چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا


خودکشی در آخرین سینمای دنیا


خودکشی در آخرین سینمای دنیا
● درباره فیلم «هرکس سینمای خودش»
امسال فیلمی با نام «هر کس سینمای خودش» Chacun son cinema)) در بخش خارج از مسابقه شصتمین دوره جشنواره کن به نمایش در آمد که بی شک یکی از مهمترین فیلم های حاضر در این دوره به شمار می آید و این فقط به خاطر حضور ۳۳ فیلمساز سرشناسی که بعضاً نخل کن را برده اند یا همواره ستایش شده اند (به تعبیری نور چشمی این جشنواره هستند) نیست، بلکه به خاطر کنار هم قرار گرفتن دنیای متفاوت و آشنای این فیلمسازان است که از سراسر جهان با فرهنگ های متفاوت و گستره زیبایی شناسانه مختلف فیلمی در ستایش سینما ساخته اند.
در مرحله بعد، توجه به این نکته که عیار فیلمسازی کدام یک بیشتر است نیز می تواند جذاب باشد. ژیل ژاکوب سردمدار جشنواره کن به عنوان تهیه کننده این فیلم را سفارش داده و دغدغه اصلی خود را برای ساختن این فیلم، سوای مساله مربوط به جشن ۶۰ سالگی کن، مرگ و نابودی مولفان و سینمای وابسته به آنها بیان کرده است.
نکته بسیار مهم و قابل توجه در تماشای این فیلم و احتمالاً تفسیرهای بعدی این است که بپذیریم شاهد فیلمی هستیم از مجموعه یی از بهترین فیلمسازان یا بهتر است بگویم مولفان سینمایی. این بدان معنی است که پذیرفتن هر فیلم به عنوان متنی کاملاً مستقل و بدون در نظر گرفتن پیشینه فیلمسازانش، ارتباط برقرار کردن و غرق شدن در فضای فیلم را دشوار و ما را احتمالاً دچار سوءتفاهم ها و تفسیرهای نه چندان جذاب می کند. این بدان معنی نیست که همه این فیلم های کوتاه ۳ دقیقه یی شاهکارند.
همین جا بگویم که بعضی از آنها واقعاً بدند و حتی ارزش یک بار دیدن را هم ندارند. برای نمونه ساخته آقای آموس گیتای واقعاً اثر ضعیف و غیرقابل تحملی است، به خصوص که در روزی که سینما می بایست مطلقاً ستایش می شد، او سمت و سویی ناسیونالیستی به فیلمش می بخشد و این جنبه تبلیغاتی به بی ارزش شدن فیلمش حسابی کمک کرده است، کسی که با توجه به حضور در جشنواره های ممتاز، نامش چندان معتبر نیست حضورش در بین این همه فیلمساز سرشناس و معتبر جای سوال دارد. اما مثلاً فیلم بسیار جذاب لارس فون تریه نمونه کامل مورد ذکر شده است.
فیلمساز در سالن نمایش مندرلی (ساخته خودش) نشسته و از دست وراجی های کنار دستی خود به جنون می رسد و با چکشی که همراه خود دارد، آن شخص را له و لورده می کند و سپس با آرامش به تماشای فیلم ادامه می دهد. دیالوگ های شخص مزاحم که رنگ و بویی سرمایه دارانه، غیر روشنفکرانه و ابلهانه دارد، در تقابل با دیالوگ های ضدبرده داری فیلم (حرف های فیلمساز) قرار می گیرد و فون تریه به زیبایی به این تقابل و عاملش واکنش نشان می دهد. تحویل نگرفتن مندرلی در کن می تواند موضوع بحث دیگری درباره این اپیزود باشد.
مطلب قابل توجه دیگر مساله و غار افلاطون و ستایش سینما است. افلاطون در گزارش خود درباره غار و در باب حقیقت می گوید سایه ها و همه آن چیزی که توجه ما را در غار (سالن سینما) جلب می کند، دروغند و بسی فریبنده؛ برای آغاز زندگی متعالی و فهم حقیقت باید از غار بیرون آمد. ورود و خروج کاراکتر ها به سالن سینما می تواند ارجاعی به این نگرش باشد به خصوص که می دانیم تفسیر و تحلیل نهایی جایی در خارج از جهان متن شکل می گیرد. اما آیا سینما به درستی ستایش شده؟ جواب احتمالاً منفی است.
فیلم های موسوم به سینمای جهان سوم (آسیا و امریکای جنوبی) به جای آنکه بیشتر به سینمای خاص خود وابسته بمانند و آن را ستایش کنند، به نوستالژی و حسی متوسل شده اند که کمتر به خودشان تعلق دارد (به ویژه سینمای دهه ۵۰ و موج نو فرانسه) و در یک کلام اصلاً اورجینال نیست. یوسف شاهین در فیلمش به شدت از کن و جایزه یی که ۱۰ سال پیش گرفته تقدیر می کند و به جوانان فیلمساز هم پیشنهاد می کند صبر پیشه کنند تا جایزه بگیرند؛ از این مدل تشکر ها که «آقا شما لطفی به من کرده اید که مثلا پدرم به من نکرده».
خود سینما و ستایشش کجا قرار می گیرد برای من که روشن نیست. بی شک روش های مناسب تری هم برای فیلمسازی با این موضوع و نگاه وجود دارد. هو شیائو-شین هم «موشت» برسون را ستایش کرده اما اصالت خود را از دست نداده است. او با استفاده از زوج معروف فیلم سه زمان خود و بازسازی دوره تاریخی خاص، که لباس های نظامی به شدت به چشم می آیند، سالن سینمای کاملاً خالی را ترسیم می کند. شاید اگر در سینمایی که «موشت» نمایش می دهد کسانی حضور داشتند، کشور او(هنگ کنگ) موقعیت دیگری می داشت. فیلم او یکی از تلخ ترین های این مجموعه است.
به طور کلی حجم ارجاعات سینمایی در این فیلم ها حسابی زیاد است و بی شک گدار و مارچلو ماسترویانی(فللینی) بیشتر از بقیه. ونگ کار- وای زوج اثیری فیلم هایش را در سالنی که فیلم «آلفاویل» گدار (سیاه و سفید) پخش می شود نورباران می کند. در واقع او با استفاده از باند صوتی این فیلم و خلق فضایی به شدت ذهنی و عاطفی، عشق و سینما را به هم پیوند می زند و از همه مهمتر اینکه به سینمای شخصی و شناخته شده خودش نیز پایبند است. ایناریتو نیز به «تحقیر» گدار ارجاع داده است. زنی نابینا در سالنی که این فیلم گدار پخش می شود، نشسته و اشک می ریزد و کمی قبل از پایان فیلم از سالن خارج می شود. رابطه عاطفی و ربطش به سینما در این فیلم کوتاه بسیار خام است و تقریباً همه کار را موسیقی بی نظیر ژرژ دلرو انجام می دهد.
خود ایناریتو در جایی گفته سینما همه اش تصویر نیست و صدا و موسیقی هم می توانند کارایی لازم را داشته باشند. از نظر تکنیکی به ویژه کار در سالن تاریک با نورپردازی ناچیز و کاهش حرکت دوربین ساخته این فیلمساز مکزیکی از بهترین ها است. با اینکه برادران داردن هم مانند ایناریتو از پلان-سکانس استفاده کرده اند که کاملاً با فرم سینمای شان جور در می آید ولی به اندازه کافی حس و حالی مفید تولید نمی کند و حتی صدای مربوط به «ناگهان بالتازار» هم نمی تواند در درگیری عاطفی ما با فیلم بیفزاید. البته باید از نگاهی که به نوعی رقابت بین فیلمسازان را در ذهن می پروراند پیشگیری کرد، اما استاد بودن بعضی ها را حسابی می توان به رخ دیگران کشید.
شروع این مجموعه با موسیقی نینو روتای فقید است و بعد از تیتراژ ابتدایی نامی هم از فللینی برده می شود که کلاً می تواند شروع به یادماندنی باشد. اولین فیلم این مجموعه(سینمای روباز)ساخته ریموند دیپاردون انتخاب مناسبی نیست. آشنا نبودن با دنیای فیلمسازی او و پرداخت نه چندان دقیق او در فیلمنامه و اجرا، اثر او را کاملاً مبهم کرده است. اما بعد از او بلافاصله تاکشی کیتانو شرایط را مطلوب تر می کند. فیلمی در ستایش سینما و رنگ به خصوص که الکی به سینما قداست نبخشیده است.
زارعی به سینما می آید و با هزار بدبختی فیلم را تا انتها می بیند (که فیلمی است پر از کلیشه های سینمای اجتماعی ژاپن) و در آخر و در هنگام خروج از سالن می فهمد که دوچرخه اش را دزدیده اند. سوژه های تکراری در اکثر این فیلم ها به چشم می خورد. اینکه مثلاً کارگران به سینما می آیند مانند فیلم کیتانو در ساخته کوریسماکی هم مشاهده می شود با این تفاوت که او پرداختی سمبلیک دارد. نابینایی و سالن های خالی از دیگر این مضامین تکرارشونده هستند. فیلم آنجلوپولس با حضور ژان مورو، فیلمی است در ستایش مارچلو ماسترویانی که بی شک از مهم های تاریخ سینماست.
ساخته این کارگردان یونانی هرچند نمی تواند از بهترین های این مجموعه باشد، اما برای کسانی که «شب» آنتونیونی و فیلم های مهم دیگر این دوره را به خوبی می شناسند، بسیار خاطره انگیز و دوست داشتنی خواهد بود. این فیلم فضایی دارد که انگار از کل سینما ژان مورو مانده است و خاطره یی از ماسترویانی. بازسازی چهره ماسترویانی هم از جذابیت های این بخش است. اما فیلم چهارم این مجموعه بی شک یکی از بهترین ها است. شخصاً انتخاب اولم همین فیلم «در تاریکی» ساخته آندری کونچالوفسکی است.
این فیلمساز روس و همکار تارکوفسکی در نگارش فیلمنامه «آندری روبلف»، فیلمی ساخته که از همه نظر برتر و ویژه است و البته کسی هم از او انتظار فیلم خاصی را نداشته. زنی مسن که مسوول فروش بلیت سینما است، دائما پست خود را ترک می کند تا هشت و نیم فللینی را بارها و بارها ببیند و این در حالی است که بعضاً جوان تر های حاضر در سالن به هیچ وجه به فیلم توجه نمی کنند. سوای بازی های خوب، کارگردانی و فیلمنامه دقیق، ساخته کونچالوفسکی یک اثر بی نظیر در شرح فضای تاریک سینما و مرتبط ساختن آن با جهان بیرون است؛ یک نمونه کامل از آنچه که بازن در دورانی حقیقت خارج از قاب می نامیده.
فضای سینمای او به حدی در تحلیل و تفسیر تعمیم پذیر و سمبلیک است که می توان با استعاره دشت در فیلم های یانچو مقایسه اش کرد. نانی مورتی هم از سه دقیقه خود استفاده کرده تا بخشی از خاطرات شخصی اش را درباره سینما بیان کند و به طور کامل تری سالن سینما را ستایش کند. پرداخت رئالیستی و مستندگونه او برای ستایش سینمایی که در آن چیزهای زیادی دیده و آموخته از ویژگی های ممتاز اثرش است.
سری هم به قسمت های واقعاً ضعیف این مجموعه بزنیم. فیلم خانم کمپیون که تنها نماینده زنان در این مجموعه به حساب می آید، یکی از بد ترین ها است و در سالن سینما هم حسابی هو شد. ویم وندرس هم در ادامه تولید آثار واقعاً ضعیفش قدم دیگری برداشته است. چیمینو هم یکی دیگر از ضعیف ها و بهتر است بگویم بی ربط های این مجموعه را ساخته است. والتر سالس، دی الیویرا، الیا سلیمان، گاس ون سنت، رائول روییز و آتوم آگویان از دیگر فیلمسازان حاضر در این بخش هستند که به طور کلی آثار متوسطی را ارائه داده اند. ساخته پولانسکی و کن لوچ از دیگر بهترین های این مجموعه هستند. پولانسکی با فیلم بسیار خوبش نسبی بودن حقیقت را در سالن سینما شرح می دهد و به سادگی سقوط یک مخاطب سینمایی درجه سه از بالکن سینما به پایین را به تصویر می کشد. کن لوچ هم یکی از همان فیلم های بسیار اصیل خود را ساخته است.
پسر و پدری که در انتخاب فیلم مورد نظرشان در صف خرید بلیت، مشکل دارند و حتی با اعتراض برخی مواجه می شوند در نهایت سالن سینما را به قصد تماشای یک بازی فوتبال ترک می کنند. لوچ در فیلمش به خوبی هم سینمای گیشه یی و بی ارزشی را که کاملاً همه گیر شده است، نقد می کند و هم مخاطبانش را. ژانگ ییموی دوست داشتنی هم داستان پسرکی را تعریف می کند که در روستای شان قرار است فیلمی پخش شود ولی چون فیلم دیر وقت به نمایش درمی آید او می خوابد.
سادگی و حفظ اصالت ویژگی اصلی فیلم او است. کراننبرگ هم طبق معمول یک فیلم عجیب و غریب ساخته است. از همین نام فیلم همه چیز دستان خواهد آمد؛«خودکشی آخرین یهود دنیا در آخرین سینمای دنیا». کراننبرگ در توالت آخرین سینمای دنیا نشسته و قصد خودکشی دارد و ظاهراً این اتفاق مثلاً مهم از تلویزیون به طور مستقیم پخش و گزارش می شود. هر چه باشد او یک استاد سینما است و بلد است چگونه روایت پیچیده خود را تعریف کند. مفهوم عشق، سینما، خانواده و سالن سینما به کامل ترین شکل ممکن در فیلم کلود للوش فرانسوی متجلی می شود. یک جور سینما پارادیزو در سه دقیقه.
او ابتدا تعریف می کند که چگونه مادر و پدرش در سینما با هم آشنا شدند (سر یکی از فیلم های فرد آستر و جینجر راجرز)، چگونه وقتی در شکم مادرش بوده، مادر به سینما می آمده، چگونه در جوانی سینما روی او تاثیر گذاشته و در آخر چگونه با گرفتن اسکار در کنار فرد و جینجر ایستاده و عکس یادگاری انداخته. نوستالژی و ارجاع به خود در مناسب ترین وضعیت ممکن در این فیلم دیده می شود.
اگر همه اپیزود ها به همین سر و شکل می بود، هرکس سینمای خودش می توانست به یکی از بهترین های قرن تبدیل شود. و اما عباس کیارستمی خودمان. کیارستمی در ارتباط برقرار کردن با مخاطب جهانی همواره موفق بوده و در این فیلم کوتاه سه دقیقه یی نیز فضا و پرداخت مناسبی را برای ارائه کردن آن لحن همیشگی و جهان شمول انتخاب کرده است. بانوان سینمای ایران با تماشای فیلم رومئو و جولیت (هفت دقیقه پایانی) محزون شده اند و اشک می ریزند. با توجه به اینکه چنین سینمایی وجود ندارد، این موقعیت اغراق شده اهمیت ویژه یی پیدا می کند. در فیلم «رومئوی من کجاست» که شخصاً با نامش مشکلی ندارم و به هیچ وجه غیرایرانی نمی دانمش (به خصوص که پرداخت و لحن کاملاً ایرانی دارد) هیچ اتفاق خاصی نمی افتد و فقط یک رشته نگاه وجود دارد.
چیزی که در سالن سینما بیشترین اهمیت را دارد. کیارستمی نه تنها اثری نو و بدیع خلق کرده (به خاطر حضور زیاد بازیگران حرفه یی و زن) نگرش خود را درباره سینما و سالن ایرانی اش به سمتی برده که همذات پنداری و نیاز عاطفی را در این مکان شرقی همیشگی و غیرقابل انکار جلوه می دهد. بازیگران هم از نگاه به عنوان یک تکنیک مهم بازیگری برای بیان عواطف و روحیات شان، استفاده نسبتاً مناسبی کرده اند که از این بین خانم ها معتمدآریا، ستاره اسکندری و نیکو خردمند قابل توجه ترند. نمای پایانی فیلم هم که تصویر روی صورت خانم خردمند ثابت و فید می شود، بسیار قابل تامل و به یادماندنی است.
یکی از نکاتی که این مجموعه فیلم ها متبلور می سازند این است که فیلمسازان سرشناس این دوره و زمان، هر چقدر هم که سرشناس باشند، وقتی تهیه کننده یی بالا سرشان نباشد و وقتی قرار باشد فیلمی بسازند که لزوماً وسوسه و دغدغه شان نیست، ممکن است راه را به خطا بروند. به هر حال هنری که ۲۴ بار در ثانیه ثبت و پخش می شود، باید در هر ثانیه ۲۴ بار ستایش شود. بدیهی است که این فیلم می توانست خیلی بهتر از اینها باشد. این را هم اضافه کنم که فیلم های برادران کوئن و دیوید لینچ در پخش غیرسینمایی این مجموعه قرار ندارند.
محمد باغبانی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید