پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


سوژه من


سوژه من
وقتی سوژه علی باباچاهی باشد، آن هم از جدیدترین نوعش، باید که دستت بلرزد که کلمات را غنی کرده و آن گاه به کار بگیری و این لزوماً مداهنه و ستایش مردی نیست که مویش در خاکستر ایام پیچیده، بلکه وسواس در موقعیت یابی اوست در آسمان شعر امروز، این سو ترک یا آن ورتر.
گمان این است که ارزش یک انسان (هنرمند) با یک معیار ساده قابل ارزیابی است و آن هم نتیجه فقدان اوست در زمینه ای که بر آن نفس می کشد، به عبارت دیگر وزن هر کس یعنی حسرتی که با نبودش واقع می شود و البته هر چه صاحبان این حسرت، فرهیخته تر، وزن سوژه هم بیشتر.
سوژه ما، علی باباچاهی، گفته بودم...که عجیب اصرار دارم او را دوزیست بدانم و بفهمم که چگونه یک قطار از دهه چهل به راه می افتد، می آید و می آید و در ایستگاه پنجاه متوقف می شود و مسافرانش می گویند؛ رسیده ایم، اما مسافری تنها، یک لاقبای مندرسش را برمی دارد و به بیابان می زند که یعنی به قول نیما آیندگان را دیده است.
و ما که در آینده در انتظار او بودیم و دهه هفتاد بود و تکانه سوم شعر امروز هی بازی زبانی و هی لج بازی با خواننده و مرغ بسمل کردن روایت و هی... ناگاه دیده باشیم که او در کنار ماست و بی لکه ای، مثل یک بچه عرق کرده، عجیب می درخشد.
او که گردنه شعر رمانتیک، شعر اجتماعی و حتی شعر دهری را پشت سر گذاشته بود، در اوان دهه هفتاد که تکثرگرایی مطرح در جامعه خود را به ساحت شعر می کشانید و تمام ساز و کار آن را تحت الشعاع خود داشت و مرگ مولف را به ناچار یک مرحله تاریخی ادبی کرده بود، از صف هم نسلان خود بیرون می پرید تا در یک تاریخ دیگر خوانده شود. تا همین جا باباچاهی یک شاعر هوشمند و بزرگ است، حتی اگر گاه در بطن اشعار او کسی باشد که هنوز در «کافه نادری» مثلاً در انتظار دو قطره نرگس چشم است، که این هم چندان جزایی نمی خواهد اگر که در حرکت های یک شاعر به جلو، نسبیت ها را در چشم بگیریم.
همه می دانند که رسیدن به «شخصیت زبانی» در روند شاعری کار کوچکی نیست و بسیار بسیار سایش جان می خواهد و ریاضت هوش؛ شخصیت زبانی، یعنی اتصال به «زبان فرهنگی» و نه «زبان رسمی» و اضمحلال قطعیت های پیش نوشته در راه اعلام خود، آن هم با دهان شخصی خود. و این کنش نه تنها در شعر باباچاهی، که در نثر او نیز - گویا- جزء تفکیک ناپذیری از حرکت خلاقانه او شده است و جملات با وانهادن نقش استعلایی و ایضاحی خود به اشاراتی موجز، تند و سریع، تلمیحی، گزنده و برق آسا مبدل شده اند (که عاقلان را اشاراتی کافی است،)، ولی جایی، جاهایی هم هست که شعر از بابت احضار ابژه های تو در تو آن چنان ترافیک می گیرد که تداوم حسی مخاطب به مخاطره بیفتد و درنگ بر این نکته از سوی شاعر ما- شاید- خالی از فایده نباشد.
و اتصال به «فرهنگ زبانی» نکته ای است قابل تامل که کار باباچاهی و البته دیگر شاعران اصیل دهه هفتاد را از زبان خواران بی ریشه جدا می کند، کسانی که زبان را در شعر همان قدر سرطانی کردند که معنا در شعر دهه چهل، پنجاه بدخیم و لاعلاج شده بود، چنان که سر دیگری که سوژه من بر بدن دارد، با نقدهای خود - از قضا - در پی آسیب شناسی همین جریان است و در عرصه بی نقدی و نقدهای مونتاژکارانه (که خدا خیر دهد مترجمان را) می خواهد که با اصولی متفنن و خردمدار یک بار دیگر آموزه های متفکران (اغلب پست مدرن) را، سوءتفاهمات را مطرح کرده، مورد ارزیابی قرار دهد و «گزاره های منفرد» او در کنار موخره هایی که بر چند مجموعه شعرش نگاشته (عقل عذابم می دهد، نم نم بارانم، رفته بودم صید نهنگ، منزل های دریا بی نشان است) از جمله مآخذ معتبر در خصوص آخرین جریان های شعری معاصر است. نوشته های تحلیلی باباچاهی آمیزه ای است از شیدایی زبان شاعرانه، استدلال های آکادمیک و دانش نقد نو که آنها در کنار یکدیگر بسا خوش نشسته اند.
اما چه کسی می گوید که سوژه من را تنها همین دو سر است و سر دیگرش را نمی بیند که پشت میز کوچکی نشسته است و شعرهای رسیده را برای صفحات شعر مجله می خواند و با وسواس می خواند و می پسندد و نمی پسندد و... گواه من صفحات شعر مجلاتی است که او را داشته اند (به ویژه آدینه) که هر چه اسم در آن جا برجسته و رو شد، حالا دیگر در شعر امروز، جا و جا یکی به خود اختصاص داده اند و من شاهد بوده ام که چگونه حتی تفکیک و چینش اشعار برای چاپ هم مشمول دسته بندی کیفی او بود، با معیارهایی که نوشته و نزد خود داشت و از چنین انتظامی است که اگر قرار باشد معیارهایی برای شعر اصیل امروز به نگارش دربیاید، درمی آید و نه مانیفست بازی های ادایی.
و حالا که دهه هشتاد خورشیدی است و من به سوژه ام نگاه می کنم که به راهبی رنج کشیده می ماند در یکی از معابد تبت، هیچ یک از هم نسلان او را این قدر زنده، پرنفس و به خصوص دست به قلم نمی بینم که او را.
فکر می کنم از نسل پیشتر تنها براهنی با باباچاهی قابل مقایسه باشد که این قدر حرف برای گفتن دارد و منظر تماشایش هم همیشه تامل برانگیز نشان می دهد، حتی اگر با آن موافق نباشیم، منتها نقد براهنی، بنیادش بر کیش و مات کردن خواننده و هیاهو استوار است و نقد باباچاهی از عادات ذهنی خواننده شروع می کند و او را آرام آرام به سرزمین اعتقادی ایده های خود می کشاند. که وقتی سوژه علی باباچاهی باشد، نباید که دستت بلرزد از او بنویسی، که او مستند و موثق، روبه رویت ایستاده و تو می توانی اصلاً به جای نوشتن، عکس او را بگیری، بفرمایید.
بهزاد خواجات
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید