پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


پهلوانان در رمان کوچک می شوند


پهلوانان در رمان کوچک می شوند
این روزها نویسندگان و منتقدان ادبی بین قصه و داستان تفاوت های زیادی را برشمرده اند، تفاوت هایی كه بیشتر در شكل روایت، شخصیت پردازی و گره افكنی اتفاق می افتد، اما محل مناقشه انگار از جای دیگری آب می خورد. مناقشه بین تفاوت های قصه و داستان شكلی تاریخی دارد. در این شكل تاریخی كاركرد و كاربرد و استعمال این واژه به قدری پر بسامد بوده كه به هر نوشتاری كه روایتی در آن حضور داشته به شكل درهم، قصه و داستان می گفتند. در صورتی كه امروزه این ۲ حوزه به طور منفك از هم، دارای ویژگی های تعریف شده ای هستند. بنا به نظر منتقدان معاصر ادبیات، لفظ قصه به طور كلی و عمومی به سرگذشت های تخیلی اطلاق می شود، سرگذشت هایی كه در آن اتفاق ها چندان شكل واقعی نداشته و حتی گاه ترتیب منطقی هم ندارد. این نوع نوشته از نگره نقد ادبی جدید ویژگی عمومی قصه است، به اضافه این كه حكایات، افسانه ها و نوشته های اساطیری نیز گاه در همین طبقه بندی قرار می گیرند.
در كتاب «رمان به روایت رمان نویسان» آمده است: «قصه حكایتی است پهلوانی كه به اشخاص و اشیای افسانه ای و ساختگی می پردازد اما داستان (رمان) از رفتارهای واقعی حرف می زند و روزگاری كه به طور حتم قابل لمس است. قصه ها در اكثر مواقع به وصف چیزهایی می پردازد كه هرگز رخ نداده اند و یا امكان رخ دادن شان اندك است، اما داستان (رمان) گزارشی است آشنا از چیزهایی كه هر روز جلو چشم ما اتفاق می افتد، چیزهایی از آن قبیل كه ممكن است بر سر همه ما بیاید. كمال داستان (رمان) آن است كه هر صحنه را به شیوه ای چنان ساده و طبیعی بازنماید و آن را چنان محتمل وانمود سازد كه ما از آن رهگذار غافل بمانیم و بپنداریم هر آنچه در آن هست، درست است، تا آنجا كه از شادی و غم قهرمان رمان چنان متأثر شویم این همه مشكل از آن خود ماست.» در واقع ما در رمان و اساساً داستان با فضایی از نوشتار طرف هستیم كه در آن جوامع شهری مد نظر گرفته شده اند، چرا كه همان طور كه می دانیم رمان محصول یك زندگی اجتماعی و شهری است. انسان های رمان، انسان هایی هستند كه صبح از خواب بیدار می شوند و درگیر دغدغه های شهری و انسانی اند.
اگر چه این دغدغه ها در هر رمان به شكل و شمایل متفاوتی جلوه می كند اما مسأله این است كه اتفاق ها، اتفاق هایی ملموس هستند. شما تمام كاراكترهای رمان هایی را كه خوانده اید به یاد بیاورید، كدام از این كاراكترها در زندگی اجتماعی شان غیر قابل لمس بودند، اصولاً شخصیت های رمان از انسان هایی شناسایی شده الهام گرفته می شود. در صورتی كه قصه در بطن و متن خود انسان هایی را می پروراند كه فقط در كلام های مخیل می توان پروراند.
فكر می كنم آنان كه قصه های فراوان می خوانند نسبت به انواع ناسازگاری هایی كه در آنها هست چندان حساسیتی ندارند، خانم سارا گرین در كتاب نگاهی ادیبانه به گذشته معتقد است: ناسازگاری هایی كه در آن آثار دیده ام گاه چنان بی قواره و بی اندام است كه حتی خطاپوش ترین منتقدان نمی توانند از آن بگذرند و گاه این قدر توصیفات روشنی دارد كه در سنجش با آنها خود طبیعت نیز گویی به حالت آشوب درمی آید. اما هر رمان خوب حماسه ای است به نثر، با شخصیت های بیشتر و سخت تر و آلات و اسباب فوق طبیعی كمتر.
در واقع قصه تلاش می كند روایتی را بیان كند كه تخیلی است، حالا به نثر یا به شعر كه تأكید آن بر حوادث شگفت انگیز و نامعمول است. این قصه ها ما را به عجایب می برند. «به جایی كه موجودات فوق طبیعی با شخصیت های انسانی درمی آمیزند، جایی كه حتی خود شخصیت های انسانی هم به شكل اعجوبه هایی نادر جلوه می كنند و جایی كه حوادث در پی علت ها و عواملی پدید می آیند كه با علت ها و عواملی كه مسیر امور انسانی را تعیین و تنظیم می كنند آشكارا و عمیقاً متفاوتند، با چنین عالمی ما حتی فكرش را هم در سر نمی پرورانیم كه وضع و موقعیت واقعی خودمان را بسنجیم، با چنان شخصیت هایی ما هیچ نمی خواهیم خودمان را یا همسایگان مان را تطبیق دهیم و یگانه سازیم؛ از چنان زنجیره ای از شگفتی ها و عجایب، ما هیچ نتیجه ای نمی گیریم كه بخواهیم آن را در روند خواسته ها و انتظارات مان در زندگی واقعی دخالت دهیم.
اما زندگی واقعی درست همان چیزی است كه رمان ادعا می كند كه می خواهد در خود ترسیم كند و رمان در این راه گاه چندان پیش می رود كه جوانان و بی تجربگان در قبال تصاویر موجود در آن راه افراط می پیمایند و سخت آماده اند، دست كم آنچه از آن تصاویر را كه خود دوست دارند، چنان باشد، به عنوان اشیا و امور واقعی در نظر آورند. به همین دلیل هم هست كه ممكن است خلق و خوی و اعمال و رفتار و شادی و خوشی برخی انسان ها از آن آسیب ببیند، چرا كه رمان ها اغلب «رمانتیك» هستند.
شما در واقع می بایست شخصیت تان را انتخاب كنید، رفتارهای فردی، جمعی و تضادهای درون شخصیتی او را بیابید، سپس دریابید او در عكس العمل به رفتارهای مختلف چگونه كنشی نشان می دهد، آزمون تمام اینها به اضافه این كه شما به یك مكان برای زیستن این كاراكتر و زمان تعریف شده به اضافه آدم هایی كه در اطراف او هستند، نیازمندید تا او بتواند با آنها و در كنار آنها زندگی كند و این رمان شكل بگیرد، اگر چه این ساختار در قصه هم وجود دارد، به این معنا كه در قصه هم یك یا چند كاراكتر اصلی هستند كه عموماً در دوسویه خیر و شر زندگی می كنند و روی هم تأثیر می گذارند و سرانجام شر توسط نیروی خیر از میان می رود، اما مسأله اصلی «باورپذیری» این ۲ روایت است. روایت اول (رمان) به دلیل نزدیكی اش با ساختار زندگی انسان معاصر، برای مخاطب قابل درك و لمس است، اما در قصه شرایط و عناصر متفاوتند. وقتی نویسنده ای قصه می نویسد،دیگر هیچ ابهامی نمی گذارد تا ما مجبور شویم آن را به نام دیگری بخوانیم، اما همان نویسنده اگر بخواهد رمان بنویسد باید به جهان ممكنات پا بگذارد. جهانی كه در آن «محتمل»ها وجود دارند و تجربیات انسان قرن بیستم در آن جاری و ساری است. اما جهان قصه، جهانی توهم برانگیز است.
توماس هاردی معتقد است: «رمان باید تصویری دقیق از زندگی معمولی باشد، ولی محال است كه عنصر نامعلوم از فضای داستان ناپدید شود و در پی آن علاقه خواننده نیز نسبت به كل داستان از میان نرود، از این روست كه می گوییم: مشكل نویسنده آن است كه چگونه میان معمول و نامعمول توازن برقرار كند به طوری كه داستانش از یك سو شوق برانگیزد و از سوی دیگر واقعی بنماید، در حل این مشكل نویسنده هرگز نباید سرشت آدمی را غیرطبیعی بنمایاند؛ چون با این كار داستان خود را باورنكردنی جلوه خواهد داد، عنصر نامعلوم باید در حوادث باشد و نه در قهرمان ها؛ و هنر نویسنده در آن است كه نامعلوم را شكل ببخشد و نامحتمل را پوشیده بدارد؛ البته اگر داستانش نامحتمل باشد.» شاید یكی از پرسش هایی كه در غرب پیرامون رمان مطرح شد و سپس بین قصه های معمول در آن فرهنگ ها با ساختار رمانی كه پس از قصه ها متولد شد، فاصله انداخت، این بود كه «چرا شكل قصه قرون وسطایی نتوانست، همچنان از عهده پاسخگویی به نیازهای مردان و زنانی برآید كه پرورده انقلاب بورژوا (سرمایه داری) بودند و خود او نیز در كتاب «در واپسین تحلیل» در می یابد كه جامعه بورژوا ناگزیر بود قصه را از وضعی كه جامعه فئودالی داشت بیرون آورد تا از آن رهگذر از جامعه فئودالی جدا شود، هر نیاز و انگیزه ای در نهاد انسان بورژوا بود او را بر آن می داشت تا معیارها و مقدسات جامعه فئودال را به رسوایی بكشاند و از بیخ و بن بركند.
انسان بورژوا بر خلاف طبقه فئودال كه بر قدرت حاكم بودند به هیچ روی خود را در معرض هیچ تهدید فوری ای نمی دید، تهدیدی كه ممكن بود از رهگذر كشف حقایق تازه درباره جهان متوجه او گردد، این بود كه به هیچ روی از واقع گرایی بیمی در دل نداشت.»
طبیعت واقع گرایی در رمان را نویسندگان قرن هجدهم مدیون فلاسفه هستند البته فلسفه یك چیز است و ادبیات چیز دیگر، «اما با درآمیختن این ۲ با هم در تحلیل نویسنده تأكیدی سودمند بر تغییر، به وجود می آید، تغییری كه به تبع آن هم در زندگی و هم در ادبیات تحول ایجاد می شود.» رمان نویس این كه وظیفه خود می داند كه هر چه بیشتر به ذكر جزئیات زندگی انسان بپردازد یا به تعبیری، رگه های روی گلبرگ های لاله را برشمارد و عقیده برخی نظریه پردازان را نادیده بگیرد كه معتقد بودند: «آنان كه به جزئیات می پردازند هنرمند نیستند.» همه اینها فصل های جدایی قصه و داستان (رمان) را شكل دادند. فصل هایی كه انسان معاصر دیگر با آن می تواند براحتی قصه را از جهانی دور و دیر بداند در این اتفاقات اجتماعی است كه انسان معاصر درمی یابد برای خارج شدن از سلطه تفكر توهم برانگیز و خالی از واقعیت می بایستی به نوشتاری پناه بیاورد كه چین و چروك های چهره او را نمایان می كند، چهره ای كه در تاریخ او و دغدغه هایش مانده است. ما نمی توانیم از این نكته غافل باشیم كه رمان همان گونه كه زندگی انسان معاصر را نشان می دهد، نقاط فصل و جدایی زندگی همراه با تخیل و افسانه ای را با زندگی جدی انسان معاصر نشان می دهد از جایی كه رمان به شكلی حجیم در نوشتارهای نویسندگان ظاهر شد، كمتر اتفاق افتاده كه افسانه یا قصه ای نوشته شود.
البته این از توان و توشه درخت كهنسال و پر برگ «قصه» چیزی نمی كاهد و پائیز به جانش نمی اندازد، اما باعث تغییراتی در ساختار علایق مردم ایجاد می كند. مردم این روزها برای دیدن خودشان و اطرافیانشان «رمان» می خوانند، اما برای دیدن تخیلاتشان و آرزوهایی كه در دورها برای انسان شكل می گیرد «قصه» می خوانند، چرا كه «پی رنگ» موجود در قصه، «پی رنگی» آرمانی است كه به مناسبات جهان واقع توجه چندانی ندارد و تمایلی هم ندارد خودش را درگیر این مناسبات كند. اگرچه در قصه گاه و بیگاه اتفاق های ماوقعی هم رخ می دهد اما فرایند كلی «قصه» فرآیندی است كه با افعال واقعی، همنشینی و همخوانی چندانی ندارد. رمان نویس اما در جایگاه یك كاوشگر است. او می كوشد عواطف و احساسات آدمی را دریابد و تحلیل كند. «در این جایگاه رمان نویس در هیأت هنرمندی حساس و گزینشگر جلوه گر می شود كه درك و تعبیرهای او خاصه آن گاه كه به جست وجوی تضادها و درگیری های نهفته درون آدمی می پردازد بسیار سنجیده و حساب شده اند.»
نویسنده ای معتقد است: «برای هر مطلبی در داستان باید آغاز واقعی وجود داشته باشد، ولی به نظر می رسد كه این آغاز، پس از آن كه خود به تحقق می پیوندد، بی درنگ دستخوش آن تغییرات فراوان می شود، پس با وجود این می شود گفت: تقریباً هر چیزی از عالم واقع می تواند برای این مقصود به كار گرفته شود از جمله چهره یك بیگانه، یا چهره ای در یك پرده نقاشی، وانگهی آدم های زندگی عادی هیچ آن حد و مرز و تشخص لازم را ندارند كه بتوانند در نوشتار جلوه و جلایی پیدا كنند، اینان نه به اندازه كافی خوبند، نه بد، نه به اندازه كافی باهوشند نه نادان و نه به اندازه كافی خنده آورند نه تأسف انگیز. اینان را فقط می باید با كمك شرح جزئیاتشان در اثر ترسیم نمود چون از طریق حرف و گفت وگو هیچ نمی تواند بازنموده شوند. فكر دلیل آن كه چرا آدم وقتی تابلویی را از چهره خودش می بیند اغلب عصبانی می شود، در این باشد كه پدیدآورنده آن تابلو صفات و خصایص بارزی را از آدم در آن اثر بر جای گذاشته، در حالی كه برداشت او از خود آدم چندان تغییر كرده است كه آدم حق دارد بیندیشد هیچ شباهتی بین آن تابلو و شخص خودش وجود ندارد.
اگر قرار باشد در جهان امروز قصه نوشتن جانی دوباره بگیرد، انسان ها به آرمان هایی بازخواهند گشت كه با آن آرمان ها در این جهان زیستن كمی دشوار می شود، نه به دلیل این كه ممكن است آرمان ها كهنه باشد، نه دلیل این موضوع فقط و فقط به تفاوت در رویكرد به آرمان ها بستگی دارد، این روزها، آدم های قصه های قرون پیش مصادیقی انتزاعی شده اند كه فقط در تصورات قابل حدوثند و حدوث آنها به موازات شكلی از اتفاق هاست كه برای انسان معاصر بعید به نظر می رسد. در نهایت به این نكته می رسیم كه رمان محصول ذهن تحلیلگر انسان معاصر است، انسانی كه نوشتار را به خوبی می شناسد و ذهن تحلیلگر او نقش یك جامعه شناس، مردم شناس، روانشناس و در عین حال فیلسوف را بازی می كند. نقشی كه آسیب های جامعه و انسان ها را باز می شناسد و به نوشتار درمی آورد و در برابر یا سویه دیگر آن قصه است كه از فرازهایی حرف می زند كه امروز نیستند.
مهدی طاهری
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید