پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

آلتوسر بازمی گردد


آلتوسر بازمی گردد
بیست و هفت سال قبل در آغاز زمستانی بسیار سرد در پاریس ، مردی سالخورده همسرش را در آپارتمانی که سال ها با او زندگی اندوهگینی داشت خفه کرد. شانزدهم نوامبر ۱۹۸۰ نه تنها پایان زندگی هلن آلتوسر بلکه پایانی بر زندگی شغلی همسر او به عنوان یک فیلسوف دانشگاهی و فعال سیاسی کمونیست بود.
این مرد که روزگاری مشهورترین مارکسیست فرانسه بود با تشخیص دادگاه به دلیل عدم برخورداری از شرایط جسمانی و روانی سالم به زندان نرفت ولی ده سال آخر عمر خود را بین تیمارستان ها و آپارتمانی تاریک و کثیف در محله ای کهنه و ویران در پاریس سپری کرد. ممنوعیت تدریس در دانشگاه و انتشار کتاب موجب شد که او از انظار عمومی ناپدید شود.
غیبت طولانی اش بسیاری از دوستان دیرینه و همپالکی هایش را نیز به این باور رساند که او هم در همان روز زمستان سخت۱۹۸۰ مرد.
اندیشه و آثارش که نسلی از دانشجویان چپ را، به خصوص در اروپا، به حرکت درآورده بودند یک باره به فراموشی سپرده شدند و به جای آنها ظهور نئولیبرالیسم و پست مدرنیسم جوش و خروشی تازه در محافل دانشگاهی پدید آورد.
لویی آلتوسر اما در واپسین ده سال زندگی اش به نوشتن ادامه داد و کوشید عمل آدم کشی اش را در پرتو تحلیل اجتماعی جامع تری توضیح دهد. مجموعه این دست نوشته ها به شکل کتاب با عنوان آینده جاودانه می ماند ( L Avenir dure longtemps) پس از مرگش در ۱۹۹۲ منتشر شد. با انتشار این کتاب که در واقع زندگینامه آلتوسر و نقیضه ای از خودش بود، او بار دیگر بازگشت .
در این زندگینامه آلتوسر اعتراف می کند که هرگز آثار مارکس را به طور کامل نخوانده بود چه رسد به نوشته های هگل ، و بهترین ایده هایش را با گوش ایستادن به صحبت های دانشجویان در کافه تریاهای دانشگاه به دست می آورد و برخی از نقل قول ها و ارجاعات مندرج در آثار مشهورش را خودش ابداع می کرد. ظاهراً این زندگینامه سنگ قبر بسیار سنگینی بر گور او بود که نه تنها پیکر بلکه اندیشه هایش را برای همیشه مدفون نگه می داشت .
اما در سال های اخیر به دلیل پیدایش نسل جدیدی از روشنفکران چپ، شهرت آلتوسر به شکلی غیرمنتظره احیا شده است . در طول این هفت سال اخیر قرن بیست و یکم ، حداقل شش کتاب درباره جنبه های مختلف اندیشه آلتوسر به چاپ رسیده اند. و جریان انتشار مقالات درباره او ادامه دارد. جامعه شناسان ، ادیبان و فیلسوفان به تازگی توجه و علاقه تازه ای به آثار آلتوسر نشان داده اند.
اما چه چیزی نسل جدیدی از روشنفکران را مجذوب مردی می کند که ظاهراً همین چند سال قبل از نظر شخصی ، سیاسی و روشنفکری اعتبارش را از دست داده بود؟ پاسخ به این پرسش را باید در سال هایی پیش از نوامبر ۱۹۸۰ جست وجو کرد.
آلتوسر پس از گذراندن واپسین سال های نوجوانی اش به عنوان یک سلطنت طلب کاتولیک ، در یک اردوگاه زندانیان جنگی در جنگ جهانی دوم به کمونیسم گروید. او در سال های پس از جنگ نه تنها به تدریس در دانشگاه پرداخت بلکه به یکی از فعالان حزب کمونیست فرانسه مبدل شد و همانند میلیون ها انسان جوان ، که از جنگ جهانی دوم و متعاقب آن جنگ سرد، بیزار شده بودند توجه شان به ژوزف استالین و اتحاد شوروی ، به منزله مشعل هایی تابناک در دنیایی تاریک، معطوف شد.
از نظر آلتوسر جوان ، استالین و دولت او مظهر مارکسیسم هم در نظر و هم در عمل بودند. اما در همین زمان حزب کمونیست فرانسه تحت سلطه روژه گارودی می کوشید باب گفت وگو و آشتی را با اومانیست ها، اگزیستانسیالیست ها، سوسیالیست ها و چپ گرایان مسیحی باز کند. گارودی به سهولت اندیشه مارکس جوان را در اصول حزب کمونیست ادغام کرد و از ورود هر کسی به این حزب که اکنون با رنگ و روغن اومانیستی درخشندگی تازه ای پیدا کرده بود، استقبال کرد.
اما این چهره جدید حزب کمونیست نتوانست خللی در پیشروی فرانسه به سواحل سرمایه داری پیشرفته ایجاد کند. در برابر این راهبرد جدید حزب کمونیست ، یعنی اومانیسم مارکسیستی ، «ضداومانیسم نظری » لویی آلتوسر، که خود عضو این حزب بود، مطرح شد. او همراه با موریس گودلیه و لوسین سباگ ، دو انسان شناس جوان ، دست به کار قرائتی ساختارگرایانه از مارکس شدند.
از نظر مارکسیسم ساختارگرایانه ، خویشتن به عنوان سوژه در واقع آفریننده یا مسبب کنش ها یا سرنوشت خود نیست. سوژه به لحاظ اجتماعی مقید است ، به عبارت دیگر سوژه قبل از اجتماع وجود ندارد و اجتماع قراردادی بین سوژه های کاملاً شکل گرفته نیست ، بلکه سوژه هستی اش را کاملاً مدیون نظام اجتماعی است .
در واقع آنچه اتفاق می افتد این است که ساختارهای اجتماعی بنیادین تعیین کننده کنش های ما هستند، از طریق آنها عمل می کنند و کنش های ما در خدمت بازتولید و حفظ این ساختارها، یا در مواقعی تغییر آنها از طریق انقلاب هستند. انسان ها به عروسک های ساختار اجتماعی مبدل می شوند، که به نوبه خود به شکل ماشینی در حرکت دائم درمی آید.
اما نفی استالین توسط خروشچف در سال سرنوشت ساز ۱۹۵۶، چرت آلتوسر و میلیون ها کمونیست دیگر را پاره کرد. آلتوسر که فهمید دیگر نمی تواند کورکورانه از مارکسیسم دیگران پیروی کند، به مطالعه جدی آثار مارکس ، هگل ، فوئرباخ و دیگر چهره های مهم مکتب سوسیالیسم پرداخت .
ماحصل این مطالعات آثاری بودند که در سال های میانی دهه ۱۹۶۰ منتشر شدند و عصر زرینی را برای مکتب آلتوسریانیسم در فرانسه رقم زدند. با انتشار کتاب هایی برای مارکس و خوانش سرمایه ، آلتوسر و مریدانش پرده از مارکسیسمی برداشتند که ظاهراً مطالعه گذشته و حال را به شیوه هایی نو و مهیج امکان پذیر می ساخت .
برای شناخت تاثیر کار آلتوسر در دهه ۱۹۶۰، باید گونه هایی مختلف از مارکسیسم را که در آن سال ها در فرانسه و در اغلب کشورهای اروپای غربی وجود داشتند و رقیب هم بودند مرور کنیم . در شروع آن دهه ، گفتمان نظری احزاب کمونیستی طرفدار مسکو نظیر حزب کمونیست فرانسه هنوز تحت سلطه آنچه اغلب «مارکسیسم مکانیکی » نامیده می شود، بود.
این نوع مارکسیسم سرمایه مارکس را مجموعه ای از قوانین انعطاف ناپذیر تاریخ تلقی می کرد که طبق آن قوانین جوامع انسانی باید از سلسله مراحلی عبور می کردند تا به یوتوپیای کمونیستی برسند. قوه محرکه این فرآیند غایت شناسانه تضاد بین «نیروها» و «روابط » تولید بود. به عبارت دیگر، اقتصاد با قاطعیت بیان می کرد که همه جوامع بی وقفه مراحل کمونیسم ابتدایی ، فئودالیسم ، سرمایه داری و سوسیالیسم را طی خواهند کرد و به رغم تلاش های سخت سرمایه داران ، امپریالیست ها و تروتسکیست ها، سوسیالیسم و شکوفایی فرهنگ انسانی به پیروزی خواهند رسید.
سوسیالیست هایی نظیر ژان پل سارتر و ای پی تامپسون که متأثر از نخستین نوشته های «اومانیستی » مارکس و نیز کتاب سرمایه بودند با «مارکسیسم مکانیکی » مسکو و اقمارش به مخالفت برخاستند. از دیدگاه «مارکسیست های اومانیست » نیروی اراده و تخیل انسان برای پیشبرد آرمان سوسیالیسم مهم تر از تولید تراکتور بودند و از خودبیگانگی به اندازه استثمار امر بدی بود.
در چنین شرایطی ، دیدگاه آلتوسر هیجانی بزرگ پدید آورد زیرا هر دو دیدگاه مکانیکی و اومانیستی مارکسیسم را نفی می کرد و می گفت که آنها صرفاً دو روی یک سکه اند. آلتوسر می گفت هر دو دیدگاه تصویر تحریف شده ای از واقعیت ترسیم می کنند، زیرا هر دو انسان و ایده شبه مذهبی پیشرفت را در کانون تاریخ قرار می دهند.
آلتوسر با تاثیر پذیرفتن از نقد سارتر توسط مارتین هایدگر و نیز قرائت خودش از مارکس ، اعلام کرد که تاریخ «فرآیندی بدون یک سوژه » است . او بر اهمیت «هم آیی » تاکید می کرد، یعنی شرایط خاص اقتصادی ، سیاسی و فکری هستند که اندیشه و رفتار را در مکان و زمان خاصی تعیین یا حداقل آنها را محدود می کند.
آلتوسر سرنوشت را دوست نداشت ، ولی از اتفاقات هم خوشش نمی آمد. او شاید غایت شناختی را نفی می کرد، ولی کماکان یک ماتریالیست بود.
آلتوسر و مریدانش کوشیدند با نوسازی مفاهیم اصلی مارکس آنها را از زیر نفوذ استالینیسم و اومانیسم رها کنند و آن مفاهیم را با دیدگاهی ضدغایت شناسانه ولی ماتریالیستی از جهان وفق دهند. پیروان آلتوسر، برای مثال ، مفهوم «شیوه تولید» را که استالینیست ها به طرزی بسیار ساده نگرانه آن را به کار می بردند نوسازی کردند و آن را بسط دادند. آنها استدلال می کردند که دو یا چند شیوه تولید می توانند در یک جامعه ، یا به گفته آنان در یک «صورت بندی اجتماعی »، با هم وجود داشته باشند و جوامع لازم نیست به شکلی همگن «فئودال » یا «سرمایه دار» یا «سوسیالیست » باشند.
آلتوسر کار نظری اش را با انتقادهای بی رحمانه ای از گرایش های ناسالم در سیاست های اتحاد شوروی و اقمارش در غرب همراه ساخت . او احساس می کرد که شوروی ها با طرح «همزیستی مسالمت آمیز» با غرب اصول سوسیالیستی را زیر پا گذاشته اند و حزب کمونیست فرانسه را متهم می ساخت که ترجیح می دهد به جای راه انداختن جنگ طبقاتی در محل های کار و خیابان های فرانسه با چپ گرایان مسیحی و سوسیال دموکرات ها گفت وگو کند. او در میانه دهه ۱۹۶۰ به درستی دریافت که حزب کمونیست فرانسه و سایر احزاب استالینیستی بسیاری از خصوصیات «مارکسیسم اومانیستی » را جذب کرده اند تا چهره ای «قابل احترام » به خود بدهند.
تاثیر «اومانیسم کاتولیک » چپ گرا بر نظریه پردازان حزب کمونیست فرانسه ، به خصوص در آثار روژه گارودی فیلسوف رسمی حزب ، بسیار چشمگیر بود. انتقادهای آلتوسر از اتحاد شوروی و احزاب استالینیستی در غرب موجب شد که بسیاری تصور کنند در اختلاف بین چین و شوروی که در دهه ۱۹۶۰ جهان کمونیسم را به لرزه درآورد او طرفدار مائو است . در نتیجه ، رهبری حزب کمونیست فرانسه آلتوسر را به پرحرفی و گزافه گویی متهم کرد، ولی این اتهام او را به یک قهرمان در میان اعضای رادیکال و جوان حزب مبدل ساخت که به دور او در یک جناح سری حزب کمونیست که گروه اسپینوزا نامیده می شد گرد آمدند.
با وجود این ، روند اندیشه های آلتوسر در دهه ۱۹۶۰ گرچه مراحل بسیار متمایزی را طی می کرد ولی در یک جهت واحد در حرکت بود. همان طور که اشاره شد، او در نوشته های نخستین اش انواع اومانیسم مارکسیستی را به شدت مورد حمله قرار داد و در عین حال اقتصادگرایی ماتریالیسم دیالکتیک یا دیامات (Diamat، اصطلاحی که پلخانف پدر مارکسیسم روسی در حدود ۱۸۹۱ ابداع کرد و بعدتر استالین آن را برای توجیه تقریباً هر برنامه ، سیاست و نتیجه ای به کار گرفت ) را محکوم کرد.
برخلاف عقیده افراد بسیاری در دهه ۱۹۶۰ اندیشه آلتوسر بازگشت به استالینیسم نبود، بلکه می شد آن را شیوه نوینی در اندیشه ورزی مارکسیستی تلقی کرد. او با رد انسان شناسی فلسفی اومانیسم مارکسیستی که مبتنی بر مفهوم از خودبیگانگی بود، تعریف تازه ای از ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی بر مبنای مفروضات معرفت شناسانه متفاوتی مطرح می کرد.
از نظر آلتوسر ماتریالیسم دیالکتیک مجموعه قوانینی نشأت یافته از طبیعت نبود، بلکه یک موضوع فلسفی محسوب می شد. او، برخلاف سارتر، با بررسی شیوه نظری مارکس در سرمایه و با وام گیری جنبه هایی از مفهوم گسست معرفت شناسانه گاستون باشلار، فیلسوف و شاعر معروف فرانسوی ، مدعی شد که مارکس در سرمایه ، ماتریالیسم تاریخی را به عنوان یک علم ایجاد کرد ولی این تجربه تازه معرفت شناسانه را به صورت مفهوم درنیاورد.
هدف آلتوسر ارائه بازتعریفی از ماتریالیسم دیالکتیک ، یا «فلسفه » مارکسیسم بود، یعنی کاری که ابتدا مارکسیست های اگزیستانسیالیست شروع کردند. اما او در اواسط دهه ۱۹۶۰ در سلسله مقالاتی به دیدگاه های آنها به شدت حمله برد، در حالی که از مارکسیسم ارتدوکس در مقابل دیالکتیک ذهنی و اومانیسم فردگرایانه اگزیستانسیالیست های متاخر دفاع نکرد، بلکه تفسیری از مارکسیسم را که به شدت تحت تاثیر مکتب ساختارگرایی ضددیالکتیکی جامعه شناسی بورژوایی بود مطرح ساخت .
یعنی در مقابل دیدگاه مارکسیست های اگزیستانسیالیست که مبتنی بر مرکزیت فرد و نادیده گرفتن ساختارهای اجتماعی بود ، آلتوسر، به قول پری اندرسون ، گونه ای از مارکسیسم را مطرح کرد که سوژه ها به کلی در آن ناپدید شده بودند، مگر به عنوان مضامین موهوم ساختارهای ایدئولوژیکی .
برخلاف مارکسیست های اگزیستانسیالیست که می کوشیدند مارکسیسم را با پاکسازی کردن دیدگاه مادی اش هگلی سازند، آلتوسر تلاش می کرد با پالودن مارکسیسم از دیالکتیک ، آن را هگل زدایی کند.
آلتوسر استدلال می کرد که از نظر اصل خودآگاهی ناب هگل ، مارکسیست های ارتدوکس اصل ساده دیگری را جایگزین آن کرده اند، عکس آن را یعنی زندگی مادی و اقتصاد را. او در مقابل رویکرد مادی گرایانه مارکس به زندگی اجتماعی- یعنی شیوه تولید زندگی مادی تعیین کننده فرآیند زندگی اجتماعی ، سیاسی و فکری در کل است- رویکردی التقاطی را مطرح ساخت که در آن هر جنبه ای از یک صورت بندی اجتماعی معین به عنوان ساختاری جداگانه ، که هیچ ساختار دیگری در تعیین آن دخالتی نداشته است ، در نظر گرفته می شد.
آلتوسر، به جای روش دیالکتیکی تحلیل پیوندهای متقابل بین پدیده های اجتماعی و آشکار ساختن قوانین بنیادین توسعه (تضادها) حاکم بر اصل و تکامل یک صورت بندی اجتماعی معین، رویکرد ساختارگرایانه تحلیل پدیده های اجتماعی به شیوه ای کاملاً هم زمان و ایستا را اتخاذ کرد. به رغم آنکه او مسیری متفاوت را برگزید ولی به همان مقصد مارکسیست های اگزیستانسیالیست ، که با آنها در حال مبارزه بود، رسید، یعنی به اتخاذ دیدگاه لیبرال- عمل گرا. بر این اساس که هیچ قانون تعیین کننده ای برای توسعه تاریخی وجود ندارد و فقط ویژگی خاص تاریخی وجود دارد که با هم آیی اتفاقی رویدادهای جداگانه و چندگانه ایجاد می شود.
محمود عبدالله زاده
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید