پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


گرامافون قدیمی من شکسته است


گرامافون قدیمی من شکسته است
● نقدی بر کتاب چهره هایی از پدرم
نویسنده ثمین باغچه بان و تیراژ ۱۱۰۰ نسخه، شرم آور است، به خدا شرم آور است، کتاب را یک سال پیش همسرم هدیه گرفته بود. پیشتر نه نامی از آن شنیده و نه نقدی از آن خوانده بودم. کتاب چندی در قفسه کتاب های در نوبت خواندن ماند. اشک ها و لبخندهای همسرم که آن را به دست گرفته بود تنها نقدی بود حاکی از اینکه کتابی، یا بهتر است بگویم اثری، متفاوت در دست دارد. چند روز پیش سرانجام آن کتاب را به دست گرفتم.
کم نیستند کتاب هایی که به دست می گیری و به زمین نمی توانی گذاشت. اما این کتاب فرق می کرد. نمی توانی آن را به زمین بگذاری و گاه دیگر نمی توانی آن را بخوانی، تاب و توانش را نداری. نفس گیر است. غم انگیز است، هیجان آور است. رقت بار است. افتخار آمیز است، سراسر طنز است و لبخند است و امید است.
از یک رمان، از یک رمان خوب، از یک رمان استثنایی چه انتظاری دارید؟ این یک رمان استثنایی است. اثری از یک نویسنده استثنایی است. اثری است که از قالب ساده ادبی فراتر می رود و به وادی هنر می پیوندد.
نویسنده اش هنرمندی نامدار است که درباره هنرمندی دیگر و درباره هنرهای او می نویسد که پدرش بود. نمی نویسد، می سراید، به زبانی شیوا، به صافی و روشنی آب روان در جویبار کوهستان، با همان موسیقی که از هنر خودش مایه می گیرد.
آیا نسل امروز نام ثمین باغچه بان را شنیده است؟ آیا او را می شناسند؟ آیا این هنرمند بزرگ را که موسیقی و فرهنگ ما به او مدیون است به یاد دارند؟ آیا این مترجم توانا را به یاد دارند که زمانی آثار عزیز نسین و یاشار کمال نویسندگان بزرگ ترک را به نسل ما شناساند و به ما فهماند که برای نویسنده بزرگ بودن لازم نیست امریکایی و اروپایی بود؟
اگر به یاد ندارند شرممان باد، و اگر به یاد دارند و کتابش با تیراژ ۱۱۰۰ نسخه منتشر می شود شرمشان باد، بیش از چهل سال پیش که جمعیت کشور کمتر از نصف اکنون بود و درصد جمعیت باسواد نیز نصف امروز و ادعاها از آن هم کمتر، نام او کافی بود که تیراژ ترجمه هایش را در کتاب های قطع جیبی که هنوز در کتابخانه ام دارم در ده ها هزار نسخه چون برگ زر ببرند و به چاپ های مکرر برسانند.
هنوز صفحه ۳۳ دور مجموعه رنگین کمان او را دارم که اشعارش را هم خودش و به یاد همان پدر سروده بود و گروه همسرایان میترا آن را به رهبری همسر هنرمند و نازنینش اولین باغچه بان اجرا کرده بود .
فرزندانم که اکنون دیگر در ایران نیستند با نیوشیدن آن نواها بالیدند و بزرگ شدند. نواهایی مانند نوروز تو راهه، سرود برف بازی، گنجشک و برف و بارون، ترن قشنگ من، جای آهو، گربه ای که مادره، اسب کرنگ بلا، عروسک جون، پنج تا نقاشی، باغ ما پرچین داره، با آن نقاشی های زیبای پرویز کلانتری که در کتابچه جلد صفحه گرد آمده بود. افسوس که سوزن گرامافون قدیمی من شکسته است و باید برای پیاده کردن آن روی دیسکت فکری بکنم و آن را برای فرزندانم بفرستم که فرزندانشان بی نصیب نمانند، آیا فرزندان نسل کنونی این نواهای پاک را می شناسند؟
به کتاب بازگردم. گفتم که رمانی استثنایی است، واژه ها را مانند نت های موسیقی آورده است. از یک سو یا دآور یک موسیقی پاستورال است با پیش درآمدی شبانی، تکنوازی ها، برگردان های اول و دوم و سوم...، تکنوازی دوباره و سرانجام نوای پایانی، و از سوی دیگر لحن حزن انگیز بیات ترک را دارد و آن زیر و بم های صدای گرفته عاشق های آذری و قفقاز را با همراهی تار و کمانچه بسیار سنتی. آن نواها را همراه کتاب می شنوی و می خوانی و پیش می روی، و گاه می مانی و به فکر می روی، و دیگر توان خواندن نداری. صبر می کنی عاشق کارش را تمام کند و نوایش را به آخر برد.
قهرمان داستان که گویی تاریخ او را از آسمان به شهرکی دورافتاده در سرزمین اجدادی اش در آذربایجان پرتاب می کند، و از همان جا رسالتی را آغاز می کند که نظر به قرنی پس از خودش دارد. با آن اندام مردانه و سترگ، با آن اراده آهنین و با آن قلب انباشته از مهر و عاری از کین. با آن مغز انباشته از آرمان و فکر و امید، اما تهی از هرگونه درک مادی و عاقبت اندیشی های دنیوی. دقیقاً همانی است که دیوژن وار زیر چرخ کبود، از آنچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است، که اما دنیا را از خود می داند، برگ ها، ماهی ها و پرنده ها و آهوها را، و دیگر کمتر از آن چه ارزشی می تواند داشته باشد؟
مردی بزرگ که هرگز به درک و بلوغ مادی نمی رسد و در این وادی کودکی بی خیال و وارسته باقی می ماند. دلش خوش است که رئیس دبستان مرند ارزش کار او را دانسته است. خوشحال است که چند نفری که به دیدار مدرسه اش رفته اند و دیده اند که چگونه کسانی را که گنگ می پنداشته اند زندگی دوباره بخشیده و به دنیا کشانده است. چه گویا و رؤیایی است آن عکس از عروسی دو جوان از شاگردان ناشنوایش که با افتخار پشت سرشان ایستاده است.
زمانی رمان امریکایی اثر هاوارد فاوست را که بهترین اثر او می دانم به فارسی ترجمه می کردم. فاوست را به خاطر بازآفرینی داستان زندگی و شخصیت قاضی آلتگلد امریکایی تحسین می کردم و می کنم.
اما رمانی که ثمین باغچه بان آفریده است از آن بهتر، لطیف تر، واقعی تر و شخصیت و ارزش انسانی قهرمان داستان او از قاضی آلتگلد هم بالاتر است. منتها ایرانی است، چگونه ما مترجمان می کوشیم بهترین ها را از میان انبوه آثار خوب این جهان بیابیم و در اختیار خوانندگان ایرانی قرار دهیم و چگونه آثار نویسندگان داخلی و خارجی گاه تحت تأثیر رئالیسم جادویی امریکای لاتینی و گاهی تحت تأثیر پست مدرنیسم را نقد و معرفی می کنیم، چگونه صفحات ادبی و فرهنگی روزنامه ها را نقدهایی درباره نویسندگانی که هیچ اثری هم از آنها به فارسی ترجمه نشده است پر می کند، که معلوم نیست تکلیف خواننده با آن چیست و چه نتیجه ای باید بگیرد جز اینکه آگاه شود در فلان کشور نویسنده ای به نام الکساندر فلان زندگی می کند که می گویند کارش خوب است، اما از این اثر که در اعماق روح خواننده اثر می گذارد نقدی از سوی حرفه ای های این فن دیده نشود و شاهکاری چنین لطیف و رویایی، و پنجره ای دیگر به گذشته ای نه چندان دور از آنچه بر تاریخ و فرهنگ این کشور رفته است، با ادبیاتی موسیقایی و شیوا و آن ساده نویسی دشواری که فقط در شأن و توان نویسنده ای هنرمند مانند ثمین باغچه بان است، چنین غریب بماند و اشاره ای به آن نشود؟
تیراژ ۱۱۰۰ نسخه، ای جوانان دوستدار ایران، ای هنرمندان غافل از باغچه بان، ایران به فرهنگش زنده است، وظیفه دارید این کتاب را بخرید و بخوانید و به دوستانی که دوستشان دارید هدیه کنید.
فریدون مجلسی
چهره هایی از پدرم/ ثمین باغچه بان/ ناشر؛ قطره، تیراژ ۱۱۰۰ نسخه
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید