شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا

نظریه انتقادی و انتقاد از عقل و علم معاصر


نظریه انتقادی و انتقاد از عقل و علم معاصر
گرایشی که در اندیشه فلسفی و جامعه شناختی معاصر به نام حلقه انتقادی یا مکتب فرانکفورت معروف شده است، ریشه در فعالیتهای مطالعاتی یک موسسه علوم اجتماعی وابسته به دانشگاه فرانکفورت دارد که تاسیس آن به سال ۱۹۲۳ برمی گردد، اما نقطه اوج فعالیت و شکوفایی آن سالهای دهه۱۹۳۰ به بعد وبه ویژه دهه های ۵۰ تا ۸۰ قرن بیستم در آلمان و آمریکا بوده است .
ماکس هورکهایمر (۱۹۷۳- ۱۸۹۵) جامعه شناس و فیلسوف آلمانی مکتب فرانکفورت، بنیانگذار موسسه پژوهشهای اجتماعی است. هدف این موسسه مطالعه و پژوهش درباره جهان کنونی و شرایط اجتماعی، سیاسی و فرهنگی جوامع نوین صنعتی غرب بوده است. در نظر هورکهایمر، مسئله اساسی بیش از هر چیز پژوهش درباره ساختمان و گسترش فرهنگی واندیشه انسان غربی بود. از آغاز سال های ۱۹۳۲ هورکهایمر و تئودور آدرنو کوشش می کردند که با انتشار سلسله مقالات چیزی را بنیاد نهند که به نظریه انتقادی معروف شد.
تئوری مکتب انتقادی نئومارکسیستی او، بازگشت به نظرات شوپنهاور نیز بود. این تئوری نه مارکسیسم محض و نه نئوهگلی بود، و به پیروی از روش کانت، خود نیز انتقادی است.
ماکس هورکهایمر بین سال های ۱۸۹۵-۱۹۷۳ درآلمان زندگی کرد. او در نوجوانی علاقه خاصی به ادبیات و فلسفه داشت ودردانشگاه به تحصیل فلسفه، روان شناسی و اقتصاد پرداخت ومدتی استاد درس فلسفه اجتماعی بود. وی در جنگ جهانی اول در ارتش دولت پروس پرستار بیمارستان بود.اودکترای خود را پیرامون نظرات کانت نوشت و پایان نامه استادی اش در مورد "آغاز فلسفه تاریخ بورژوازی" بود. هورکهایمر، با روی کار آمدن فاشیسم، به آمریکا فرار کرد.
وی گر چه در جوانی با نظرات مارکسیسم عملی، به انتقاد از سرمایه داری پرداخته بود، بعد از پایان جنگ جهانی دوم و بازگشت به وطنش، به جستجوی اسطوره های جدید بورژوازی مانند پول، سود، هنر مبتذل، بوروکراتیسم، صنعت پرستی، رفاه کذائی، فرهنگ مصرف، وغیره پرداخت.
▪ از جمله آثار هورکهایمر:
دیالکتیک روشنگری، تئوری انتقادی و تئوری سنتی، نقد عقل ابزاری، مه آلود نمودن عقلگرایی، غروب، یادداشتهایی درآلمان، از سالهای جوانی، مجموعه سخنان برگزیده، جستاری پیرامون اتوریته و خانواده، یادداشتهای بیست ساله، نوول های اجتماعی انتقادی بدبینانه، و غیره هستند.
زمینه مطالعات هورکهایمر در سال های جوانی: آثار ایبسن، استرینبرگ، مارکس، شوپنهاور، و کانت بودند ولی بدبینی شوپنهاور نقش مهمی روی نظرات او داشت.غالب اعضای مکتب فرانکفورت از جمله هورکهایمر زیر تاثیر نظریه های فروید نیز بودند.
در کار تحقیق مکتب فرانکفورت: مسوولیت روانشناسی را اریش فروم، و مسوولیت جامعه شناسی ادبی را لئولونتال و مسوولیت اقتصاد را پولاک و مسوولیت فلسفه ونئوفاشیسم را هربرت مارکوزه،به عهده گرفتند. برخورد انتقادی آنان با مارکسیسم واستالینیسم، فرصتی شد برای نظرات دیگری ازجمله: روانکاوی، کانت گرایی، اگزیستنسیالیسم و غیره. در نظر آنان مارکسیسم باید گسترش جدیدی می یافت چون آن جوابگوی حل بحران جدید آن زمان نبود ، چون مارکسیسم آن زمان به رد: روانشناسی، تئوری عقلی وفرهنگی می پرداخت هورکهایمر به انتقاد از ماکس وبر خواهان غیر ایدئولوژیک بودن تحقیق و آزادی نظریه از بار" ارزش گزاری"، پرداخت.
اوبا شعار اراده غیرقابل اجتناب ناپذیر برای حقیقت، خواهان کوشش برای یک جامعه بهتر بود. انتقاد او ازعقل مدرن، انتقاد از خود است.وی می گفت که پیشرفت ابزار صنعتی همراه با جریان غیرانسانی بودن، شده است و در سرمایه داری عقل فقط وسیله ای برای حسابگری شده است.
وی با ناامیدی می گفت که جهان اسیر روابط تیره سراسری شده است. روشنگری مدل غربی او سرانجام حامل نظرات ناامید و بدبینانه شد. درنظر او عقل روشنگر دوباره خود به اسطوره گرایی روی آورده است، چون درجهان کاملا بوروکراتیک و مدیریت شده، آزادی فرد نیز نابود شده وابتذال و بی خیالی درفرهنگ ،حاکم گردیده است. جادوزدایی آغازین ازجهان که هدف روشنگری بود، خود اسیر اسطوره های عقل گرایی صنعتی و حاکمیت و تسلط و استثمار کامل طبیعت شد. در نظر او روشنگری که می خواست برای استقلال انسان مبارزه کند، خود دچار درد سرهای صنعت و بوروکراتیسم شده است.
در نظر او جهان اداره شده سازمانی باعث نابودی آزادی شخص گردید. وی با شکایت از سرمایه داری می گفت که "اقتصاد تفریح" توده ها را بسوی سرگرمی های مبتذل هدایت می کند و پیش بینی می کرد که نیروهای بیگانه نمودن روابط انسانی، مانند سازمانها، موسسات وفرهنگ دولتی، بشریت را بسوی نوع دیگری از بربریت هدایت می نمایند، چون اکنون فرد متوجه شده است که سرنوشت زندگی اش را نیروهای مکانیکی، بی روح و اداری، از پیش تعیین کرده اند و مدعی شد که درغرب یک تحول اجتماعی عادلانه و خردمندانه باشکست روبرو شده است.
● نظریه انتقادی
هورکهایمر به زعم خود تئوری انتقادی خود را در برابر نظریه انتقادی سنتی بنیاد نهاد. او می گوید: "تئوری درمعنای سنتی و به وسیله دکارت بنیاد شده آن، آن گونه که در کار دانشهای تخصصی همه جا زنده است تجربه را بر پایه طرحهای مسائلی سازمان می دهد که با تولید دوباره زندگی در درون جامعه کنونی یافت می شوند. نظام های اصولی شامل شناخت ها در شکلی اند که آنها را درشرایط داده شده کنونی، برای بسیاری انگیزه ها تا حد امکان قابل استفاده می سازد.
پیدایش اجتماعی مسائل، وضعیتهای واقعی که دانش درآنها به کارمی رود، هدفهایی که برای آنها دانش به کاربرده می شود، در برابر دانش اند و برای آن بیرونی تلقی می شوند. تئوری انتقادی جامعه برعکس، انسانها را چونان تولیدکنندگان همه شکلهای زندگی تاریخی ایشان را موضوع خود قرار می دهد."
مقصود هورکهایمر از انتقاد سنتی همان رویکرد انتقادی در دورانهای جدید است که پس از دکارت به میان آمد و انگیزه ای نیرومند برای پرداختن به پدیده های منفرد واقعی و اندیشه ای بود.بنا برعقیده هورکهایمر این شیوه انتقاد سنتی همبستگی و وابستگی انسانی را با اندیشه و نتایج آن و دستاوردهای دانشهای طبیعی فراموش کرده بود.
او استدلال می کند که هدف واپسین انسان از دانش های طبیعی چیرگی انسان برطبیعت و نیروهای آن بوده و هست. اما آنچه در نظریه سنتی فراموش شد پیوستگی میان سرنوشت انسان و پیشرفت تمدن و فرهنگ اوست.این نظریه، که درقالب دانشهای طبیعی ومبانی فلسفی آنها متبلورشده است، از یاد می برد که میان شناخت و سود یا معرفت و منفعت پیوندی استوار یافت می شود.
به طور کلی هورکهایمر میان نظر یا نگرش سنتی و نگرش نقادانه تفاوت قائل می شد. نگرش سنتی همان نگرش علوم طبیعی و پوزیتیویستی است که درعلوم اجتماعی رواج یافته است. در مقابل نگرش نقادانه اساسا نگرش هگلی و دیالکتیکی است که پدیده های اجتماعی را عینی، ساختاری و از پیش داده شده تلقی نمی کند و روش تبیین حقایق عینی از نقطه نظر اثباتی و خارجی را مردود می شمارد. نگرش سنتی، مفاهیم اجتماعی را به شکلی غیر تضادآمیز و ایستا طبقه بندی می کند. حال آنکه نگرش انتقادی با بهره گیری از روش دیالکتیک، مفاهیم خود را از متن فرآیند متحول پراکسیس تاریخی استنتاج می کند.
از دیدگاه هورکهایمر،نگرش سنتی مبین کارکرد اجتماعی دانشمندان و حکمای سنتی در درون نظام تقسیم کار اجتماعی بوده است که پیوند روشن و آشکاری با فعالیت اجتماعی به عنوان پراکسیس تاریخی نداشته است. برعکس، فعالیت فکری اندیشمند نقاد برخلاف دانشمند سنتی و بورژوایی کارکردی اجتماعی دارد و جزئی از فرآیند پراکسیس تاریخی است، به این معنی که با علائق و خواستهای راستین انسان پیوند دارد. اندیشمند نقاد صرفا وضعیت عینی تاریخی را توصیف نمی کند بلکه خود نیرویی در درون آن وضعیت برای ایجاد دگرگونی است.
تفاوت اصلی میان نظریه سنتی و نظریه انتقادی، تفاوت درموضوع شناخت نیست بلکه تفاوت درعامل شناخت است. در نظریه سنتی، مهمترین عامل یعنی پیوستگی و رابطه بین سرنوشت انسان و پیشرفت فرهنگ و تمدن به فراموشی سپرده شده است. از نظر او بین شناخت، معرفت و منفعت انسان رابطه ای محکم وجود دارد.
نظریه پرداز انتقادی به واقعیت اجتماعی به عنوان پدیده تاریخی می نگرد و خود را در آن درگیر و جزئی از آن می داند. بنابراین نظریه انتقادی برخلاف نظریه سنتی مجموعه ای از احکام و قضایا نیست بلکه اساسا نوعی نگرش به واقعیت اجتماعی است. نمی توان نظریه انتقادی را همچون نظریه سنتی از متن واقعیت جدا کرد.
● نقش نظریه انتقادی
وظیفه نظریه انتقادی این است که میزان عقلانیت و عدم عقلانیت نظام اجتماعی را نشان دهد و به جای نهادهای نامعقول، نهادهای عقلانی بگذارد. نظریه انتقادی وظیفه ای ذاتی در کمال بخشی و عقلانی کردن واقعیت دارد. نظریه انتقادی نمی تواند مانند نظریه سنتی فرض جدایی عامل و موضوع شناخت را بپذیرد، بلکه داوریهای عامل شناخت در نظریه انتقادی تنها شناخت نیست بلکه پیشبرد و تکمیل عقلانیتی است که در فرآیند باز تولید اجتماعی به نحوی نارسا نهفته است. به نظر هورکهایمر، همین خواست تکمیل عقلانیت واقعیت یا خواست آزادی راستین از دیدگاه نظریه انتقادی باید جهت بخش طرحهای تحقیقاتی در علوم اجتماعی باشد.
به موجب نظریه انتقادی هورکهایمر، هرآنچه کاملا با معیارهای عقل منطبق نیست،باید مورد انتقاد قرار گیرد. شرایط اجتماعی خود برای بالفعل شدن عقل محدودیت هایی ایجاد می کند.
در واقع ظهور نظریه انتقادی ناشی از نظریه نارسایی و ناتمامی فرآیند عقلانیت در تاریخ است. غایت اصلی نظریه انتقادی، عقل و آزادی است. مبارزات اجتماعی به طور کلی در جهت تحقق این غایات به وقوع می پیوندد و فلسفه و نظریه انتقادی خود جزئی از این مبارزات به شمار می رود. ازهمین رونقش نظریه انتقادی خود دارای پیامدهای واقعی و اجتماعی است. حقیقت غایی یا عقلانیت از حد فعلیت حاضر فراتر می رود. محدودیت عنصر عقلانیت در واقعیت تنها با توجه به چنین حقیقتی آشکار می گردد.
با در نظرداشتن این حقیقت است که اصولا امکان نقد و انتقاد ایجاد می شود. به هر حال هورکهایمر وظیفه اصلی نظریه انتقادی نقد جامعه مدرن است، نه ترسیم نظام جانشین یا بهتر.
● انتقاد از عقل و علم معاصر
هورکهایمر معتقد است در شرایط گسترش نوین، هستی اجتماعی و اقتصادی انسان وعقل و آگاهی شکل دیگری به خود گرفته اند. عقل آن گونه که درسنت اندیشه روشنگرانه اروپایی تا آغاز سده بیستم یافت می شود بر زندگی فردی و اجتماعی آدمیان مسلط نیست.
به نظر هورکهایمر، پوزیتیویسم به عنوان نظریه شناخت، انسان را در ردیف وقایع و اشیای طبیعی و ثابت قرار می دهد وبدین سان تمایز اساسی میان پدیده های انسانی وطبیعی را محو می سازد. همچنین پوزیتیویسم خواستها و نیازهای حقیقی وروزمره را ازهم تمیز نمی دهد. به عبارت دیگر ،آئین اثبات میان امر واقع و ارزش جدایی مطلق قائل می شود و بدین سان علم و شناخت را از علائق وخواسته های راستین آدمی تجزیه می کند.
هورکهایمر معتقد بود علم تجربی نمی تواند امور ذاتی و راستین را از امور عارضی و کاذب باز شناسد و اساساغیرتاریخی است و مهم تر از همه این که متضمن دیدگاه کلیت نیست. علم تجربی صرفا به بودن نظر دارد و نه به شدن. در نتیجه، واقعیت اجتماعی مجموعه ای از فرآیندهای مکرر و پیچیده تلقی می شود و اجزا و کار ویژه های اصلی نظام اجتماعی مستمر و پایدار به شمار می آیند.علم بورژوایی وقتی دچاربحران می شود که جهان اجتماعی متحول و پویا را همچون تصویری ایستا و راکد می بیند.
به عقیده هورکهایمر ریشه بحران علم بورژوایی را باید در بحران جامعه بورژوایی جستجو کرد. علم بورژوایی نمی تواند نظریه ای در باب جامعه به دست دهد که تعارضات و تضادها و فضاهای بحرانی آن را باز نماید. چنین علمی چون صرفا به داده های تجربی توجه دارد،از پیش بینی تحولات قاصر است.
در اندیشه هورکهایمر علم اجتماعی راستین باید توانایی پیش بینی داشته باشد. عنصر آینده نگری از عناصر اصلی و اساسی هرعلمی است وتوانایی پیش بینی در علم اجتماعی منوط به توانایی شناخت شرایط متحول است. البته تاریخ یکسره حاصل عمل آگاهانه انسان نیست یا انسان تاریخ را چنانکه دلخواه اوست نقش نمی بندد لیکن با توجه به این که جهان، اجتماع و تاریخ حاصل وبازتاب کاراجتماعی انسان است و بخش مهمی از تاریخ حاصل عمل آگاهانه ما است، بنابراین امکان پیش بینی در علوم اجتماعی وجود دارد.
هورکهایمر در سخنرانی افتتاح موسسه پژوهش های اجتماعی استدلال کرد که منظور از نقد گرایش اثباتی در علم، این نیست که علم می باید خود را از علائق فلسفی رها سازد، بلکه کاملا برعکس،باید برداشت فلسفی را در درون پژوهش های تجربی و عینی خود تعبیه کند.
● انتقاد از جامعه معاصر
از دیدگاه هورکهایمر،شناخت جامعه نیازمند تدوین نظریه جدیدی است که بتواند ذات خود را از ظاهر تمیز دهد. در علوم اجتماعی، تجزیه عامل و موضوع شناخت میسر نیست. پدیده های اجتماعی، پدیده هایی همیشه ناتمام، متحول و به عبارت بهتر تاریخی هستند. از همین رو امکان وجود یک نظریه اجتماعی کامل و مشرف و همه جانبه منتفی است.
به زعم هورکهایمر و تئودور آدرنو گسترش دانش انسانی وتبلورآن در نیروهای چیره شونده بر طبیعت موجب شده است که پیوند میان هستی وسرنوشت انسانی و زندگی بیرونی، یعنی زندگی مادی و اجتماعی بشر،گسسته شود. بدین سان، نظریه انتقادی وظیفه خود را این قرار می دهد که وضعیت کنونی اجتماعی و فرهنگی آدمی را در کلیت آن، بویژه در کشورهایی که در آنها دستاوردهای دانش را درراه چیره شدن آدمی بر نیروهای طبیعت و افزودن برامکانهای خود، برای یافتن افزارها و وسایلی برای تحقق بخشیدن به آرزوها وهدفهای خود، با ناخرسند شدن، ناآرامتر شدن و واپس تر رفتن معنویت حقیقی انسانها، رابطه مستقیم دارند.
هورکهایمر و آدورنو در کتاب "دیالکتیک روشنگری"، فرایند تسلط ابزاری بر طبیعت را عامل انسانیت زدایی وچیرگی انسان ها دانستند. آنها پس ازجنگ جهانی دوم به سبب مشاهده جامعه کاملا دولتی وفرهنگ مصرفی دستکاری شده پیرامونشان، روحیه ای به شدت بدبینانه را در نوشته های خود منعکس کردند.
به نظر هورکهایمر، نظام سلطه در جهان معاصرحتی امید به یوتوپیا و اندیشه آزادی را هم کشته است.اما گرچه عنصر آزادیخواهی در انسان ممکن است خاموش و سرکوب شود لیکن در اعماق جان او زنده باقی خواهد ماند.
او معتقد است که عقلانیت نظام سرمایه داری و دولت اقتدارطلب و جامعه سلطه زده کنونی مناسبتی با آزادی ندارد و تا زمانی که تاریخ جهان به شیوه عقلانی و منطقی خود تداوم می یابد، نمی تواند سرشت راستین انسان را متحقق سازد. در جهان سلطه بوروکراتیک، عقل در خدمت سلطه درآمده و توانائیهای رهایی بخش خود را ازدست داده است. عقل بدین سان شیئی گونه و ابزاری شده است. اما گرایش عقل در جهت آزادی و رهایی نهفته است و وظیفه نظریه پرداز انتقادی این است که چنین گرایشی را دریابد و فعال سازد.
هورکهایمر، "بدبینی اجتماعی" را تنها عامل حفظ آگاهی انتقادی در مقابل سلطه فراگیرعقل تکنولوژیک و سرمایه دارانه تلقی می کرد. به نظراو بدبینی انتقادآمیز، دینی است که همه ما نسبت به بشریت داریم و نظریه انتقادی هیچگاه نمی تواند با واقعیت کنار بیاید.
شرایط جدید جامعه صنعتی زمینه هرگونه امید وخوش بینی نسبت به امکان رهایی انسان از شیئی گونگی را ازمیان برده است. ازدیدگاه هورکهایمر رشد عقلانیت مواجه با موانع عمده ای چون نظام سرمایه داری، دولت اقتدارطلب و مارکسیسم روسیه شده است. نظریه انتقادی، عقلانیت سرمایه داری و سوسیالیسم دولتی هردو را نفی می کند، اما امکان عقلانی شدن آن را مردود نمی داند بلکه درواقع بر ضرورت آن برای رهایی تاکید می کند. در واقع بدبینی نظریه انتقادی مبین موضعی است که نقد عقلانیت ایجاب می کند. عقلانیت جامعه معاصرتنها تصویر وارونه اقتصاد سرمایه داری است.چنین عقلانیتی ناشی ازتوسعه عقل آلی و فنی است.
هورکهایمر عقیده داشت که انسانها با چیره شدن بر طبیعت باعث گسستگی پیوند بین هستی و سرنوشت خود به ویژه حیات مادی و اجتماعی خود شده اند. او به این نتیجه رسید که اگر چه انسانها به کمک دانش خود بر مشکلات طبیعی فائق آمده اند، لیکن خاطر آنان ناخرسند است و از آرامش طبیعی برخوردار نیستند.
هورکهایمر می گوید که در شرایط نوین، هستی اجتماعی و اقتصادی انسان و عقل و آگاهی او شکل دیگری به خودگرفته اند. عقل آن گونه که درسنت اندیشه روشنگرانه اروپایی تا آغازسده بیستم یافت می شد بر زندگی اجتماعی انسانها پدید آمده است دیگر عقل به معنای سنتی آن نیست. دانش وچیرگی بر طبیعت خصلت عقلانی یافته اند;گونه ای عقلانیت برآنها مسلط است فرهنگ که در شرایط پیدایش و گسترش تولید سرمایه داری با قانونهای بازار و بویژه قانون مبادله کالاها شکل گرفته بود به عقیده هورکهایمر، اکنون یکپارچه و تماما در جریان این مبادله منحل می شود ونتیجه آن همان است که هورکهایمر و آدورنو برای نخستین بار، آن را "صنعت فرهنگ" نامیده اند.
بنابر عقیده هورکهایمر و آدورنو، در شرایط گسترش نوین تولید سرمایه داری، عقلانیت نوینی به میان می آید که آنها، آن را"منطق تسلط بر طبیعت" می نامند. این منطق در نخستین مرحله در دو مقوله محدود می شود، که آنها، آنرا "عقل افزارگون" و"روشنگری" می نامند. این هر دو مقوله یا مفهوم به یکدیگر پیوسته اند.
هورکهایمر می گوید: "ما هرچه بیشتر دستگاه برای چیره شدن بر طبیعت اختراع کنیم، اگر لازم باشد که به زندگی ادامه بدهیم، باید به همان اندازه در خدمت آنها باشیم."او همچنین چیرگی انسان بر طبیعت را با بردگی یا چیرگی انسان بر انسان یکی می داند. او می گوید:" تاریخ شرح تلاشهای آدمی برای یوغ نهادن بر گردن طبیعت و همچنین ماجرای یوغ نهادن بر انسان به دست انسان است."
هورکهایمر بردگی واسارت واقعی معنوی آدمی را با گسترش نوین تسلط علمی و عملی آدمی بر نیروهای طبیعت مستقیما پیوند می دهد. انتقاد هورکهایمر متوجه گسترش نوین دانش و تبلور آن در تکنولوژی و همچنین توسعه نیروهای تولیدی است، بی آنکه آنها را درچارچوب شرایط و پیوندهای عینی اجتماعی جوامع سرمایه داری قرار دهد.
به عقیده او، جوامع نوین صنعتی، هماهنگ با یک منطق ذاتی در مسیر گسترش نوین پیش می روند که اگر فاجعه های تاریخی، مانند جنگها، آن را متوقف نکنند به وضعیتی خواهند رسید که در آن جامعه ها، چه در پهنه تولید اقتصادی چه در پهنه روابط فردی و اجتماعی، به شکل جریان های خودکار و یکپارچه درخواهند آمد. او راه توسعه زندگی اجتماعی انسانها را به سوی "اداره شدگی" یا "اداره شدن" یکپارچه می بیند و بنابراین، معتقد است آنچه اکنون در حال گسترش است و در آینده به نحوی روزافزون توسعه خواهد یافت آزادی نیست، بلکه "اداره شدگی" است.
هورکهایمر وآدورنو معتقد بودند درجهانی به سرمی بریم که درآن امید به دگرگونی تا زمانی پیش بینی ناپذیر به تعویق افتاده است.
نویسنده : سید حسین امامی
منابع:
۱- حسین بشیریه.تاریخ اندیشه های سیاسی قرن بیستم. نشرنی. چاپ سوم ۱۳۸۰. جلد اول.
۲- ملک یحیی صلاحی. اندیشه های سیاسی در قرن بیستم. نشر قومس. چاپ دوم. ۱۳۸۳ .
۳- ا.م.بوخنسکی.فلسفه معاصر اروپایی. شرف الدین خراسانی. شرکت انتشارات علمی و فرهنگی. چاپ سوم.۱۳۸۳.
۴- لی لا امبلی. مقاله "نئومارکسیسم،..." . مجله هفته.منبع اینترنت.
۵- شهریار زرشناس. اندیشه پست مدرن(۲). منبع باشگاه اندیشه (اینترنت).
منبع : روزنامه مردم سالاری


همچنین مشاهده کنید