به صرف اینكه پنجاه و یك نفر به نظری معتقدند، یا بهتر بگوییم علاقه دارند، باعث شود بتوانند حق آن چهل و نه نفر را پایمال كنند. اما این دوراندیشی و تدبیر، هیچ تغییری در صورت مساله نمی‌دهد و پرسش نخست این نوشتار را همچنان پاسخ‌نیافته به حال خود می‌گذارد كه آیا «حق با اكثریت است»؟
اگر منظور از كلمه حق، تطابق با واقعیت و درستی و صدق باشد، به هیچ وجه نمی‌توان استدلال كرد كه حق با اكثریت است. مگر اینكه كلمه حق را به معنای حقوقی آن بفهمیم و بگوییم چاره‌ای نداریم جز اینكه حكم به مشروعیت رایی بدهیم كه پنجاه و یك نفر طرفدار آنند تا نظری كه رای چهل و نه نفر را یدك می‌كشد. همین و همین.
قضیه به هیچ وجه از این حد و تراز بالاتر نمی‌رود. با همین منطق است كه می‌توان به تمام رای‌گیری‌های دوران كودكی امثال من خندید و استدلال كرد كه اساساً چه كسی گفته برای خریدن فالوده و حمل كیف و قیر زدن به زنگ خانه كلثوم‌ننه باید رای‌گیری كرد كه حالا بخواهیم بفهمیم حق با اكثریت است یا نه.
حتی مدافعان سرسخت نظام انتخاباتی دموكراتیك هم نمی‌گویند این روش، «درست‌ترین» روش حكومت كردن است و باید در تمام شئون زندگی فردی و اجتماعی از آن بهره برد. آنها معتقدند وقتی بشر راهی به كشف حقیقت نداشته باشد و كسی نباشد كه بتواند راه را برای دیگران روشن كند، چاره‌ای نیست كه در مناسبات اجتماعی تن به رای اكثریت بدهیم و مشروعیت و حقی، ولو قراردادی، برای آنها قائل باشیم.
در واقع به نظر آنان دموكراسی «بهترین» یا دقیق‌تر بگوییم «كارآمدترین» روش برای حكومت است. با این تبصره كه یادمان باشد این مشروعیت قراردادی بیش نیست و تنها با مقدماتی پراگماتیستی می‌توان برایش گونه‌ای از حقانیت متصور شد.
قرن‌ها پیش، افلاطون، اولین منتقد بزرگ دموكراسی، برای اولین بار در حقانیت گزاره «حق با اكثریت است» تشكیك كرد و مشروعیت دموكراسی آتنی را زیر سوال برد. چرا؟ خیلی ساده. چون معتقد بود بشر می‌تواند با ابزار عقل حقیقت را كشف كند. می‌تواند؟
حمیدرضا ابک
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید