پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


توانایی در سینمای ما جایگاهی ندارد


توانایی در سینمای ما جایگاهی ندارد
ـ گفتگو با رامتین خدا پناهی
رامتین خدا پناهی بازیگر بسیار خلا قی است، متواضع و خوش سلیقه و ... همه او را با نقش های متفاوتی که تا کنون داشته به یاد میآورند، عباس فیلم ارتفاع پست (ابراهیم حاتمی کیا) یا ستار بیابانی مجموعه (فقط به خاطر تو) و فیلم های دیگرش همه و همه هر کدام رنگ و لعاب خاص خود را دارند.
او فرزند خلف استاد خداپناهی استاد مسلم ویلون و پیانو است، اما به سراغ سینما آمده و می خواهد تجربه کند. به زعم او هم چنان در حال تجربه است اما در یک شکل ظرف و مظروف که پتانسیل سینمای ایران اجازه دهد.
قرار با او در لوکیشن سریالی بودکه علی عبداللهی زاده مشغول ساخت آن است وخانه ای قدیمی که دوست نداری چندان ازآن دل بکنی.
به هر ترتیب علی رغم این که همیشه از دوستی با تعدادی از سینماگران لذت نمی برم، هم صحبتی با رامتین خداپناهی دلنشین بود، امیدوارم برای شما هم دلنشین باشد.
▪ عکسی از شما دیدم که ساز در دست بودید، آیا با موسیقی هم آشنا هستید؟
تا حدوی
▪ چه سازی؟
سه تار
▪ به دروان قبل از «بازیگر» شدن تان باز می گردد؟
بله، نوازندگی من نوازندگی حرفه ای نیست و بیشتر به صورت خودآموز بوده، از سال ۷۳ خودم شروع کردم، این گونه نبوده که بخواهم حرفه ای این حوزه را دنبال کنم.
▪ معلوم است رابطه تان که با موسیقی بد نیست، برای گوش دادن به چه نوع موسیقی گرایش دارید؟
در واقع باید بگویم سنتی یا ایرانی و بعد تا حدودی پاپ که آن هم محدود به افراد خاصی است، به «فرهاد» و «فریدون فروغی» بسیار علا قمندم و از میان جوان ها کار «رضا یزدانی» را بسیار می پسندم.
▪ آیا به این فکر نیفتادید که به سمت موسیقی بروید؟
خیر، پدر من تحصیل کرده موسیقی است و هم دوره محمدرضا لطفی و پشنگ کامکار بود. ساده ترین چیز برای من همیشه این بوده که تعدادی نوازنده کنار هم جمع شوند. اصالت من گرگانی است، گرچه که پدرم اصالت گرگانی ندارد و برای سپاه دانش در گذشته به گرگان آمده بود.
▪ شما در گرگان متولد شدید و پدر اصالت کجا را دارند؟
من در گرگان به دنیا آمدم و اما پدر در اصل از ترک های مهاجری بودند که در ابتدا در انزلی ساکن می شوند دوره ای به تهران می رود و در همان دوران موسیقی را شروع می کند . نهایت هم به دانشکده هنرهای زیبا می رسد.
از هم دوره ای های کاری هنری «محمدرضا لطفی » بوده .
▪ یعنی گروه شیدا؟
نه، قبل از آن برای دورانی که لطفی ۲۰ ساله بوده ویلون می نواخته است ، جواد و جمشید داوری وناصر سخایی جزو کسانی بودند که در یک گروه بودند.
▪ پدرتان چه سازی می نواختند؟
ویلون ایرانی می نواخته و پیانو هم تدریس می کند و ... می خواهم بگویم، موسیقی به شکل ریشه ای از ابتدا در منزل ما در وجودم بوده است. معمولا همواره دو بحث پیش می آید: یکی این که شما ادامه دهنده همان چیزی هستی که در کودکی با آن انس گرفتی یا این که کاملا جدا از آن چیزی است که در جو اتمسفر خانه تان جاری است.
▪ به نوعی مخالف خوانی داشتید؟
نه به این معنا، بلکه به نوعی می توان گفت: عدم جذابیت دلیل این اتفاق است، بهتر است که مثالی بزنم، برخی از مسائل برای شما بسیار در دسترس است و نیاز به پیگیری اش ندارید. مثل این می ماند که پدرتان کارگردان است و بعد از بچه گی سرصحنه می روید، حتی بازی هم می کنید و شاید در سنینی این جذابیت را این حرفه برای شما از دست می دهد که بخواهید تخصصی پیگیرش باشید، حال، چیز دیگری برای شما راز آمیز است و سعی می کنید با تلا ش بروید آن را کشف و پیدا کنید.
موسیقی همیشه برای من همین وضعیت را داشت و دردسترس بود. من از کلا س پنجم دبستان ساز می زدم . سنتور می نواختم و حتی تا ردیف هم آمدم.
▪ کدام یک از ردیف ها؟
استاد ابوالحسن صبا، ولی دوست نداشتم. در سال دوم دانشکده حس کردم که سازی را نه به طور تخصصی، اما در کنارم باشد، هر انسانی دوست دارد هر روزی یک قطعه را روی سازی به اجرا در بیاورد، من هم به دلیل ارتباطم با موسیقی از طریق خانواده و به صورت گوشی و عادتی که گوشم به موسیقی داشت، سعی کردم «سه تار» را به صورت آماتور درکنارم داشته باشم.
چرا «سه تار» را انتخاب کردید؟
من پیانو را به شدت دوست دارم، ولی بیشتر به عنوان شنونده، اما «سه تار» سازی است که حس کردم قطعه ها و تصنیف های مورد علا قه ام را روی آن اجرا کنم، همچنین به «سه تار» علا قه مندم چون «عرفان» را هم بسیار دوست دارم. احساس کردم نزدیکی خاصی میان ملودی هایی که توسط این ساز به صدا در می آید و کشف و شهودی که در عرفان است، وجود دارد. برخی سازها حال و هوای خاص خود را دارند و فضاهایی را هم با خود به همراه دارند، مثلا فضایی که در «دف» وجود دارد در تنبک نیست و کوبه اش اتمسفری را برای شما ایجاد می کند که آن فضا شما را با پیچیدگی های درونی آن ساز و پیچیدگی های درونی روح تان گره می زند و سه تار همیشه برایم این قداست را داشته است و به نوعی رازآمیز بودن این ساز برایم و پیچیدگی های شناختی که داشتم باعث شد «سه تار» را انتخاب کنم.
▪ از میان هنرهایی که هست چگونه به سمت «سینما» گرایش پید اکردید؟
پاسخ دادن به برخی «چرایی ها» کمی مشکل است، شاید بتوانم بگویم نوعی «ترجمان احساس» است که به نظرم ترجمه نمی شود. مثل این است که بخواهید گریه را ترجمه کنید و بیشتر یک تجربه است، یک ناشناختگی حسی است که سعی می کنید بعد از انتخاب به آن سمت و سو بروید.
برخی مواقع هست که شما انتخاب می شوید، معتقدم شعر «شاملو» را انتخاب کرده، حال این دو چنان با هم مماس می شوند که دیگر جدایی ناپذیرند. این اتفاق احساس می کنم در رابطه من و سینما افتاد.
▪ آیا زمانی که می خواستید برای دانشگاه انتخاب رشته کنید موسیقی هم انتخاب کردید؟
خیر، برخی از این چالش ها در دوران کودکی شکل می گیرد، صرفا جذابیت سینما نیست که ما آگاهانه به شکل مطلق انتخاب کنیم; به نوعی مامنی است برای سرگردانی تان، شاید هم بتوان گفت که یک تخلیه گاه است... نمی خواهم به این مساله برسم که هنر مقوله ای صددرصد فطری و ذاتی است، بلکه بخشی از آن اکتسابی است، اما نیروهایی که شما را به سمت این مامن هدایت می کنند...
▪ پیدا کردن «هویت» منظورتان است؟
خیر، اگر بخواهیم در بخش روانشناسی و زبان شناسی به این مساله برسیم که کودک چگونه دارای ساختارهای شخصیت سازی اش می شود و حالا این شخصیت براساس چه فاکتورهایی شکل می گیرد یا چه مسائلی دست به دست هم می دهند تا شما احساس هویت کنید، بحث به مسیر دیگری می رود و من هم اصلا منظورم این نیست... زمانی هست که در فصلی از زندگی تان آگاهانه انتخاب می کنید و دست به ساخت و ساز می زنید، ولی در بخشی از این چالش ها در دوران کودکی، این انتخاب ها صرفا انتخاب هایی آگاهانه نیست و بیشتر در حال پاسخ دادن به غرایز خود هستی تا اینکه بخواهی ساخت و ساز داشته باشید. اگر شعله های این حس فروکش نکند، در فصل دیگری از زندگی تان و حتی شما را تحریک کند نسبت به جستجوگری هرآنچه که شما را به چالش کشیده، این تجربه هم سراغ تان می آید، در نتیجه تجربه و چالش ها و سرگردانی ها شما را در هر کجای دنیا که باشید. به هنرمندی ماندگار تبدیل می کند. شاید بازیگر خوب نمایش های سنتی شوید، شاید یک نظریه پرداز موفق و شاید نوازنده چیره دست خال تور باشید، نمی خواهم تقسیم بندی یا ارزش گذاری خاصی کنم.
▪ در این مسیر که طی کردید چه «الگوهایی» را برای خودتان انتخاب کردید و جایگاه این «الگوها» در کشف و شهود هنری تان چگونه است؟
طبیعی است که برای تمام هنرمندان بزرگی این الگوپذیری و قرار دادن یک الگو به عنوان یک تابو در یک مقطعی به لحاظ روانشناسی تثبیت شده است. به ویژه در سن کودکی که پدر و مادر با توجه به قدرت مالی خانوادگی برای کودک دارند اگر تامین کننده ذهن پویای او باشند، تبدیل به الگوهای بسیار محکمی برای کودک می شوند. از همین رو این الگوپذیری از ابتدا از سوی خانواده شکل می گیرد.
حال این الگوپذیری شامل شغل، نوع رفتار و خیلی از مسائل خواهد شد. در زمینه هنر هم این گونه است، یعنی در ابتدا یک پدر را برای خود انتخاب می کنید، این الگو در نقطه شروع الگوهای بصری و رفتاری است، سعی می کنید شبیه فلا ن کس باشید یا شبیه او لباس بپوشید و رفتار کنید. ولی در جایی این قالب ها را می شکنی و از آنها فاصله می گیرید، در اصل با چالش های درونی خود حرکت می کنید و برای دغدغه هایتان سعی می کنید قالب و ظرف خاص آن را برگزینید. در اینجا دیگر خودتان هستید.
می گویند: «تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز» شما سعی کنید این حجاب را کنار بزنید. اگر کسی به اینجا برسد موفق است. کوتاه ترین مسیر را در اصل انتخاب کرده اید. بحث شمس و مولوی است، می گویند وقتی این دو با هم آشنا می شوند، مولوی همه چیز را داشته، پیش نماز بوده، متفکر و صاحب دیدگاه بوده اما وقتی با شمس آشنا می شود، شمس به هم ریختگی عرفانی برای مولوی به وجود می آورد. اینجا دیگر هنر به معنای کشف و شهود صرف است و به نوعی به یک وسیله و واسطه تبدیل می شود. وسیله ای برای مطرح کردن دغدغه ها و از طرفی بستر مناسبی است که انتخابش کرده اید. سینما برای تارکوفسکی و گدار یک بسته است برای به میان آوردن دغدغه هایش... به نوعی دیگر می توان گفت نوعی قالب بر تفکر دیگر حاکم نیست تفکر خود قالب است. ما در شعر منوچهر دامغانی هم داریم ولی می بینیم که تفکر حافظ همچنان جاری است.
چرا در شهر کسی فال دامغانی را نمی فروشد، همه می گویند فال «حافظ»، همه این اتفاق ها به خاطر این که او شاعر بوده نیست، بلکه به خاطر دیدگاه و تفکر است، ما هیچ وقت نمی گوییم «حافظ» شاعر، بلکه می گوییم «حافظ» ... شاید در جایی شما از استاد یا همان الگو پیشی بگیرید ولی این پیشرفت بیشتر به لحاظ فکر و دغدغه و جهان بینی است، تفکری که ممکن است قالب ها را نیز تغییر دهد.
▪ این تقریبا همان تعریفی است که دکتر شریعتی بزرگ درباره «روشنفکری» عنوان می کند، اما برای این که از بحث دور نشویم; در دوران دانشجویی گفتید که روی به موسیقی آوردید و تجربه های متفاوتی داشتید. درباره این تجربه ها توضیح می دهید؟
من دو سالی را ادبیات فارسی خوانده و بعد از آن دوباره تئاتر امتحان دادم و دانشگاه قبول شدم; دوران بسیار بسیار سازنده ای به لحاظ مطالعاتی بود، ادبیات دراصل این فرصت را برایم ایجاد کرد تا بتوانم به دغدغه های درونیم نزدیک شوم و آنها را پیدا کنم. شعر و مطالعه جزو لا ینفک دوران دانشجویی بود، در کنارش هم آشنا شدن با افرادی که بسیار ناب بودند، تعدادی از آنها شاعران قدری بودند، تعدادی نوازندگان خوبی بودند و... ما گروه ۵-۴ نفری که داشتیم، این فرصت را خودمان برای خودمان ایجاد می کردیم تا بتوانیم وقت مان را به سادگی از دست ندهیم و استفاده مضاعف از آن ببریم.
▪ از آن دوستان امروز کسانی هستند که حداقل به اندازه شما شناخته شده باشند؟
من همواره معتقدم که طبیعت بهترین ها را انتخاب می کند; دیر و زود دارد ولی سوخت و سوز ندارد. یکی در سن ۴۰ سالگی، دیگری در ۷۰ سالگی، اما به هر حال دیده می شود از نظر آن شناختی که مدنظر شماست، دوستانم در سطح عام مطرح نشده باشند ولی جایگاه های خاص خود را دارند. یکی از دوستانم «داود سعیدی» شاعر بسیار خوبی است، کتابی هم چاپ کرده است و از هم دوره ای های ما یکی دو نفر از بازیگران موفق تئاتری هستند، تعدادی هم جذب جریان های اداری شده اند که جایگاه های خوبی دارند; «شاهین نوروزی» گرافیست خلا قی است و...
▪ بعد از فارغ التحصیل شدن تنها کار تئاتری می کردید؟
در دوره دانشگاه فعالیت تئاتریم آن قدر چشم گیر نبود، ما چند نمایشنامه را کار می کردیم; «لا موزیکا» (مارگریت دوراس) که به اجرا درنیامد و ترجمه دستی این متن را خودم از هوشنگ حسامی گرفتم و در آن زمان هنوز چاپ نشده بود. ما ارتباط بسیار نزدیکی با ایشان داشتیم، استاد عنوانی من نبوده اند ولی استاد معنوی ام بوده است. یادم می آید که از ایشان خواستیم متن کم پرسوناژ دانشجویی به ما معرفی کند، گفت: اتفاقا من چند متن را ترجمه کرده ام که قرار است «تجربه های کوتاه» آن را منتشر کند ولی می توانم دست نوشته ام را به شما بدهم. آن زمان هنوز آقای خسروی از ایران نرفته بودند; چند جلسه هم ایشان موقع تمرین حاضر شدند، اما به دلا یلی کار به اجرا درنیامد... بعد از آن در اواخر دوره دانشجویی سعی کردیم کاری را روی صحنه ببریم. اما بعد از فارغ التحصیلی، چهار کار تئاتر روی صحنه بردیم، یکی از آثار هارولدپینتر با نام مستخدم ماشینی را در گرگان اجرا کردیم و بعد دو کار کودک را آماده کردیم که پس از بازگشت از گرگان در فرهنگسرای سرو و شفق آنها را روی صحنه بردیم... خاطرم هست که شرایطی پیش آمد تا آن کار را در مدارس دورافتاده اطراف کرج هم اجرا کنیم و با استقبال هم مواجه شد. در سال ۷۸ بود که اولین ضربه کاری حرفه ای برایم شروع شد... تله تئاتری بود با نام «کشتی نوح» به کارگردانی نورالدین استوار و بازی ایرج راد و ولی الله مومنی. توسط دوستی به نور الدین استوار معرفی شدم و ایشان مشغول تست گرفتن بود. بعد از تست برای یکی از پسران نوح پذیرفته شدم، همسرم هم در آنجا نقش دختر کاهن را ایفا می کردند.
▪ ولی فکر می کنم اولین اثری که باعث شد همه شما را بشناسند و به آن اشاره کنند، فیلم «ارتفاع پست» (ابراهیم حاتمی کیا) بود؟
بله بعد از این فیلم سه فیلم تلویزیونی «شاهد» (مهدی صباغ زاده) رفتم، ولی «ارتفاع پست» کاری بود که خوب دیده شد.
▪ چگونه برای بازیگری این فیلم انتخاب شدید؟
مهدی فخیم زاده در بشرافیلم مجموعه «خواب و بیدار» را در حال پیش تولید بود، یکی از دوستان صمیمی ام، «حمیدرضا قربانی» دستیار و تدوینگر آثار ایشان هستند، رفتم به حمیدرضا قربانی در آنجا سر بزنم تا شاید در «خواب و بیدار» بازی کنم که ظاهرا نظر فخیم زاده مثبت نبود. قربانی گفت: حاتمی کیا در طبقه بالا مشغول پیش تولید «ارتفاع پست» است، بد نیست که با او هم دیداری داشته باشی!... رفتم و با حبیب رضایی صحبت کردم و قرار گذاشته شد برای یک تست همگانی که حاتمی کیا برای این فیلم گذاشته بود از بازیگران مدنظرش، چه بازیگران شناخته شده و چه ناآشنا از نظر ایشان بعد از این تست همگانی نظرشان این بود که نقش «عباس» را من بازی کنم.
▪ فکر می کنید به چه دلیل ابراهیم حاتمی کیا شما را انتخاب کرد؟
نمی دانم و هیچ وقت هم نپرسیدم.
▪ معتقدم جرقه این بحث تکراری که «رامتین خداپناهی» به لحاظ بازی و صدا شباهت زیادی به «رضا کیانیان» دارد، از فیلم «ارتفاع پست» زده شد، چرا که همکاری خوب رضاکیانیان با حاتمی کیا در «آژانس شیشه ای» و تبعات بعد از آن که منجر به ساخت «ارتفاع پست» شد و از طرفی هم شباهت نسبی تان با کیانیان دلیل این انتخاب باشد؟
من بارها نظرم را راجع به این مساله گفته ام و تکرارش برایم زیبا نیست، اما در مورد تحلیل شما تا به حال به آن فکر نکرده ام; ممکن است شباهت هایی باشد...
▪ فکر می کنم بعد از «فقط به خاطر تو» بود که این ذهنیت عمومی شد، چون به هر حال مخاطب در طول یک ماه این فرصت را داشت که بازیگری را ببیند، که به اعتقاد خود من در آن مجموعه بسیار به لحاظ حرکت ها ری اکشن ها و البته صدا شباهت بسیار زیادی به کیانیان دارد، گرچه که در عین حال نیز معتقدم در «ارتفاع پست» ما با بازیگر دیگری از یک جنس تازه روبه رو هستیم. اما هیچ وقت سعی نکردید این شباهت ها را از بین ببرید یا کم رنگ اش کنید؟
اصلا، برای اینکه ما نمی توانیم به هیچ وجه وجود خودمان را تغییر دهیم. ما نمی توانیم در اساس و بنیان مان تغییری ایجاد کنیم. این با ما هست و به عنوان بازیگر تنها این وجود را با نقش همسان می کنید. گاهی نقش ایجاب می کند که حرکت های سریع بدن و دست و چشم را داشته باشید، اما یک شخصیت نمایش چیز دیگری را می خواهد تا جان بگیرد. من نمی توانم لحن و توناژ صدایم را تغییر دهم و حتی باید بگویم که چرا باید این کار را انجام دهم؟... به طور اتفاقی شباهت هایی به وجود آمده اما من دارم کار خودم را انجام می دهم و رضا کیانیان هم مسیر خودش را طی می کند.
▪ این اتفاق به نظرتان خوب بوده یا بد؟
تا به حال به آن فکر نکرده ام و به این بحث نرسیدم که آیا کارساز بوده و یا ناکارآمد؟ برایم اصلا مهم نیست.
▪ از جنبه مثبت این مساله باعث شد که با اقبال عمومی بیشتری روبه رو شوید و از طرفی هم که جنبه منفی این مساله است، منجر به این شده که دائم با رضا کیانیان مورد قیاس قرار بگیرید و زیر سایه او بمانید، آیا از این حیث هم این اتفاق را بررسی نکردید؟
خیر، دلیل هم نمی بینم که به آن فکر کنم، برخی از انرژی هایی که ما بر سر فکر کردن مقوله های مختلف می گذاریم شاید انرژی های بی خودی باشد که نه تنها کمکی به شما نمی کند، بلکه بازدارنده نیز هست. یعنی بر سر راهی داری گرد و خاک می کنید که یک قدم آن سوتر دره قرار دارد. انرژی برای مقوله ای که بود و نبود آن دست من نیست، نمی گذارم. نوع روند کاری تان شاید مخاطبان تان را به جایی برساند که شاید او بگوید تار این آقا من را یاد تارلطفی می اندازد ولی او کار خودش را انجام می دهد و لطفی نیز همین طور!
▪ این یعنی همان جداسازی که در صحبت هایتان به آن اشاره داشتید؟
بله، من تلاش نمی کنم برای این تمایز و تفاوت. من مشغول کارم با دغدغه ها و تفکر خودم هستم. مثلا در شعر سهراب سپهری و فروغ فرخزاد شباهت بسیاری وجود دارد ولی مخاطب از شباهت این دو تعجب نمی کند و نمی گوید یکی از دست آن یکی کپی کرده و یا... هر دو جایگاه و سیر خودشان را دارند. در جایی این دو در یک نقطه مماس به هم قرار گرفته اند. این انرژی ها موجود است.
▪ از بتهوون می پرسند چگونه این ملودی ها به ذهن تو می رسد؟
او می گوید: نمی دانم، شاید در نقطه ای دیگر از دنیا یکی این ملودی را با سوت در شب و در خیابانی در حال نواختن است و آن در اینجا و دراین نقطه به ذهن من رسیده و آن را من تبدیل به نت کردم و آن نت مثلا تبدیل به سمفونی شماره ۵ شده است. اینجا دیگر بحث تقلب نیست و پرداختن به این مقوله یک ترمز دستی و سرعت گیر است... این مساله حتی در مورد خود کیانیان هم پیش آمد، می گویند اینجا از روی دست انتظامی یا دنیرو کپی کرده است، در صورتی که اینگونه نیست و او کار خود را انجام می دهد. «منتقد» می تواند وارد این بحث ها بشود و آن را تحلیل کند، این مسائل بحث و دغدغه من نیست، چون کار من چیز دیگری است.
▪ آیا برای رسیدن به «الگوهایی» که صحبت شان را کردیم، روندی را براساس شرایط و انتخاب هایی که دارید، در نظر گرفته اید؟
ما یکی بحث ایده ال هایمان را داریم و دیگری واقعیت های موجودمان است. ایده ال های شخصی ما شاید به قدری وسعت داشته باشد که شاید در پهنای زندگی جسمانی تو لحظه ای را فراهم نیاورد که بتوانی به این ایده ال ها برسید. از طرفی بحث دیگر واقعیت های پیرامون ماست. انتخاب های من براساس شرایطم صورت می گیرد، شرایط پیشنهاد، شرایط کاری، شرایط زندگی و اقتصادی و... من سعی می کنم میان این ها مرز تعادلی ایجاد کنم و آنها را در یک سطح قرار دهم. اگر بخواهم دچار ایده ال هایم باشم که طبیعتا باید هر ۵ سال یکبار باید یک کار انجام دهم ولی اگر بتوانم از میان مثلا ۵ پیشنهادی که دارم، با نوع نگاه و سلیقه ام یکی را برگزینم می توانم مرز تعادل راحفظ کنم. پس به این نتیجه می رسم که همه چیز در دست من نیست، یک بخش از آن در توست و بخش دیگر خارج از ماست. باید تلاش کنید که نزدیک ترین انتخاب به ایده ال باشد، شاید صددرصد انتخاب شما نباشد ولی همه چیز برای ما تجربه است. الا ن من در جایگاهی هستم که برای من تجربه واقع شدن در محیط کار که کار و تجربه را در کنار هم داشته باشم اهمیت بیشتری دارد تا آن ایده آل ها. ممکن است در ۵۰ سالگی به ایده آل های تان دست پیدا کنید و شاید در طول این مسیر تنها به یک اثر برسید که ایده ال های تان را در آن ببینید... برای من هم این قضیه صدق می کند .
▪ فکر می کنید چند درصد از توانایی های تان در این وادی به کار گرفته شده است؟
من در هیچ کاری کم فروشی نمی کنم سعی می کنم در هر کاری بر اساس قالب و ظرف حرکت کنم. مثلا ما نمی توانیم آب یک رودخانه را به داخل یک لیوان آبخوری بریزیم. تشخیص موقعیت ها نیز از یک سو و از سمت آن هنرمند، جزو باهوشی های آن فرد به حساب می آیدکه با توجه به این معیارها سعی کند خود را تافته جدابافته نکند و بتواند خودش را به گونه ای در آن پازل جای دهد که در عین اینکه پرکننده آن بخش خالی است ولی به چشم هم نیاید. اگر یک پازل قرار است عکس یک شیر باشد و من چشم آقا شیره باشم، قرار نیست مخاطب چشم شیر را ببیند، بلکه باید کلیت شیر را به تماشا بنشیند و بگوید چه شیر خوبی است و اگر بگوید چه چشم خوبی، مطمئنا این ایراد بزرگ چشم است یا آن طراح... احساسم به کار اینگونه است که کارم را به عنوان یک وظیفه درست انجام دهم و برایم فرقی نمی کند این سینماست یا تلویزیون یا هر چیز دیگر! من باید به بهترین شیوه پاسخگوی آن باشم و از پس آن بربیایم و اگر این اتفاق نیفتد، اشکال از من است. شما یک کاربر را می بینید ولی می گویید فلا نی خوب بود، این برایم اهمیت دارد، چون نشان می دهد که به وظیفه ام خوب عمل کرده ام.
هنوز در سینما به نسبت کارهایی که در تلویزیون پخش شده اند، نه چندان پرکارید و نه اینکه به خوبی تلویزیون شناخته شده اید، در صورتی که توانایی های تان بیش از آن چیزی که در کارها می بینیم، اگر قائل باشیم به اینکه برای دیده شدن توانایی مدنظر باشد...
من به جرات می گویم که در سینمای ایران اصلا توانایی جایگاهی ندارد، متاسفانه نیست. من از میان بچه هایی که مشغول کار کردن هستند و به زعم شما شناخته شده نیستند...
منظور من اصلا به این شکل نیست که کسی تا به خیابان رفت همه دور اورا بگیرند، بلکه منظورم احترامی است که باید برای او گذاشته شود و جایگاه واقعی اش را بشناسیم...
▪ اگر این بود که دیگر، غمی نداشتیم... همواره همین طور بوده، پرویز پرستویی در چه زمانی دیده می شود؟
شروع بازی او در تئاتر چه تاریخی بود و در چه برهه ای دیده شده؟ او تازه بعد از لیلی با من است و «آدم برفی» دیده شد و احساس کردیم که یک بازیگر دیگری هم هست. خسرو شکیبایی تازه با فیلم هامون در سال ۶۸ دیده می شود، کسی که از ۱۸ سالگی در حوزه نمایش و بازیگری کار کرده است. چرا باید اینگونه باشد؟... سینمای ایران خیلی بیشتر می توانست کارهای جاودانه و ماندگارتری را از این بازیگران ثبت کند ولی سالهای بسیار زیادی این بازیگران هدر رفته اند. وقتی یک بازیگر به سن ۳۰ می رسد باید جامعه از او حتما یک «هملت» خوب دیده باشند و مطمئنا جامعه هنری از شما استفاده خواهد کرد و چنین جامعه هنری آلپاچینو، رابرت دنیرو، داستین هافمن و همفری بوگارت اش را از دست نمی دهد. در صورتی که در ایران به راحتی آن را به باد می دهیم.
چرا ما از ۲۱ سالگی خسروشکیبایی به بهترین شکل ممکن استفاده نبرده ایم؟ متاسفانه مطبوعات در مورد بازیگران و هنرمندانی که توانایی دارند کمتر دست به قلم می شوند... به عنوان نمونه، فرهاد اصلا نی برای این دیده نمی شود که مطلبی در مورد او نوشته نمی شود. وقتی برنامه ای با نام «شب شیشه ای» را می بینم، دیده می شود. این برنامه به همان مسائلی که هزار بار تکرار شده می پردازد. چرا از کسانی دعوت نمی کردند که به عنوان بازیگر شناخته شده اند ولی کمتر به آنها پرداخته شده است؟... در اصل باید دلگرمی بیشتری برای بازیگر ایجاد کنیم و این وظیفه ماست. وظیفه «محمدرضا لطفی» جدا از اینکه خودش را بعد از این همه سال حفظ کند، پیدا کردن استعدادهای جوان و پرورش مناسب آن هاست. وظیفه جامعه موسیقی پرورش دادن استعدادها برای جایگزینی جای خودشان است... یک موقع این شائبه پیش نیاید که من دارم در مورد خودم سخن می گویم این بحث در مورد همکارانم است، چرا کسی به صالح میرزا آقایی و حامد بهداد نمی پردازد؟ چرا باید استعداد حمید گودرزی در فیلم های جیم و سطح پایین به هدر برود؟ چرا ما نباید از این استعدادها هنرمندان جاودانه بسازیم؟ ما پرستویی و انتظامی های بالقوه زیادی داریم که اگر به آنها پرداخته شود در دوره بعد آنها جوابگوی نیازهای هنری جامعه خواهند بود. بحث پیر و استاد بودن سر جای خودش و سر تکریم فرودمی آوریم ولی ما هم باید بازیگران نسل امروز خودمان را داشته باشیم. متاسفانه این جوانگرایی در هنر سینمای ایران وجود ندارد. متاسفانه ما امروزه درگیر یک روند تبلیغاتی نحیف و احمقانه شده ایم که بیشتر تبلیغات کارایی دارد تا آن ذات گوهر هنر!... این خارج از قدرت ماهاست. تنها می توانیم از میان پیشنهادهایی که می شود از میان بد و بدتر بالا خره یکی را انتخاب کنم تا باشم و حاشیه نشین نشوم. تجربه کنم . اگر همین حسین رضا زاده ۲ ماه تمرین نکند نمی تواند وزنه بزند. بازیگر هم اگر تمرین نکند نمی تواند پاسخگوی مخاطب اش باشد و این تمرین به غیر از تمرین های فردی، صحنه ای هم باشد تا بتوانی مسابقه بدهی. مثل یک تیم فوتبال، نمی تواند فقط خودش تمرین کند باید مسابقه هم بدهد تا جایگاه خود را پیدا کند.
▪ شما در یکسری آثاری هم بازی کرده اید که انتخاب درست انجام شده اما به گونه ای فیلم جمع شده است که حتی چشم آقای شیر هم در آن پازل دیگر دیده نمی شود. مثل فیلم «سنگ، کاغذ، قیچی» (سعید سهیلی) قبول دارید در برخی موارد این اشتباه از بازیگر هم هست؟
اصلا بحث اشتباه نیست، همانطور که شما گفتید بحث ظرفیت های موجود سینمای ایران است که متاسفانه پتانسیل این سینما در جایگاهی قرار گرفته که جایگاه مطلوبی نیست و ما هم در این گود داریم چرخ می زنیم و اگر می خواستم اینگونه فکر نکنم نمی رفتم ارتفاع پست را بازی کنم. ولی باز برای من همین اهمیت دارد که اگر ۵ منتقد می آیند فیلم «سنگ، کاغذ، قیچی» را می بینند ۳ نفر از این شخصیت به نیکی یاد می کنند. پس من اینجا فرصتی را به دست آورده ام و برای من غنیمت بیشتری است که یک فرصت دیگری را از دست بدهم. اگر من برای بازی در ارتفاع پست به دنبال چیدن پازل ها و خیلی مسائل بودم، امروز شما نمی آمدید و در مورد آن صحبت نمی کردید.
من هم قبول دارم ولی پازل های اطراف نقش در «ارتفاع پست» بسیار متفاوت تر از «سنگ کاغذ قیچی» است، در آن پازل ابراهیم حاتمی کیا با سابقه اش وجود دارد و در این پازل سعید سهیلی با سابقه اش، گذشته این دو فیلم ساز کیفیت شان رانمایان می کند.
▪ در «مزرعه پدری» که حضور داشتید، می دانید که در کنار فیلمسازی قرار می گیرید که تجربه حتی کوتاه در کنار او بسیار ارزشمند است اما این موقعیت در سعید سهیلی وجود ندارد، آیا این نگاه را قبول دارید؟
بحث من صرفا روی توانایی های فردی افراد نیست. بحث من روی معیارها برای انتخاب نقش است و این نکته که به هر حال یک اثر خوب خوب است و بحثی هم در آن نیست، اما اگر د رجایی کار کنی که با یک سری کاستی ها تلا ش می کنی و خود را می آزمایی که من اینجا چه کار می کنم! این را من به عنوان بازیگر ازیک سو در این کمبودها تجربه می کنم واز طرفی شخصیت های متفاوت را هم در مقام مقایسه بر نمی آیم و می گویم این یک فرصت است برای من بازیگر، می خواهم بگویم که کارگردان های خوب هم ممکن است فیلم های بدبسازند و کارگردان های ناموفق در چارچوب خودش امکان دارد فیلم بسیار خوبی بسازد. شما فیلمی از آنچلوپلوس با نام «گام معلق لک لک» می بینید و می گویید نسبت به فیلم «دشت گریان» فیلم بسیار بهتری است. «دشت گریان» جدا از اسم کارگردانش فیلم بسیار خوبی است و لی در کارنامه کاری این شخص اثر ضعیفی است. «سگ کشی» در کارنامه کاری بهرام بیضا یی فیلم خوبی نیست. در صورتی که اگر نام بیضایی را حذف کنید دهانتان از تعجب و این همه کیفیت باز بماند. همین طور حاتمی کیا که هیچ وقت نتوانست قدرت آژانس شیشه ای و روبان قرمز رابه لحاظ تکنیک و شخصیت پردازی تکرار کند. او در فیلم «به نام پدر» حاتمی کیا ۵ گام به عقب باز می گردد. وقتی با پیشینه به تماشای «به نام پدر» می نشینید می گویید چرا آن قدر فیلم شلخته و درهم برهم است، چرا فرم در خدمت محتوانیست. همین طور ممکن است عکس این مسئله هم رخ دهد. ممکن است فیلم های اخیر سعید سهیلی فیلم های قابل توجهی از نظر منتقدان و متخصصین نباشد، اما فیلم «سنگ کاغذ قیچی» در کارنامه کاری سهیلی چند گام به جلو است و همین کافیست. این وظیفه ماست و وظیفه جامعه مطبوعاتی است که به کاری که در سطحی روبه جلو حرکت کرده کمک کند تا کار بعدی فیلمساز ارتقا یابد وبه درجه بالا تری نسبت به کار قبلی برسد. برای من این یک فرصت بود.
▪ شخصیت «محسن» سنگ کاغذ قیچی منفورتر از کاراکترهایی بود که تاکنون ایفا کردی؟
به خاطر کنش های شخصیت است. در اصل این خصوصیت را براساس موقعیت شخصیت در نظر می گیریم.
▪ شخصیت های منفی یا خاکستری متمایل به سیاه به دلیل معدود بودن شخصیت های متنوع در سینمای ایران و این نکته که کاراکتر های منفی واکنش های بکرتری دارند انتخاب می کنید؟
باز این بحث وارد مقوله همان «شرایط موجود می شود» چون مجبور هستید از میان چند شخصیت که به شما پیشنهاد می شود یکی را انتخاب کنید. بیشتر این شخصیت ها پیشنهاد می شوند تا این که بخواهم انتخاب کنم. من چندی پیش در یک تله فیلم نقش یک چوپان عقب افتاده ذهنی را ایفا کرده ام و خیلی دوست داشتم آن را بازی کنم . بیش از هر چیزی پراتیک بودن شخصیت برایم مهم است. شخصیتی که اهل عمل باشد و موقعیت ها برایش درست نوشته شده باشد. اگر این گونه باشد مطمئنا می پذیرم که بازی کنم.
ولی از آنجایی که در سینمای ایران فیلمنامه نویسی و شخصیت پردازی ما ضعیف است در ذات خودش شخصیت های منفی به دلیل این که کنش های نا به هنجاریی هایشان بیشتر است.
طبیعتا وقتی دوست دارید شخصیتی که ایفا می کنید دارای چالش، کنش و واکنش باشد به این سمت هم می روید . مثلا وقتی یک دزد را نویسنده می نویسد باید مخاطب از او چند دزدی را ببیند تا او را باور کند و همین مسئله باعث پراتیک شدن شخصیت می شود.
▪ در اجرای کار تا چه اندازه این پراتیک بودن را به عنوان بازیگر دارید؟
این به گروه اجرایی که با آنها مشغول هستید، باز می گردد. مطمئنا گروه اجرائی اگر گروهی باشند که در یک بده بستان ایده و سلیقه بخواهند کار را شکل دهند، شرایط متفاوت است ولی شاید گروه اجرایی علا قمندی شان نسبت به پذیرش ایده ها و پیشنهادها از سوی دیگر عوامل صفر باشد. طبیعتا پیشنهاد شما در نطفه خفه می شود . به هر حال شما به عنوان بازیگردارای سلا یق و ایده های خودتان هستید اما ممکن است کارگردان به این سلیقه ها اعتنایی نکند.
منبع : روزنامه مردم سالاری


همچنین مشاهده کنید