سه شنبه, ۲۸ فروردین, ۱۴۰۳ / 16 April, 2024
مجله ویستا


یکی بود، یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود


یکی بود، یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود
ادبیات شفاهی هر قوم و ملتی، بخش عظیمی از فرهنگ معنوی آن ملت را تشكیل می دهد. كلامی كه سینه به سینه از نسل های قدیم، تا به امروز نقل شده و در گذر زمان، حافظ هویت قومی و فرهنگی هر ملتی بوده است. ادبیات شفاهی را به بخش های مختلف تقسیم كرده اند، از قبیل قصه ها، ترانه ها، لالایی، چیستان، ضرب المثل و... اما بی شك از این میانه، «قصه های عامیانه» یكی از جذاب ترین و پرطرفدارترین و ماندگارترین بخش های ادبیات شفاهی محسوب می شود. قصه به دلیل ذات خود كه پر از اعجاب و حادثه است، همواره برای همگان جذاب به شمار می آید. ضمن این كه بسیاری از قصه ها این قابلیت را دارند كه در درون خود، تغییراتی را همراه با زمان و مكان بپذیرند و همین را می توان یكی از رازهای مهم ماندگاری قصه ها در طول تاریخ دانست. در این نوشته كوتاه می كوشیم تا ضمن ارائه تعاریف از قصه های عامیانه، عناصر این نوع ادبیات شفاهی را بررسی كنیم.
● تعریف
در فرهنگ اصطلاحات ادبی ذیل قصه عامیانه (Folk Tale) آمده است: «به قصه های كهنی اطلاق می شود كه به صورت شفاهی یا مكتوب در میان یك قوم از نسلی به نسل دیگر منتقل شده است. قصه عامیانه گونه های متنوعی از اساطیر بدوی، قصه های پریان (marchen) تا قصه های مكتوبی را كه موضوعات آن برگرفته از فرهنگ قومی است (مثل قصه های هانس كریستیان آندرسن) دربرمی گیرد. بسیاری از قصه های عامیانه در دست نویسندگان به صورت قصه های مكتوب و ادبی بازنویسی شده است. مثل قصه حسن كچل در فارسی و قصه های سفیدبرفی و سیندرلا در ادبیات غرب. برخی حكایت های كانتربری‎/ چاسر یا قصه طوطی و بازرگان در مثنوی مولوی، نیز از قصه های عامیانه اقتباس شده اند.»
البته تعریف فوق، موارد مكتوبی را نیز برای قصه های عامیانه متذكر می شود اما به نظر می رسد بخش آخر تعریف كه به بازنویسی قصه ها توسط نویسندگان اشاره كرده است، شمول بیشتری داشته باشد. چنان كه صادق هدایت در این باره می نویسد: «پس از جمع آوری قصه ها و تحقیقاتی كه توسط برادران گریم (Grimm) تقریباً در یك قرن پیش انجام گرفت، این موضوع مورد توجه علما و ادبا واقع گردید. امروزه نه تنها برای تشویق خردسالان قصه های عامیانه را با چاپ و با تصاویر دلپذیر در دسترس آنها می گذارند كه با روحیه بچه توافق كامل دارد و نویسندگان بزرگی از جمله اندرسن (Anderson) دانماركی به همین شیوه حكایات دنیاپسندی به وجود آورده اند، بلكه ممكن است موضوع آثار هنری و ادبی فوق العاده زیبا قرار بگیرد... مانند ترانه های عامیانه، مصنف متل های مجهول، با زبان ساده، لطیف و زنده ای ساخته شده و به توسط عوام، سینه به سینه انتقال یافته است. عین قصه های فارسی اغلب به زبان های اروپایی نیز وجود دارد. برای جمع آوری آنها نیز باید به مردمان قدیمی و بی سواد مراجعه كرد و الفاظ و كلمات آنها را بدون كوچك ترین دخل و تصرف ضبط نمود...»
قصه به دلیل این كه به نقل و نقالی بیشتر گرایش دارد تاكتابت - و سابقه نقالی از كتابت بیشتر است - در حوزه شفاهیات از قدمت بیشتری برخوردار است. ضمن این كه پسوندعامیانه برای قصه، دلالت بر این داردكه با چیزی شفاهی سر و كار داریم زیرا عوام در گذشته - و اكنون هم - بیشتر با سنت شفاهی خو داشته اند و حوزه كتابت معمولاً به طبقه خواص مربوط می شود.
عناصر قصه های عامیانه:
۱) راوی
راوی كسی است كه قصه را روایت می كند. اگر این روایت، شفاهی باشد، راوی ممكن است با نقال به اشتباه گرفته شود. در حالی كه نقال با راوی قصه متفاوت است. نقال كسی است كه قصه را نقل می كند؛ موجودی است بیرون از قصه و امروز كه كتابت و چاپ ، بخش مهمی از زندگی انسانها رابه خود اختصاص داده است، كتاب قصه در واقع جانشین نقال قصه شده است. همان گونه كه اگرقصه ای توسط ضبط صوت خوانده شود ما نمی توانیم بگوییم راوی قصه، ضبط صوت است و یا هرگز نمی گوییم راوی قصه، كتاب است، بنابراین ، نقال قصه نیز نمی تواند راوی آن باشد. راوی یكی از عناصر درون قصه است در حالی كه نقال یكی از عوامل بیرون قصه است. نظرگاه راوی در قصه های عامیانه، معمولاً دانای كل است. راوی قصه های عامیانه از همه چیز و همه جا خبر دارد. درون دل آدم ها را می بیند از گذشته آنها خبر دارد و از آینده هم. با این حال ، راوی قصه ، خود را ملزم به پیروی از طرح نمی داند. چرا كه قصه به طور كلی فاقد طرح است. همچنین راوی قصه، از ابزارهای روایت - چنانچه در داستان استفاده می شود - بهره چندان نمی برد. به جز تلخیص كه مهم ترین ابزار برای راوی قصه است، در روایت قصه از ابزارهایی مانند صحنه یا توصیف بسیار كم استفاده می شود. «صحنه» نیاز به زمان و مكان خاص دارد در حالی كه زمان ومكان مشخص در قصه، كاربرد چندانی ندارد. اغلب قصه ها با «روزی، روزگاری در شهری دور...» و یا جملاتی مانند آن آغاز می شود و اگر هم به جایی اشاره شود باز دقیقاً آن را مشخص نمی كند. مثلاً «روزی ، روزگاری در سرزمین هندوستان...» برای ما دقیقاً مشخص نمی كند كه كجای هندوستان ، قصه اتفاق می افتد و غالباً اگر هم اشاره ای به مكانی شود با اسم خاص ، كاربرد چندانی در روال قصه ندارد.
۲) قهرمان
قصه، قهرمان می خواهد اما این قهرمان الزاماً با تصوری كه از قهرمان در نزد عامه مردم وجود دارد، همخوان نیست. قهرمان های قصه می توانند شاهزادگانی باشند كه كوه ها را جا به جا می كنند و یا كچلی كه از تمام خصوصیات، فقط تنبلی را به ارث برده است و یا حتی حیوانات . هرچند كه همین قهرمانان نیز تعدادشان زیاد نیست.
بهرنگی درافسانه های آذربایجان چندچهره مشخص را به عنوان چهره ها و قهرمانان افسانه ها بر می شمارد كه عبارتند از :
▪ كچل: جوانی تنبل - و در عین حال زیرك - خوش شانس و فقیر.
▪ وزیر : چهره ای منفی ، چاپلوس، موذی و پول پرست
▪ دیو: موجودی بسیار پرزور و درعین حال پخمه و كودن
▪ روباه و گرگ : دو قهرمان آشتی ناپذیر و ناسازگار افسانه های آذربایجان
موجوداتی كه در قصه ها ظاهر می شوند یا خوب هستند یا بد. معمولاً حد وسط وجود ندارد. شخصیت پردازی در قصه، كاربردی ندارد. قهرمانان قصه ها موجوداتی تك بعدی هستند كه فقط برای انجام كاری در قصه حضور یافته اند. «ولادیمیر پراپ، بازیگران قصه (آدم های قصه) را شامل هفت تیپ می داند:
▪ آدم خبیث
▪ بخشنده
▪ قهرمان (جست وجوگر یا قربانی)
▪ اعزام كننده
▪ یاری دهنده
▪ شخص مورد جست وجو (شاهزاده خانم)
▪ قهرمان قلابی.
باید توجه كرد كه در قصه عامیانه یك تیپ می تواند چندین نقش را به عهده بگیرد. به طور مثال فردی می تواند هم نقش آدم خبیث را به عهده بگیرد و هم قهرمان قلابی باشد، همان طور كه یك نقش را هم چندین نفر می توانند بازی كنند. مثلاً چند نفر نقش یاری دهنده را به عهده بگیرند.»
همان طور كه می بینیم پراپ، آدم های قصه را براساس اعمالی كه در قصه انجام می دهند طبقه بندی كرده است و آنها را «تیپ» نامیده است. نكته دیگری كه باید در نظر گرفت این است كه شخصیت پردازی، ارتباط مستحكمی با طرح (Plot) دارد. بنابراین قصه چون به طرح توجهی ندارد، شخصیت پردازی نیز نمی تواند در آن نمودی داشته باشد.
۳) كارهایی كه چهره های قصه انجام می دهند
از نظر پراپ مهم ترین عنصر قصه، كارهایی است كه توسط تیپ های قصه صورت می گیرد. «عناصر ثابت و پایدار قصه، كارهایی است كه اشخاص قصه، در قصه انجام می دهند اما كارهایی كه از هویت كننده كار و شیوه عمل او مستقل است. این عناصر، اجزای تشكیل دهنده بنیاد قصه است.»
پراپ معتقد است مجموع كارهایی كه در قصه های عامیانه انجام می شود، محدود است. هر چند ممكن است تیپ های مختلفی این كارها را انجام دهند. مثلاً در یك قصه شاهزاده، دختر زیبا را نجات می دهد و در قصه دیگر پسرك فقیر این كار را انجام می دهد.به هر حال كار انجام شده، یكی است. وی همچنین برای هر یك از رویدادها و كارهایی كه در قصه های عامیانه انجام می شود، یك توالی در نظر گرفته است. مثلاً اگر قرار است دختر زیبا نجات داده شود، یك توالی ثابت برای كارها وجود دارد. پراپ معتقد است: تعداد و توالی كاركردهای قصه ثابت و تعداد آنها سی و یك عدد است. او همچنین تقسیم كارها میان تیپ های قصه، شیوه های ورود تیپ ها به قصه، صفات تیپ های قصه و معنای این صفات را دسته بندی كرده است.
علاوه بر این ها پراپ برای قصه های عامیانه، عناصر فرعی را نیز ذكر می كند. مثلاً بحث انگیزه را پیش می كشد: «منظور از انگیزه، هم سبب هایی است كه اشخاص را به انجام فلان یا بهمان عمل (آكت) وادار می كند و هم اهداف این اشخاص از انجام عملشان است. انگیزه ها به رغم آن كه گاه قصه را از رنگ آمیزی و برجستگی خاصی برخوردار می سازد، در شمار متغیرترین و ناپایدارترین عناصر قصه است.
فزون براین، انگیزه ها را نمی توان در مقام عنصر با همان وضوحی تعریف كرد كه برای كارها یا عناصر پیونددهنده كمكی، ممكن است.
طبعاً انگیزه اكثر اعمالی را كه اشخاص در میانه قصه انجام می دهند، باید در مسیر عمل قصه (آكسیون) جست وجو كرد. فقط شر است كه به عنوان نخستین كار بنیادی قصه به انگیزه كاملی نیازمند است.»
با بررسی عناصر قصه های عامیانه شاید بتوان به این نتیجه رسید كه آغاز هر قصه ای به آغاز راهی می ماند كه پایانش قابل پیش بینی است. اگر این نظر را بپذیریم كه قصه های عامیانه، از فرمول هایی محدود پیروی می كنند، می توانیم آن را نتیجه اندیشه ای بدانیم كه برای زندگی فرمول هایی محدود و خاص وضع كرده است و فرجام آن را نیز پیش بینی. اندیشه ای كه انسان را در انتخاب راه آزاد می داند اما پایان هر راه، مشخص و محتوم است.
محمدحسین عابدی
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید