پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا

کرامت انسان


کرامت انسان
انسان, گوهر آفرینش است, شبچراغ شبستان آن.
به انسان, جهان زیباست, با معنی, پر جلوه و رخشان.
جهان, بی جان و روح بود, آیینه ای كدر و زنگار گرفته, با آفرینش انسان, جان گرفت, صیقل خورد و روشن شد.
رواق رواق دنیا, جای جای زمین, به نور عقل اوست كه روشنایی گرفته و می گیرد. آنی اگر چراغ عقل او خاموش شود و از درخشیدن باز ماند, دنیا در تاریكی فرو خواهد رفت, تاریكی كه تاریك تر از آن به وَهم ناید.
همه آفریده های آفریدگار, از كوچك ترین, تا بزرگ ترین آنها, آن گاه در آیینه گیتی نما و جامِ جم, جلوه گری آغازیدند, نمود یافتند و رخ نمودند كه ذات باری, نور آسمانها و زمین, انسان, حامل اسمای خود را بیافرید و بر تارَك این جهان شكوفاند و بر كرسی فرمانروایی جهان برنشاند.
انسان به آفرینش معنی داد و آن را به زیبایی شكوفاند و جلوه گر ساخت. این, از آن روست كه نسبت انسان به جهان, چون نسبت نگین است به انگشتری. نگین است كه انگشتری را معنی دار می سازد و به آن جلوه می بخشد.
و این نگین, زیبایی و شكوه خود را از اسمایی دارد كه بر آن نقش شده و روحی كه بر كالبد آن دمیده و عقلی كه بر تارَك وجود او درخشیده و بار امانتی كه برای همیشه بر دوش گرفته است.
انسان, از گِل آفریده شده, خاك, صلصالی از حمأ مسنون, صلصالی چون فخّار, یك ماده, یك مبدأ, كه احوال مختلفی به خود گرفته است. اما مهم انقلابی است كه در این آفریده, پس از تسویه, تعدیل و تركیب اعضای او رخ می دهد. انقلابی كه به انسان اوج می دهد و او را از همه آفریده ها برتر می نشاند و آن, همانا دمیدن خداوند از روح خود به كالبد اوست. چون انسان, با روح خدا از عدم به هستی گام گذارد, شرافت یافت و مسجود ملائك گردید.
خداوند از این انقلابِ بزرگ و دگرگونی شگفت و آفرینش بسیار باشكوه, چندین بار در قرآن یاد می كند, گویا با این یادكرد می خواهد جایگاه والای انسان را در بین آفریده ها در جهان هستی به روشنی بنمایاند:
(اذ قال ربك للملائكهٔ انّی خالق بشراً من طین
فاذا سوّیته ونفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین
فسجد الملائكهٔ كلهم اجمعون
الاّ ابلیس استكبر و كان من الكافرین.)۱
آن گاه كه پروردگارت به فرشتگان گفت: من بشری از گِل آفریدم پس هرگاه بساختم اش و از روان خویش در آن بدمیدم, برای او به سجده درافتید.
فرشتگان همه شان با هم سجده بردند.
مگر ابلیس كه خود را برتر داشت و از سركشان شد.
ابلیس, بُعد مادی انسان را دید و از بُعد معنوی و ملكوتی و روحِ الهی كه در كالبد او جای گرفته بود, غافل ماند, از این روی سركشی آغازید و از سجده بر انسان, كه در جایگاه بس برتری قرار گرفته بود, سرباز زد.
خداوند از ابلیس می پرسد: چه چیز تو را بازداشت از این كه بر انسان سجده كنی, هموی كه از روحِ خودم بر او دمیدم و با دستان خودم او را آفریدم.
ابلیس, چون نگاه اش نگاه مادی بود, از درك جایگاه انسان در گردونه جهان هستی ناتوان ماند و از این كه خداوند, او را برای خود آفریده و از روحِ خود بر او دمیده و با دستان خود او را پدید آورده بود, غفلت ورزید و این پدیده شگفت را از نظر دور داشت, در جواب خداوند گفت:
او را از گل آفریده ای و مرا از آتش; از این روی من از او برترم!
(قال یا ابلیس ما منعك ان تسجد لما خلقت بِیَدَیّ استكبرت ام كنت من العالین.)۲
گفت ای ابلیس, تو را چه باز داشته است كه به چیزی كه به دو دست خویش ساخته ام سجده می نكنی؟ آیا خود را برتر داشته ای, یا از گردن كشانی.
علامه طباطبایی ذیل این آیه شریفه می نویسد:
(این كه در این آیه, خداوند خلقت بشر را به دست خود نسبت داده و فرموده: (چه مانعت شد از این كه برای چیزی سجده كنی كه من آن را با دستهای خود آفریدم) به این منظور بوده كه برای آن شرافتی اثبات نموده. بفرماید: هر چیز را به خاطر چیز دیگر آفریدم, ولی آدم را به خاطر خودم. همچنان كه جمله (ونفخت فیه من روحی= و از روح خودم در او دمیدم) نیز این اختصاص را می رساند و اگر كلمه (ید) را تثنیه آورد و فرمود (یَدَیّ= دو دستم) با این كه می توانست مفرد بیاورد, برای این است كه به كنایه بفهماند: در خلقت او اهتمام تام داشتم, چون ما انسانها هم, در عملی هر دو دستِ خود را به كار می بندیم كه نسبت به آن اهتمام بیش تری داشته باشیم…)۳
با این حال, با توجه به والایی شأن و مقام انسان در نزد خدا, ابلیس كفر را پیشه می كند و جایگاه انسان را نادیده می انگارد و سر از سجده او برمی تابد و در پاسخ خداوند, می گوید:
(… انا خیر منه خلقتنی من نار و خلقته من طین)۴
من از وی بِه ام. مرا از آتش آفریدی و او را از گل.
ابلیس نُماد مادی انگاری انسان است. ابلیس با نگاه مادی خود, به تفسیر انسان پرداخت. از این زاویه او را پست شمرد. در این چشم انداز, او را لاشه ای انگاشت پدید آمده از گِل و صلصالی از حمأ مسنون, از سجده بر او سر باز زد و شرافت, والایی مقام و جایگاه بَس بلند انسان را نادیده گرفت و در تاریكی كفر فرو رفت و تا ابد از بارگاه ربوبی رانده شد. در قیامت هم جایگاه او آتش است و هم جایگاه پیروان او. كسانی كه با این نگاه به انسان بنگرند و انسان را از جایگاه خود پایین آورند و او را به سوی باتلاق حیوانیت هی كنند و از بهشت معنویت دورش بدارند و نگذارند در مَرغزاری سیر كند و بچمد, بخرامد, ببالد و قد كشد كه خداوند برای او مهیا ساخته است و شبان و روزان و آن به آن, به سوی آن می خواند.
نگاه ابلیسی به انسان, تباهی انسان و جامعه را در پی خواهد داشت. از این روزَن به جهان انسان درنگریستن, همه زوایای وجودی انسان به درستی در حدقه چشم قرار نمی گیرد و تنها آن بخش مادی و خاكی انسان رصد می شود و بخش ملكوتی انسان از رصدگاه به دور می ماند.
وقتی این بُعد و زاویه وجودی انسان در كانون نگاه و اهمیت قرار نگیرد و تلاشی برای شكوفانی و بالندگی آن انجام نپذیرد, ركن اصلی انسان, كه قوام و استواری انسان و جامعه انسانی به آن بستگی تام و تمام دارد, رو به ویرانی می نهد و بُعد مادی انسان روز به روز فربه تر می شود.
از این روی خداوند, در آیه های بسیاری از كتابِ شریف خود, بزرگی انسان را می نمایاند و زیباییها و ارزشهای او را جلوه گر می سازد و به هر دو بعد وجودی او توجه می دهد و از پیامبر خود می خواهد, در راه شناساندن انسان به تلاش برخیزد و نمایاندن جایگاهِ انسان را سرلوحه كار و حركت خود قرار دهد, تا مرداب یك سویه نگری به انسان دامن نگسترد و در این گیرودار, حقوق واقعی او پایمال نگردد.
انسان باید دریابد این كه خداوند می فرماید: (نفخت فیه من روحی) و (خلقت بیدیّ) و جمله (نفخت فیه من روحی) را در چند جای قرآن, تكرار می فرماید, مراد او بیان یك جمله خبری نیست و نمی خواهد انسانها را تنها از یك رویداد بیاگاهاند, بلكه مراد برانگیختگی و پدید آوردن یك رستاخیز درونی است. یك شور و نشور همیشگی و سرمدی است.
انسان, وقتی به این قله فراز رفت, انگیخته شد و در درون خود, هنگامه آفرینی, نوای خوش آهنگ, نغمه دل انگیز, شورآفرین و هیجان انگیزِ روح الهی را احساس و درك كرد, با آهنگ آن, آناتِ زندگی خود را هماهنگ می سازد و از دایره تنگ یك سونگری به درمی آید و به (تن) بسنده نمی كند و به (خودزیانی) و (خودفراموشی) دچار نمی شود.
دچار شدن انسان به (خود فراموشی) و (خود زیانی) كه در آیات شریفه زیر بازتاب یافته:
(قد خسروا انفسهم و ضلّ عنهم ما كانوا یفترون.)۵
خود را باخته اند و آن چه برمی ساخته اند از آنان ناپدید شده است.
(قل ان الخاسرین الذین خسروا انفسهم.)۶
بگو, زیان كرده و سرمایه باخته آن است كه خویشتن را زیان كرده و باخته است.
به خاطر فراموشی خداست. انسان وقتی از خدا در جهان وجود خود غفلت بورزد و از یاد ببرد دستان توانایی كه او را از عدم به وجود آورده و روحی كه دمادم بر كالبد تن اش دمیده می شود و به او شادابی و توانایی و حركت می بخشد, خدا خود او را از خودش می فراموشاند.
(نسو الله فانسهم انفسهم.)۷
خدا را فراموش كردند, پس خدا خودشان را از خودشان فراموشاند.
چگونه ممكن است انسان خود را فراموش كند و به خود زیانی دچار آید و در بازار زندگی خود را ببازد؟
شهید مطهری چنین پاسخ می دهد:
(مثلاً آن جا كه انسان, واقعیت خود را همین (تن) می پندارد و هر چه می كند, برای (تن) و (بدن) می كند, خود را گم كرده و فراموش كرده و (ناخود) را (خود) پنداشته است. به قول مولوی, مَثَل اش, مَثَل كسی است كه قطعه زمینی در نقطه ای دارد, زحمت می كشد و مصالح و بنا و عمله می برد, آن جا را می سازد و رنگ و روغن می زند و به فرشها و پرده ها مزین می نماید و اما روزی كه می خواهد به آن خانه منتقل گردد, یك مرتبه متوجه می شود كه به جای قطعه زمین خود, یك قطعه زمین دیگر, كه اصلاً به او مربوط نیست و متعلق به دیگری است, ساخته و آباد كرده و مفروش و مزیّن نموده و قطعه زمین خودش خراب به كناری افتاده است.
در زمین دیگران خانه مكن
كار (خود) كن, كار (بیگانه) مكن
كیست بیگانه؟ (تن) خاكی تو
كز برای اوست غمناكی تو
تا تو (تن) راچرب و شیرین می دهی
گوهر جان را نیابی فربهی)۸
انبیای الهی آمدند, به تلاش برخاستند و جان خود را فدا ساختند, تا انسان به خودفراموشی دچار نگردد و همه سببها و انگیزه هایی كه او را از خودیابی باز می دارد, شناسایی كنند و انسان را در برابر آنها برانگیزانند و توانا سازند.
انسان آن گاه كه خود را یابید, كه این بدون خدایابی ممكن نیست; زیرا معرفهٔالنفس از معرفهٔالله جدا نیست, شبان و روزان از خود به خود سفر می كند, یعنی از خود ضعیف, به سوی خود قوی به حركت درمی آید, در مسیر تكامل فطری خود ره می پیماید و به قانونها, آیینها, نظامها و رژیمهایی گردن می نهد و پیروی از آنها را در دستور كار خود قرار می دهد كه او را در پیمودن این راه, یاری برسانند و بازدارنده ها را از سر راه او بردارند.
برنهادن قانون و آیین برای انسان, بدون شناخت دقیق او ممكن نیست و شناخت او هم, بستگی به شناخت خدا دارد.
بدون شناخت خدا, نمی توان انسان را شناخت و نیازهای او را درك كرد و راه كمال او را از راه انحراف باز شناخت. خدا, از خود انسان به خودش نزدیك تر است:
(ونحن اقرب الیه من حبل الورید.)۹
و ما, از رگ گردن اش به وی نزدیك تریم.
(واعلموا أنّ الله یحول بین المَرءِ وقلبِهِ.)۱۰
بدانید كه خدا میان مرد و دل اش می ایستد.
حال چطور می شود از كرامت انسان سخن گفت و قانونها و آیینهایی را كه آفریدگار و علت واقعی او, برای كرامت بخشی به انسان فرو فرستاده, نادیده انگاشت و به كار نبست و به (ناخود) بها داد و از (خود) غفلت ورزید.
آفریننده انسان, ذات باری, كه از رگ گردن انسان به انسان نزدیك تر است و میان انسان و دل اش می ایستد, نیازهای او را می داند و این كه پیمودن چه راه هایی به كمال او می انجامد و پیمودن چه راه هایی به فرو افتادن او از قلّه كمال و انسانیت.
بسیار بسیار پیش می آید كه انسان بدون الهام از وحی, به ردیف كردن و تفسیر نیازهای خود می پردازد و راه هایی را راه كمال می پندارد كه همان بنا كردن خانه در زمین غیر است. حركت و تلاش بیهوده ای كه وقتی بیهودگی آن روشن می شود كه راه برگشت و جبرانی نیست.
انسان, برای قرار نگرفتن در راه های بی بازگشت و وادیها و درّه های هراس انگیز و هستی سوز, ناگزیر باید سخن وحی را درباره خود و جایگاه واقعی خود, بنیشود و از این كوثر زلال لبالب شود.
انسان, ناگزیر است كه به جست وجو برخیزد و خود و نیازهای خود را در آیینه وحی ببیند و گمشده خود را در این جام جم بجوید و در این آبگینه, جمال واقعی خود را به تماشا بایستد. در قرآن, در آیات بلند و آبشارگون آن. بدون قرار گرفتن در زیر این آبشارهای بلند, شادابی به جان اش فرو نمی ریزد. همیشه غبارآلود خواهد بود و افسرده جان. هیچ دستی نمی تواند به یاری او برخیزد, جز دو دستی كه او را آفریده و راه كمال او را در كتاب خود نموده است.
انسان برای رسیدن به قلّه سعادت, آرامش روح, صفا و جلای دل, باید برنامه ای بریزد, حركتی بیافریند, تا همیشه وهمه گاه, یاد و ذكر او كه از رگ گردن انسان به او نزدیك تر است, در كانون دل اش, شورانگیزد و آنی این شعله مقدس در سُوَیدای دل اش خاموش نگردد.
امام علی(ع) می فرماید:
(ان اللّه سبحانه جعل الذكر جِلاءً للقلوب تسمَعُ به بعدَ الوَقرَهِٔ و تُبصر به بعد العشوهٔ و تنقادُ به بعد المعاندهٔ و ما بَرِحَ للّه ـ عزَّت آلاؤه ـ فی البرههٔ و فی ازمان الفترات عبادٌ ناجاهم فی فكرهم و كلَّمهم فی ذات عقولهم فاستصبحوا بنور یقظهٔ فی الأسماع والابصار والافئدهٔ….)۱۱
همانا خدای سبحان, یاد خود را روشنی بخش دلها كرد, تا از آن پس كه ناشنوایند, بدان یاد بشنوند و از آن پس كه نابینایند, بینا شوند و از آن پس كه ستیزه جویند, رام گردند و همواره خدا را ـ كه بخششهای او بی شمار است و نعمتهایش بسیار ـ در پاره ای از روزگار, پس از پاره ای دیگر, در زمانی میان آمدن دو پیامبر, بندگانی است كه از راه اندیشه, با آنان در راز است و از طریق خِرد, دمساز….
انسان با یاد خدا و شعله ور ساختن روح و روان خود با یاد و ذكر خدا, به (خود) نزدیك می شود و از (ناخود) دور می گردد و در این انقلاب بزرگ معنوی, پرده ها كنار می رود و انسان, خود را آن گونه كه هست می بیند و به خودیابی, كه رمز كامیابی و كلید هر قفل بسته ای است, دست می یابد و آن گاه با نیازها خود برای پیمودن راه كمال آشنا می شود.
انسان, وقتی خود را شناخت و به نیازهای واقعی خود پی برد و دریافت كه تشنگی جان خویش را چسان فرو نشاند و در كجا فرود آید كه جان اش آرام بگیرد و از كدام آبشخور جام جان اش را لبالب سازد, به قلّه كرامتِ خود دست یافته است و غیر از این, هر وادی و هر سرزمینی را كه بپیماید, جز سراب هیچ نخواهد دید و آن به آن تشنه تر و سرگردان تر خواهد گردید.
انسان, با برگشت به اصل و زادگاه و برخاستنگاه خویش, به كرامت دست می یابد. باید آن به آن, از بیگانه و ناخود دوری گزیند, تا به سرزمین آشنا برسد, آن جایی كه بوی آشنا می دهد و عطر سُكرآور حق به مشام می رسد و از دوری, غربت و هجران خبری نیست.
این برگشت ممكن نمی گردد, مگر با پرستش, همان چیزی كه رمز آفرینش انسان است. خدا بشر را بیهوده نیافرید كه به وادی بیهودگی ره بپیماید و در این وادی, كرامت خود را از دست بدهد. چون بشر, وقتی به راز آفرینش خود پی نبرد و بپندارد پوچ و بی هدف در عالم خاكی رها شده و رانده باغ ملكوت است و هیچ راهی برای برگشت به اصل خویش ندارد, تن به پستی می دهد و طوق بندگی غیر را به گردن می افكند.
در این مرحله, هیچ دستی نمی تواند جام شكسته وجود انسان را بازسازی كند و كرامت از دست رفته او را باز گرداند و با برنهادن قانونها و آیینهایی به او كرامت بخشد.
كرامت, گوهری است كه وقتی از دست رفت و یا شكست, هیچ قدرتی نمی تواند با آیین نامه و بخشنامه و… آن را به انسان برگرداند و یا باز سازد, مگر این كه در درون خود انسان دگرگونی پدید آید و از حصار بیهوده گرایی و بیهوده پنداری به درآید و آفرینش خود را به دست ذات باری, هدف مند و حكیمانه بداند و به این مهم باور كند.
این منطق قرآن است كه انسان, عبث آفریده نشده و خداوند از آفرینش او هدفی داشته است:
(افحسبتم انما خلقناكم عبثاً وانّكم الینا لاترجعون.)۱۲
آیا پنداشته اید كه ما بیهوده آفریدم تام و به سوی ما باز نگردانندتان.
استاد شهید مطهری در ذیل این آیه شریفه می نویسد:
(عبث, چیزی را می گویند كه غایت حقیقی ندارد. در مقابل حكمت. یعنی حكمت در خلقت شما نیست؟ غایت حكیمانه ای نیست؟ پس این خلقت عبث و بیهوده و پوچ است.)۱۳
انسان وقتی به این اوج برسد و به این قلّه دست بیابد و به درستی دریابد, آفریدگار از آفرینش او هدف حكیمانه ای داشته است و آن هدف را هم به روشنی در كتاب خود یاد كرده, هدف مند حركت می كند و خود را به هدف حكیمانه خدا از آفرینش انسان, نزدیك می كند كه در این آیه شریفه بازتاب یافته است:
(ما خلقت الجن والانس الاّ لیعبدون.)۱۳
پریان و آدمیان را نیافریده ام, جز بدان كه پرستندم.
پس سعادت بشر, هرچه بیش تر دانستن, به هر چه نیرومند شدن, به اراده و قدرتِ بالا دست یافتن و جهان را در زیر چتر قدرت خود درآوردن و یا هر چه بیش تر بهره مند شدن از مواهب زندگی نیست, بلكه برابر آیه شریفه و سخن وحی, عبادتِ ذات باری و آن وجود بی چون است.
وقتی انسان به این مرحله از شناخت رسید كه هدف اصلی از زندگی, جز معبود چیز دیگری نیست و خدا در گردونه زندگی هدف است و بس و هرچیز دیگر جنبه مقدمی دارد, در افق نگاه خود دگرگونی پدید می آورد و به جست وجو می پردازد, تا اسوه های راستینی برای پیمودن این راه بیابد. در پی انسان كامل خواهد افتاد, آنان كه قرآن به عنوان الگو به بشر شناسانده است, و رفتار و منش و تمامی برنامه های خود را برای رسیدن به كمال و كرامتی كه خداوند به او ارزانی داشته, با آن الگوهای سرشار و لبالب از عزت و كرامت و خویها و منشهای انسانی و كانونهای محبت, هماهنگ خواهد كرد.
انسان, با قرار گرفتن در این دایره و فضای عطرآگین, در فضای پرستش قرار می گیرد و با ابراهیم, معلم بزرگ انسان و تلاش گر در راه بازگرداندن انسان به راه و مسیر كمال و دور كردن او از (ناخود), همنوا می شود, آن جا كه فرمود:
(وجهت وجهی للذی فطر السموات والارض حنیفاً و ما انا من المشركین.)۱۵
من پرستش خویش, خاص كسی كرده ام كه آسمانها و زمین را پدید كرده و من از مشركان نیستم.
ییا می فرماید:
(إنّ صلاتی و نسكی و محیای و مماتی للّه ربّ العالمین.)۱۶
نماز و عبادت و زندگی و مرگ من برای خداست كه پروردگار جهانیان است.
و با نیرویی كه از پرستش گرفته, با الگوهای قرآنی و انبیای بزرگ, همگام می شود برای ساختن جامعه انسانی براساس عدالت كه هدف بزرگ و بنیادین انبیای الهی است و پاسداری از كرامت و جایگاه انسانی كه در پرتو عدالت و پیوند ژرف با خداوند, به حقیقت می پیوندد.
مجتبی احمدی
پی نوشتها:
۱. سوره ص, آیه۷۰ـ۷۴, ترجمه ابوالقاسم امامی.
۲. همان, آیه۷۵.
۳. المیزان, علامه طباطبایی, ترجمه سید محمدباقر موسوی همدانی, ج۱۷/۳۴۳, انتشارات اسلامی.
۴. سوره ص, آیه۷۶.
۵. سوره اعراف, آیه۵۳.
۶. سوره زمر, آیه۱۵.
۷. سوره حشر, آیه۱۹.
۸. سیری در نهج البلاغه, استاد شهید مرتضی مطهری/۲۹۵ـ۲۹۶.
۹. سوره ق, آیه۱۶.
۱۰. سوره انفال, آیه۲۴.
۱۱. نهج البلاغه, ترجمه سید جعفر شهیدی, خطبه۲۲۲.
۱۲. سوره مؤمنون, آیه۱۱۵.
۱۳. تكامل اجتماعی انسان, شهید مطهری/۷۵, صدرا.
۱۴. سوره الذاریات, آیه۵۶.
۱۵. سوره انعام, آیه۷۹.
۱۶. همان, آیه۱۶۲.
منبع : مرکز تعلیمات اسلامی واشنگتن


همچنین مشاهده کنید