جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا


فریاد اعتراض رئیس سربازهای جمعه


فریاد اعتراض رئیس سربازهای جمعه
● در باب مسعود کیمیایی که از فیلم هایش مهمتر است
پس از آنکه در نمایشی خصوصی که میهمان ناخوانده بودم و خود استاد هم حضور داشتند؛ فیلم رئیس به نمایش درآمد به دوست بغل دستی ام که کیمیایی را دوست ندارد، آهسته گفتم؛ «فیلم استاد خوب نیست، من دلم می خواهد بعد از رئیس دیگر او هرگز فیلمی نسازد». رئیس آشفته ترین فیلم کیمیایی پس از انقلاب است. هر چند فهرست فیلم های آشفته استاد کم نیست؛ مرسدس، گروهبان، فریاد، سربازان جمعه. اما رئیس دیگر «آس» استاد محسوب می شود. اینجا هم کیمیایی از شگرد همیشگی اش در روایت استفاده می کند. آدم های فیلم های کیمیایی به گونه یی با هم حرف می زنند که کمترین اطلاعات را به تماشاگر بدهند. مثل این است که پشت کرده اند به دوربین و زیرلبی با هم حرف می زنند. فقط خودشان می دانند که چه شده است.
باید خیلی تلاش کنی تا از لابه لای دیالوگ ها پی ببری که این یکی با آن دیگری رفاقت داشته. این یکی خانم که از بس غرق در منجلاب اعتیاد است، دارد می میرد، یک زمانی با قهرمان بازگشته به وطن عشقی مرده را یدک می کشد، آن جوانی که به سبک الونگ الونگ یا رودگولیت موهایش را بافته، عاشق یک دختری است اما حالا که زخمی شده پدرش را طلب می کند و چه می دانم از این ماجراها.
لطفاً به هیچ وجه لحن این نوشته را به حساب هیچ چیزی نگذارید چرا که؛
۱) «کیمیایی از فیلم هایش مهمتر است».
در هر شرایطی که کیمیایی فیلم بسازد از فیلم هایش مهمتر است. «هامی» که در اطراف او وجود دارد از او یک سخنور - فیلمساز ساخته که خوب حرف می زند. کیمیایی خیلی خوب در مورد فیلم هایش حرف می زند. چیزهایی در مورد فیلم هایش می گوید که اصلاً در خود فیلم پیدا نمی شود ولی وقتی کیمیایی از آنها سخن می گوید؛ باورپذیرند. اصلاً نمی توانم روزی را تجسم کنم که فیلمی از او به نمایش در بیاید و کیمیایی کلامی در مورد آن فیلم نگوید. تاویل معناهای متن همواره مسوولیتی است بر دوش کیمیایی. اما همواره این پرسش را هنگام تماشای فیلم ها از خودم پرسیده ام که برخلاف یکی دیگر از فیلمسازان نام آشنای ما که همواره نقش اصلی را به شخصیت های آثارش می دهد و خودش «نقش دوم» را بر عهده می گیرد؛ چرا کیمیایی همیشه «نقش اول» فیلم هایش است و نقش دوم را به فیلم هایش می دهد؟ نزدیک ترین پاسخ به این پرسش این است؛
۲) «کیمیایی از فیلم هایش مهمتر است».
اما دلایل هنوز چهره ننموده اند. چرا؟ چرا یک فیلمساز از فیلم هایش باید مهمتر باشد؟ چه اتفاقی رخ می دهد که فیلم های کیمیایی به نوبت که اکران می شوند، علاقه مان را به آنها از دست می دهیم اما همچنان کیمیایی جذاب تر از فیلم هایش به نظر می رسد؟ چرا خطوط نانوشته و میان سطرهای این متن (کیمیایی) همچنان خواندنی هستند؟ چرا او این همه «قشنگ» حرف می زند اما دریغش می آید ذره یی از آن را به آثارش وام دهد؟
یک دلیل شاید ساده انگارانه اش را در بی حوصلگی استاد می توان جست وجو کرد. نمی دانم این دلیل می تواند متقن باشد یا نه. اما سکانس ماقبل پایانی «رئیس» این را می گوید. در این سکانس امین تارخ و فرامرز قریبیان سوار بر اتومبیل تصادف می کنند. این را به خاطر داریم که تارخ نقش (ظاهراً) مهمی در فیلم دارد. او پلیس است. تضمین کرده دوستش فرار نمی کند. اما در (ظاهراً) مهمترین سکانس فیلم یعنی پایان آن حضور ندارد. استاد، هیچ توضیحی در این مورد ندارد که بگوید.
حتی در همان جلسه نمایش فیلم تعمداً این پرسش را پرسیدم اما ایشان جواب سرراستی ندادند. به راحتی هر چه تمام تر یکی از شخصیت های اصلی داستان حذف می شود و از آن مهمتر آن همه مقدمه چینی در مورد شخص رئیس در فیلم داریم اما در سکانس پایانی تک گویی بلند او را داریم و خلاص. من اسم این کار را می گذارم بی حوصلگی. بی حوصلگی در پرداخت سینمایی. نکند این اتفاق ناخوشایند افتاده که بر وزن «سر میز تدوین درستش می کنیم»، فیلمساز ما گفته باشد در مصاحبه هایی که در مورد فیلم قرار است داشته باشیم درستش می کنم چرا که؛
۳) «کیمیایی از فیلم هایش مهمتر است».
در مصاحبه یی که استاد با یکی از روزنامه ها داشت به نکته غریبی اشاره کرده؛ به این مضمون که پس از خط قرمز ایشان تردید داشته آیا فیلمسازی را ادامه بدهد یا نه؟ به ضرس قاطع می گویم که البته اگر چنین اتفاقی می افتاد؛ شماری از بهترین دیالوگ های چند فیلم از استاد را از دست می دادیم (فکر می کنم خودم را بدجور «دیالوگ باز» می دانم چرا که از میان فیلم هایی که دیده ایم، بیشتر دیالوگ های آنها را به خاطر دارم تا فلان سکانس و صحنه آنان را). «گلریزون می کنیم واسه کسی که داره خلاص می شه از این چهاردیواری؛ که دنیا همه اش چهاردیواریه» / «کفش و کلاه کرد که بره اما نه کفش داشت، نه کلاه» / «هی می گی می گیرمت، کی رو می گیری؟ چی رو می گیری؟ من اگه بخوام شوور کنم؛ من می گیرمت» / «می گن می کشمت دیگه قدیمی شده؛ اما من می کشمت» / «روی تنبک بی پوست، همه شیر خدان» / «ارکستر باهاس هماهنگ بزنه. نمی شه ویولن اول کمر به قتل ویولن دوم ببنده».
اگر کیمیایی بعد از «خط قرمز» دیگر فیلم نمی ساخت؛ این همه دیالوگ محشر را در انبان خاطره هام نداشتم. با این حال وقتی فکرش را می کنم می بینم من یکی راضی بودم، راضی بودم اگر استاد فیلم دیگری نمی ساخت؛ شاهکار هایش در سینمای ایران برای همیشه جاودانه بودند. اما الان چطور؟ هیچ ضرری نداشت اگر استاد فیلم نمی ساخت چون؛
۴) «کیمیایی از فیلم هایش مهمتر است».
کیمیایی برایم همواره مهم است. مهم بوده و خواهد بود. اینها را استاد بگذارد پای درد دل کسی که با فیلم هایش همیشه زندگی کرده است. یکی از دست آفریده های استاد سال ها پیش گفته؛ «درد می کنه، تو هم به روت نیار».
شاپور عظیمی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید