چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا


تماشای یک رویای تباه شده


تماشای یک رویای تباه شده
درباره جنگ جهانی دوم و نظام فاشیستی حاکم بر نیمی از اروپای مدرن نیمه قرن بیستم خوانده و شنیده ایم. هر نویسنده یی از زاویه خاصی سعی کرده گوشه یی از ابعاد این فاجعه انسانی را در اثرش باز بنمایاند و در این مسیر شاهد خلق آثار بزرگی بوده ایم که هر کدام گوشه یی از این عصر ظلمانی را به تصویر کشیده اند و سعی در روشن سازی و بازنمایی بخشی از حوادثی را داشته اند که در کمال ناباوری بشر متمدن عصر حاضر را به لرزه درآورد. بررسی این حوادث از منظری تاریخی یا تعمق در پیامدها و آثار شکل گیری فاشیسم و نازیسم در اروپا همواره مطمح نظر نویسندگان بزرگی چه در داخل آلمان و چه خارج از آن بوده و هست و جالب اینکه پس از این همه سال و این همه نوشتن ها و خواندن ها هنوز گاه در اثری با ابعاد جدیدتر و غریب تری آشنا می شویم که چه بسا کمتر به آن توجه شده است.
فرد اولمن در رمان «دوست بازیافته» بار دیگر و این بار با نگاهی از زاویه یی تازه به سراغ این فاجعه بشری می رود. رمان او حجم بسیار اندکی دارد و در عین حال بسیار روان و خوشخوان است. به قول آرتور کوستلر در مقدمه رمان «یک شاهکار کوچک» است که «به رغم موضوعش که یکی از دردناک ترین فاجعه های تاریخ بشر است، با لحنی آرام و سرشار از دلتنگی نوشته شده است» ص ۵.
داستان شرح مقطعی از زندگی هانس شوارتس، نوجوانی یهودی است که در دبیرستانی در اشتوتگارت آلمان درس می خواند، در زمان روی کار آمدن هیتلر و حزب نازی در آلمان. او در دبیرستان تنها با کنراد فون هوهنفلس، فرزند خانواده یی سرشناس و اشرافی دمخور است. دوستی این دو هر روز عمیق تر و جدی تر می شود و سلایق مشترکی را در یکدیگر می یابند. هر دو عاشق شعر و اشیای عتیقه اند و به سرزمین مادری شان آلمان، عشق می ورزند. هانس دوست دارد در آینده شاعر شود. پدرش که پزشک معروفی است، فردی وطن پرست است چنان که در سایه هویت آلمانی اش، نژاد و مذهبش کاملاً رنگ می بازد و این اندیشه به هانس نیز منتقل شده است؛ «آلمان همواره میهن و خانه من بوده و خواهد بود و یهودی بودنم در نهایت به همان اندازه بی اهمیت است که کسی به جای موی بور، موی خرمایی داشته باشد» ص ۵۵. اما با قدرت گرفتن نظام هیتلری روی دیگر سکه نمایان می شود و خانواده هانس تصمیم می گیرند او را به امریکا نزد پس عموی پدرش بفرستند. او در آنجا مجبور می شود حقوق بخواند و وکیل موفقی هم می شود. دیگر از کنراد خبری ندارد تا ۳۰سال بعد که در نامه یی مطلع می شود او به خاطر سوءقصد به جان هیتلر در همان سال ها اعدام شده است و رمان تمام می شود. به همین سادگی. اما آنچه اثر فرد اولمن را تبدیل به اثری برجسته می کند، دو چیز است؛ اول آنکه تمام رویدادهای نگران کننده داستان در کمال آرامش و بی طرفی روایت می شود. گویا همه چیز مربوط به سال هایی دور است که از آنها جز خاطره یی بر جای نمانده و تنها با یادآوری شان می توان سری از روی تاسف تکان داد و گذشت. زبانی لطیف و گاه شاعرانه با توصیف های زیبا و بدیع از طبیعت باعث می شود که گاه فراموش کنیم در چه برهه پرآشوبی از زمان واقع شده ایم. البته این مساله به اقتضای سنی دو نوجوان این رمان هم ارتباط دارد. هانس می گوید؛ «سیاست کار بزرگ ترها بود و ما مسائل خودمان را داشتیم» ص ۳۹.
ویژگی دیگر رمان، درون مایه آن است. پیامد نظام هیتلری فقط سال ها ویرانی و تباهی نبود، تنها خون هایی نبود که به خاطر برتری نژادی آلمان ها، بر زمین ریخته شد، جنون یکپارچه طرفداران هیتلر و مخالفان او در نیمی از جهان هم تنها یادگار آن عصر نخواهد بود. در واقع تاریخ اتفاقاتی را ثبت کرده و می کند که حادث شده اند و به این مهم کاری ندارد که چه اتفاقاتی می توانست رخ بدهد که با وجود این مشت آهنین در نطفه خفه شد. هانس تا آنجا پیش می رود که حتی صحبت کردن به زبان آلمانی هم برایش ناگوار است و سعی می کند تمام گذشته اش را فراموش کند. حتی در این سال ها نگاهی هم به کتاب های هولدرلین که روزی او را بزرگ ترین شاعر آلمان می دانست نمی اندازد؛ «من هفده سال از زندگی خودم را از خود واکنده و به دور ریخته بودم» ص ۱۰۵. وقتی هانس باخبر می شود که دبیرستان قدیمی محل تحصیل او نابود شده و سه چهارم شهر اشتوتگارت ویران شده است، چنان به خنده می افتد که نمی تواند جلوی خود را بگیرد. تنها نمی خواهد و جرات نمی کند در آن فهرست نگاهی به اسم دوست قدیمی اش کنراد فون هوهنفلس بیندازد. در واقع او نمی خواهد شاهد آن باشد که نام او را در کنار دیگر جوانانی که جان شان را در راه وطن و نظام نژادپرستانه اش فدا کرده اند، ببیند. اما کنجکاوی امانش نمی دهد و به سراغ یافتن نام او می رود و با این جمله بر می خورد؛ «فون هوهنفلس، کنراد، شرکت در توطئه علیه هیتلر، اعدام» ص ۱۱۲. داستان پایان می یابد، اما برای خواننده تازه دریچه یی جدید باز شده است. هانس در این جمله آخر دوباره دوست دوران دبیرستانش را بازیافته است و این جان مایه داستان فرد اولمن است چراکه او پس از سال ها سعی در فراموشی، باید دوباره به خود بیاید و بکوشد دوست از دست رفته اش را از نو ارزیابی کند تا از این رهگذر شاید گمشده خود را بازیابد.
محسن حکیم معانی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید